اقتصاددان و استاد دانشگاه
۱۳۰۹-۱۳۸۹
نوشتههای مرتبط
جامعهای که بزرگانش را از یاد برده است
در روزهای پایانی مردادماه ۱۳۸۹(۲۰ اوت ۲۰۱۰)، دکتر هوشنگ ساعدلو، در میان سکوت رسانهها و محافل دانشگاهی و پژوهشی ایران، درگذشت. او طی چند دهه یکی از برجستهترین استادان دانشگاه تهران بود و به نسلی از پژوهندگان ایرانی تعلق داشت که در کنار دانش نظری گسترده، با مطالعهی نظری و میدانی پیوسته در اقتصاد و تاریخ و فرهنگ ایران، دانشی عمیق از مناسبات اقتصادی و جامعهی ایرانی ارائه کردند.
هوشنگ ساعدلو در سال ۱۳۰۹ زاده شد. در فضای پرالتهاب دههی ۱۳۲۰ دلمشغولیهایی سیاسی و اجتماعی یافت که تا آخرین دم با وی بود. به سهم خود در جنبش ملیشدن صنعت نفت مشارکت داشت و در پی سفر به اروپا در دههی ۱۳۳۰، از زمرهی نخستین نسل کوشندگان سیاسی در کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج از کشور بود. او همچنین از بنیانگذاران جامعهی سوسیالیستهای ایرانی در اروپا، جامعهی سوسیالیستهای نهضت ملی ایران و جامعهی ملی دانشگاهیان ایران به شمار میرود.
ساعدلو، به موازات فعالیتهای اجتماعی، در تمامی سالهای زندگی خود یکسره دلبستهی پژوهش در ایران، اقتصاد روستایی ایران، و فرهنگ ایرانی در معنای عام آن بود؛ و چه کمنظیر بود دانش و شناختش از فرهنگ و تاریخ اقتصادی ایران. در این چارچوب، از برجستهترین استادان و پژوهشگران اقتصاد و جامعهشناسی روستایی ایران به شمار میرود. پژوشهای ساعدلو در موسسهی تحقیقات اقتصادی دانشگاه تهران و موسسهی برنامهریزی ایران (وابسته به سازمان برنامه) در زمینهی مسایل اقتصاد روستایی ایران از مهمترین پژوهشهایی است که در این زمینهها صورت پذیرفته است؛ اما تحقیقات منتشر شده از هوشنگ ساعدلو به هیچ وجه با سهم و نقش علمی وی در شناخت جامعه و اقتصاد روستایی ایران همخوانی نداشت. یکی دو کتاب و جزوهی کوچک دربارهی مسایل کشاورزی ایران و نوشتهای دربارهی اقتصاد شهری شاید تنها آثاری از اوست که در شمارگانی محدود در دههی ۱۳۵۰ از وی منتشر شد.
ساعدلو، در سالهای پس از انقلاب همچان بر اصول خود استوار و پابرجای بود و به پژوهش و کنکاش در اقتصاد و جامعهی ایرانی ادامه میداد. خاطرم هست که در سالهای دانشجویی افتخار حضور در کلاس این استاد را داشتم و از نزدیک میدیدم که چه طور بر زوایای آشکار و پنهان جامعهی روستایی ایران چیرگی دارد. میدیدم برخی دانشجویان که پیشینهی روستایی داشتند چه طور از دانش و شناخت وی از روستای زادگاهشان و مناسبات تولیدی آن شگفتزده میشدند. او تنوع و گسترهی بیکران روستای ایرانی را همچون کف دست میشناخت و این به دست نیامده بود مگر با مطالعات میدانی مستمر در مناسبات تولید روستاهای ایران.
متاسفانه دهههای پایانی عمر وی همزمان با سالهایی بود که جریان اصلی غالب در اقتصاد، چنین استادانی را تاب نمیآورد. شاهد بودم که چهگونه تدریس اقتصاد کشاورزی را که وی در آن با دانشی عمیق از ویژگیهای جامعهی روستایی ایران سخن میگفت بهتدریج به تازهفارغالتحصیلانی وامینهادند که در کلاسهایشان دیگر گفتوگو از اقتصاد کشاورزی ایران نبود، به جای صحبت از بُنه، قنات و سیستم آبیاری، به جای صحبت از اصلاحات ارضی در ایران و روند مدرنیزاسیون روستای ایرانی، اقتصاد کشاورزی به هجویات اقتصاد خرد تقلیل یافت و اینبار دانشجویان درگیر آزمونهایی بودند که در آن میبایست منحنی تولید بنگاه مفروض در بازار کامل را با دیفرانسیلگیری به حداکثر میرساندند! اکنون احساس میکنم آنزمان گویی چیزی در دانشکدههای اقتصاد مُرد چیزی که میتوان شور حیات علمی و فرارفتن از کلیشهها و پیشداوریها خواند.
تا جایی که از کلاسهای هوشنگ ساعدلو و معدود نوشتههایش برداشت کردهام وی به همراه دکتر محمدعلی خنجی از زمرهی نخستین و مهمترین پژوهندگانی بودند که با شناختی ژرف از جامعهی ایران دانشجویان را تشویق میکرد از کلیشههای انطباق مراحل پنجگانهی تکامل تاریخی (جامعهی اشتراکی اولیه، بردهداری، فئودالیسم، سرمایهداری و سوسیالیسم) در تاریخ ایران دست بردارند. معرفی مکرر اثر دکتر محمدعلی خنجی در نقد کتاب تاریخ ماد «دیوکانف» و تاکید بر آموزهها و یافتههای خنجی نشانهی آشکار گرایش فکری هوشنگ ساعدلو بود.
شاید همچون بسیاری جاهای دیگر، در ایران نیز طرح مباحث مربوط به شیوهی تولید آسیایی تاحدودی واکنش سیاسی به جریان غالب چپ ارتدوکس بود ولی فراموش نکنیم این گرایش در عین حال دعوت به فرارفتن از کلیشهها بود و میتوانست به شناخت ژرف اقتصاد و تاریخ ایران بینجامد. هرچند در سالهای اخیر، این گرایش نیز (اساساً به مثابه واکنشی سیاسی) خود به تفکر غالبی رایجی بدل شد که میکوشد همهی تحولات و دقایق اقتصاد و جامعهی ایرانی را به اسطورهی دولت استبدادی و مستقل از جامعه تقلیل دهد. چنانکه میبینیم که بعد از خنجی و ساعدلو، برخی با اتکا به نظرات و یافتههای آنان و متاسفانه غالباً بدون ارجاع به آنان، همان نظرات را به عنوان نظریههای بدیع خود معرفی کردند.
به هر تقدیر، اگر به حاشیه راندن هوشنگ ساعدلو در دانشکده اقتصاد تصویری نمادین از حذف اصالت و اندیشه مستقل از عرصهی آموزش دانشگاهی بود، مرگ وی، این چنین در سکوت، نیز تصویری نمادین از مرگ ارجشناسی علمی در ایران است. بیگمان سکوت رسانهها در مرگ این شخصیت علمی و اجتماعی، به رغم پژوهشهای بیبدیل هوشنگ ساعدلو در زمینهی اقتصاد روستایی و فرهنگ ایران، تصویری غمبار از جامعهای است که بزرگانش را از یاد برده است.
انسان شناسی و فرهنگ درگذشت این استاد بزرگوار را به خانواده محترم ایشان و جامعه علمی و فرهنگی ایران تسلیت می گوید