انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم

کتاب “کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم ” اولین رمان اسلاونکا دراکولیچ، روزنامه‌نگار اهل کرواسی در سبک غیرداستانی است که در سال ۱۹۹۱ میلادی به چاپ رسیده است. « منتقدان غربی، این نویسنده را با مارگریت دوراس، ساموئل بکت و آلبر کامو قیاس می‌کنند. مقاله‌های او در بسیاری از روزنامه‌ها و مجله‌های اروپایی و آمریکایی منتشر می‌شوند» .

این اثر به عنوان نخستین شماره از مجموعه‌ی “تجربه و هنر زندگی” منتشر شده است. مجموعه این آثار، بخشی کمتر مورد توجه از فلسفه را عرضه می‌کند؛ بخشی کمتر مدرسی که حالت آکادمیک ندارد و همانطور که از عنوان تجربه و هنر زندگی بر می‌آید، نوعی در میان نهادن سیر و سلوکی است که عارفِ از آن گذر کرده، مرید مشتاق و جوینده را مطلع و شریک سیاحت و ریاضت‌های خود می‌گرداند.

این سبک فلسفه هرچند توسط فیلسوفان آکادمیک، شاعرانه، ذهنی و درونی، انگاشته می‌شده و البته همین موضوع را، بهانه‌ای برای طرد و منزوی کردن آن می‌کرده‌اند اما، در آثار شوپنهاور و کیر کگور و دیگرانی از این جنس به اوج خود رسیده و امروزه در میان بسیاری از جوانان جویای دانش، جایگاه ویژه‌ای را کسب کرده است. هر چند نگارنده‌ی این متن همیشه بر این شعر فردوسی در شاهنامه که از دهان سیمرغ به زال پند می‌دهد تا « یکی آزمایش کن از روزگار…» ، تکیه دارد اما با این وجود، حتی اگر در پی پهلوانی کردن و پهلوان شدن از هفتخوان شخصی خود باشیم، باز ناگزیر آنیم تا آنچه اندوخته‌ی پهلوانی ها و آزمایش‌های گذشتگانمان بوده را خوب به خاطر بسپاریم و دوباره آزمایی‌اش نکنیم چرا که، عمر کوتاه است و فرصت زندگی را باید غنیمت شمرد.

از این جهت، انتخاب این کتاب توسط جناب خشایار دیهیمی و ترجمه‌اش توسط بانو رؤیا رضوانی و پشتکار نشر گمان، فرصتی بس مغتنم بوده برای جامعه‌ی کتابخوان و روشنفکر کشور.

جنگ سرد که پس از پایان جنگ جهانی دوم بر جهان استیلا یافت، شاید در تعاریف دانشگاهی در قالب چند صفحه خلاصه شود، اما برای آدمیان آن روزگاران، عمری بود و در دامن این زمان آبستن، فرزندانی متولد شدند و رشد نمودند که از نگاه امروزیان دیگرگونه بار آمده‌اند. کمونیسم، برای رهایی بشریت بسیار سروده بود اما در عمل چیزی از نوع پرستش زنجیرهای مقدس شده را می‌مانست. اما به راستی در ناخودآگاه جمعی ذهن مردمان زیست کرده با این آرمان، که مستقیم و بی واسطه تحت حاکمیت دولت‌های کمونیستی بوده‌اند، چه می‌گذشت یا گذشته بود؟ آیا آن مردمان رهایی را آواز خوانده بودند؟ آیا برای همه خوشبختی به قدر کفایت، نصیب گشته بود؟
این اثر شاید بر نیمه شرقیِ نقشه قاره سبز متمرکز است، ولی با اینحال برای نسل جوان سرزمین ما، تجربه‌ای است بس ارزشمند، چرا که پرونده نیمه باز ایدیولوژی‌ها را، بالأخص کمونیسم، اگر نه حتی ببندد بلکه آن را به پاراگراف‌های پایانی‌اش می‌رساند. کتاب فوق‌الذکر، آنچه در طول ۴۵ سال جنگ سرد بر زنان و زندگی و احساساتشان گذشته است را می‌نگارد. اینکه چطور درست یک سال پس از برگزاری اولین انتخابات آزادشان بعد از جنگ دوم جهانی در ۲۷ ژوئن ۱۹۹۱ میلادی، فردای روزی که دو جمهوری جدائی طلب اسلوونی و کروواسی استقلالشان را از یوگسلاوی اعلام کرده بودند، در اسلوونی، در قلب اروپا جنگ شده بود.
وی از احساس فریبی که مردم اروپای شرقی با خود تحمل می‌کردند می‌نگارد، از تمثیلی که بکار می‌بردند: « خیال می‌کردیم هلوهای بعد از انقلاب فرق می‌کنند ـ بزرگ‌تر، شیرین‌تر، رسیده‌تر و خوش آب و رنگ‌تر می‌شوند، [اما اینگونه نبود و تنها] چیزی که مشخصأ عوض شده بود، چهره‌ی سیاستمدارها در تلویزیون بود، و اسم خیابان‌ها و میدان‌های اصلی، پرچم‌ها، سرودهای ملی و میهنی، و بناها و نشانه‌های یادبود و اسم خیابان‌ها عوض شده بود » .
دراکولیچ، به جای آنکه با سخنگوی مجلس لهستان، رومانی و یا یوگسلاوی، مصاحبه‌ائی ترتیب دهد، به سراغ زنان همسایه‌اش و دوستان آن زنان و قصه‌های زنانه‌ی زندگی‌شان می‌رود. او به تونلی اشاره می‌کند که، مسافر آلمان شرقی را به آلمان غربی می‌رساند و از حال و هوای عبور از مرز می‌نگارد. اینکه چگونه نفس‌هایش حبس می‌شد تا بدون اتهام و با سراسیمگی به اروپای غربی برسد. چرا که از نظر افسران مرزی آلمان شرقی، حتی به همین دلیل که وی می‌توانست به راحتی به کشور های غربی و مختلف سفر کند نیز می‌توانست جرم تلقی گردد. او از دلهره‌ی گذر از آن تونل می‌گوید. این دلهره شاید برای ایرانیان ملموس نباشد اما بد نیست تا جامعه‌ی ایرانی، فرصتی را که این کتاب از یک عمر زندگی همراه با انقباض و ترس پیش رویش می‌نهد با خبر گردد.
نگاه اسلاونکا دراکولیچ، نگاه از پایین به ساختار سیاسی حاکم بوده‌است و به ویژه نگاه زنان اروپای شرقی که سوژه‌ی تحلیل او بودند. زنانی که دستشان از قدرت سیاسی کوتاه بود، ولی او اینگونه می‌اندیشید که زندگی ملال آور همین زنان می‌تواند به اندازه‌ تحلیل‌های تئوریک سیاسی، موضع سیاسی یک کشور را شرح دهد.
نویسنده به وضوح در این کتاب نشان می‌دهد که تغییر با سقوط یک حکومت حاصل نمی‌شود و مردمان باید برای تغییر، افکار و اعتقادات و اخلاق ۴۵ سال حکومت کمونیستی را رها می‌کردند و اعتقادات و افکاری از گذشته دورتر خود را جایگزین می‌کردند. با سقوط حکومت کمونیستی در اروپای شرقی، جامعه به دموکراسی نرسید چرا که تا ساختارهای ذهنی رشد کرده توسط ایدئولوژی کمونیستی از بین نمی‌رفت، تحول واقعی و اصیل رخ نمی‌داد شاید قدرت سیاسی در طی یک شب جابجا می‌گشت اما موقعیت ذهنی ناشی از کمونیسم شاید سالیانی دراز، زمان می‌خواست تا از بند ایدئولوژی رها گردد. « ارزش‌های خاص و شیوه بخصوصی از تفکر و درک جهان چنان در عمق وجود و شخصیت مردم رسوخ کرده که معلوم نیست خلاصی از آنها چقدر زمان ببرد » .
این کتاب با وضوح و شفافیت بالا، مشخصات شیوه تفکر در حکومت‌های اروپای شرقی و بالطبع آن، مردمانش را نشان می‌دهد. اینکه چگونه در چنین جوامعی، توهم و تحلیل بر پایه‌ی وهم، اپیدمی می‌گردد و بر همان اساس، سرنوشت و آینده نیز شکل می‌یابد. آنچه در این وهم، همیشه پایدار و پابرجا نشان داده می‌شد، ثبات حکومت و جامعه و تغییر ناپذیری آنها بود. این باور وهم آلود، آنقدر در روان مردمان ریشه دوانیده بود که حتی از فکر و خیال دگرگونی و تغییر، دچار خوف و وحشت می‌شدند تا جایی که اصلاً باور نمی‌کردند که روزی حکومتشان سقوط کند و اوضاع دگرگون شود. نویسنده، این حس و حال را به زیبایی هرچه تمام‌تر در کتاب خود، در قالب جملات، نقاشی می‌کند، درست همانند آنکه روح خواننده در بدن نویسنده حلول کرده‌است و تک تک جملاتش را با تمام وجود حس می‌کند.

با تمام این اوصاف، در پس این فضای وهم آلود اما هنوز می‌توانستی درک کنی که حکومتی مانند یوگسلاوی در پی چه چیزی بوده. بد نیست در اینجا نگاهی به گوشه‌ای از کتاب کنیم:
« …دیگر روشن شده‌ بود که سیستم “خودکفایی” که یوگسلاوی آنقدر به آن می‌بالید، فریبی بوده که جعل کرده‌اند تا ما را متقاعد کنند که خود ماییم که مقصریم- نه دولت یا حزب. این بی‌نقص‌ترین سیستم در میان حکومت‌های تک حزبی بود، که برقرار شده بود تا احساس گناه، تقصیر، شکست یا ترس را در ما درونی کند، تا به ما بیاموزد خودمان چگونه باید افکار و اعمالمان را سانسور کنیم، و در عین حال کاری کند تا احساس کنیم بیش از همه در اروپای شرقی آزادیم » .
در این کتاب، از برآیند احساس گناه، ترس و تقصیری سخن گفته می‌شود: که چگونه روزنامه‌نگاری به نام تانیا (یکی از شخصیت‌های زن کتاب) را به سمت خودکشی سوق داد. هرچند نویسنده در ادامه می‌نگارد که بزرگترین اشتباه تانیا این بود که، گمان می‌کرد همه چیز همیشه همانگونه که هست می‌ماند و تغییر غیرممکن است اما با اینحال، بسیارانی بودند همچون تانیا، که از فرط خستگی ناشی از احساسات منفی شکل گرفته از جامعه و فضای اجتماعی – سیاسی‌، خود را، به آنسوی زندگی، یعنی مرگ، پرتاب کردند. بدینسان با وجود آنکه تانیا عضو حزب کمونیست بود، در آخرین روز عمر خود، به زندگی پس از مرگِ نوشته شده در انجیلِ بالای کمدش، علامتی می‌گذارد و رخت آخرت بر تن می‌کند.
یکی دیگر از مضامینی که در این کتاب، ورق می‌خورد، مضمون واژه “دوست داشتنِ چیزی” در کشورهای اروپای شرقی و کمونیستی بود. آنجا که نویسنده به همراه دوست یوگسلاو خود به لهستان سفر می‌کند و درباره بقالی‌ها و قنادی‌ها و کافه‌ها سخن می‌راند. اینکه چطور در بقالی‌های لهستان، دوره‌ای بود که جز سرکه و خردل، تقریباً هیچ چیزی یافته نمی‌شد. یا از فراوانی کمپوت‌های آلو می‌نگارد و اینکه به خیال خودش گمان کرده بود که لهستانی‌ها عاشق کمپوت آلو بوده‌اند اما درمی‌یابد که فراوانی این کمپوت، به دلیل آن است که این تنها چیزی بود که می‌توانستند عرضه کنند. شاید خود کتاب به بهترین نحوی، نگاه مردم لهستان و اروپای شرقی آن دوران را از حق انتخاب کردن و میلی به نام دوست داشتن شرح داده باشد و من قسمتی از آن را برایتان ذکر میکنم.
در صفحه ۴۴ کتاب می‌خوانیم که:
« به این ترتیب متوجه می‌شوی”دوست داشتن” نه تنها حق انتخاب را می‌رساند، بلکه به ظرافت طبع و حتی نوعی امتیاز و آداب‌دانی اشاره دارد – در واقع بر نگاهی کاملاً متفاوت به غذا. مسلماً این معنا را نمی‌رساند که شکمت را با هرچه که آن روز در بازار سبزی یا بقالی گیر آمد پر کنی. برعکس معنایش تجربه‌ای خاص، نوعی شناخت، امکان مقایسه‌ی کیفیت و طعم است» .
شاید طنزی که در اجتماع ما نیز جاری می‌باشد از این شرح وضعیت اسلاونکا دراکولیچ به دور نباشد، آنجا که گاهی در میان دوستان، فردی از اشتیاق خود برای داشتن چیزی سخن می‌راند و ناگهان از گوشه‌ای دیگر، دوستی دیگر، به میان رؤیایش می‌پرد و با خنده و تمسخری دوستانه فریاد می‌زند: “دوست داری؟!” و بعد گوئی همگی می‌دانیم و می‌فهمیم که باید از خیال و رؤیای پوشالی حق انتخاب داشتن، بیرون آید و به جبر جامعه دلخوش باشد.
در چنین فضایی بوده که وقتی پیرمردی موزی را برای اولین بار می‌بیند و با پوست آنرا می‌خورد، در بیان طعم و مزه‌ی این میوه دور از دست مانده و ممنوعه که تازه در دسترس همگانی قرار گرفته بود، بیان می‌کند که: خوشمزه بود!…
در چنین اجتماعی بود که مادرانی را می‌دیدی که فرزندان خود را تنها به این دلیل که گمان می‌بردند همه چیز ساده و راحت مهیا می‌گردد، بی فکر و گناهکار خطاب می‌کردند. آنان (مادرها) نسلی بودند که جنگ (جنگ جهانی دوم) را لمس کرده بودند و از اینکه شکر و روغن و آرد، کمیاب بود شکایتی نداشتند، همین که مختصر جیره‌ای به زحمت فراهم می‌شد، شکرگزار بودند.
تمام این زحمت‌ها و خستگی‌های ناشی از جامعه را طنز، مرهم می‌گشت، چرا که طنز تنها راه غلبه بر فشار عصبی سرکوب شده بود.
مشخصه دیگر این جوامع به زعم نویسنده، رواج بحث سیاسی بود. آنان بیش از وعده‌های غذائی خود به بحث‌های سیاسی خود وابسته بودند. حال چه از منظر تنفر یا دشمنی، چه از منظر بی اعتنائی و طرد حاکمیت.
این اثر در مجموع برآن است تا نشان دهد که کمونیسم و دولت‌ها و حکومت‌های توتالیترش از جناحی ایدئولوژیک، شکست نخورده بود، حداقل زنان اروپای شرقی، آنان که طبقه پایین جامعه را پر می‌کردند، اکثراً چنین نظری نداشتند. بر عکس آنان معتقد بودند که، وقتی دولتشان نتوانست برای قحطی شیرخشک نوزادان، چاره‌ای بیاندیشد و تن به واردات شیرخشک تاریخ مصرف گذشته و آلوده داد یا حوادثی اینچنینی، مسبب شکست و سقوط کمونیسم و حکومت توتالیتر و خودکامه تا دندان مسلح گشت. آنجا کمونیسم و دولت مروج آن سقوط کرد که وقتی زنی از کلخوز به فروشگاهی در برلین شرقی می‌رود و بیست جور سوسیس را یکجا می‌بیند، غش می‌کند و وقتی هم که به هوش می‌آید فقط یک جمله را تکرار می‌کرد: «چرا؟ آخه چرا؟…» .

نوشتاری که مطالعه نمودید، نگاهی کوتاه و گذرا و صد البته مختصر، درباره کتاب ارزشمند بانوی روزنامه‌نگار، اسلاونکا دراکولیچ، تحت عنوانِ “کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم” بود. کاری ارزشمند که با ترجمه‌ی سلیس و روان بانو رؤیا رضوانی، جذاب‌تر و شیرین‌تر شده است. در پایان از شما خواننده گرانقدر سپاسگزارم که زمان ارزشمند خود را به مطالعه این متن گذراندید و پیشاپیش از هرگونه نقص و کوتاهی رخ داده در نوشتارم، پوزش می‌طلبم و شما دوست کتابخوان خود را به مطالعه دقیق و جامع خودِ کتاب دعوت می‌کنم که بسیار بیشتر از این چند صفحه، راجع به سرنوشت پنجاه یا شصت ساله مردمان نجیب و اصیل اروپای شرقی نوشته است.
امید آنکه مردم سرزمین کهنسال ایران، این اثر را، تنها در حد خاطره‌ای زندگی شده و تجربه‌ای ارزشمند از مردمان گوشه‌ای از جهان به خاطر بسپارند تا ناگزیر نگردند که تاریخ را تکرار نمایند.

منابع:
۱- دراکولیچ اسلاونکا، کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم، ترجمه رؤیا رضوانی، نشر گمان، چاپ چهارم ۱۳۹۲
۲- فردوسی، شاهنامه بر اساس چاپ مسکو، به کوشش سعید حمیدیان، نشر قطره، چاپ هشتم ۱۳۸۵
۳- «کافه اروپا» در ایران/ این راه با گفتن «من» شروع می‌شود!
http://www.madomeh.com/site/news/news/2177.htm، ۸/۴/۹۶