انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

یادداشت‌های پایان قرن (قسمت ۴۹)

فصل پنجم: روانکاوی فروید

  1. مبانی فراروانشناسی فروید در تابلوهای زنجیره‌ای مونه (ادامه از قبل): خلاقیت بوتبی در هرچه بیشتر پروراندن «میدان وضعی» از نیچه نیز غافل نمی‌ماند: «هرچیزی که از آن آگاه می‌شویم، به طور کامل نظم و ترتیب می‌یابد، ساده می‌شود، دارای طرحی کلی می‌گردد، و تعبیر و تفسیر می‌شود ـ فرایند واقعیِ «درک» درونی، پیوندهای علی میان افکار، احساسات، خواست‌ها و سوژه و اُبژه، به طور مطلق از دید و آگاهی ما مستورند ـ و شاید مطلقاً تخیلی باشند ( نیچه ، ۱۳۸۴ : ۶۸)».

اما پرده برداشتن از مَستوریِ فرایند «درک»، آیا شبیه همان عملی نیست که مونه در نقاشی‌های زنجیره‌ای‌اش البته در حیطه‌ای دیگر دنبال می‌کند؟! مگر این مونه نیست که می‌گوید: «برای من سوژه اهمیتی ندارد. آنچه اشتیاق بازآفرینی‌اش را دارم، چیزی است میان سوژه و من [است] (مونه ، ۱۳۸۴ : ۴۳)». سخنی که می‌تواند تماماً در سیاق فراروانشناسی فرویدی باشد که تا این لحظه اعتراف به مستوری آن از سوی هوسرل، هایدگر ونیچه صورت گرفته است. وضعیتی که بوتبی ازآن تحت عنوان «زمینه نا اندیشیده اندیشه» یاد می‌کند و آن‌را سرفصل کتابش قرار می‌دهد. زمینه‌ای که از دید روانکاوی فروید جایگاه ناخودآگاه است و بوتبی هاله روشنایی در کومه‌های غله را مصداق ناخودآگاه می‌داند (بوتبی، ۱۳۸۴ :۵۳) . ناخودآگاهی که از دید روانکاوی فرویدی همچون هاله روشنایی کومه‌ها، شکل‌دهنده خودآگاهی است. نیچه درخصوص ابهام چیزی که فراتر از خودآگاهی است، می‌گوید: «در این مورد خواست و اراده من منفعل است، درست چون هنگامی که فکری [بدون اراده من] به ذهنم خطور می‌کند. چیزی رخ می‌دهد که من از رخدادش آگاه می‌شوم: حال چیزی مشابه از راه می‌رسد ـ چه کسی فراخواندش؟ چه کسی برانگیختش؟… آیا خواست و اراده آگاهانه، اهداف آگاهانه و تمامی ارزیابی‌ها احتمالاً فقط ابزاری نیستند که قرار است از طریق آن‌ها چیزی متفاوت با آنچه در آگاهی سربرمی‌آورد، به دست آید؟ (نیچه ، همان: ۶۷)» .

اگر فرآیند آگاهی در گروی چیزی متفاوت از خود و امر مستوری باشد که در نسبت با آن، در غیاب همیشگی بسر می‌برد، پس مرلوـ پونتی بر حق است که بگوید: «آنچه ممکن است روان‌شناسی فرض شود… در واقع هستی‌شناسی است» (مرلوپونتی ، ۱۳۸۴ : ۹۵). در این لحظه است که به ارزش کار بوتبی پی می‌بریم. او به ‌سادگی تمام نه تنها مشترکات و پیوند فلسفه مبتنی بر هستی‌شناسی را با مبانی روانکاوی نشان می‌دهد، بلکه این عمل را بر پیکر اثری هنری به انجام می‌رساند. باری، بوتبی در اندیشه مرلوـ پونتی میدان وضعی‌ای را بیرون می‌کشد که تبدیل به «بدن» گشته است: «ذهن را روی دیگر بدن معنا کنید ـ ذهنی که با بدن قرین نگردد و بر پایه زمینه بدن استوار نشود، غیر قابل تصور است… تصور اساسی در چنین فلسفه‌ای تصور تن است که منظور از آن بدن عینی نیست… بدن من به گسترده‌ترین مفهومش همان چیزی است که دیگر چیزها هستند: یک اینِ بُعدمند. بدنم شیئی جهان شمول است ـ اشیاء فقط هنگامی که در ـ میدانی دریافت شوند به ابعاد بدل می‌شوند، اما بدن من خودِ این میدان است (مرلوپونتی ، ۱۳۸۴ : ۱۰۱،۱۰۲)».

بنابراین به همان صورت که در ساختار گشتالتی، زمینه خود را غایب می‌سازد تا اشیاء به ظهور رسند، بدن نیز به تعبیر مرلو ـ پونتی، خود را به میدان وضعیِ عاری از توجه و مرئی‌شد‌گی بدل می‌کند تا اشیای مورد نظر به حوزه روشنایی و یا آگاهی درآیند. وضعیتی که هایدگر آن‌را متعلق به نظام وسیله‌ای می‌داند که «آماده درـ دست ـ بودن»‌اند. هنگامی که دستم را دراز می‌کنم تا فنجان چای مقابلم را بردارم، فنجان چای فقط زمانی به رؤیت می‌رسد که دست من خود را از مورد توجه قرار گرفتن عقب کشد. به بیانی دست من به مثابه میدان وضعی و یا زمینه‌ای عمل ‌کند که برای آنکه طرحی شکلی به مرحله ظهور رسد، از اُبژه شدن سرباز زند. از این‌روست که مرلوـ پونتی معتقد است در روانکاوی فروید خودِ همبسته را باید بر پایه مفهوم تن درک کرد (مرلوپونتی ، همان :۱۰۳). تنی که همچون عملکرد ناخودآگاه ، برای آنکه جهان و هستندگان موجود در آن به امکان ظهور دست یابند، خود را از معرض هشیاری قرار گرفتن عقب می‌کشد.

مرلوـ پونتی نیز همچون مونه تمایل به رمزگشایی از شرائط و پیچیدگی‌های میدان وضعی‌ای دارد که در حیطه روانکاوی به نام ناخودآگاه عمل می‌کنند. او معتقد است «این ناخودآگاه را نه در عمق وجودمان یا پسِ پشت خودآگاهی‌مان، که درست پیش روی‌مان و به‌مثابه پیچیدگی‌های میدان‌مان باید جست. ناخودآگاه به این دلیل ناخودآگاه است که اُبژه نیست. بلکه آن چیزی است که اُبژه‌های دیگر به واسطه آن امکان هستی می‌یابند (مرلوپونتی ، همان : ۱۰۳)». درست همانند بازی آفتاب و سایه‌ای که بین دست درازشده به سمت فنجان، و فنجانِ محتوی چای صورت می‌گیرد. بازی‌ و یا به بیانی، ایده‌ای که فروید مسحور آن بود و تمایل شگفتی داشت تا با فراروانشناسی خود، پرده از مکانیسم‌هایی بردارد، که به ساختمند کردن این بازی یاری می‌رسانند.

همان‌گونه که پیش از این هم گفته شد، قرار نیست در این متن به مکانیسم‌های مزبور بپردازیم، بلکه فقط می‌خواهیم از ارتباط چندگانه‌ای پرده ‌برداریم که بین میدان وضعی و اُبژه وجود دارد. ارتباطی دیالکتیکی که به خوبی در آثار زنجیره‌ای مونه قابل بیان‌اند.

(ادامه دارد … )