آرمین وامبری برگردان خسرو سینایی
۲۵ مه
نوشتههای مرتبط
دوستان من که سلاحهای خوب اروپایی داشتند، طی نیم ساعت چندین بلدرچین و غاز وحشی را که در آن نواحی فراوان بود شکار کردند. شکار برای من هرگز به عنوان تفریح چندان جذّاب نبود و در مدّتی که آنها برای یافتن شکار به این سو و آن سو میرفتند، ترجیح دادم در سبزهزار قدم بزنم و از آواز مفتون کننده بلبلها لذّت ببرم.
این دّره یک بهشت واقعی است و اگر فقر شدیدی که برآن حوالی حاکم است در تضّاد با زیباییهای آن نبود، بیننده هرگز از تماشا و تحسین آن همه زیبایی خسته نمی شد. با وجود آب فراوان و زمین پربرکت، مزارع در شرایط بدی هستند و من در چندین جا روستاییانی را دیدم که گاو آهن ابتداییشان را با گاوهای کوچک و لاغر میکشیدند و حتی در بعضی جاها شاهد بودم که مرد روستایی، همسرش را کنار یک الاغ به گاوآهن بسته بود تا آن را بکشد.
من در مورد دلایل این فقر شدید سئوال کردم و به من جواب دادند که:
«افندی! آقایانی که قسطنطنیه حکومت میکنند ما را به این روز انداختهاند. مالیاتهای سنگین و باج و خراجی که مدام بابت مخارج قشون از ما میگیرنند، ما را فلج کردهاست. این برکاتی که خداوند به زمینهای ما اعطا کرده چه خاصیّتی دارد، وقتی که اربابهایی بیوجدان و بیرحم بر ما حکومت میکنند. »
واقعا دوست داشتم که در آن لحظات چند نفر از صاحبنظران درباری که همه درآمد مملکت را به جیب خودشان سرازیر میکنند، در کنارم بودند، آنها مبالغ گزاف خرج خرید وسایل زینتی برای خودشان میکنند، در حالی که اینجا روستاییان اینقدر سختی میکشند.
ما به قلّه کوهی رسیدیم که سرچشمه رودخانه فرات در آنجاست. بالارفتن از این کوه نسبتا دشوار است، ولی دیدن منظره زیبایی که آنجا زیرپا گسترده شده باعث میشود که همه سختیها به فراموشی سپرده شود، بلکه میتوان تا قلّههای دوردست کوههای کردستان را هم دید. مسلما اگر نگاه کنجکاومان روستاییان فقیر و کم محصول اطراف را ندیده بگیرد در مقابل خود منظرهای وسیع و زیبا را خواهد دید.
وقتی که یکی از این قسمتهای پرنشیب کوه پایین میآمدیم با کاروانی از شیرازیها برخورد کردیم که کلاههای نمدی مخروطی شکلشان نظرم را جلب کرد. آنها سرحال، کنار قاطرهایی که محصولات جنوبی وطنشان را حمل میکردند در راه بودند و به من با شنیدن آوازی که کاروانسالار از اشعار حافظ می خواند، شادی کودکانهای دست داد. هر بیتی را که کاروانسالار میخواند، جوانانی که همراه کاروان بودند، دستجمعی تکرار میکردند. این اولین کلماتی بود که من به فارسی از زبان خود ایرانیها میشنیدم؛ ولی هرچه سعی کردم که با آنها مکالمهای را آغاز کنم، جوابی نشنیدم؛ ولی هرچه سعی کردم که با آنها مکالمهای را آغاز کنم، جواب نشنیدم. آوازخوانان از آن راه سخت بالا میرفتند، و به قول همسفرم این کار برای به حرکت واداشتن قاطرها بهترین شیوه بود. همانطور که عربها اسبهایشان را با خواندن آوازهای ملّیشان به تّحرک و چالاکی وامیدارند، ایرانیها هم بر این باور هستند که اشعار حافظ برای حیوانات شوقانگیز است. به نظر آنها شلاق زدن و فحش دادن فقط در مورد چهارپایان ترکنژاد موثر است.
شب را در منزلی د ر دامنه سوی دیگر کوه که متعلق به ترک شریفی موسوم به ابراهیم آقا بود و شام مفصلی به ما داد، به صبح رساندیم. در حالی که ما شام میخوردیم او نشسته بود و با لذّت چپقش را میکشید؛ و با همه اصراری که کردیم نتوانستیم وادارش کنیم تا در خوردن شام با ما شریک شود. اما آنچه که بیشتر باعث تعجب من شد این بود که صبح روز بعد به هیچ وجه حاضر نشد مبلغ معینی را بابت محبتی که به ما کرده بود مطرح کند، و به من گفت:«افندی نمیخواهم از جیبت، بلکه میخواهم از قلبت چیزی به من بدهی، اگر من مبلغی را از تو بخواهم برایم برکت و پول نمیآورد؛ اما اگر هر چه دلت خواست، به من بدهی، چندین برابر مبلغی است که خودم از تو بخواهم!!».
این خصلت بزرگوارانه را به کرّات در میان مردم ترکیه آسیایی تجربه کردهام. این خصلتی است که در نژاد ترک از این سو تا آن سوی قاره آسیا کم و بیش وجود دارد. آنها بزرگوار زاده میشونند و تا وقتی از طریق حرفه محبوبشان، یعنی جنگیدن، ثروتی به هم میزدند، بزرگوار هم بودند، اما امروزه که مادیگری از غرب به شرق نفوذ کرده؛ ارامنه و یونانیهای سودجو، ثروت آنها را به جیب خود سرازیر میکنند. ترکها هنوز در سایه روابط جوامع قرون وسطایی هستند و چنین جامعهای احتمالا محکوم به نابودی است.
۲۶ مه
گرچه هنگام حرکت گمان می کردیم ارضالروم که در انتهای دشتی مسطّح قراردارد، خیلی نزدیک است؛ در عمل بایستی هشت ساعتی سواری میکردیم تا به آن برسیم. تقریبا در همه نقاطی که شهری در انتهای یک دشت مسطّح قرار گرفته چنین مسئلهای وجود دارد. این اشتباه مسافر را که گمان میکند یک ساعتی با مقصد فاصله دارد، ولی در عمل باید ساعتها راه بپیماید، کلافه میکند، خاچاطور برایمان تعریف کرد که یک کُرد آنقدر از این موضوع عصبانی شده بود که از ادامه سفر منصرف شد و در حال بازگشت گفت: «ارض الروم از جلوی من فرار میکند و من به هر نخواهم توانست به آن برسم! »وقتی ما به «لیچا» که به دلیل چشمههای آب معدنیاش معروف است، رسیدیم، سرظهر بود، دو ساعتی استراحت کردیم؛ و پس از آن دو ساعت دو ساعت دیگر لازم بود تا به ارض الروم برسیم. این شهر مرکز پاشانشینی به همین نام و پایتخت سابق بوده ارمنستان است.»
ادامه دارد