زیبا مغربی
می گویند زمانی که خطرات وتهدیدات متفاوتی اعم از طبیعی، اجتماعی وفرهنگی در یک جامعه رو به افزایش می گذارد وهیچ چشم انداز روشن مشخصی نیز برای یافتن راه حلی برای جلوگیری از گزند آن ها در این جامعه وجود ندارد. “فراموشی” تنها تسکین موقتی است که زندگی را تحمل پذیر می کند.
نوشتههای مرتبط
صحبت از مکانی است به نام موزه عکس خانه شهر، اولین موزه تخصصی کاربردی خاورمیانه.
مکانی که شاید از آن بتوان به عنوان تلاشی برای حفظ خاطرات یک ملت نام برد، مکانی برای حفظ ارتباط حال با گذشته، مکانی برای غلبه بر ویرانگری فراموشی، برای زنده نگه داشتن رد پاها و تمام آن چیز هایی که ما را در مسیر پر فراز ونشیب تاریخ استوار و رو به سوی آینده نگاه می دارد.
اسناد و مدارک و نگارش های مورخین همیشه داعیه حقیقت دارند وعکس نیز در بسیاری از موارد حکم سند را داشته است، چرا که به گفته نشانه شناس معروف چارلز سندرس پیرس عکس همواره رابطه ای علت ومعلولی با واقعیت برقرار می کند، رابطه ای مثل رابطه رد پا با صاحب رد پا و یا دود با آتش، رابطه ای یگانه ومنحصر به فرد که واقعیت را در کادری چهار گوش در برمی گیرد وآن را برای همیشه ثبت می کند و در این چهار چوب زمان برای همیشه متوقف می شود و بر اساس فرایندی فیزیکی وشیمیایی واقعیت بر روی پاره ای کاغذ بازسازی می شود وبه ما اجازه می دهد تا بر آن مالک باشیم و فراتر از زمان ومکان آن پاره از واقعیت را برای خود داشته باشیم. اما واقعیت هیچ گاه چنین راحت دست یافتنی نخواهد بود وبا زدن دکمه شاتر به برداشتی بی چون وچرا تبدیل نخواهد شد چرا که عکس نیز به مانند هر سند دیگری از واقعیت، (که گاه مربوط به یک فرد وگاه مربوط به جمعی ویا ملتی هستند) همیشه تنها یک روایت است از میان صدها هزار روایتی دیگر که شاید هیچ گاه فرصت آن را نداشته اند تا خود را در قالبی همچون عکس ابدی سازند.
میلان کوندرا در داستان نخست کتاب “خنده وفراموشی” روایت خویش را این گونه آغاز می کند:
در فوریه ۱۹۴۸ کلمنت گوتوالد، رهبر حزب کمونیست به ایوان قصری به سبک معماری باروک در پراگ قدم گذاشت تا برای صد ها هزار نفر از همشهریانش که در میدان قدیم شهر گرد آمده بودند، سخنرانی کند.لحظه ای حساس در تاریخ چک، لحظه ای سرنوشت ساز, از آن نوع که در هر هزار سال یکی دو بار پیش می آید. رفقا گوتوالد را دوره کرده بودند وکلمنتس در کنارش ایستاده بود. بوران برف می بارید، هوا سرد بود وسر گوتوالد برهنه، کلمنتس نگران سرما، کلاه پوست خز خود را از سر برداشت وبرسر گوتوالد گذاشت، بخش تبلیغات حزب صدها هزار نسخه از عکس گوتوالد راکه با کلاه پوست خز در کنار رفقایش با ملت سخن می گفت، چاپ کرد. تاریخ چک اسلواکی کمونیست، در ایوان پا به هستی گذاشت. همه بچه ها آن عکس را از راه پوستر ها، کتاب های درسی و موزه ها شناختند.
چهار سال بعد کلمنتیس به خیلنت متهم شد وبالای دار رفت. بخش تبلیغان بلافاصله او را از تاریخ و طبعا از تمام عکس ها نیز محو کرد. از آن به بعد گوتوالد تنها روی ایوان ایستاده بود. جایی که زمانی کلمنتیس ایستاده بود، فقط دیوار سخت قصر دیده می شد وتنها چیزی که از کلمنتیس باقی مانده بود، کلاه سر گوتوالد بود.
سیاست همواره نگران تاریخ وتاریخ نگاری بوده است. زیرا تاریخ همان سرمایه ای است که قادر است هم از سویی مشروعیت ببخشد وهم از سوی دیگر قادر است مشروعیت را باز ستاند و بدین ترتیب مورخ در موقعیت قاضی و حکم دهنده قرار می گیرد ومعیاری می شود برای تشخیص سره از ناسره، برای به دست آوردن قدرت تصمیم گیری، زیرا بدون قضاوت گذشته حصول به اینده ممکن نخواهد بود. برا ین اساس مورخ یا مستند نگار نه تنها یک راوی ساده نیست بلکه کسی است که موجب می شود تا فلان عامل به عوض عامل دیگری علت کافی سیر رویداد ها به شمار آید؛ مورخ استدلال می کند وبه دان سبب استدلال می کند که می داند می توان طور دیگری نیز استدلال کرد واگر چه داعیه دارد که روایتش، روایتی راست گویانه است اما برای پیروز ساختن آن روایتی تلاش خواهد کرد که می داند پذیرفته خواهد شد.
روایت کردن همواره از خذف ودور ریختن آن بخش از روایت هایی شکل می گیرد که در راستای طرح کلی روایت ما نیستند ودر نتیجه با هدفمند کردن روایت می توان ذهن مخاطب رابه سمت وسوی معینی شکل داد وهمواره باید این نکته را در نظر داشت که روایت را به گونه ای دیگر نیز می توان باز گو کرد وشاید تنها راه نزدیک شدن به واقعیتی که همواره از ما گریزان است این باشد که اجازه داد تا روایت های گوناگون اجازه حضور یابند و تنها صاحبان قدرت امکان آن را نداشته باشند تا روایت وبلکه ابر روایت های خود را بر گستره تاریخ حاکمیت بخشند، اگر چه تاریخ( به خصوص در مفهوم هگلی آن) همیشه به حفظ وانباشت امتیاز وپیشرفت وپیروزی علاقه مند بوده است ولی آن چیزی که همواره در این روایت پیروز مندانه فراموش می شود، روایت قربانیان و به جا ماندگان است، روایت کسانی که دستی در قدرت ندارند تا بازگوکننده نه پیروز هایشان که شکست هایشان باشد.
اکنون موزه عکس خانه شهر که در سال ۱۳۷۴، یعنی در سال های پس جنگ تحمیلی ودر زمانه ای که از آن به سازندگی یاد می شد، پا به عرصه حیات شهری گذارد و سالها ی اصلاحات را نیز پشت سر گذارد، برگ تاریخ روزگار دیگری را پشت سر می گذارد و تاریخ تکرار می شود، گویی به سالهای پس از جنگ نزدیک می شویم و آن چه اجاز رشد وشکوفایی می یابد مکان هایی است مانند موزه شهدا، مکان هایی که روایت هایی تک خطی می سازند از خاطره ای هشت ساله ای که نه به قشری خاص بلکه متعلق به سراسر مردم ایران است.
وهمچنان موزه عکس خانه شهر کمی بالاتر از میدان هفت تیر در خیابات بهار شیراز حضوری کم رنگ دارد، روایتی غیر رسمی از تاریخی که در راستای هیچ سیاستی نیست وآلبومی خاک گرفته از خاطرات مردمی که خسته از گذشته و نا امید از آینده به فراموشی پناه برده اند.