انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

درباره عباس جوانمرد: بازیگر یک قصه دراز

عباس جوانمرد

 

مریم منصورى

خیلى زود به دغدغه‌های حرفه‌ای اش می‌رسد و می‌گوید: «به گمان من، فعال امروز نمایشى در هر عرصه باید شناسنامه گذشته اش را بداند. البته نه از طریق جعل نامه به اصطلاح «تاریخى» شعبده بازان هنرى که همیشه اعمال و رفتار تقلب آمیزشان مایه سرشکستگى اهل نمایش بوده است. بلکه از مجارى درست و علمى. گاه دیده‌ایم براثر حسادت، تقلب یا ناآگاهی و ندانم‌کاری، گذشته باارزشی را مخدوش یا حذف کرده‌اند. هر فعال نمایشى، در هرجایی که هست، به‌ویژه در جایگاهى که با قلم و پژوهش سروکار دارد، مسؤولیت خطیرى به عهده دارد.

 

عباس جوانمرد : تولد.۱۳۰۸
– ۱۳۳۲: به پایان رساندن دوره هنرستان هنرپیشگى.
– ۱۳۳۴: به پایان رساندن دوره کارگردانى و بازیگرى دانشگاه تهران زیر نظر پروفسور دیویدسون.
– ۱۳۳۴: بنیان‌گذاری گروه هنر ملى با تنى چند از همفکران در خانه زنده‌یاد شاهین سرکیسیان.
– ۱۳۳۶: قهرمانى شنا واترپلوى ایران و پذیرش سرپرستى تیم شناى ایران و سازماندهى و برگزارى اولین دوره مسابقات خارجى.
– ۱۳۳۷: تشکیل دوره‌های آموزش گویندگى و کارگردانى در تلویزیون ایران.
– ۱۳۳۸: ازدواج با نصرت پرتوى، بازیگر گروه هنر ملی.
– تحریر و اجراى نمایشنامه تلویزیونى (کدام یک از دو).
– ۱۳۳۹: پی‌ریزی سازمان تئاترهاى تلویزیونى در قالب شش گروه فعال با کمک و همیارى دوستان هنرمند.
– ۱۳۴۰: تجدید سازمان گروه هنر ملى و سرپرستى و رهبرى آن تا سال ۱۳۵۶.
– ۱۳۴۵: تأسیس کارگاه «خانه نمایش» به‌منظور فعالیت‌های تجربى گروه و نیز عضویت در شوراى تئاتر وزارت فرهنگ و هنر که تا سال ۱۳۵۴ ادامه می‌یابد.
– ۱۳۴۵: طرح ساخت فیلمى بر اساس نمایشنامه «پهلوان اکبر می‌میرد» نوشته بهرام بیضایى، با مشارکت فیلم‌بردار انگلیسى آلیور گمجى و پخش کارلو پونتى استودیو فیلم لندن که به پایان نرسید.
– ۱۳۴۶: برگزارى سه دوره کلاس‌های آموزشى در سالن فارابى و خانه نمایش. انتشار نمایشنامه «شهر طلایى» و اجراى آن.
– ۱۳۴۷: تأسیس گروه دوم هنر ملى
– ۱۳۵۱: تا این سال ۲۸ نمایش صحنه اى و بیش از ۳۰ نمایش تلویزیونى را کارگردانى می‌کند و از میان این اجراها شش نمایش براى اولین بار در فستیوال تئاتر ملل مارابرنارد، فستیوال تئاتر جهان سوم و جشنواره نمایش‌های ایرانى شرکت می‌کنند.
– ۱۳۵۲: ساخت سه فیلم یک‌ساعته به‌هم‌پیوسته با نام‌های «در اندوه تولدى دیگر»، «کنار آتش دوست» و «روزى خدا» براى تلویزیون که هرگز از محاق توقیف خارج نشدند.
– ۱۳۵۵: سفر به لندن به‌منظور معالجه و مطالعه در زمینه عناصر همگون در تئاتر هماهنگ.
– ۱۳۶۱: سفر به اسپانیا جهت مطالعه بر فعالیت گروه‌های آماتور و نمایش‌های دوره‌گرد و دوره طلایى و مشابهات تئاتر میانى این دوره با تئاترهاى سنتى ایران.
– ۱۳۶۷: سفر به کانادا و تأسیس مرکز مستقلى براى آموزش و تولید نمایش به نام نمایش‌خانه هنر [HONAR PLAY HOUSE] و انتشار «در تئاتر باید هویت خود را در کجا جست‌وجو کنیم» در سایبان تورنتو.
– ۱۳۶۸: اجراى تجربى آنکه می‌گوید آرى، آنکه می‌گوید نه در سه بخش (توسط هنرجویان نمایش‌خانه هنر) در تورنتو.
– ۱۳۶۹: اجراى نمایش‌های غروب در دیارى غریب و قصه ماه پنهان در تورنتو. عضویت رسمى در مرکز تئاتر استان انتاریو و تالنت بانک [Talent Bank] کانادا که همچنان ادامه دارد.
– ۱۳۷۲: انتشار تکمله اى بر تعزیه در سایبان، تورنتو.
– ۱۳۷۷: اتمام کتاب تئاتر، هویت و نمایش ملى. در تورنتو زیر چاپ.
– ۸۰ و ۱۳۷۹: اتمام تاریخ گروه هنر ملى ـ آماده براى چاپ.
– ۱۳۸۲: انتشار کتاب غبار منیت پدرخوانده ـ نقدى بر پژوهش تئاترى مصطفى اسکویى.

حرف‌های بسیارى براى نگفتن دارد. در میانه حرف‌هایش سکوت می‌کند و پایى را که روى پاى دیگر انداخته، تکان می‌دهد و به روبرو خیره می‌شود. به خاطر همین است که وقتى سکوت را مزه مزه می‌کنی و جمله قبلى را تکرار می‌کنی، بى آن‌که حرف را ادامه دهى، چیزى نمی‌پرسد؛ فقط لبخند می‌زند. در خانه عباس جوانمرد، هنوز بساط کوچک هفت‌سین در زمینه فیروزه‌ای رومیزى، کنار پنجره مانده است و پامچال‌هاى کوچک، در گلدان سفالى ایوان… این چند ماهى را که در ایران می‌گذراند، تنها زندگى می‌کند. خیلى زود به دغدغه‌های حرفه‌ای‌اش می‌رسد و می‌گوید: «به گمان من، فعال امروز نمایشى در هر عرصه باید شناسنامه گذشته‌اش را بداند. البته نه از طریق جعل نامه به‌اصطلاح «تاریخى» شعبده‌بازان هنرى که همیشه اعمال و رفتار تقلب آمیزشان مایه سرشکستگى اهل نمایش بوده است. بلکه از مجارى درست و علمى. گاه دیده‌ایم براثر حسادت، تقلب یا ناآگاهی و ندانم‌کاری، گذشته باارزشی را مخدوش یا حذف کرده‌اند. هر فعال نمایشى، در هرجایی که هست، به‌ویژه در جایگاهى که با قلم و پژوهش سروکار دارد، مسؤولیت خطیرى به عهده دارد.
چراکه این نظرهاى مخدوش می‌ماند و یحتمل مرجع می‌شود و چه کند نسل آینده با این هذیان‌ها و لاطائلاتى که این روزها به نام «تحقیق و خاطرات» به چاپ می‌رسد؟ برذمه اهل قلم است که این اعمال را خرد و کوچک نپندارند و بدانند که مردان بزرگ، اغلب از زخم‌های به ظاهر کوچک مرده‌اند و تاریخ تئاتر ایران نشان داده است که بیش از هر کشور دیگرى دچار این آفت‌ها بوده است. بزرگ‌ترهای ما افرادى مثل ظهیرالدینى، شهرزاد، مقدم و این اواخر نوشین در همین چرخه گرفتارشده‌اند.» این همان نکته‌ای است که در کتاب «غبار منیت پدرخوانده» ـ که نقد جامعى درباره پژوهش تئاترى مصطفى اسکویى است ـ بارها به آن اشاره می‌کند. همان چیزى که بسیارى از هم نسلانش را به گوشه انزوا کشاند.
اما در مورد جوانمرد بهتر است بگوییم «کناره‌گیری می‌کند». چه سال ۵۴ که در پس آن کناره‌گیری، شروع دوباره سفرها و آموختن‌هایش بود و چه این روزها که در خلوتش مشغول ویرایش نهایى «تاریخ گروه هنر ملى» است. البته کتاب «تئاتر، هویت و نمایش ملى» اش هم زیر چاپ است. خستگى ناپذیر، هنوز کتاب‌هاى روزگار ما را دنبال می‌کند و این کمال طلبى در تمام زندگی‌اش به چشم مى خورد.حتى در وسواسى که براى هماهنگى فنجان و نعلبکى و پذیرایى تمام و کمال و با نزاکت رسم ایرانى دارد. رعایت این ظرافت ها شاید با موى خاکسترى اش منافات داشته باشد، اما واقعیتى که در این خانه اتفاق مى افتد این است که جوانمرد اصلاً کم حوصله نیست و حتى در این فرصت محدود هم سعى مى کند جرقه ها و سؤال‌هایى در ذهن تو ایجاد کند، سؤال‌هایى که تو را به فکر فرو مى برد. وى مى گوید: «خواندن، خواندن، خواندن، دیدن، دیدن، دیدن». خودش هم خوانده است، سخت و پیگیر. او کتابخانه انباشته اى که سه سوى ما را گرفته است، گواه همه این خواندن ها است. از تاریخ تا ادبیات، از تئاتر تا فلسفه و… همه چیزى براى سیراب کردن جانى که هنوز تشنه است. جانى که در دروس خشک و به قول خودش جامد دانشکده حقوق آرام نگرفت. نه فقط آنجا، که در هنرستان هنرپیشگى و سپس گذراندن دوره آموزشى پروفسور دیویدسن در دانشگاه هم که فقط پنجره اى برایش بود، این‌گونه بود. شاید به خاطر همین تجربه هاست که این‌قدر موقعیت آموزشى را سخت و غیرخلاق مى بیند، چیزى که در جامعه ما کمتر به آن توجه شده است. «جاهایى مثل مراکز آموزشى، آدم هاى خاصى مى طلبند. آدم هایى برخوردار از آگاهى هاى تئوریک و مصالح عملى و داراى شعور تلفیق و آگاه به راز قریحه و الهام به شاگرد. هرکسى نمى تواند تدریس کند. باید خلاق باشد و بتواند بر طبق نیازها و مقتضیات هر فرد با او ارتباط برقرار کند. یک معلم خوب کسى است که با بینش و بردبارى بتواند توانمندى هاى شاگردانش را شناسایى کند.» به خاطر رعایت همین ظرافت هاست که در ذهن بچه هاى گروه تئاتر دانشکده سوره ماندگار شده است. مرد هفتاد و پنج ساله اى که باوجود تنگ وقتى این ایام، با اشتیاق در راهروهاى سوره به سؤال هاى دانشجوها پاسخ مى داد، بى خیال از دست رفتن ساعت استراحت و ناهار. بى خیال از خستگى این اشتیاق براى آموزش درست نسل جوان، شاید از آن‌جا نشأت مى گیرد که خودش در روزگار جوانى متوجه برنامه ریزى فرسوده، عقب مانده و غیرقابل استفاده هنرستان هنرپیشگى شده بود و هنوز دلسوز انتقال تجربه هایش به نسل مااست تا ما وقت مان را به دوباره تجربه کردن تجربه هاى گذشتگان از دست ندهیم و این انتقال، پلى باشد براى عبور از زمان و رسیدن به فردا. این هم نکته اى است که کمتر مورد توجه مدیران و برنامه ریزان آموزشى قرارگرفته است. در هنرستان هنرپیشگى هم تنها نکته قابل توجه، حضور بعضى از اساتید بود که به مدد آن‌ها، کمبودهاى داخل را بیرون از آن فضا پیدا مى کردند. اساتیدى چون دکتر نامدار ، گرمسیرى، جنتى عطایى، مهرتاش، معروفى و البته مرحوم «هایک گاراکاش» و جوانمرد از همه بیشتر خود را مدیون او مى داند که خودش نمونه انضباط و روح حرفه اى تئاتر بود. جوانمرد معتقد است، انضباط و عشق صادقانه به تئاتر را از وى آموخته است. و در کنار اینها، هم دوره اى هایى مثل جعفروالى، رضابدیعى، پرویز بهرام، هوشنگ لطیف پور، هوشنگ ملکى و … که جوانمرد راز موفقیت این گروه از فارغ التحصیلان هنرستان هنرپیشگى را در جویندگى و یابندگى خودشان مى داند.
«در همان زمان هم مطالبى تحت عنوان تاریخ تئاتر گفته مى شد.مثل الآن! شما مکرر مى بینید که هم‌چنان، تئاتر از یونان شروع و به رم ختم مى شود و هر استادى هم براى خودش قله اى دارد. یکى قله اش ایبسن است و دیگرى برنارد شاو و متجددترینشان، پیتربروک و گروتفسکى. اما از آن‌چه در زیرگوششان مى گذرد ـ از تئاتر مملکت خودمان ـ اطلاعى ندارند چه رسد به شرق و شرق دور که مادر تمدن هاى دنیا است. این به نظر من زشت ترین اپیدمى است که شاید به نوعى استعمار، آن را به کشورهاى شرق ارزانى داشته است. این ها هویت خودشان را فراموش کرده و ایده آل هایشان را در غرب جست وجو مى کنند. مى‌خواهند تعزیه را از طریق برشت بشناسند. حیرت آور است!» سکوت مى کند و بعد از چند لحظه: «به گمان من استعمار، همیشه با دو طرح عمل موازى، یورش مى آورد. یکى یورش قهرآمیز کوتاه مدت و دوم یورش فرهنگى بلندمدت که جوهر اصلى سلطه استعمارى، بیشتر در دومى نهفته است.در این یورش با بى اعتبار کردن ارزش هاى ملى و سنتى ات، آرام آرام تو را بى هویت مى کنند و بعد، بنجل ترین نوع فرهنگ و هنر را چون آوارى برسرت مى ریزند و «خفه کشت» مى کنند. به برنامه هاى سینمایى و تلویزیونى حتى در حال حاضر نگاه کنید. صبح، هفت تیرها از غلاف بیرون مى آید و تا نیمه شب روز بعد چشم و قلب و استخوان مى ترکانند و دائم خون و نعره است که فوران مى زند و اگر درنگى در سلاخى پیدا مى شود، نه براى کودک معصوم تو، که براى قیچى و سانسور است.» این حرف ها را عباس جوانمرد ـ از بنیانگذاران تئاتر ملى ایران ـ مى زند و در مقابل سکوت، باز ادامه مى دهد که معتقد است: «سکوت خالى نیست و تو حتى در سکوت هم سرشار از گفتنى هستى و جریانى از تفکر و احساس را در خودت مرور مى کنى.» و ادامه مى دهد: «شگفت آورتر این است که این روزها مقلدان جهل و جنون خودى، دارند گوى سبقت را از طراران وحشت و خون غرب مى ربایند. و این طور است که به علت تکرار کار زشت، به مرور قباحت از بین رفته شده است «قاعده». در عرصه این اعمال زشت و شنیع، عاملان این رقابت بسیار «شریفانه» ـ قهراً آمرند و یکه تاز این دردآور نیست؟!»
در صندلى به آرامى جابه جا مى شود، دستى میان خاکسترى موها مى برد و سکوت جارى است. از گذشته مى گوید، در جوانى اش آرامش آب بود و تمرین هاى شنا در ساعت شش هر عصر و داستان مردى که زودتر از همه تن از آب مى شست و با عجله غیب مى شد … طبیعى است این عجله و اشتیاق و گام هایى که دور مى شد از نگاه دقیق و حساس جوانمرد دور نمى ماند. این مرد، صادق شباویز، از شاگردان و بازیگران نوشین بود و گفته هایش از تئاتر براى جوانمرد جذاب بود. این گونه است که از استخر به تئاتر فردوسى مى رود و عضو مستمع آزاد کلاس هاى مرحوم نوشین مى شود.
اما هم‌چنان ورزشکار مى ماند، حتى چندى سرپرستى تیم شنا را هم به عهده مى گیرد که رؤیاهاى شیرین قهرمانى و مسابقات شنا و واترپلو حاصل آن است و البته شم مدیریت وارگانیزاتور بودن جوانمرد را نباید از نظر دور داشت. لابد همسایگان او در ساختمان محل سکونت اش هم مدیریت و دقت نظر کارگردانى جوانمرد را در اداره بیش از هشتاد هنرمند صاحبنام شنیده اند که به اصرار، او را عضو هیأت مدیره ساختمانش کرده اند! اینجا هم با نگاهى عقلانى به همه چیز مى نگرد و اصرار دارد که مخارج ساختمان باید براساس اولویت ها انجام شود و تأکید مى کند: «تشخیص اولویت ها باید براساس نیاز متعارف و تأمین آن برپایه حداقل درآمدها باشد، نه حداکثر اعیانیت.»
نگاه پرسشگرم را که مى بیند، مى گوید: «هیچ کدام از اینها از تئاتر جدا نیست.» شکسپیر شاعر و درام نویس بزرگ انگلیسى در اثر معروف خودش به نام «آنطور که شما بخواهید» جهان هستى را یک تئاتر بزرگ و انسان ها را بازى گران آن مى داند ـ عیناً همین تعبیر را شاعر بزرگ ما عطار در اشترنامه در مورد دنیا و مردم دنیا دارد ـ براى اطلاع بیشتر شما باید بگویم:

نمایشنامه «تئاتر بزرگ جهان» اثر جاودانه کالدرون دلابارلا هم در باره همین بازى گرى ما آدمیان و مهارت استادازل گفت وگو مى کند و حتى این عکس هایى که شما اینجا در این اتاق از نمایش «غروب در دریاى غریب» و «قصه ماه پنهان» مى بینید. چیزى جز این نیست که ما همه بازیگریم ـ بازیگران یک قصه ى دراز، قصه بى انجام؛ بى آغاز ـ که گاه بازى خود مان را براى تماشاى بازى دیگران کنار مى گذاریم ـ و گاه نیز براى معنى دادن به زندگى کوتاه و محتوم خود به سوى سرنوشت آفرین خویش باز مى گردیم و حقیقتى را که به بهاى زندگى مان تمام مى شود در گوش او فریاد مى زنیم. مثل «غروب در دیارى غریب ـ با این حال در این عرصه لایتناهى هم چنان
ما لعتبکانیم و فلک لعبت باز
از روى حقیقتى نه از روى مجاز
بازیچه همى کنیم بر نطع وجود
افتیم به صندوق عدم یک یک باز

در این بازى کوتاه و ناچیز هستى ـ در این چرخه بى پایان کائنات که آخرین خورشید مکشوفه اش میلیارد ها سال نورى با کهکشان ما فاصله دارد چه بلاهت مشنگانه اى مى خواهد که تو از من منیت و مایملک چند رقازى ات لاف بزنى و با شعور ندارى و جعل و تزویرت پز بدهى. هیچ چیزبدتر از جهل نیست ـ جعل به خود و جهل به دنیا، جهل به پول و مکنت ـ جهل به اخلاق ـ جهل به زیبایى و توازن که مادر همه ى هستى و شعور آدمى است. کسى که تراز و توازن و شکل شکیل نمى داند و نمى فهمد، هیچ چیز نمى فهمد ـ درک زیبایى و توازن یعنى ادراک حق و عدالت! مى بینى چه پیوستگى عجیبى دارد این دنیا؟! چرا نباید گوش این پیربچه هاى ننز و کم مایه و پر مدعا را گرفت و جهل و تقلبشان را یادآور شد؟
من هیچ وقت در این قبیل موارد امساک نکرده ام ـ خسته هم نمى شوم ـ این خود تئاتر ـ و خود زندگى است و حال جوانمرد را با شورى مضاعف در جوانى مى بینیم که براى بى قرارى ها و جست وجوهایش محملى یافته است. اما نه تئاتر آن روزگار که به قول خودش، آداپتاسیون هاى بسیار بى رمقى از نمایشنامه هاى خارجى بود. آن هم در حد تقلید هاى نادرست و غیر خلاق تئاترى و خارج از مدار همیشگى تکرارها و دور زدنها! تئاترى که براى جامعه خفقان زده بعد ا ز ۲۸ مرداد پنجره اى گشوده باشد به فضاى آزاد. فضایى باز و چشم اندازى وسیع. در حد آرمانهاى جوانانه شان که هنوز نشانه هایى از آن مانده است، حتى در انتخاب این خانه با پنجره هایى روبه آسمان!
و خانه! چه مفهوم عجیبى در اتفاق هاى تئاترى این مملکت است. در خانه عباس جوانمرد، نه این آپارتمان انتهاى پاسداران، بلکه خانه جوانى اش در تهران نو ـ در حوالى تهران پارس ـ بود که بیژن مفید شروع به نوشتن شهر قصه کرد. وقتى لیلى گلستان که آن موقع مسؤول برنامه کودک تلویزیون بود به نصرت پرتوى ـ شاگر د قدیم و همسر و همکار جوانمرد ـ پیشنهاد ساخت یک برنامه براى کودکان را داد و بیژن گفت: «نصرت قبول کن! من برایت مى نویسم!» و نوشت به گونه اى که دیگر کودکانه نبود.
به جز این، جمع اولیه گروه هنر ملى هم درخانه مرحوم سرکیسیان شکل گرفت. در همان دوران هنرستان، متوجه شاهین سرکیسیان مى شود و جریانى از خود آموزى که در خانه وى با حضور افرادى چون بیژن مفید، على نصیریان، اسماعیل داورفر، سودابه گنجه اى، خجسته کیا، فهیمه راستکار، لطیف پور، ملکى، جمشیدلایق و … شکل گرفت. سرکیسیان با دو سه زبان آشنا بود و از طریق وى آگاهى از اتفاقات تئاترى خارج از کشور و جریان تئاتر آوانگارد میسر مى شد. البته بیژن مفید هم انگلیسى مى دانست و شروع به ترجمه مطالبى از تئاتر روز غرب کرد. تمرین چند متن خارجى حاصل همین دوران است که از آن جمله مى توان به «سود» ژولین گرین «همه پسران من» آرتورمیلر، مارگریت «آرمان سالاکرو» و … اشاره کرد.
همیشه ابتدا شوق و شور فراوان براى تحلیل متن و تمرین ها بود و سپس قضاوت عملکرد خود و حاصل کار !
«وجدان حرفه اى در ماقوى بود و مى خواستیم ببینیم چقدر پیشرفت کرده ایم. آن هم بانظرگاه مشکل پسندى که ما داشتیم. چون هنگامى که انسان به فهم مى رسد، دیگر نمى تواند خودش را به نفهمى بزند و کار حاصل از مدت ها تمرین، پاسخگوى نیاز مانبود.»
جلسه اى شکننده و طاقت فرسا و محاکمه اى دقیق. جوانمرد مى گوید: «تفصیل درست این قضایا را به امید این که دیگر تصاحب نشود و در تاریخ گروه هنر ملى به زودى خواهید خواند». او از تأثیر انتقاد یک مخاطب آگاه غیر تئاترى یاد مى کند که گفته بود «شما که مردم و جامعه خودتان را درست نمى شناسید، چرا این متن ها را کار مى کنید؟»
تمام گروه شوکه مى شوند و مرحوم سرکیسیان به عنوان سرپرست گروه هم ناراحت مى شود. اعضاى جوان مثل جوانمرد بیشتر به فکر فرو مى روند.
فکرى در میان بود به مدت ده ـ پانزده روز! در این مدت چه گذشت بر عباس جوانمرد و چه حالى داشت که اینطور تصمیم به تغییر و شروعى دیگر گونه گرفت! شروعى از آن دست، که تمام سابقه ذهنى پیش از آن محدود مى شد به سه تابلو از فردوسى، کار مرحوم نوشین که فکر مى کرد، دیگر وقت آن رسیده است که مردم ما تئاتر خودشان را داشته باشند. تئاترى که از غم ها و بغرنجى هاى زندگى خودشان بگوید. دیگر نوشین نبود که نطفه تفکر «گروه هنرملى» در همین سکوت ده ، پانزده روزه شکل گرفت. شروع دوباره، با داستان هاى صادق هدایت بود. نمونه ادبیات داستانى خوش ساخت ایران در آن روزگار. «محلل» یا «درد دل آمیرزا یدالله» و «مرده خورها» قطعاً به همان طراوت و تازگى که جوانمرد کارگردان، بازیگر و نویسنده، حس مى کرده، بوده است. دکتر خانلرى بعد از دیدن تمرین «درد دل آمیرزا یدالله» آنقدر تحت تأثیر قرار گرفت که این گروه جوان را براى اجرا به باشگاه دانشگاه تهران دعوت کرد.
شاهین سرکیسیان، خانلرى را به دیدن کار دعوت کرده بود و دکتر خانلرى مى خواست سالگرد تولد صادق هدایت را در دانشگاه تهران جشن بگیرد. بعد از دیدن تمرین «درد دل آمیرزا یدالله» دیگر تمام برنامه هاى قبلى به هم خورد. فقط خانلرى سخنرانى کوتاهى کرد و …
«ما هم به سلامتى شما کاسه، کوزه مان را زدیم زیر بغل مان و رفتیم. پول هم نداشتیم. یک مقدار از راه را با تاکسى و بقیه را پیاده رفتیم. اما دوست دارم نسل شما بدانند که ما در آن روزگار چطور تمرین مى کردیم. براى یک پیس سى وپنج دقیقه اى، شش ماه تمرین مى کردیم. شش ماه کار مداوم!» براى همین است که اجراى این کار نقطه عطفى در پایه گذارى یک تئاتر دقیق ملى است. اصلاً براى اولین بار زبان روز مره تئاتر جدى در اینکار پیدا شد. پیش از آن زبان صحنه جدى، نوعى زبان کتابت و چکشى حرف زدن فارسى بود. مگر در نمایش کمدى که آن هم راهش از مجراى تخت حوضى مى گذشت. پس از آن نصیریان «افعى طلایى» را نوشت و کارگردانى کرد. به این ترتیب اولین برنامه گروه هنر ملى با سه تک پرده اى «محلل» ، «مرده خورها» و «افعى طلایى» در تالار فارابى هنرهاى زیباى کشور به روى صحنه رفت. تصویر کار هاى پس از آن، به دیوارخانه جوانمرد آویخته شده است. عکس هایى سیاه و سفید و سفر در طول زمان … صحنه اى از نمایش «سگى در خرمن جا» نوشته نصرت الله نویدى و کارگردانى عباس جوانمرد. نسل ما که نه! اما آنها که دیده اند، مى گویند على نصیریان و آذرفخر، یکى از بهترین بازى هایشان را در اینکار داشته اند. متن رئالیستى نویدى، نویسنده شهرستانى آن دوران که هیچ وقت قرار ماندن در تهران را نداشت و جوانمرد، تفسیرى دیگر گونه از رئالیزم و نظام باورپذیرى اثر ارائه داد. نویدى را در دوران اجراى «سگى در خرمن جا» در سنگلج هم کمتر مى دیدند. اما چشم هاى جست وجو گر جوانمرد او را دید.
پیش تر از آن اجراى «پهلوان اکبر مى میرد» بود که جوانمرد را اکثراً با بازى و کارگردانى حماسى آن مى شناسند. پوستر سیاه و سفید «غروب در دریاى غریب» و «قصه ماه پنهان» و زنى که عروسک وار گوشه تصویر خم شده است و دلى یا سیبى قرمز که با نخى در میان این تاریکى آویخته شده است. این پوستر یادگار اجراى این آثار در کاناداست ـ سال هاپیش، شاید چهل سال قبل این دو نمایشنامه از بهرام بیضایى. اولین کارهایى است که از بیضایى جوان در تهران اجرا مى شود.
«غروب در دیارى غریب» پیشتر در کانال سه تلویزیون هم اجرا شده بود و بسیار مورد استقبال مردم واقع شد. یکى از جذابیت هایش، شاید این بود که بازیگران در هیأت عروسک هایى آویخته از ریسمان عروسک گردان بر صحنه ظاهر مى شدند و کار وقتى سخت تر مى شد که اگر بدانیم آن زمان هنوز ضبط و ادیت رایج نبوده و برنامه ها براى بازیگران، دوربین چى ها و کارگردان، زنده و خلق الساعه بوده است. انسان هاى با حرکات و بیانى هماهنگ و مقطع عروسکى و در این عکس ها، عباس جوانمرد و نصرت پرتوى در هیأت عروسک هایى با موهایى از کلاف بافتنى و ریسمان هایى آویخته به دست و پادیده مى شوند. همچون عروسک هایى در بند ، تحت سلطه و اراده عروسک گردان!
بیضایى تازه به اداره تئاتر آمده بود. پیش از این کارمند اداره ثبت بود، همانطور که پدرش. اما به سختى خودش را به اداره تئاتر انتقال داد. او اهل نوشتار بود و استعداد و امکانات نوشتارى اش، مصالح آماده اى براى تجربه هاى نوین کارگردانى جوانمرد بود. دوره عبور از رئالیسم و رسیدن به مبانى تئاترى براى تئاتر و آشنایى با گوردن کریگ.
بعد از این است که «گروه هنر ملى» براى بار دوم با سه نمایش «غروب در دیارى غریب»، «قصه ماه پنهان» نوشته بهرام بیضایى و «آلونک» به نویسندگى کورس سلحشور و کارگردانى عباس جوانمرد، براى بار دوم در فستیوال بین المللى تئاتر سارا برنارد، در فرانسه شرکت مى کند. بار اول به خاطر نمایش «بلبل سرگشته» به این فستیوال دعوت شده بودند. «بلبل سرگشته» را على نصیریان براى شرکت در مسابقه نمایشنامه نویسى نوشت. مسابقه اى که حسن شیروانى در مجله نمایش اداره هنرهاى زیبابرگزار کرد. اما در اجراى این نمایش و تمرین هایش مرارتهاى بسیار را تحمل کردند. «به علت نابخردى هایى که در مجموع راه و رسم غلط تئاترى ها وجود دارد، هر وقت یک چیزى نشو و نما پیدا مى کند و روبه تعالى مى رود، انواع و اقسام گربه رقصانى و کارشکنى ها از یک طرف و حسادت ها و دلگى هاى حرفه اى از طرف دیگر شروع مى شود. براى تمرین هاى این کار، براى اجرا در پاریس، ما را از تنها سالنى که به هزار زحمت در اداره تئاتر فراهم شده بود، محروم کردند. نمى توانید بفهمید که ما چه حسى داشتیم از اینکه به عنوان اولین گروه ایرانى در یک فستیوال جهانى تئاتر شرکت مى کردیم. جوان بودیم. با همان اشتیاق و دستپاچگى هاى خاص آن دوران!»
راست مى گوید که درست در اوج کارشان با این مزاحمت ها مواجه مى شوند. اگر به دقت نگاه کنى، کمال شهرزاد و کرمانشاهى هم درست در هنگام شکوفایى نوشین با این مشکلات مواجه مى شوند و درست موقع شکوفایى نوتیسن است که محاکمه اش مى کنند. «کمتر از یک ماه به اجرا در فستیوال مانده بود و هیچ چیز حاضر نبود. تمرین هاى پیوسته و وسایلى که باید بکوب حاضر و آماده مى شد. سالن کوچک تمرین را به بهانه «خراب شدن صندلى ها» از ما مى گیرند. انگار قرار بود «روى صندلى ها» تمرین کنیم. با زحمت جاى دیگرى پیدا کردیم، اما همان شب اول میان تمرین، چراغ ها خاموش شد و شب هاى دیگر هم. و آن تدنى ها و دون همتى ها و کوه «کومپلو» و حرص و ولع و خفقانى که بود و گریز من که نفسى بکشم براى زنده ماندن!» همه اینها به خاطر جهالت است. اما تئاتر براى مردم هم، پدیده مهجورى بود.» با همین نگاه است که در هنگام تأسیس تلویزیون ملى ایران، ضمن تشکیل کلاس هاى گویندگى و کارگردانى براى فعالان تلویزیون، از این رسانه براى آشنایى عموم مردم با پدیده اى به نام تئاتر استفاده کرد و طرح اجرا و پخش هفته اى یک نمایش یک ساعته از تلویزیون را به اداره هنرهاى زیبا داد. طبق معمول، مسؤولین فکر مى کردند امکان پذیر نیست. ولى با اصرار جوانمرد، بودجه بخور و نمیرى براى هر برنامه درنظر گرفته شد. براى تمام هزینه هاى یک برنامه، مشتمل بر مخارج دکور، لباس و دستمزد نویسنده، کارگردان و بازیگران، بودجه سه هزار تومانى تصویب شد که بعدها تا پنج هزار تومان هم رسید. به این ترتیب شش گروه زیرنظر عباس جوانمرد تشکیل شد و افرادى چون والى، نصیریان، انتظامى، خسروى، دیلمقانى و … سرپرستى گروه ها را به عهده گرفتند و این برنامه ها با استقبال مواجه شد. آنقدر که شب هاى چهارشنبه، خیابان ها خلوت مى شد و بسیارى به خانه هایشان مى رفتند تا تئاترهاى تلویزیونى را از دست ندهند.
اما یکى از بهترین برنامه هاى گروه، پیس «تقلا» به نویسندگى نصرت پرتوى بود که سه بار در تلویزیون تکرار شد و پس از آن هم به نمایش صحنه اى تبدیل شد. تقلا به مدت بیست شب در «جامعه باربد» به روى صحنه رفت و پس از آن بنابه دعوت تئاتر سپاهان همین برنامه به مدت یک هفته در تئاتر سپاهان در اصفهان اجرا شد. البته پیش از آن برنامه اول گروه هنر ملى که شامل سه تک پرده اى بود به دعوت دکتر والا ـ مدیر تئاترهاى نصر و تهران ـ به مدت ۲۰ شب در تئاتر نصر به روى صحنه رفته بود ـ که این خود اولین تجربه گروه در لاله زار و رویارویى با تماشاگر عادى بود ـ و اولین گام به سوى حرفه اى شدن.
گروه هنر ملى که با سفر به اروپا و شرکت در فستیوال تئاتر ملل ـ به عللى که منشأ تجربه هاى بعدى است ـ از هم پاشیده شد، اما با طرح و اجراى برنامه هاى تلویزیونى کانال ۳ توسط جوانمرد و ایجاد شش گروه نمایشى که گروه هنر ملى در قالب یکى از این گروه هاست؛ دوباره شکل مى گیرد و هم زمان با اجراى نمایش «تقلا» در صحنه، جوانمرد تمرین نمایش «آلونک» نوشته کورس سلحشور را آغاز مى کند و اینها همه ذوق بازگشت جدى به صحنه را براى گروه هنر ملى زنده مى کند. اما سال ۵۴ سال بدى است، جوانمرد با گسترش حزب فراگیر «رستاخیز» با اعتراض به سیاست اجرایى تئاتر از شوراى تئاتر کناره گیرى مى کند و خانه نشین مى شود و این تازه شروع دوره جدیدى از جست وجوهاى جوانمرد است که نمى تواند هنگام گرفتن حقوق ناچیز تئاتر دفترى پهلوى آن ببیند براى عضویت در حزب رستاخیز ـ در پى همین نپذیرفتن است که با هزینه شخصى براى معالجه و تحقیق به لندن مى رود و به مدت دو سال به مطالعه تئاتر هماهنگ، عناصر همگون در نمایش و تئاتر معاصر انگلیس مى پردازد و سپس شش سال را در اسپانیا و به مطالعه درباره نمایش هاى دوره گرد و دوره طلایى تئاتر اسپانیا و مشابهات آن با تئاتر ایرانى مى پردازد و بعد به کانادا کوچ مى کند. هنوز هم نیمى از سال را آنجاست و نیمى دیگر را ایران.
تنها زندگى مى کند، در این خانه! نوه دوساله اش آنوشا که جوانمرد را عباس مى نامد از کانادا برایش زنگ مى زند و جوانمرد با شوق به عکس هاى دخترک کوچک نگاه مى کند و مى گوید: «قشنگ نیست؟ آدم از دیدنش شاداب مى شود. باید به زندگى معنى داد ـ بى معنى زندگى کردن یعنى مرگ» و مى خندد. در کانادا هم با حضور عده اى از فارغ التحصیلان سینما و تئاتر، یک کلاس آموزش تئاتر براى ایرانى هاى آنجا تشکیل داد. این کلاس ها نزدیک به یک سال به طول انجامید و در تمام شاخه هاى موردنیاز یک مرکز تئاترى از جمله کارگردانى، بازیگرى، طراحى دکور، مدیر تهیه، منتقد، مدیریت فنى و … افرادى آموزش داده شدند.
این روند ادامه پیدا مى کند تا حالا که به قول خودش در رفت و آمد بین ایران و کانادا است و با هر بار آمدنش دوباره موسیقى بسم اله خان و آوازهاى بیژن مفید در این خانه مى پیچد و جوانمرد هم، حتماً سرش را تکان مى دهد و مى گوید: «زیباست! نه؟! اگر زیبایى در دنیا نبود، آدمیزاد چه مى کرد با این دنیاى جهنمى؟!»

– این مقاله ابتدا در مجموعه «مهرگان» و در جشن نامه مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژه مهرگان در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد ۱۲۹۰ تا ۱۳۳۰ خورشیدی می پرداخت. بخشی از این پروژه سال ۱۳۸۳در قالب کتاب منتشر شده است.
-ویرایش نخست توسط انسان‌شناسی و فرهنگ: ۱۳۸۴
– آماده‌سازی متن: فائزه حجاری زاده
– این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد.برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:
elitebiography@gmail.com