انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نگاهی به دو کتاب کانونی فریده فرجام

عنوان کتاب ها: مهمان ناخوانده و گل بلور و خورشید

 

فریده فرجام، کارگردان سینما و تئاتر، نمایشنامه‌نویس و داستان‌نویس، یکی از مؤسسان شورای بررسی کتاب و کتابخانه‌ی مرجع کانون پرورش فکری و پیشنهاددهنده‌ی تأسیس انتشارات برای کانون در زمان خود بود. او در کتابخانه‌ی بین‌المللی مونیخ، وابسته به یونسکو، به‌مطالعه و کار در رشته‌ی ادبیات کودک پرداخته بود. کتاب مهمان‌های ناخوانده نوشته‌ی فریده فرجام، اولین کتاب منتشر شده در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، اولین‌بار در اسفند ۱۳۴۵، با تیراژ سی ‌هزار نسخه چاپ شد. تصویرسازی‌های این کتاب کار جودی فرمانفریان، همسر آمریکایی آقای حافظ فرمانفرمایان، یکی از تصویرسازی‌های به‌یاد ماندنی کتاب‌های کودکان در زمان خود به‌شمار می‌رود. او شناخت کافی از مردم ایران نداشت، بااین‌همه برای نقاشی این داستان به چند روستای ایران سفر کرد و عکاسی نمود و به‌ویژه برای مادربزرگ این قصه، دایه یا بی‌بی روستایی که در خانه‌شان کار می‌کرد را مدل قرار داد. لباس، مقنه و پوشش او را در شکل‌های گوناگون طراحی کرد تا به شخصیت موردنظر قصه رسید. معماری خانه و فضای روستایی نقاشی را از روی عکس‌هایی که گرفته بود و از مدل خانه‌های کاهگلی روستایی آن زمان برداشت کرد و سماور و قوری و پنجره و سفره‌ی ایرانی را با گل‌بوته‌ها و رنگ‌های قرمز در گوشه‌وکنار اتاق ترکیب کرد. حیوانات را یکی‌یکی به‌دقت در اطراف اتاق جای داد که هریک کنار هم سر یک سفره نشسته‌اند.

اغلب گفته می‌شود و تصور بر این است که اولین کتاب کانون دخترک و دریا نوشته‌ی هانس کریستین اندرسن و با ترجمه‌ی فرح دیبا بوده است، اما آشکار است که این عنوان در آن زمان جز کاری نمادین و تشریفاتی- تبلیغی نبوده، چرا که بخش بزرگی از بودجه‌ی کانون را دربار تأمین می‌کرده است.

مهمان‌های ناخوانده به‌سرعت به یکی از کتاب‌های معروف کانون تبدیل شد. علت استقبال از این کتاب، بجز تصویرسازی جذاب آن، به‌ نگاهی بود که در آن زمان برای بنای قصه‌هایی با رنگ و بوی ایرانی با طراحی حرفه‌ای در کتاب‌های کودکان و نوجوانان این مرز و بوم در نظر گرفته شده بود. برای نوشتن داستان‌های ایرانی نخست مطالعه در داستان‌ها و افسانه‌ها و متل‌های شفاهی مردمی مد نظر قرار گرفته شد. کاری که فریده فرجام پیش‌تر در انتشارات فرانکلین با منوچهر انور شروع کرده بود. خط داستانی مهمان ناخوانده حکایتی قدیمی و فولکلور و مردمی بود که ریشه‌های داستان کودکان به‌خوبی در آن دیده می‌شد. فریده فرجام با انتخاب این حکایت و بازنویسی امروزی و روان آن و با تغییر و گسترش فضاسازی و گفت‌وگوها و به‌ویژه پایان‌بندی داستانی شیرین و ایرانی با مرکزیت مادربزرگ خلق کرد که به‌راحتی پیام آن دریافت شدنی بود وحتی قابلیت نمایشی برجسته‌ای در صداسازی هریک از حیوانات در آن قرار داشت. درواقع خود داستان هم شبیه به مهربانی و خوش‌قلبی مادربزرگ نوشته شده بود و هدف آن در انتها کنار گذاشتن همه‌ی اختلاف‌ها و دشمنی‌های میان حیوانات در خانه‌ی کوچک مادربزرگ بود. مادربزرگ در این داستان همان فرهنگ وحدت‌گرا و رئوف و وسیع ایرانی به‌شمار می‌رفت که کنار او همه‌ی اختلاف حیوانات فراموش می‌شد و بهشتی رؤیایی در زیر سقف خانه‌ی او پدید می‌آمد. کتابی که صلح را ترویج می‌کند. «خانه» در این داستان نقشی کلیدی دارد. در ابتدا مادربزرگ در آن تنها نشسته است و بعد با آمدن باران و پناه آوردن یکی‌یکی حیوانات به خانه‌ی او مفهوم خانه و امنیت آن گسترش می‌یابد. برهمین‌مبنا سفره‌ی صبحانه نیز که همه‌ی حیوانات در آماد‌ه‌سازی آن کمک می‌کنند و بدون دشمنی دور آن می‌نشینند، قرار داده شده است. در پایان هیچ یک از حیوانات نمی‌خواهند آنجا را ترک کنند و هریک می‌کوشند بخشی از کار خانه‌ی مادربزرگ را انجام دهند و زیر آن سقف بمانند. تصویری رؤیایی از فرهنگی جمعی و کهن بی‌آنکه شعار بگوید.

فریده فرجام با همین نگاه چند داستان دیگر کودکان هم نوشت و چاپ کرد. عمو نوروز، عمو زنجیرباف، کدو قلقله‌زن و …

داستان گل بلور و خورشید، کتاب معروف دیگر فریده فرجام، در ۱۳۴۷، برای گروه سنی «ج» چاپ شد و همراه با داستان ماهی سیاه کوچولو صمد بهرنگی جایزه‌ی پلاک طلا برای داستان و دیپلم افتخار برای نقاشی را در جشنواره‌ی کتاب کودک بولونیا به‌دست آورد. نیکزاد نجومی نقاشی‌ها را کشیده بود. این کتاب داستانی جهانی و شاعرانه و همه‌گیر دارد و زبان داستان هم حالت قصه‌گویی بومی مادربزرگ‌ها را ندارد. ماجرای آن امروز برای تصویرپردازی انیمیشن نیز مناسب است، چراکه زبان و زمانی جهانی دارد. ماجرای خورشید که به قطب شمال می‌رود و شش ماه آنجا را روشن می‌کند. گل یخی که از زیر یخ‌ها در اثر گرما به‌تازگی سر از یخ بیرون آورده، از خورشید می‌خواهد او را با خود ببرد تا شش ماه بعد در تاریکی قطب نماند؛ بااینکه می‌داند اگر نزدیک خورشید بماند آب خواهد شد. او با خورشید به نیمه‌ی دیگر زمین می‌رود و آب می‌شود، اما هر صبح و غروب وقتی هنوز هوا خنک است، به‌شکل شبنم روی گل‌ها دیده می‌شود تا حضور خود را این‌سوی زمین با هر بار گردش خورشید نشان داده باشد. تصویرپردازی نیکزاد نجومی با تکیه‌بر تلألؤ و رشته‌های نور خورشید و رنگ غروب و سحر، رشته‌رشته و رنگین‌کمانی و منشوروار است و فضایی رؤیایی و ذهنی و شاعرانه به صفحه‌های کتاب بخشیده است. اگر ماهی سیاه در داستان صمد بهرنگی می‌رفت تا به دریا برسد و در این مسیر از فدا کردن جان خود هم نمی‌ترسید تا زندگی او تأثیر هرچند کوچکی در زندگی دیگر ماهی‌ها داشته باشد، گل بلور در این داستان با خورشید همراه می‌شود تا به‌جای ماندن در تاریکی، همراه خورشید به‌جاهای پرنور برود؛ هرچند می‌داند از او اثری نخواهد ماند. تنها شاید هر صبح و غروب به‌شکل قطره‌ای ناماندگار بر گلبرگ‌های گلی کوچک باقی بماند. نگرشی عاطفی و زنانه که با طبیعت و زیبایی همراه است و خواننده را به‌دقت در جزییات هستی فرامی‌خواند. از فداکاری ایثارگرایانه‌ی ماهی سیاه برای دیگران تا ازخودگذشتگی گل بلور برای ماندن کنار خورشید تفاوت دو نوع نگرش به هستی دیده می‌شود که هر دو ماندگاری را در ازخودگذشتگی می‌جویند؛ هرچند در اولی ماهی سیاه کوچولو از جان خود برای خوشبختی دیگران می‌گذرد، در دومی گل بلور از تاریکی می‌گریزد و با ترس‌های خود روبه‌رو می‌شود تا به‌شکل شبنم روی گل‌ها باقی بماند.

 

این مطلب توسط رسول نظرزاده نوشته شده و مطلب بر اساس همکاری رسمی و مشترک با مجلۀ آنگاه بازنشر می شود.