انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

همه تلاشم این بود که مرغک کانون زنده بماند

تصویر غلام‌رضا امامی در نشست یکشنبه‌های انسان‌شناسی و فرهنگ

گفت‌و‌گو با غلام‌رضا امامی، نویسنده و مترجم ادبیات کودک و نوجوان

غلام‌رضا امامی، متولد ۱۳۲۵ اراک، و دانش‌آموخته علوم سیاسی از دانشگاه رم است. او دوره‌ای طولانی مدیریت انتشارات کانون پرورش فکری کودک و نوجوان را به‌عهده داشت. با روحیه‌ای آشتی‌جویانه، برای برپاماندن کانون در دوره‌های مختلف تلاش کرد. او که نویسنده و مترجم آثار کودک و نوجوان است در حوزه‌ی بزرگسال نیز آثاری به‌یاد ماندنی به‌طبع رسانده که از آن‌جمله می‌توان به مصاحبه‌های اوریانا فالاچی با امام خمینی، مهندس بازرگان، قذافی و … اشاره کرد. ترجمه‌ی او از آثار غسان کنفانی و امبرتو اکو و نیز فیروزه دوما نیز در پرونده‌ی فعالیت‌های ادبی و فرهنگی‌اش چشمگیر است. غلام‌رضا امامی معتقد است برای نویسنده بودن باید سهمی از کودکی‌مان را همواره زنده نگه‌داریم و او خود به‌واقع چنین کرده است. اثری از او با عنوان آی ابراهیم برنده‌ی جایزه‌ی شورای کتاب کودک و عبادتی چون تفکر و فرزند زمانه خویشتن باش برنده‌ی جایزه‌هایی جهانی در جشنواره‌ی لایپزیک و ژاپن شده‌ است. سه قصه‌ی امبرتو اکو به‌ترجمه‌ی ایشان نیز در سال ۱۳۹۴ جایزه‌ی کتاب‌های برتر کودک و نوجوان را دریافت کرد. غلام‌رضا امامی مهمان آنگاه در عصری از همین روزها بود که اینک ماحصل گفت‌و‌گوی ما پیش روی شماست.

 

 زندگی مرا انتخاب کرد
پرسش- به گفته‌ی خودتان زندگی شما را به‌سوی ادبیات کودک و نوجوان کشاند یا به‌عبارتی برای این کار انتخاب کرد. این انتخاب چگونه رخ داد و از چه سال‌هایی درگیر ماجرای کانون پرورش فکری کودک و نوجوان شدید؟
پاسخ- این ماجرا به سال‌های نوجوانی من برمی‌گردد. دورانی که دبستان می‌رفتم مجله‌ای منتشر می‌شد به نام دانش‌آموز که به‌طور مستمر داستان رابینسون کروزوئه را منتشر می‌کرد. پیش‌از‌آن‌ هم از طریق مادرم که علاقه‌مند به مطالعه و قصه‌خوانی بود، این علاقه‌مندی در من هم شکل گرفته بود. آن سال‌ها مجله‌ای منتشر می‌شد در هفت‌سالگی من که ترقی نام داشت و مدیر آن لطف‌الله ترقی بود، پدر خانم گلی ترقی، که داستان‌های دنباله‌داری می‌نوشت به نام کنیز سفید و مادر من همیشه این داستان‌ها را دنبال می‌کرد و گاهی هم منجر به گریه او می‌شد. ما هم همدل با او همراه بودیم و منتظر شماره‌ی بعدی می‌شدیم تا سرنوشت کنیز سفید را دنبال کنیم. می‌توانم بگویم زمینه‌های علاقه‌مندی‌ام به ادبیات این‌ها بود. بعدتر، به دلیل همین ارتباط با مطبوعات و کتاب، خواندن و نوشتن را خیلی زود آموختم و شروع به خواندن رابینسون کروزوئه و آن جزیره‌ی تنهایی‌اش کردم. حدود سال‌های ۳۲-۳۳ بود. بزرگ‌تر شدم و به آثار ژول ورن علاقه‌مند شدم. بیست هزار فرسنگ زیر دریا، دور دنیا در هشتاد روز، سفر به کره‌ی ماه … با این آثار با کشف دنیاهای تازه مواجه شدم. با این دنیای ناشناخته خیلی زود سفر کردم. به همین دلیل الان هم که در خدمت شما هستم، شدیداً علاقه‌مند سفر هستم. کودک که بودم سه کار را خیلی دوست داشتم. یکی کشف دنیاهای تازه بود که شغل پدر هم بر این علاقه‌مندی من می‌افزود. او پزشک راه‌آهن بود و من عاشق رئیس قطار شدن شده بودم. آن لباس‌های فرم آبی‌رنگ و رفتن به شهرهای گوناگون برایم دنیایی از خیال و آروز بود. دومین کاری که به دلم می‌نشست مدیریت هتل بود، بازهم به همان دلیل که با افراد متنوعی در طول روز سروکار پیدا می‌کنیم و سومین چیزی که برایم بسیار جذابیت داشت و تا امروز هم باقی مانده سفر بود.
پرسش- پای صحبت بسیاری از نویسندگان که بنشینیم تقریباً در یک بعد مشابهت وجود دارد و آن اشاره به قصه‌هایی است که در کودکی از مادر یا مادربزرگ‌ها شنیده‌اند؛ اما مشخصاً وقتی شما از انتخاب ادبیات کودک صحبت می‌کنید، اینجا درست این ژانر تخصصی می‌شود. این انتخاب چگونه شکل گرفت؟
پاسخ- راستش کتاب اول من خیلی زود منتشر شد، همین‌طور اولین نوشته‌هایم. در مشهد که بودم و بعد در خرمشهر که ساکن شدم، مسابقه‌ای برگزار می‌شد در مقطع دبیرستان که من هم در آن شرکت کردم و جایزه بردم و آن نوشته در مجله‌ای منتشر شد. در شانزده‌سالگی هم در جایی سخنرانی کرده بودم که آن ‌هم به‌صورت یک جزوه منتشر شد در سال ۱۳۴۱. این علاقه‌مندی به کتاب و نویسندگی به‌هرحال به این منجر شد که وقتی به تهران آمدم انتشاراتی به نام موج را بنیان گذاشتم، در سال ۱۳۴۸. در این انتشارات از دوستان آثارشان را می‌خواستم و آن‌ها را منتشر می‌کردم. کسی که دست مرا گرفت و بیشتر با کتاب و ادبیات آشنا کرد، جلال آل احمد بود. با جلال در سال ۱۳۴۵ آشنا شدم و او نقش برادر بزرگ‌تر را برایم داشت. مخصوصاً که سفر ده‌روزه‌ای به خرمشهر آمد. آن سال جلال را از دانشسرا بیرون کرده بودند و من برایش نوشتم «اگر تهران سرد است، خرمشهر مردم گرمی دارد»؛ که یک روز بعدازظهر آمد. در کتاب روشنفکران او هم در حد خودم نقشی داشتم که بعدها هم دیدم در مقدمه از من اسم برده که البته از برادرش خواستم که اسم مرا خط بزند، ولی او گفت که در نوشته‌ی جلال دست نمی‌برد. در آن زمان موج را برای نثر در نظر گرفته بودم و پندار را برای شعر. از اولین کتاب‌های موج اثری از شعر مقاومت در فلسطین اشغالی بود به کوشش کورش مهربان که نام مستعار «سیروس طاهباز» بود. دو کتاب از حمید عنایت سوسیالیسم در مصر و سه گفتار دیگر و تاریخ مذکر رضا براهنی و آثاری از احمد شاملو و … از آثار منتشر شده موج بود که در دهه‌ی چهل به‌طبع رساندم. قضیه این بود که سیروس طاهباز در سال ۱۳۵۰، مدیر انتشارات کانون پرورش فکری بود و با من هم آشنا بود و سیمین دانشور هم دوست مشترک ما بود. سیروس از من دعوت کرد که به دفتر مرکزی کانون بروم، واقع در خیابان ایرانشهر، کوی ناصر. ساختمان چهار‌طبقه‌ای بود. دعوت ایشان را قبول کردم و رفتم و برایم جالب بود که به دیوار اتاق عکس هیچ مقام رسمی وقت نصب نبود. دو قاب عکس دیده می‌شد که یکی دهخدا بود و دیگری نیما یوشیج. طاهباز پیشنهاد همکاری با کانون را با من مطرح کرد. آن زمان ماهی سیاه کوچولو منتشر شده بود. با حمید عنایت مشورت کردم او هم نظر مساعد داد. آن زمان شیروانلو، میم. آزاد و طاهباز در مدیریت کانون مشغول به‌کار بودند. این‌طوری شد که زندگی ما را برای ادبیات کودک و نوجوان انتخاب کرد. آذر ۱۳۵۰، من در کانون مشغول به‌کار شدم در سمت ویراستار. کار پر شوقی بود. از همه‌ی دنیا کتاب به ما می‌رسید و تمام تلاش این بود که کتاب‌هایی منتشر بشود که به تخیل و دانش و آگاهی و زیباتر دیدن دنیا برای کودکان کمک کند. بعد دفتر مرکزی کانون به خیابان جم فعلی منتقل شد.
پرسش- به مؤلفه‌هایی برای انتخاب آثار در حوزه‌ی کودک و نوجوان اشاره کردید. می‌خواستم بدانم روی این مؤلفه‌ها در هیأت مدیره‌ی کانون کار شده بود؟
پاسخ- نه، کانون یک مرکز پژوهشی داشت که در حوزه‌ی مسائل اجتماعی و جامعه‌شناسی پژوهش می‌کرد. ولی نیازهای کلی کودکان جهان شبیه هم است. من متنی برای پرویز کلانتری نوشتم که ایشان به طنز گفت: «در این متن به من فحش داده‌ای یا از من تعریف کرده‌ای؟» نوشته بودم به نظر من هنرمندانی خیلی هنرمند هستند که از کودکی‌شان خیلی دور نشده باشند و سهمی از صداقت کودکی را با خود همراه کرده باشند. کودکی نوعی بی‌مرزی است، نوعی گشادگی به روی جهان‌های متفاوت است. فاصله و مرز متعلق به دنیای بزرگسالان است. یک سالی کتاب من برنده شده بود و من به آلمان شرقی سفری داشتم. به برلین که رفتم کنار دیوار برلین شرقی پیرمردی کنار دیوار ایستاده بود و به مردم می‌گفت اگر می‌خواهید به برلین غربی بروید از این راه بروید. در چشم‌های آن پیرمرد میل به شکستن دیوار را دیدم. در همین تجربه بود که داستان پرنده و دیوار را نوشتم که البته هنوز هم تمام نشده، ولی وقتی به زنده‌یاد عباس کیارستمی که آن سال‌ها همکار ما در کانون بود، ماجرا را گفتم ایشان گفت من عکس‌هایی از دیوارها دارم که انتشارات نظر منتشر کرده و پیشنهاد داد که این اثر را همراه آن عکس‌ها منتشر کنم. خلاصه اینکه در این اثر نشان داده ‌شده که فقط بچه‌ها دیوار ندارند، دیوارهای خودی و غیرخودی و … کتابی را با اجازه‌ی خود امبرتو اکو، استاد و فیلسوف نام‌آور جهانی، از ایتالیایی به فارسی برگردانده‌ام. در آن سه نفر می‌خواهند به کره‌ی مریخ بروند. از سه ملیت و جغرافیا و فرهنگ متفاوت‌اند، ولی هر سه در مواقع حساس مادرانشان را صدا می‌زنند. گرچه به سه زبان اما همه در یک معنای مشترک. می‌خواهم بگویم ادبیات به‌طورکلی دیوارها را فرومی‌پاشد.
پرسش- این‌طور برداشت کردم که مؤلفه‌ای که ابتدای کار کانون برای انتخاب آثار به‌طور نانوشته اعمال می‌شد، یک نگاه جهانی بود بیشتر از اینکه بخواهد منطقه‌ای باشد. درست است؟
پاسخ- بهتر است بگویم یک نگاه انسانی بود. البته با توجه به محیط بومی، نه اینکه بیگانه باشد با ما.
پرسش- این بومی بودن با رویکرد مذهبی هم همراه می‌شد؟
پاسخ- نه بیشتر نگاه انسانی بود. البته مذهبی هم بود. من خودم آثار مذهبی برای کانون تألیف کرده‌ام که تا اکنون هم هنوز تجدید چاپ می‌شود. فرزند زمانه خویشتن یا حقیقت بالاتر از آسمان یا آن‌ها که زنده‌اند. یونسکو به‌عنوان اثر معنوی با رویکرد نو نگاه مرا در این آثار معرفی کرد. با اینکه تم دینی دارد، اما با هر نوع نگرش و مذهبی قابل‌درک است چون زیرساخت این آثار مذهبی رویکرد انسانی قالب بود. چراکه اعتقاد دارم باید بر فرهنگ خودمان بایستیم ولی پیام جهانی داشته باشیم.
پرسش- پیش از سال‌هایی که کانون شروع به‌کار کرد، با تأسیس شورای کتاب کودک مواجه هستیم. این دو نهاد ارتباطی داشتند؟
پاسخ- نه، به‌هیچ‌وجه. شورای کتاب کودک یک نهاد مردمی و شعبه‌ای از ibby جهانی بود، اما کانون کاملاً دولتی بود.
پرسش- پس از آغاز به‌کار شورای کتاب کودک، با تأسیس کانون پرورشی روبه‌رو می‌شویم. فکر می‌کنید ممکن است کانون یک‌جور رقابت از جانب دولت روبه‌روی شوراء بوده باشد؟
پاسخ- اصلاً، به‌هیچ‌وجه. این‌ها توهمات دایی جان ناپلئونی است. خانم لیلی امیرارجمند درس کتابداری خوانده بود. در فرانسه هم تحصیل‌کرده بود و ریاست کتابخانه‌ی شرکت ملی نفت را به‌عهده داشت. به کتاب هم علاقه‌مند بود. ایشان ابتدا با یکی دو نفر دیگر تعدادی کتاب تهیه کردند و به مدارس جنوب شهر تهران بردند و توزیع کردند. هیچ رقابت دولتی با شوراء وجود نداشت درزمینهٔ تأسیس کانون! من با اینکه در کانون بودم، اما سراپا ارادت داشتم نسبت به خانم توران میرهادی و خانم نوش‌آفرین انصاری. این‌ها دو مؤسسه‌ی جداگانه هستند. شوراء به کتابخانه و راه‌اندازی آن برای کودکان کاری نداشت. یک مؤسسه‌ی پژوهشی و نقد و بررسی بود؛ اما کانون از کارهای عمده‌اش رویکردی کاملاً آموزشی بود. کتابدارهای کانون از روستا به روستا گاهی حتی سوار با قاطر برای کودکان محروم کتاب می‌بردند.
پرسش- ایده‌ی کانون را کاملاً بومی می‌دانید یا از جایی الگو گرفته بود؟
پاسخ- این ایده کاملاً بومی بود که از کتابخانه‌ای در جنوب شهر و محروم شروع شد و گسترش پیدا کرد. زمانی که سازمان انتشارات کانون تأسیس شد، شرط اول کیفیت بود نه کمیت و تعداد. زیبایی و پیام انسانی بسیار مهم بود. نویسنده‌ها و تصویرگران حرفه‌ای را به‌کار دعوت می‌کردیم. می‌دانید که در آن سال‌ها نویسنده‌ی کودک وجود نداشت.
پرسش- اتفاقاً می‌خواستم وارد این بحث بشویم. پیش از کانون نویسندگی و حتی تصویرگری کتاب کودک در ایران شکل نگرفته بود.
پاسخ- بله نبود. ولی نویسندگان بنامی بودند مثل مهدی آذری یزدی که پیش از کانون شروع به‌کار کرده بود. من خودم شیفته‌ی قصه‌های صوفی مهتدی بودم که صبح جمعه‌ها از رادیو می‌گفت: «سلام، بچه‌ها». بله، آن سال‌ها نویسنده‌ی کودک و نوجوان به‌طور حرفه‌ای نبود. کما اینکه نویسنده‌ی بزرگسال هم به این شکل نبود. کلاً جامعه جامعه‌ی باسوادی نبود. پس در کانون رویکرد ما این بود که از نویسندگان بنام دعوت کنیم که کمک کنند تا ادبیات کودک و نوجوان شکل بگیرد. از نقاشان هم به همین شکل دعوت کردیم. نویسندگان بنام چه کسانی بودند آن سال‌ها؟ مثلاً ساعدی، به‌آذین، کسرایی، نیما یوشیج، ثمین باغچه‌بان و … از آن‌طرف هم نقاشان و طراحان بنامی مثل فرشید مثقالی که جایزه‌ی اندرسن را برد و درخشید یا بهمن دادخواه ازجمله افرادی بودند که در کانون شروع به‌کار کردند. شعرهای م. آزاد یا شیبانی یا قصه‌هایی از احمدرضا احمدی هم نمونه‌های موفق آن سال‌ها بودند. زیبایی و فرم خوب برای ما مهم بود و نیز مفید بودن. یادم هست داریوش آشوری کتابی درباره‌ی پول با جنبه‌های علمی تألیف کرد و منتشر شد یا سفرهای سندباد که سپانلو تألیف کرد یا بهرام بیضایی که قصه‌ی بلند حقیقت و مرد دانا را نوشت. بعد رفتیم سراغ رمان‌هایی که در جهان برای نوجوانان منتشر شده بود که برای کانون ترجمه شود. از کسانی مثل زنده‌یاد محمد قاضی، لیلی گلستان و کسان دیگری خواستیم که این ترجمه‌ها را به‌عهده بگیرند. به هنرهای ایرانی هم بیشتر توجه کردیم. یادم هست کاوه گلستان علاوه بر فیلم‌سازی، دو کار باارزش برای کانون انجام داد درزمینهٔ هنرهای ایرانی، گلاب و قلمکار. متن و عکس‌ها از خودش بود. آن زمان با ارائه‌ی این آثار کانون درخشید. به‌خصوص با انتشار ماهی سیاه کوچولو با تصویرگری فرشید مثقالی که در نمایشگاه بولونیا جایزه‌ی اول را برنده شد. تاکنون دو بار ادبیات کودک ایران برنده‌ی سیب طلایی بولونیا شده است که اولینش با ماهی سیاه کوچولو بود. در این فضا بود که به‌مرور خود بچه‌ها شروع کردند به قصه نوشتن، به نقاشی کردن و فعالیت‌های هنری متنوع و بدیع. گویی این کودکان تازه خودشان را پیدا کرده بودند. بعدازاین مقدمه‌ی مفصل همچنان می‌خواهم بگویم که زندگی مرا به این سمت سوق داد و کار دیگری که برای کانون عجیب و زیبا بود فیلم‌های کانون بود که تحول فیلم ایرانی بود و از فیلم‌سازان کودک و نوجوان شروع شد. امیر نادری، عباس کیارستمی، علی‌اکبر صادقی … این‌ها در فستیوال جهانی فیلم کودک و نوجوان دنیای کودک و نوجوان را متحول کرد.
پرسش- اشاره شد که تا پیش از فعالیت کانون ما به‌طورجدی ژانری به نام ادبیات کودک و نوجوان نداشتیم؛ اما در خارج از ایران این ژانر وجود داشت. همان‌طور هم که گفته شد ابتدای کار کانون نویسندگان و تصویرگران بزرگسال دعوت به‌کار شده بودند. می‌خواهم بگویم درست همین‌جا ما با یک خطر یا بهتر بگویم ریسک مواجه هستیم. هیچ‌وقت کانون به فکر آموزش به نویسندگان برای داشتن نگاهی جدی به ادبیات کودک برآمده بود؟
پاسخ- نه به این شکل.
پرسش- مثلاً پرویز کلانتری دوره‌ای در حوزه‌ی نقاشی کودک دیده بود در آمریکا؟
پاسخ- کلانتری برای کودک ندیده بود، برای کتاب‌های درسی دوره دیده بود و از طرف انتشارات فرانکلین این دوره را هم گذرانده بود و ربطی به کانون نداشت؛ اما مسئله‌ی بزرگ این بود که این نیاز حس شد و کانون به آن پاسخ داد. اینکه باید به فکر فرهنگ‌سازی و تحول ادبی به نفع کودک و نوجوان بود، به‌هرحال کار کانون بود. توجه به ذوق کودکان به‌ویژه در کار تصویرگری درخشید و بالید و جوایز جهانی هم نصیبش شد. در بخش دیگر که می‌توانم تأکید کنم، آموزش کتابدار و کتابداری بود. دوره‌هایی که برای کتابدارها از طرف کانون برگزار می‌شد، کتابدارهای خوب و متخصص پرورش داد. به‌هرحال کانون پرورش فکری از همان سال‌ها با اقبال جهانی به‌عنوان یک نهاد مطرح فرهنگی و آموزشی معرفی شد. محمدعلی بنی‌اسدی مربی نقاشی کانون بود. امروز ایشان بین هزاران نفر در سطح جهانی از پنج نفر اول است.

 کانون و دوره‌های تاریخ تحولات فرهنگی و سیاسی

 

 

 

پرسش- کانون دوره‌های متنوعی داشته است و در کل با یک روند یکدست در تاریخ فعالیت آن روبه‌رو نیستیم. به‌خصوص امروز که به این سرگذشت نگاه کنیم، تفاوت رویکرد به ادبیات کودک و نوجوان در این دوره‌های گوناگون خودش را نشان می‌دهد. این‌طور نیست؟
پاسخ- نمی‌دانم، من تا انقلاب ۵۷ ویراستار بودم که به پیشنهاد سیروس طاهباز و دوستان دیگر وارد انتشارات شدم و تا اواخر سال ۵۹ که همچنان در کانون حضور داشتم. خط سیری کانون داشت که آن خط سیر بالا و پایین داشت، اما سعی می‌کردیم بر همان مدار حرکت کنیم. من وقتی در کانون حضور پیدا کردم، انتشارات موج فعالیتش کم شد. به دلیل دل‌مشغولی من به کانون به‌ندرت می‌رسیدم که اثری منتشر کنم. تمام‌وقت در خدمت کانون بودم. آن‌قدر دنیای کودک و نوجوان وسیع و زیبا و پاک است که به‌تمامی به آن می‌پرداختم تا سال ۵۹ که طی اختلافی که با کانون پیدا کردم، متوجه شدم که دیگر کانون جای من نیست. یکی از کتاب‌های من در نمایشگاه لایپزیک برنده شد که با اجازه‌ی قانونی دولت به آن نمایشگاه رفتم و جایزه‌ام را دریافت کردم. ولی تا امروز هم که در خدمت شما هستم، پرونده استخدامی‌ام در کانون گم شده است؛ یعنی از مزایای بازنشستگی استفاده نکرده‌ام. مدیریت فعلی البته بهتر است و همکاری‌هایی می‌کند.
پرسش- جناب امامی، پرسش من دقیقاً به همین روند عینی کانون اشاره دارد. با توجه به رویکردی که کانون در حوزه‌ی نویسندگی و تصویرگری ادبیات کودک داشت، شاگردانی تربیت کرد که این شاگردان بعدها از نویسندگان یا تصویرگران کانون شدند. همین حرکت آرام و تدریجی کانون در تولید آثار تفاوت دوره‌ای و تاریخی و فرمال تولیدات کانون را می‌تواند نشان دهد. البته شورای کتاب کودک هم بی‌تأثیر نبود.
پاسخ- بله به این شکل قبول دارم. البته شورای کتاب کودک ناقد بود. به‌عنوان یک مبصر نقشش قابل‌شناسایی ست. شوراء انتشار کتاب نداشت. کتاب‌ها را نقد و بررسی می‌کرد. کار IBBY انتشار کتاب نیست. برخلاف کانون که عمده فعالیتش معطوف به انتشارات بود و نیز آموزش. شما ببینید بعدتر کسانی مانند حسین علیزاده و مجید درخشانی در کانون مربی موسیقی بودند یا در نظر بگیرید آهنگ‌ساز بنامی مثل اسفندیار منفردزاده مسئول مرکز موسیقی کانون بود و در کانون آهنگ می‌ساخت یا مسئول نقاشی هنرمندی مثل پرویز کلانتری بود. این‌ها همه شاگردانی تربیت کردند و به جامعه‌ی فرهنگی و هنری معرفی کردند. هر کسی هر تعلق‌خاطر سیاسی‌ای داشت بیرون درهای کانون می‌گذاشت و می‌آمد و برای کودکان کار می‌کرد.
پرسش- در دوره‌ی طولانی همکاری‌تان با کانون، به‌یاد دارید نقد جدی روی عملکرد کانون شده باشد که مورد توجه مسئولان قرار بگیرد و تأثیرگذار بوده باشد و بر روند کار نقش داشته باشد؟
پاسخ- بهترین داوران ما در طول این سال‌ها خود بچه‌ها بوده‌اند. ما به‌جای آن‌ها نمی‌توانیم تصمیم بگیریم. من خودم پیش از انتشار، کارهایم را برای کودکان از اقشار گوناگون می‌خواندم و اگر موفق می‌بود بعد منتشر می‌کردم. آخرین کتابی که من به کانون دادم به سال‌های زندگی‌ام در اهواز و خرمشهر و آبادان مربوط می‌شود. دینی دارم به آن سال‌ها و دوستان خوب دوران نوجوانی‌ام. بعد از جنگ خرمشهر از بین رفت و من اندوه زیادی داشتم. قصه‌ای نوشتم به نام آی ابراهیم که کفاشی در اهواز بود و شهید شد و … این کتاب تابه‌حال به چاپ نهم رسیده و نزدیک به ۲۷۰ هزار نسخه از آن منتشر شده است. جالب اینکه چاپ اول این کتاب با مخالفت مسئولان وقت روبه‌رو شد! ببینید ما به‌جای بچه‌های کرد یا ترک یا بلوچ یا … نمی‌توانیم تصمیم بگیریم. آن‌ها باید با نوشته‌های ما ارتباط برقرار کنند. یکی از کارهایی که در طول همکاری‌ام با کانون داشتم که به آن افتخار می‌کنم، این بود که پیشنهاد داستان‌هایی به زبان‌های کردی و آذری و بلوچ و عرب را به کانون دادم و در دوره‌ی فعالیتم این پیشنهاد عملی شد. درست است که آموزش رسمی ما زبان فارسی است و من تجزیه‌طلبی را برنمی‌تابم، اما بچه‌ها باید به زبان خودشان هم ادبیات بخوانند. تا زمانی که من بودم به این زبان‌ها کتاب کودک منتشر کردیم. الان هم هنوز اعتقاد دارم باید این کار انجام شود و کتاب‌های دوزبانه به تمام زبان‌ها منتشر شود. ایران را نباید در تهران خلاصه کنیم، این اشتباه است. لالایی مادران ایران به زبان‌های متنوع است و توجه به این همبستگی ملی ما را بیشتر می‌کند. توجه به عناصر بومی و پیامی جهانی داشتن این مهم است.
پرسش- دوست داشتید که همچنان فعالیتتان را در کانون ادامه می‌دادید؟
پاسخ- بله، به‌شدت!
پرسش- روند کار کانون را بعد از خودتان با توجه به تجربه‌ی مدیریتی چندین و چندساله‌ای که داشتید، چطور می‌بینید؟
پاسخ- من اولاً چون دور بودم از ایران نمی‌توانم نظر بدهم و اگر نظر بدهم نمی‌تواند دقیق باشد؛ اما کانون از جنبه‌ی نمونه‌سازی و سمبل‌سازی می‌دانم که خراب شده است. مهم نیست که الان صفرهای تعداد اعضا بیشتر شده باشد؛ مهم این است که نیروهایی را به‌لحاظ کیفی برای آینده پرورش بدهیم. بااینکه به شما عرض کردم هنوز پرونده‌ام مفقود است و از مزایایم بی‌بهره‌ام، اما چون این مشکل در زمان مدیرت فعلی نبوده به کسانی که در حال حاضر تلاش می‌کنند خرده نمی‌گیرم. می‌بینم بعد از سال‌ها قبل از مرگ کیارستمی رفتند سراغش و از او خواستند که فیلم بسازد. می‌بینم که آیین بزرگداشت و تشییع او از کانون صورت گرفت. می‌بینم که سراغ من هم آمدند و درهای کانون به روی من باز است گرچه به لحاظ اداری اقدامی نشده است. می‌بینم کسانی دل می‌سوزانند. منتهی در گذشته تحولاتی شده و دشواری‌های زیادی پیش آمده. تعویض مدیریت را در طول سال‌های بعد از انقلاب شاهد بوده‌ایم. کسانی آمده‌اند که اصولاً با دنیای ادبیات کودک و نوجوان بیگانه بوده‌اند. خراب کن بوده‌اند و مدام دستور «این نباشد و آن نباشد» داده‌اند! من کانون را با همه‌ی تلاشم حفظ کردم باید این مرغک زنده بماند و ماند، گفتم پسوند و پیشوندی در نام کانون نیاید که خوشبختانه همین هم شد. باید یاد کنم از دولت موقت از زنده‌یاد بازرگان و صباغیان؛ گوش دادند و همکاری کردند تا نام کانون برجا ماند. من و دوستانم در مسیری که کانون حرکت می‌کرد پافشردیم اگرچه راه راحتی نبود. در آن سال‌های سخت، مرغک کانون امکان داشت برای همیشه از خواندن بماند؛ اما خواند گرچه گاهی کند و گاهی هم از دستگاه خارج و گاهی هم در سکوت، اما خوشحالم که همچنان می‌خواند. همچنان هم اعتقاد دارم کار کانون انبوه‌سازی نیست، بلکه توجه به استعدادهاست. هیمنه‌ی اداری به هیمنه‌ی فرهنگی غلبه پیدا کرد و این در کل آسیب زد. کار خوبی که در این مدیریت انجام شد انتشار کارهای قدیمی کانون است که بسیار ارزنده بود. عباس کیارستمی یک روز یک قصه‌ای آورده بود؛ چون ایشان جزو شورای تولید هم بودند. اسم قصه‌نویس را مستعار نوشته بودند. من هم خواندم و رأی دادم که منتشر شود. بعد پرسیدم که به نام چه کسی منتشر کنم؟ ایشان گفت تقی کیارستمیو به نام برادرش منتشر کرد. آینه و اویس که قصه‌ای عرفانی است و تابه‌حال تجدید چاپ نشده بود که خوشبختانه شد. به‌هردلیلی که سیاست دیوارها را بلند می‌کند، ادبیات دیوارها را برمی‌دارد و فضاها را باز می‌کند. کتاب خورشید خانم فریده فرجام کتاب خوبی است و خوشبختانه آن‌ هم دارد تجدید چاپ می‌شود. باید اجازه دهیم فرهنگ امروز بر دوش تاریخش استوار و سوار شود.
پرسش- اگر از شما بپرسم دشوارترین دوره‌ی فعالیتتان در کانون چه سال‌هایی بوده، به کدام دوره از فعالیت خود اشاره خواهید کرد؟
پاسخ- ۵۸ تا ۵۹ سخت‌ترین دوران فعالیت من در کانون بود. اواخر ۵۹ بود که دیگر کانون را برای همیشه ترک کردم. کسانی آمده بودند با ادعاهای گزاف! با چهره‌هایی دژم و نوعی انتقام‌گیری، با نوعی کلنگ زدن برای خراب کردن. من طبقه دوم کانون بودم. بعد از پذیرش سمت مدیریت کانون شرطم این بود که سیروس طاهباز در اتاق خودش بماند و من هم در اتاق خودم با م. آزاد بمانم. در اتاق ما مبل‌های راحتی‌ای بود که گاهی از پشت میزمان برای تمدد اعصاب می‌آمدیم و روی این مبل‌ها می‌نشستیم و کارهایمان را آنجا انجام می‌دادیم. یک روز یک مدیری که بعدها معلوم شد سابقه خوبی هم ندارد، دستور دادند که این مبل‌ها طاغوتی است و باید بریزیم دور و به‌جای آن تعدادی صندلی ارج در اتاق‌ها بگذاریم. البته که من مقاومت کردم و گفتم نمی‌گذارم. این مبل‌ها هزینه‌ای برداشته و نباید این اتفاق بیفتد. سابقه من روشن بود و ساواک هم گزارش مرا رد کرده بود. سال ۵۹ برای من سال سختی بود. کتابدارهای کانون مدام اخراج می‌شدند و متأسفانه دیدم که دو راه بیشتر برایم نمانده یا باید همراه این سیل می‌رفتم یا جلوی آن می‌ایستادم که باعث نابودی خودم می‌شد. لاجرم از کانون بیرون آمدم. جناحی روی کار آمدند که با ادبیات و هنر بیگانه بودند. بنابراین آذر ۵۰ به کانون آمدم و آذر ۵۹ از کانون رفتم.

مصاحبه کننده کبوتر ارشدی است و این مطلب اولین بار در نشریه آنگاه منتشر و برای بازنشر از طریق دفتر نشریه در اختیار انسان‌شناسی و فرهنگ قرار گرفته است.