انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نوشتاری از ادی بکر درباره پاپوا گینه نو (۲)

ترجمه ی زهرا سادات ابطحی

وقتی که اولین تجار در سالهای ۱۹۳۰ به منطقه آمدند، آرزوی تماس با دنیای بیرون، باهینمو ها را به دریاچه واگو و رودخانه ها نزدیک تر کرد. خانواده ها هنوز برای ماه ها در جنگل زندگی می کردند (و امروزه هم برای هفته ها زندگی می کنند)، اما تجار مرتبا می آمدند و کنده کاری ها و پوست تمساح را با چراغ نفتی، کبریت، تبرهای فلزی، چاقو، قاشق و لباس های غربی مبادله می کردند.

پاپوا گینه نو تا آن زمان جزء قلمرو استرالیا بود، و بعد از جنگ جهانی دوم دولت تمام مردم قبائل کشور را تشویق کرد –بعضی اوقات اجبارا- تا در این سرزمین تقریبا بی جاده، نزدیک شاهراه های رودخانه مسکن گزینند. در این صورت به تاثیرات بیرونی ای نزدیک تر بودند که ممکن بود آن ها را متقاعد کند که انتقام جویی های جنگ طلبانه، جادوگری و آدم خواری را ترک کنند.

باهینمو ها پیش از این شروع به ترک این کردارها کرده بودند، به طور غیر رسمی در منطقه هاستین توافق شده بود که جنگی در نگیرد. زندگی های بسیاری- و سنت های بسیاری- در چرخه های خشن حمله و تلافی از دست رفته بودند.

کمی بیش از ۳۰۰ باهینمو در اوائل دهه ۶۰ باقی مانده بودند. هرگونه افزایش جمعیتی که با ایجاد صلح مورد انتظار بود، توسط بیماری مخصوصا مالاریا خنثی شد هرچند که وقتی مردم در جنگل بالاتر از مناطق باتلاقی زندگی می کنند، مالاریا به زحمت یک نگرانی به شمار می آید. در هشت سالی قبل از این که ما برسیم، هیچ یک از ۲۳ کودکی که در روستا به دنیا آمدند بیش از خردسالی دوام نیاوردند، و بسیاری از انسان های بالغ نیز مردند.

درمان پزشکی که توسط والدینم، وین (Wayne) و سالی دای (Sally Dye) پیشنهاد شد به ریشه کن کردن مالاریا و بیماری ها و عفونت های دیگر کمک کرد. همان طور که آن ها زبان باهینمو یاد گرفتند، دست به تالیف لغت نامه و ترجمه عهد جدید زدند. باهینمو یک زبان مکتوب نبود، و گویندگانش نامی برای آن یا برای خودشان به عنوان مردم نداشتند. والدینم به روستاییان کمک کردند تا درباره نامی تصمیم بگیرند که به زبانشان هویت بدهد. آنها آن را باهینمو نامیدند؛ به معنای “صحبت ما”. امروزه اگر از یک ساکن جنگل هاستین بپرسید که آیا او باهینمو صحبت می کند او خواهد گفت بله. اگر بپرسید که آیا او یک باهینمو است او احتمالا خواهد گفت نه. اما آنها نیاز غربی ما برای سازماندهی را سهل می گیرند و نامیده شدن با این نام را رد نمی کنند.
به عنوان مسیحیان غیر مذهبی از موسسه زبان شناسی سامر (Sammer)، والدینم سعی کردند که تعالیم عیسی را به گونه ای ارائه دهندکه باهینمو ها را مطمئن سازد که زندگی و فرهنگشان ارزش دارد. در اوائل ۱۹۶۸ بسیاری تصمیم گرفتند که مسیحی شوند و خودشان را “خویشاوندان عیسی” نامیدند.
کمی بعد، نقشه هایی برای حرکت روستا به نزدیکی واگو در دست اجرا بود. مردم مدت ها بود که می خواستند به زمین بالاتر بروند، اما ریسک ارواح ناشناخته آن جا بیش از حد عظیم به نظر می رسید: سفالگری غیربومی و زنجیره ای از سنگ های نرم، منطقه را پوشانده بود. اما هرچه که طبیعت این ارواح بود، روستایی ها اکنون معتقد بودند که خداوند از آن ها محافظت می کند، پس بنابراین جابه جا شدند.
همان طور که من در اطراف واگو قدم می زدم، به نظر می رسید که تغییرات کمی رخ داده است. غیر طبیعی بود که همان مسیر گِلی که در کناره هایش گیاه هیبیسکوس (Hibiscus) و درخت های انبه بود را دنبال کرد، دیوارهای از جنس چوب درخت نخل خانه قدیمی مان را لمس کرد، و یک فنجان آب از همان یخچال نفت سفید ریخت. از جنبه های دیگر تغییرات بسیاری صورت گرفته بود. بسیاری از مردم لباس های غربی می پوشیدند، و بسیاری اسامی غربی اتخاذ کرده بودند. اعضای گروه دوستانم به نظر بیش از حد پیر می رسیدند تا اینکه در اوایل سی سالگی شان باشند. مردمی که من با آنها بزرگ شدم چهره های خسته و چشم های جدی داشتند. بعضی از زنان، مادربزرگ بودند.
وقتی از دوستم باوی بالکی (Bawi Balki) پرسیدم چند فرزند دارد، مکث کرد. بعد شروع به نام بردن آنها کرد، محاسبه کرد، “اوه، و ویدا(Wida) میشه شیش تا؟ نه صبر کن، هفت تا.” چهره اش روشن شد: “من هفت تا بچه دارم.” عدم اطمینان اولیه اش به یادم آورد که چقدر شمارش برای باهینموها بی ربط است: دنیای باوی توسط اعداد یا برنامه ریزی ها اداره نمی شود. بعضی چیزها دائمی اند: خورشید، باران، رشد و نمو پی در پی گیاهان. بقیه به شکل غیر قابل پیش بینی رخ می دهند: کودکان، جانوران وحشی، توفان ها، مالاریا، عشق، مرگ. مردم برای هیچ یک از این ها نقشه نمی کشند، باعثش نمی شوند و کنترلش نمی کنند.
به طور اتفاقی، والدینم هم داشتند واگو را می دیدند. آن ها الان در کنیا زندگی می کنند، به مبلغ ها اهمیت انطباق با فرهنگ را می آموزند به گونه ای که به کار بیاید. به خاطر به روز شدن مطالعه پدرم بر باهینموها، آنها شروع به سرشماری کردند. آن ها می دانستند که باید سریعا با فرهنگ باهینمو دوباره هماهنگ شوند و همان طور که پدرم در موردش شوخی می کرد “اگر تو هماهنگ شوی، نمی شمری.”
هشت مسکن اولیه باهینمو به چهار روستا تبدیل شده اند: واگو، ییگای (Yigai)، گاهوم (Gahom) ، و اینالو (Inalu). جمعیت منطقه با ۱۳۵ نفر در واگو به نزدیک به ۴۰۰ نفر افزایش یافته است. مردان جوان هنوز از روستا به روستا برای ازدواج یا اتحاد اقتصادی حرکت می کنند- “پیاده روی طولانی”- مردم به خاطر عشق ازدواج می کنند. برای یک مرد مجاز است که همسر دوم اتخاذ کند، اما خودخواهانه در نظر گرفته می شود. هم چنین ازدواج درون گروهی بین گویندگان زبان های دیگر وجود دارد که در مجاورت هاستین در سرزمینی زندگی می کنند که دولت استان سپیک شرقی (East Sepik Province) برای قطع درخت توصیه می کند. قطع درخت چیزی است که من سریعا در موردش شنیدم.
مقامات جنگل داری که مشغول بازدید بودند به باهینموها گفتند “نگران جنگل بارانی تان نباشید. ما همیشه می توانیم آن چه را که قطع می شود دوباره بکاریم. وکلای ما می توانند به شما کمک کنند که قراردادتان را بنویسید تا بتوانید تا حد ممکن پول به دست آورید.”
زنی که مویالی یالفی (Moyali Yalfei) نام داشت، ۴۵ ساله و بیوه رئیس بزرگترین کلان زمین دار بود، به من گفت که او فکر می کند که مجبور به موافقت با قطع درخت است. “بخش جنگل داری گفت آن ها، این را می خواهند. پس من مجبورم که به آنها بدهم، نه؟”
برای او ساده لوحانه نیست این گونه بیندیشد. یک باهینمو به ثروت با اصطلاحات اتحاد فردی می اندیشد نه سود و منفعت. در حالی که غربی ها اساس تصمیمات تجاری را بر سود می گذارند و انتظار دارند در این فرایند دوستانی به دست آورند، باهینموها هدفشان دوستی است و امید دارند که پولی هم در این فرایند به دست آورند. بعضی از ۱۵ کلان، دارایی های عظیمی را در هاستین کنترل می کنند، و باعث افتخار است که به دیگران اجازه دهی از زمین تو استفاده کنند.
مجموع سردرگمی مویالی و دیگر باهینمو ها، نیاز جمعی مدرن برای وجه نقد است. همان طور که اکنون هست، باهینموها باید برای سالیان بجنگند تا موتور کوچکی برای قایق، لباس، ضبط صوت، لوازم اردوی غربی را به دست آورند. و اگر بخواهند فرزندانشان را به دبیرستانی در دوردست بفرستند، باید صدها دلار برای شهریه و اغذیه پس انداز کنند.

zahraabtahi@aol.com

Source: Bakker, Edie. ‘Return to Hunstein Forest.’ National Geographic, February 1994, Encarta 2009