انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

پیشگفتار کتاب ایران‌شناسی: هویت، فرهنگ و خلقیات ایرانی

کتابِ پیشِ‌­رو حاصل و گردآمدۀ تأملات، دغدغه­‌ها و پژوهیده­‌های هفده‌­ساله، از آغازِ ورود به رشتۀ ایران­‌شناسی است و گونه‌ای اندیشه‌­ورزی است در جُستنِ ریشه­‌هایِ زوال و انحطاطِ فکر و تمدن ایرانی در فرهنگ، با امیدِ رهیافتی به جامعه‌­ای بسامان و به­‌هنجار. تکه­‌هایی از آن مقاله بوده و پاره­‌هایی سخنرانی و بخشی نیز پایان­‌نامه، اما همه به‌­هم­‌پیوسته و مربوط و در حوزۀ هویت، فرهنگ یا خُلقیات ایرانی. گفتارهایی از آن، کامل بازنویسی و تکمیل شده و بخش‌­هایی از یک گفتار یا حتی یک گفتارِ جدا نیز درصورت لزوم و برای پیوستگیِ بیشترِ مطالب، نوشته و افزوده شده است. سیر تاریخی نیز رعایت شده و از ایران باستان تا ایران معاصر پیش آمده که در ذهنِ خواننده رَوَندِ تغییرات و تحولات در فرهنگ و هویت ایرانی بهتر درک شود. بی­‌تردید این اثر کامل و جامع نیست -به‌­هیچ­‌روی و بی­‌هیچ تعارفی- و می­‌تواند طرح و پیشنهاد یا پیش‌­درآمدی باشد برای یک برنامۀ پژوهشیِ درازدامنِ چندین­‌جلدی که شاید از توش و توان یک پژوهشگر نیز خارج باشد، حتی اگر به­‌تمامی زیناوند به لوازم علمی و تاریخی آن هم باشد. به‌گمانم تمدن و هویت ایرانی آنچنان بزرگ، کهن و پیچیده است که دعویِ فهم و توضیحِ آن بس گزافه است و تنها آرزو. پس این مشقِ ناچیز در خوش­بینانه‌­ترین حالت، تلاش و فراخوانی است برای بحث و اندیشه­‌ورزی در زوایایی و متونی و بُرش­‌هایی تاریخی از تمدن ایرانی. همین!

گفتار یکم بحث­‌های نظری است پیرامون مفهوم «خود» و «دیگری» و نسبت آن با هویّت ایرانی. همچنین دربارۀ تعاریف و مکاتبِ علمیِ مربوط به اصطلاحاتی چون روحیات، خُلقیات و شخصیت ملّی و روشن­‌کردنِ موضعِ­ این کتاب و این قلم. نیز به جایگاه و اعتبار هویت ملّی درکنار هویت­‌های قومی و جهانی پرداخته شده است. سپس سنجشِ دو گروهِ «نگاه از درون» و «نگاه از بیرون» انجام شده و اینکه چرا ایران­‌شناسیِ امروز بدون بهره‌گرفتن از هردو و تنها با تکیه بر یکی، ناقص خواهد بود. هرگروه دارای ویژگی­‌های بارز و نیز نقص‌­هایی است که فقط در نگاهی همه­‌جانبه قابلِ ویرایش است. تکیۀ بیش­‌ازحد بر هرگروه و کوچک­‌شماریِ گروهِ رقیب، می‌­تواند پژوهشگر را به تعصّب یا بدبینی بکشاند که به همان نسبت از ارزشِ یافته­‌ها و دلایل­ او کاسته خواهد شد. ایران­‌شناسیِ پویا و انتقادی باید از هر دو نگاه سود جوید. برای رسیدن به شناختی درست، کاوش‌­های دوگانه با روش‌­ها و دوره­‌های ویژۀ خود پیشنهاد داده شده که می­‌تواند در بازخوانی یافته‌­های ایران­‌شناسی سازنده باشد.

گفتار دوم با شرح و تحلیل متون اوستایی و اسناد هخامنشی به پیشینۀ «نگاه خود» در سرآغازِ تاریخ ایران در دوران تمدنِ نویسا پرداخته­ است. هر یک از این دو دسته، دوره‌­ای و بخشی از تمدن ایرانی را نمایندگی و بازنمایی کرده‌­اند؛ یکی فرهنگ دینی و مدیریتِ اخلاقی را و دیگری فرهنگ سیاسی و مدیریت کشورداری را. متون اوستایی از چهار زاویه بررسی شده‌­اند: جغرافیایی، تاریخی، سیاسی و مردم‌­شناختی که هر یک از جهتی توضیحِ هویت ایرانیِ آغازین است. در بخش هخامنشیان به سنگ­‌نوشته­‌های شاهان و ازآن­میان داریوش بزرگ و گِل­‌نوشته‌­های تختِ­‌جمشید پرداخته شده که مهم­ترین اسناد این دوره‌­اند. در سنگ‌­نوشته‌­ها بیشتر خودانگارۀ هویتِ درباری و سیاسیِ ایرانی و در گِل­‌نوشته­‌ها هویتِ عمومی‌­ترِ ما در این بُرشِ تاریخی هویدا است.

در گفتار سوم، فرهنگ و هویت ایرانی از دیدِ ایرانیان در دو دورۀ اشکانی و ساسانی بررسی شده است. در دورۀ اشکانی سکه‌­های شاهان، هنر و معماری و ادبیات پارتی و در دورۀ ساسانی ادبیات کتیبه­‌ای و متون پهلوی با شناختِ فرهنگ و هویت ایرانی از نگاه درونی، بررسی شده­‌اند. کمبود اسناد نوشتاری و تاریخ­‌نویسی در دورۀ پارتیان مانعی بر سرِ راهِ پژوهشِ هویتی- فرهنگی نیست؛ هرچند کار و راه را دشوار و ناهموار می‌­کند. در دورۀ ساسانی بُن­مایه­‌های بیشتری برای دست­یابی به «نگاه به خود» داریم که می­‌توانند ما را به برداشت­‌هایی تحلیلی و انتقادی برسانند که درآن­‌میان متون اندرزی و خدای­نامه‌ها کلیدی هستند. با تمرکز بر شکل و محتوای سنگ­‌نوشته‌­های شاهان و کتیبه­‌های خصوصی و توجه به محتوای متون و اندرزنامه­‌ها به این مهم پرداخته‌­ایم.

در گفتار چهارم کوشش شده تصویر و دورنمایی کلی از تاریخ فرهنگ ایران باستان در منابعِ «بیرونی» نمایان شود؛ در دوره­‌های ایلام، ماد، اشکانی و ساسانی. دربارۀ ایلامی­‌ها اسناد میانرودانی بررسی شده و در دورۀ ماد اسنادِ عبری، بابلی، آشوری، یونانی و ارمنی دیده و معرفی شده‌­اند. هخامنشیان گذرا بیان شده و تفصیلِ آن به گفتار بعد موکول شده و به اشکانی و ساسانی رسیدیم. در دورۀ اشکانی نگرشِ استرابو، پلوتارک و متن بزم فرزانگان و در دورۀ ساسانی نگاه کسانی چون آمیانوس، خورنی، پروکوپیوس، آگاثیاس و تئوفیلاکت به هویت، فرهنگ و خُلقیاتِ ایرانی نمودار شده است.

با گفتار پنجم بخش ایران باستان به پایان می­‌رسد. همانندی­‌ها و تفاوت­‌های روایت­‌های تاریخ­‌نویسان یونانی از فیثاغورث، هِکاتئوس، آیسخلوس، هرودوت، کِسِنُفُن و کِتِسیاس و نوع نگرش آنها به فرهنگ ایران و تاحدّی نقد و تحلیل آنها بررسی شده است. پس از این پنج گفتار و بررسی ایران باستان به ضرورتِ وجودِ «نگاه دیگری» و زیان­‌باریِ حذفِ این‌­دست داده‌­ها پی خواهیم برد. گروهِ «نگاهِ خودی»، چه در ستایش چه در نقد، در بسیاری از موضوع­‌ها بی­‌صدا است. در موردِ ایران باستان اگر «نگاهِ دیگری» را کنار بگذاریم، بخش­‌های مهمی از تاریخ و فرهنگ ایران یکسره در خاموشی فرو خواهد ماند. پس ناچاریم با رویکردِ انتقادی و با ویرایش، آنها را پذیرفته و در آزمایشگاهِ ایران­‌شناسی جا بدهیم. برخی داده­‌ها در «گروه خودی» خودآگاهانه یا ناخودآگاهانه، فراموش شده‌­اند و برای بازسازی آنها نیازمندِ «گروهِ دیگری» هستیم.

با گفتار ششم وارد دوران ایران پس از اسلام می­‌شویم. این گفتار نشان می‌­دهد چرا مهم­‌ترین متون پس از اسلام برای رسیدن به نگاه «دیگری» سفرنامه­‌ها هستند. از دورۀ سلجوقی سفرنامۀ بنیامین و از دورۀ ایلخانی سفرنامۀ مارکوپولو و نقاط برجسته و ارزندۀ آنها بررسی شده است. در دورۀ اتابکان با ابن­‌بطوطه و روایت پُرکششِ او هم­سفر شده و از دورۀ تیموری سفرنامۀ مهم کلاویخو را بررسی نموده‌­ایم. سفر اروپاییان از دوران آق‌قویونلو بیشتر شد و متونِ قابلِ­‌توجهی از سفرِ سفیرانِ ونیزی به ایران در دست است که مهم­‌ترین­‌شان را مرور کرده‌­ایم. اما اوج سفر به ایران و تولید متون جدّی و دانشی دربارۀ ایران در دورۀ صفوی است. ازاین­‌رو این زمان را آغازِ «ایران­‌شناسیِ نوین» و سفرنامه­‌نویسانِ این دوره را «نخستین ایران­‌شناسان» نامیده­‌ام. در دو گفتار دیگر به دورۀ صفوی برگشته­‌ام. در دورۀ قاجار سفرها فزونی گرفت و با سیلی از جهانگردان و سفرنامه‌­ها روبه­‌رو هستیم که آن را آغازِ «ایران­‌شناسی علمی» نام نهاده‌­ام. متون این دوره مهم هستند، پس جداگانه و در گفتارهای دوازدهم و سیزدهم به آنها پرداخته شده است.

گفتار هفتم کوشیده با مرورِ مهم‌ترین منابعِ تاریخ فرهنگ ایران، از سده­‌های نخستین اسلامی تا معاصر، تصویر و دورنمایی هرچند کلی و کم­‌فروغ از «نگاه از درون» را نمایان سازد. متون عربی- فارسی تا سدۀ ۵ ق بسیار مهم‌­اند و البته پرشمار که بخشی از آنها – همچون شاهنامه– بیشتر راوی و نمایش­گر ایران باستان است تا پس از اسلام. از سدۀ ۵ به بعد متون ادبی شاخص­‌اند که به عَمعَق، نظامی، مولوی و سعدی اشاره شده است. حافظ و عبید زاکانی حساب جداگانه‌­ای دارند که برآنها بیشتر تمرکز شده و از دورۀ صفوی سه نمونۀ مهم بررسی شده: وحشی بافقی، شیخ بهایی و متن کلثوم ننه. در دروۀ قاجار به نظرات عباس­‌میرزا، قائم‌­مقام، آخوندزاده و کرمانی و پس از آن به کسروی پرداخته‌­ایم. به جمال­‌زاده و بازرگان اشاره‌­ای مختصر شده، چراکه در گفتارهای پایانیِ کتاب مفصل به آن دو پرداخته­‌ام.

در گفتار هشتم هویت ایرانی در دورۀ آل بویه بررسی شده است. نخست دلایل کم‌­رونقیِ زبان و ادب فارسی در این دوره تحلیل شده و اینکه ازسرِ ایران­‌ستیزی نبوده و عناصر دیگری بارِ هویت ایرانی را به دوش کشیده­‌اند. در این دوره میهن­‌پرستی به زبان فارسی گره نخورده بود و عربی نیز تحقیر نمی‌­شد. درحالی­که پس از دو سده دولت و دینِ ملّی تغییر کرده و فرهنگ ایرانی در خطر نابودی بود، ظهور دولتی ایرانی­ت‌بار امیدبخش بود. بویهیان با بهره‌­گیری از نام­‌های ایرانی، نمادهای باستانی، خط پهلوی، دادگری، تاج، القاب و تبار ساسانی، اشیای گرانبها، برپایی نوروز و مهرگان و دریافت هدایا، هنر و معماری ساسانی و سکه­­‌ها، زنده­‌کنندۀ پادشاهی ساسانی بودند. با این تلاش‌­ها روحِ تداوم فرهنگی در ایران زنده و هویّت ملّی تقویت شد. تعزیه و سوگواری عاشورا و آذین­‌بندی شهر در عید غدیر مخالفت با خلافت بود و اقدامی سیاسی درجهت استقلال ایرانیان. رواج تشیّع و تصوّف در این دوره نیز در راستای هویت ملّی بود، چراکه نقطۀ پیوندِ ایرانیت و اسلام بودند. عرفان ریشه در هویّت ایران باستان داشت و «خودی» قلمداد می­شد و تصوّف واکنشی به مذهبِ رسمیِ خلافت بود. تصوّف و تشیّع دو رویِ سکۀ باورِ ایرانی بودند و چارچوبی نظری که هم با اسلام سازگار باشد و هم مقابلِ ارتودکسِ قشریِ اسلامی- اشعری. کلیساها بازسازی می‌­شد، زردشتیان آزادی داشتند و ارتباط میان مسلمانان و زردشتیان خوب بود. برای جشن­‌های ملّی شهرها را آذین­ می­‌بستند. رواداری بویهیان در دانش نیز اثر داشت و عصر درخشان علم شکل گرفت. اختلافات مذهبی مانعی در گسترش فلسفه نبود، کتابخانه­‌ها و مجالس درس برپا بود و میراث فلسفیِ ایران پاسداری شد که با سلجوقیان و اشعری­‌گری رو به افول نهاد. وزرای علم­‌پروری چون صاحب­‌بن ­عَبّاد و اندیشمندانی خردگرا چون پورسینا و مسکویه، آزادانه به نوشتن می­‌پرداختند و جهان­‌بینیِ حِکمی و تاریخ ایران باستان را بازنویسی می­‌کردند.

در گفتار نهم به اهمیت شاردَن و سفرنامۀ دانشنامه­‌گونِ او و فهم و برداشت او از فرهنگ و هویّت ایرانی پرداخته‌­ایم. شاردَن آن­قدر مهم است که ضروری بود جداگانه و در یک گفتار به شخصیت و زندگی او و شرایط و زمینۀ تاریخی و اجتماعیِ شکل­‌گیریِ نوشته­‌های او پرداخته شود. همچنین به انگیزه­‌ها، منابع اطلاعاتی و نخستین نوشته‌­ها و منتشراتِ او دربارۀ ایران و نیز زندگی او در ایران پرداخته­‌ام. گفتار دهم، به­‌فراخی، به محتوای سفرنامۀ شاردن و دید و داوریِ او دربارۀ فرهنگ، هویّت و خُلقیات ایرانی اختصاص یافته است. در این گفتار بعد از شرحی پیرامون چاپِ سفرنامه‌­ها در اروپا به سفرنامۀ شاردن می­‌رسیم. نخست، انواع و نخستین ترجمه‌­های فارسیِ این سفرنامه را بررسیده‌­ایم و سپس به بخش مهم این گفتار یعنی محتوای متن شاردن پرداخته­‌ایم. پس از آن تصویر و نمای ایران در سفرنامۀ شاردن نشان داده شده است. درادامه ارزش این سفرنامه برای پژوهش‌های ایران­‌شناسی و در پایان خطاها و لغزش­‌های شاردن در سفرنامه روشن شده است.

در گفتار یازدهم نخست به ضرورتِ شناختِ گفتمان استعماری و گفتمان شرق­‌شناسی و مفاهیم آن پرداخته‌­ایم که بستر ایران­‌شناسی بوده است. برای این مهم اندیشۀ مهم‌­ترین نظریه­‌پرداز و منتقدِ آن یعنی ادوارد سعید را بررسی کردیم تا ببینیم چه نقدهایی و در چه سطحی بر شرق­‌شناسی دارد که درصورت درست و وارد بودنِ آنها وضعیت و اعتبار ایران­‌شناسی چگونه خواهد بود. در گفتارهای پیش بیان شده که بخش مهمی از شناخت ما از تمدن ایرانی از نگاه «دیگری» است، پس متون سده­‌های اخیرِ این «دیگری» می­‌تواند کم یا زیاد زیر اثرِ «گفتمان شرق­‌شناسی» تولید شده باشد. درنتیجه هم سنجیدنِ اعتبارِ نظریۀ سعید و هم نسبتِ ایران­‌شناسی با شرق‌­شناسی برای کار ما بسیار کلیدی است. سپس به تاریخچۀ پژوهش­‌های شرق­‌شناسی و ایران­‌شناسی – تألیف یا ترجمه در فارسی- پرداخته و یکی دو مورد را بیشتر بررسیده­‌ایم. برای فهمِ بهترِ نظریۀ سعید ناگزیر از فهم نظریۀ گفتمان، گفتمان استعماری و نظریۀ پسااستعماری هستیم که درحد نیاز به آنها پرداخته شده است. سپس به نظریۀ سعید وارد شده و در پایان نیز مهم­‌ترین منتقدان نظریۀ او را معرفی کرده‌­ایم.

در گفتار دوازدهم پس از مرور مطالعاتِ سفرنامه­‌ها، معرفی روش پژوهش ما و آشنایی با مهم­ترین جهانگردان دورۀ قاجار، دستۀ صفات مثبت در سفرنامه­‌ها در پنچ عنوان: اصالت تاریخی، دین و باورها، آیین‌­های ملی، زبان و ادب فارسی، منش­‌های نیک، با ذکر نمونه‌­هایی بیان شده است. این پنج عنوان برجسته‌­ترین موضوعاتی هستند که در سفرنامه­‌ها بیشترین اهمیت را دارند. در دستۀ پنجم، یعنی «مَنش­‌ها و خُلقیات نیک»، به مَنش­‌های: هوشمندی، شجاعت، آداب­‌دانی، مهربانی و مدارایِ ایرانیان، با استناد به مواردِ ثبت­‌شده در سفرنامه­‌ها، پرداخته­‌ایم؛ چه این موارد بیشتر به چشم و قلم جهانگردان آمده است. در گفتار بعد به دستۀ صفات منفیِ این متون و تحلیل و سنجش آنها با الگوهای شرق­‌شناسی پرداخته خواهد شد. چون نتیجۀ هر دو دسته با هم سنجش و تحلیل خواهند شد، حاصل این گفتار و گفتار بعد یک­جا بیان شده است.

در گفتار سیزدهم پس از دسته‌­بندی داده­‌های سفرنامه­‌ها در بخشِ نگرشّ منفی به فرهنگ ایران، و بررسی کلی با داده‌­های نگرش مثبت، در فرجام مشخص می­‌شود که ایران‌شناسی سفرنامه‌ها در چهار مورد، از شرق‌شناسی پیروی نکرده و در شش مورد پیروی کمی نموده است؛ نیز در سه مورد تا اندازه‌ای منطبق بوده و پیروی متوسطی کرده است. تنها در یک مورد که آن هم یکی از سطح‌های موردِ «کُلی‌سازی» است، پیروی کامل کرده است. درنتیجه می‌توان گفت که در بازنمایی فرهنگ و هویّت ایران در سفرنامه‌های قاجار، الگوها و روش‌­های شرق‌شناسی، کامل به‌­کار نرفته‌اند و سفرنامه‌ها از بیشترِ الگوهای شرق‌شناسی پیروی نکرده و یا شیوۀ دیگری داشته‌اند. اما این سخن به آن معنا نیست که ایران‌شناسی را حوزه‌ای «بسیار دور» و «کاملاً بی‌­ربط» از شرق‌شناسی بیانگاریم. در بسیاری از الگوهای یاد­شده، رگه‌هایی از آنها دیده می‌شود؛ اما نکتۀ مهم این است که این تأثیرها ضعیف‌تر از آن است که ایران‌شناسی همانند شرق‌شناسی به­‌معنای عام، و برخی از شاخه‌های آن و اسلام‌شناسی، عرب‌شناسی و آفریقاشناسی به­‌معنای خاص، دانسته و شناخته شود. نتیجۀ دیگر این­که روش‌های سفرنامه‌نویسان متفاوت بوده و آنان یا به‌عنوانِ زبان‌شناس، مردم‌شناس و باستان‌شناس به ایران آمدند و برای پژوهشِ‌ بیشتر به روش‌های دانشگاهی نیاز داشته‌اند و یا جهانگرد بوده‌اند. در گروه نخست، دل­بستگی پژوهشگر به موضوع پژوهش از شرط‌‌های اصلی موفقیّت به­‌شمار می‌آید. آنها کوشیده‌اند نوشته‌هایشان تاحدی بی‌طرفانه باشد تا در جامعۀ دانشگاهی اروپا جایگاه بهتری بیابند. جهانگردان بیشتر دوستدارِ فرهنگ‌های ناشناخته بوده‌ و نگارش­شان کمتر شرق‌شناسانه بوده است. با مقایسۀ سفرنامه‌های آغازینِ قاجار و دورۀ ناصری و به‌ویژه مشروطه، تغییرِ نگاهِ ملایمی را می‌توان یافت که هرچه پیش‌تر آمده از بدبینی‌ها خالی و به سوی گزارش‌های بدونِ داوری آشکار و حتی همدلانه پیش رفته است. سپس ریشه‌ها و عوامل تفاوت ایران‌شناسی با شرق‌شناسی بیان شده است.

در گفتار چهاردهم خواهیم دید که چگونه جریانِ خودانتقادیِ ایرانی در دورۀ قاجار با رُمانی با نام سرگذشت حاجی بابای اصفهانی، که هر دو نگاهِ بیرونی و درونی را با هم دارد، به یک نقطۀ اوج رسید و پس از آن چه افراد و متن­‌هایی و با چه شیوه­‌های فرهنگی، سیاسی و روان­شناختی از نقدِ فرهنگی، مسیر را برای تولیدِ متن مهمِ جمال­‌زاده، خلقیات ما ایرانیان، هموار کردند. واکنش­‌ها و پیامدهای انتشار این اثر بررسی شده و در شرحِ محتوای کتاب می‌­بینیم که نویسنده مجموعه­‌ای از نقلِ­‌قول­‌ها از منابع تاریخی و ادبیِ داخلی و خارجی را گردآوری کرده که اغلب به خُلقیاتِ ناپسند ما اشاره کرده‌­اند. او چندان به ارزیابی و تحلیل این داده‌­ها کاری نداشته و بیشتر درپیِ یافتنِ سابقۀ تصویر و بازنماییِ فرهنگ ایرانی بوده؛ چراکه فرهنگ معاصر را پیامد و ادامۀ فرهنگِ تاریخیِ ما می‌­دانسته است. جدا از جسارت و هوشمندی نویسنده، از نقاط برجستۀ کتاب توضیحِ چهار شیوۀ برخورد با این داده­‌ها است: تجاهل، انکار، تلافی و تعقُل که پیشنهاد خود را نیز ابراز کرده است. در بخش نقد و تحلیل نیز مهم‌­ترین نقدها دربارۀ اثر و سپس نقد نگارنده بیان شده است.

گفتار پانزدهم به نظریه و کتاب سازگاری ایرانی اثر بازرگان اختصاص دارد. نخست نظریۀ «روحِ ملّت­‌ها» از زیگفرید که بهانۀ نوشتنِ سازگاری ایرانی بوده شرح شده، سپس به ماجرای نوشتن فصلی ضمیمه بر ترجمۀ این کتاب پرداخته‌­ایم؛ با هدفِ یافتنِ «روح ملّت ایران» و افزودن بر «روح دیگر ملّت‌ها». پایه­‌ها و عناصر نظریۀ سازگاری ایرانی کامل وصف و سپس نقد و تحلیل شده است. همچنین زمینه و پیشینۀ نظریۀ سازگاری و دیگراندیشمندانی که به این زمینه پرداخته بودند کاویده شده است. پس از آن سازندهای این نظریه ازجمله: زیست­‌بوم و جغرافیا، زندگی کشاورزی، ویژگی تک‌­زیستی، ویژگی وارهایی و مهم‌­تر از همه ویژگی «سازگاری» تشریح و نقد شده است. درادامه شبه­‌نظریۀ جایگزینی پیشنهاد داده شده که مشکلات و ایرادات این نظریه را نداشته باشد و روح ایرانی را بهتر توضیح دهد: «سازگاری-سازش­کاری ایرانی». در فرجام نیز جایگاه و حساسیت این نظریه و نیازمندی­‌های پژوهشی در این حوزه بیان شده است.

در گفتار پایانی، شانزدهم، در نگاهی کلی و کلان نشان داده شده که هریک از ارکان هویّت ملّیِ ما، که از سوی پاره­‌ای ایران­‌شناسان به­‌عنوان رکنِ اصلی دانسته شده، چگونه در درازای تاریخ دست­خوش تحولات بوده و حتی برای دورانی طولانی به حاشیه رانده شده و به­‌کار گرفته نشده است. اما باوجودِ این‌­همه تغییرات و فراموشی‌­ها و گسست­‌ها، همواره یک هوشمندی و هوشیاری در فرهنگ ایرانی وجود داشته که همیشه همۀ گزینه‌­ها را در چنته داشته ولی از همه استفاده نکرده و همه را رو نمی­‌کرده است. به قولی «رو» بازی نمی­‌کرده و نقطه­‌ضعف به حریف نشان نمی­‌داده است؛ هیچ رکنی را کامل از امکاناتِ خود خارج نمی­‌کرده و در روز مبادا آن رکن را به یاری ­گرفته است. این هوشمندیِ پنهان، برای ذخیره‌­کردنِ انرژی، پایه‌­ها را جابه‌­جا کرده و مدام روی همه نایستاده؛ با این جابه‌­جایی، خستگی به­‌در کرده تا توانِ ایستادگی داشته باشد. حتی در صورتِ لزوم، یک رکنِ اصلی را که نگهداشتنِ آن هزینۀ گزافی داشته، حذف کرده، تا هستۀ سختِ خود یا همان جوهرۀ هویّت سر پا بماند؛ مانندِ حذفِ دین زردشتی یا دولت، یا خط و حتی زبان رسمی. این هویّتِ هوشمند در واکنش به محرّک­‌ها یا مخرّب­‌های محیط، مانند درختی کهن­سال رفتار کرده تا در خشکسالی، سیل یا تندباد، بهینه­‌ترین و کم­‌هزینه‌­ترین واکنش را نشان دهد؛ واکنشی که شاید به قیمتِ ازدست­‌دادنِ نیمی از ریشه­‌ها یا شاخه­‌ها باشد، ولی پس از بحران، خود را بازسازی کرده و شاخه­‌ها و ریشه‌­های تازه رویانده است. این شیوۀ زیست و سازگاری به ایستادگی در برابرِ طوفانی­‌ترین روزها و در مقابلِ ریشه­‌کن‌­ترین گردبادها انجامیده است. گردبادها و ضربه­‌هایی که هریک می­‌توانسته تمدنی را برای همیشه به حاشیۀ تاریخ براند و یا حتی محو کند.

در پایان بایسته است از مدیر ارجمند نشر نگاه معاصر، آقای اکبر قنبری، که این اثر را شایستۀ انتشار دیدند و دکتر حمیدرضا اردستانی رستمی که در این امر راهنما و راه­گشا بودند، سپاس­گزاری نمایم. از بانو رامش نورانی آتشگاه برای صفحه­‌آرایی و نمایه­‌سازی فراوان سپاس­گزارم. از یاران یکدلۀ انجمن دوستداران شاهنامه البرز(اشا) که در این سال­‌های سخت بهترین دوستان و هم­‌اندیشانِ من بوده‌­اند و همواره انگیزۀ کوشش برای فرهنگ ایران، سپاس­گزارم و به دوستیِ تک‌­تک­‌شان می­بالم. همچنین از همراه و همدلم بانو دکتر صبا پژمان­‌فر که هم از آغاز و هنگام نوشتنِ مقالاتِ پراکنده و پایان­‌نامۀ ارشد و هم در این‌ ­سال­‌ها هنگام تدوین و تکمیل کتاب، صبورانه رایزنی نموده و نکات نگارشی را نیز گوش­زد کرده صمیمانه سپاس­گزارم.