انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

در انقیاد ایدئولوژی‌های روان‌شناسی

«خودکشی»، کتاب ماندگار امیل دورکیم در سال ۱۸۹۷ منتشر شد. خودکشی از جمله لحظات آغاز جریانی طولانی بود که امروز همچنان آن را به اسم و رسم «جامعه‌شناسی» ـ و البته شاخه‌های همسایه و همسان‌اش ـ می‌شناسیم. کتاب دوررکیم تلاش هوشمندانه‌ای است برای نشان دادن نقصان همه‌ی ‌تبیین‌هایی که می‌کوشند، آنچه بر سر بشر می‌آید را تنها و تنها حاصل «خود» او، فعالیت یا انفعال او، زیرکی یا ناهوشمندی او، خوش‌بینی یا بدبینی‌اش و خلاصه هر آنچه در فکرها و خیالات فردی‌اش می‌گذرد و آنچه فردن انجامش می‌دهد، بدانند. با قاعده‌ی این دست تبیین‌های فردگرایانه و تقلیل‌گرایانه کسی که دست به خودکشی می‌زند، از آن‌جا که عملی مغایر با «شکل به‌هنجار رفتار» مرتکب شده، فردی از خط بیرون زده، بیمار و«روان‌پریش» است. دورکیم قصد نداشت به کلی این تبیین‌ها را رد کند. او می‌خواست به ما نشان دهد که حتا در فردی‌ترین رفتارهای آدمی، نشانه‌هایی از چیزی دیگر جز خود او و پندارها و کردارهایش وجود دارد. می‌خواست نشان دهد انسان فقط یک«فرد آزاد» نیست؛ چیزی بیش از آن است. امروز با‌گذشت بیش از یک قرن از انتشار کتاب خودکشی، ما بار دیگر نیازمند اندیشیدن درباره پرسش دورکیم و نگریستن از زاویه‌ی دید او به پدیده‌های اجتماعی هستیم. پیشروی هراس‌انگیز روان‌شناسی به همه‌ی حوزه‌های حیات فردی و اجتماعی، به طرزی بی‌سابقه ما را در معرض اسارت در بند گفتمان‌هایی قرار داده است که به طور کلی بحث درباره‌ی تغییر وضع موجود جهان را بلاموضوع و هر گونه تلاش «معقول» برای بهتر زیستن را تنها در چارچوب تغییر نگرش و رفتار فردی ممکن می‌دانند. گفتمان‌هایی که اساسا بحث درباره‌ی ساختارها و شرایط و نیروهای اجتماعی و سیاسی و تأثیر آن‌ها بر کیفیت زندگی ما را به حاشیه می‌رانند. سوژه‌ی مورد خطاب روان‌شناسی همه‌ی ما «افراد» زنده در شش گوشه‌ی جهان هستیم. روان‌شناسی از ما می‌خواهد بپذیریم برای بهتر زیستن باید نگرشمان را به زندگی تغییر دهیم، به آموزه‌های روان‌شناسی «موفقیت» و «شادکامی» ایمان بیاوریم و بیشتر «تلاش» کنیم. حرکت در راستای این آموزه‌ها ما را به «خوشبختی» خواهد رساند و هر نتیجه‌ای غیر از این بی‌شک نتیجه‌ی فقدان یا نقصان «ایمان» ما به آموزه‌های روان‌شناسی است.

روان‌شناسی امروز بیش از هر زمان دیگری با گسترش مرزهای خود از حوزه‌‌ای علمی و تخصصی، به نوعی ایدئولوژی همگانی و گزاره‌های مستخرج از آن به باورهای عامیانه تبدیل شده است. دعاوی ایدئولوژی‌های روان‌شناسی در روزگار ما و در میان عموم مردم مدعیاتی بدیهی و بی‌نیاز به نقد و اثبات علمی و تجربی پنداشته می‌شوند. در زمانه‌ی ما کافی است خود را در معرض پیام‌های یکی از رسانه‌های رنگارنگ رسمی و غیر رسمی قرار دهیم تا سیل مواعظ روان‌شناختی برای رسیدن به «آرامش» و «موفقیت» و «شادکامی» به سوی ما روانه شوند. از برنامه‌های متنوع رادیو و تلویزیون دولتی گرفته تا مقالات و گزارش‌های مطبوعاتی و حتی لینک‌ها و پیام‌های منتشر شده در شبکه‌های اجتماعی، جملگی در تلاش‌اند ما را با ایدئولوژی‌های روان‌شناختی به سوی «خوشبختی» هدایت کنند. در چنین عصر و زمانه‌ای است که صدای دورکیم از پسِ پشت یک قرن زمان، آهسته و نامفهوم به گوش می‌رسد. اما اگر تلاش کنیم صدای او را از میان فریادهای ایدئولوژی‌های روان‌شناسانه بشنویم، به ما خواهد گفت این‌که آدم‌ها احساس فلاکت می‌کنند، این‌که در چنبره‌ی یأس دست و پا می‌زنند و این‌که حتا اقدام به خودکشی می‌کنند، تنها به دلیل پریشانی روانی و ضعف ایمانشان در باور به ایدئولوژی‌های موفقیت نیست. بسیاری نیروها در این مصائب دخیل‌اند که نقش «خود فرد» در آن‌ها بسیار ناچیزتر از تغییر آن‌هاست. مطالعات ارزشمند میشل فوکو درباره‌ی علم روان‌پزشکی، امروز می‌تواند در رمزگشایی و شالوده‌شکنی از ایدئولوژی‌های روان‌شناختی بسیار راهگشا باشد. اما جز این، فوکو پیوندهای قدرت و دانش را با روشی درخشان به ما یادآوری کرد. امروز ما در عصر حاکمیت بلامنازع نولیبرالیسم زندگی می‌کنیم. مطالعه‌ی دقیق‌تر مدعیات ایدئولوژی‌های روان‌شناختی، بی‌شک شگفتی ما را از هماهنگی کامل و بی‌نقص میان آن‌ها و مقتضیات حاکمیت نئولیبرالیسم برخواهد انگیخت. ایدئولوژی‌های روان‌شناسی و نئولیبرالیسم مصرانه از ما می‌خواهند باور کنیم افرادی هستیم آزاد، در کنار بی‌شمار افراد آزاد دیگر که اگر ـ و تنها اگر ـ به اصول و آموزه‌های این ایدئولوژی‌ها ایمان بیاوریم، به «موفقیت» و «خوشبختی» دست خواهیم یافت و اگر چیزی جز این شاهراه خوشبختی را احساس و تجربه می‌کنیم، اشکال و نقصان اساسی در خود ماست، در فردیت ما، در اراده‌ی ناکافی ما، در ذهنیات ما و به طور کلی در شخصیت ما. در عصر حاکمیت ایدئولوژی‌های روان‌شناسی، در عصر حاکمیت نولیبرالیسم، سخن گفتن و حتا اندیشیدن به تغییر جهان، تغییر جامعه، تغییر شرایط ناعادلانه و فلاکت‌بار جهان چیزی مضحک به نظر می‌رسد. ما، انسان‌های بینوای این عصر تنها می‌دانیم برای رسیدن به چیزی به اسم «موفقیت» باید «تلاش» کنیم؛ و آگاهی به این اصل ایدئولوژیک تنها دلیلی است که برای زیستن داریم. ما ایرانیان نیز در قلمرو حاکمیت این ایدئولوژی‌ها زندگی می‌کنیم. این ایدئولوژی‌ها به راستی مرزها را به سخره گرفته‌اند. ما تنها بخشی از این جهان ایدئولوژیک هستیم. بازنمایی‌های رسمی از اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران در تلاش‌اند ایران را تافته‌ای جدابافته از جهان و یگانه نیروی نجات‌بخشی که در جهت مخالف رودخانه‌ی خروشان این عصر در حال حرکت است، معرفی کنند. اما برای تصدیق پوچ بودن این مدعیات حتا نیاز به بررسی‌ها و مطالعات عمیق نیست؛ کافی است نگاهی به رسانه‌ها و زندگی روزمره‌مان بیندازیم. اما پرسش اینجاست که چرا اکنون صدای دورکیم و پیروانش کمتر به گوش می‌رسد یا کمتر «خریداری» دارد؟ واقعیت آن است که امروز سنت دورکیمی ـبه طور اخص ـ و سنت جامعه‌شناسی ـ به طور اعم ـ با بحرانی بزرگ و گسترده روبروست. در شرایطی که همه‌ی جهان تبدیل به «بازاری» بزرگ و بی‌پایان شده است، هر پدیده‌‌ی اجتماعی ـ از جمله جامعه‌شناسی ـ حکم متاعی را در این بازار دارد که فقط چنان‌چه برای آن خریدارانی پبدا شود، امکان توسعه و حتا بازتولید خواهد داشت؛ و مسئله‌ای اساسی نیز همین است که در زمانه‌ی ما جامعه‌شناسی ـ و دانش‌های همسان آن ـ خریداری ندارند. ارزش هر «کالا»ی ارایه شده در این بازار را منطق «سود» تعیین می‌کند و این‌طور که به نظر می‌رسد «افراد» آزادی که در این بازار دست به کنش می‌زنند، در خرید این کالا سودی تشخیص نمی‌دهند. اما بحران جامعه‌شناسی واقعیت دارد. در شرایطی که از پایان ملت ـ دولت و پایان جامعه سخن گفته می‌شود، طرح مسئله‌ی پایان جامعه‌شناسی یا مرگ جامعه‌شناسی چندان هم بی‌اعتبار نیست. بخش مهمی از اندیشه‌های جامعه‌شناختی اکنون رفته رفته به تاریخ می‌پیوندند و کم‌کم باید آن‌هارا تنها در بایگانی‌های تاریخ اندیشه یافت. حوزه‌ای که در قرن بیستم به نهایت بالندگی رسید، اکنون در ابتدای قرن بیست و یکم با پرسش‌های تازه‌ای روبروست که بنیادهای آن را به چالش می‌کشند. شاید قرن بیست و یکم نیازمند جامعه‌شناسی یا جامعه‌شناسی‌های نوینی است منطبق با نیازها و شرایط زمانه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم، جامعه‌شناسی‌هایی که بار فلاکت‌های جهان را از دوش «افراد» تحت انقیاد ایدئولوژی‌های روان‌شناسی بردارند.