انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

منطقه الفراغ‌ها:کافه

در این نوشتار کوتاه سعی می شود به پدیده خاصی در ساختاریابی جمعیتی اشاره شود که در اینجا منطقه الفراغ نامیده شده است. منطقه الفراغ های زیادی را می توان برشمرد که در اینجا تاکید بر کافه ها است. این نوشتار در پایان با اشاره به نقش مخربی که منطقه الفراغ ها می توانند در تمدن ما و رابطه حیاتی بین دولت و ملت ایفا کنند، به پایان می رسد.

مساله از تولد زودرس نوزاد انسان شروع می شود. از آنجا که مغز انسان با بقیه بدن همخوانی ندارد، نوزاد انسان زودتر و به صورت تکامل نیافته متولد می شود و در نتیجه فاقد پختگی حسی و حرکتی لازم است و برای بقاء کاملا به دیگران وابسته است. کودک در ابتدا فاقد یک هویت مستقل است و خود را بخشی از بدن مادر می داند. این وحدت غیرواقعی زمانی شکسته می شود که خسران ابژه های جزیی اولیه ( سینه، مدفوع و غیره ) نوعی فقدان را در تمامیت توهم آمیز نوزاد ایجاد می کند. در نتیجه واکنش هایی از جانب کودک شکل می¬گیرد تا این ابژه ها مجدداً به دست آید و تمامیت ارضاکننده اولیه مجدداً برقرار شود. می¬توان گفت که انرژی های درون ارگانیزم حول جای ابژه از دست رفته می چرخد تا شکاف ایجاد شده ترمیم شود ( توجه کنید مثلاً به مکیدن انگشت توسط نوزاد). نکته اینجاست که تمامیت ارضاکننده اولیه قابل احیا نیست و کلنجار با جای ابژه یا بخش از دست رفته بدل به چرخشی بی پایان حول یک فقدان/ خسران می شود. این چرخه بی پایان به نوبه خود باعث کیف (ژویی سانس) خاصی می شود. اگر ارگانیزم کودکانه در این وضعیت باقی بماند، این چرخش لذت ساز آنرا بدل به یک ماشین خودشهوت گرا می کند که در نهایت به یک درخویش خزیدگی(اوتیسم به مفهوم اعم) خودویرانگر ختم می شود و این به این خاطر است که به دلیل اختلال در سیستم غرایز ( میهن پرست، ۱۳۹۲)، ارگانیزم انسانی می تواند لذتی از کارکردهای خود کسب کند که با اهداف مربوط به بقای نفس این کارکردها در تضاد باشد به نحوی که می توان گفت که آنچه که ارگانیزم انسانی را به پیش می راند نوعی بیگانگی کژروانه از طبیعت و اصل بقای نفس است. اگر تعریف حیات ( همانگونه که تعریف زیست شناختی از حیات ادعا می کند) واکنش به محرک باشد در انسان این واکنش دچار کژروی شده است یعنی قاعده اصلی واکنش و زندگی انسان بقای نفس نیست بلکه لذت است. به نحوی که می توان گفت لذت کژروی از حیات و واکنش های طبیعی است(Kessel,2009,14-15). برای اینکه بقاء ادامه یابد از این تثبیت خودویرانگرانه ارگانیزم بر لذت اجتناب شود. از آنجا که انسان از غرایز محروم شده است باید پدیده دیگری در کار آید تا ارگانیزم را به پیش راند. از نظر روانکاوی این پدیده زبان و امر نمادین است. زبان و امرنمادین باعث ساختاردهی به جهان و شکل گیری واقعیت می شود. نکته حیاتی درباره امرنمادین این است که آن نیز حول نوعی فقدان یا خسران شکل می گیرد. با ثبت ارگانیزم در نظم نمادین، بر اساس مکانیزم هایی که در اینجا فرصت تشریح آنها وجود ندارد، فقدان موجود در امرنمادین جایگزین فقدان تمامیت اولیه پیش گفته می شود و بدین ترتیب کیف جویی ارگانیزم برون فکنی و والایش می یابد و در پیکره واقعیت نمادین جستجو می شود و در نتیجه ارگانیزم از خودویرانگری اوتیستیک رها می شود و واقعیت قدرتی با خود کشنده بر ارگانیزم اعمال می کند و از این طریق ذهنیت و مسیر حرکت نمادین شکل می گیرد و در اینجاست که ما از ارگانیزم انسانی به هستنده انسانی به مثابه حامل و درگیر در نظم نمادین گذار می کنیم.

خب، تبعات این مقدمه کلی برای مطالعه ایدئولوژی چیست؟ در تحلیل نهایی می توان گفت که همه ایدئولوژی ها در تمام دوران ها و سرزمین ها در پی صورتبندی شکل هایی از واقعیت و ایجاد فقدان های خاصی هستند. این فقدان سازی باعث ایجاد کیف در پیکره واقعیت می شود و باعث شکل گیری مسیرها و ذهن های خاص می شود. ایدئولوژی ها با ایجاد انحناهایی در پیکره واقعیت باعث تجمع امر نمادین در مکان های خاصی می شوند، همچون گردآب یا چای شیرین، و از این طریق بعد ارضاء را وارد نظم نمادین می کنند. این شکل ارضای نمادین که ژیژک به آن کیف مازاد می گوید (Zizek, 2012: 661) دقیقاً آنچیزی است که ایدئولوژی ها در پی ایجاد آن هستند

یکی از اصلی ترین مکانیزم ها برای ایجاد حفره در واقعیت استفاده از منع است. منع باعث ایجاد منطقه ای کنار گداشته شده می شود البته این کنار گدازی باعث ایجاد حفره در واقعیت از لحاظ قانونی ساختاریافته می شود که به نوبه خود فرایند جذبه به حفره و میل به تخطی را به جریان می اندازد. در نتیجه میل و جذبه تخطی از منع ها امری فی نفسه نیست بلکه پیش از هر چیز زاییده خود این منع ها و قوانین است. « منع مانعی ثانویی که جلوی میل را می گیرد نیست، بلکه خود میل تلاشی برای پر کردن شکافی است که توسط این منع حفظ می شود» ( Zizek, 2008: 98). منع به تعبیر ژیژک شکافی در پیکره واقعیت ایجاد می کند، همین شکاف یا حفره باعث جذب فرایند کیف جویی و میل می شود. این امور منع شده ثبتشان در فرهنگ رسمی ناممکن است و به تعبیری فرهنگ رسمی حول ناممکنی آنها شکل گرفته است. نکته این است که این دیالکتیک منع و ایجاد میل به تخطی می تواند به طور حساب شده و یا ناخوآگاهانه در مدیریت و جهت دهی به جماعت به کار رود.

وجه مشخصه انسان ها از نظر روان کاوی گریز از ساختار از سوی آنهاست. انسان ها با شیوه های مختلف ساختار را دور می زنند و از این طریق حس اصالت و خاص بودن به آنها دست می دهد. در عوض ساختار هم مکانیزم های ظریفی می تواند داشته باشد که از طریق آنها حس گریز از ساختار سوژه ارضا شود و در عین حال سوژه همچنان به ساختار قلاب شده باقی بماند. یکی از این مکانیزم ها استفاده از منطقه الفراغ ها است: مکان هایی که در پیکره ساختار تعبیه شده اند تا به افراد حس فراغت از ساختار رسمی را دهند و کیف جویی افراد با رفتن به حفره ساختار و برگشت از آن را ارضا شود. استفاده از منطقه الفراغ ها در هر فرهنگ و کشوری یافت می شود اما در کشور ما به دلیل کمرنگ بودن فضای عمومی استفاده از آنها بسیار پررنگ شده است. منطقه الفراغ های گوناگونی را می توان برشمرد از جمله سفر شمال ، برخی جنبه های دانشگاه، فضای مجازی، پارتی ها و آزادی های یواشکی. یکی دیگر از این منطقه الفراغ ها کافه ها هستند.

البته جنبه های منطقه الفراغی کافه صرفا ناشی از منع رسمی نیست و بسیاری از ابعاد آن صرفا از زندگی روزمره آشنایی زدایی می کند. برخی از این ابعاد عبارتند از: دکوراسیون، موسیقی، نورپردازی، سیگار کشیدن در یک فضای عمومی، منوی عجیب و غریب با واژه ها یا دال های قلمبه که خود نوعی امر غریب یا ناممکنی در نوشیدنی ها و خوردنی های مرسوم تشکیل می دهند و از این طریق موتور میل مشتری را به جریان می اندازند. در برخی منوها نوشیدنی هایی وجود دارد که باید با لیوانی خاص سرو شود، لیوانی که با ظاهر و ساختار عجیب خود نوعی آشنایی زدایی از ظروف مالوف است و غیره.

کافه ها علاوه بر آنکه نقش پاتوق را ایفا یا مکانی برای اوقات فراغت هستند بدل به منطقه الفراغ هایی شده اند که در آنها بسیاری از اموری که قابل عرضه شدن در فضاهای عمومی نیستند، امکان حضور می یابند: « امروز کافه ها علاوه بر اینکه کارکرد سابق خود یعنی پاتق بودن را حفظ کرده اند، کارکردهای نوینی به دست آورده اند. به طوری که به جرات می توان گفت کافه ها امروزه تبدیل به مکان های فرهنگی ای شده اند که توانسته اند فضایی را برای انجام فعالیت های فرهنگی گوناگون فراهم کنند. برگزاری کنسرت های موسیقی ( البته با تعداد مخاطب محدود) مراسم رونمایی از کتاب، شب شعر، اجرای نمایش نامه های کلامی، گالری های نقاشی و عکاسی و … از جمله فعالیت هایی هستند که تقریباً هر هفته به میزبانی یک کافه برگزار می شوند. البته به دلیل کوچک بودن فضای داخلی کافه ها و استقبال کنشگران به طور مثال برای کنسرت های موسیقی معمولا کافه ها با مشکل مواجه می شوند. به هر ترتیب امروز جنبه فرهنگی کافه ها بسیار بیشتر از جنبه اوقات فراغتی و پاتوق گونه آنها در قیاس با گذشته به چشم می آید». (امامی). بسیاری از کافه ها یک شبکه به هم مرتبط را تشکل می دهند و علاوه بر این بسیاری از کافه های جدید دور از خیابان های شلوغ و جاهای نسبتاً پرت جای گیر شده اند( همان). همه اینها خود نشان دهنده بعد منطقه الفراغی کافه است. این خصوصیت منطقه الفراغی و رابطه آن با منع رسمی و در نتیجه کیف بری از تخطی نسبت به ساختار رسمی و در نهایت بدل شدن به سوژه این ساختار دقیقاً آن چیزی است که در تحلیل کافه ها نادیده گرفته می شود. مثلا فکوهی درباره لزوم رفع منعی که بر کافه ها وجود دارد می گوید « جوانان امروز با جوانان سی یا چهل سال پیش متفاوتند، همانگونه که ما در جوانی با نسل گذشته خود متفاوت بودیم. بنابراین میزان بردباری و میزان آزادی ای که باید به این حوزه ها داده شود باید بیشتر از میانگین جامعه باشد. بهتر است که در کافه ها، مشکلاتی و حتی آسیب هایی وجود داشته باشد که به تدریج تلاش کنیم آنها را حل کنیم. تا اینکه با برخورد کردن با آنها، آن آسیب و مشکل را به سطح کل جامعه تعمیم دهیم و در زمان و مکان چنان پراکنده اش کنیم که نتوانیم با آن مقابله کنیم و نه حتی شناخت درستی از آن داشته باشیم. افزون بر این نگاه به کافه، به محافل و کنش های جوانان که بخش عمده جامعه ما را تشکیل می دهند اصولا نباید نگاه آسیب شناختی داشت و دائماً در پی آن باشیم که اشکالات و کارهای نادرست آنها را بهانه ای کنیم برای جلوگیری از کنش هایی که خاص سن و زندگی و سبک زندگی ایشان است. این امر به معنای آن نیست که بی بندوباری را بپذیریم و یا ترویج کنیم، درست برعکس، تنها با این کار است که می¬توان با بی بندوباری مقابله کرد» ( فکوهی و آزموده). در اینجا فکوهی با وجود اینکه به رابطه منع رسمی و کافه اشاره کرده است از دیالکتیک ایدئولوژیک بین منع رسمی و کیف بری از تخطی غافل بوده است. از دیگر سو باید گفت که یکی از دلایل اصلی رونق کافه ها همان منع رسمی است و این منع علیرغم ظاهر مانعی نیست که باید برطرف شود تا سوژه بتواند بهتر خود را محقق سازد بلکه برعکس نوع خاص سوژه یا ذهنیت فرآورده نوع خاص منع و شکستی است که با آن مواجه می¬شود( ژیژک، ۱۳۸۹، ۲۳۱). همین نادیده گیری پدیده کیف از تخطی و در نتیجه شکل گیری خاص سوژه است که تحلیل فکوهی را وا می¬دارد تا بیش از حد بر نقش گزاره ها، نشریات روشنفکری و استفاده از آنها در تنظیم جماعت ها تاکید ورزد. او در جایی دیگر می گوید: « اما اشتباه بزرگی که ممکن است رویکردهای رسمی و مدیریت های اجتماعی مرتکب شوند در دو اقدام است: نخست آنکه به دلیل کژکارکردی شدن این فضاها، بار دیگر به آنها یورش برده و به تصور آنکه در حال مبارزه با مظاهر فرهنگ غربی هستند آنها را ار میان بردارند. در حالی که این فضاها در حالی که با کمبود شدید فضاهای تعامل اجتماعی و به خصوص برای روابط میان جوانان و تفریح آنها روبرو هستیم، یک اشتباه جبران ناپذیر خواهد بود. اگر در این فضاها کژکارکردها را می بینیم مسئولیت آن نه بر دوش جوانان کم تجربه، بلکه بر دوش مدیرانی است که کار خود را نمی دانند و دومین رویکرد نادرست آن است که مسولان تصور کنند با وارد شدن به بازی ها و میدان های خودساخته به اصطلاح روشنفکرانه و دامن زدن به گروهی از جنگ های زرگری میان آنها، مثلا با گسترش مطبوعات و رسانه های زرد روشنفکرانه، می توانند این بازی را در دست گرفته و آن را مدیریت کنند» (فکوهی۲). این فروکاستن تحلیل به گزاره ها و امر نمادین و نادیده گرفتن بعد کیف بری از تخطی در نهایت همان چیزی است که از تحلیل عمیق جلوگیری می کند.

نکته ای که در پایان باید به آن اشاره کرد این است اگر چه استفاده از منطقه الفراغ ها در عرصه عمومی می تواند نشان دهنده پیشرفت و تکامل ساختاریابی جمعیتی باشد و پیامدهای خوبی هم برای فرهنگ و جامعه داشته باشد و در هر فرهنگ و جامعه ای نیز نمونه های آن قابل مشاهده است اما باید توجه داشت که حضور بیش از حد منطقه الفراغ ها اگرچه شاید در کوتاه مدت راهگشا باشد اما در دراز مدت به یک رخوت تمام عیار ملی بدل می شود و کشور را در معرض موج مهاجرتی و حس عدم تعلق به جامعه قرار می دهد. آن هم در دورانی که با توجه به شرایط منطقه و جهان داشتن یک جمعیت با حس جمعی اصیل و تعلق های اجتماعی پایدار بسیار حیاتی است. در چندسال اخیر تحریم های ظالمانه بیش از هر چیز امر جمعی و حس تعلق جمعی و امکان ایجاد گفتگو میان دولت و ملت را هدف قرار داده اند. در ثانی خود نظام سلطه بین الملی نیز دچار بحران های فزاینده ای است و به تدریج مکانیزم هایش فعال می شود تا بحران های سیستمی خود را به نقاط خاصی در جهان فرافکنی کند، ثالثاً ایرانی ها در معرض استعمار نامرئی و بسیار خشن کشورهای غربی که پمپاژ کردن نخبگان از طریق مهاجرت است، قرار دارند که این خود تاثیرات ویرانگری بر همه عرصه های اجتماعی دارد. همه این امور می طلبد که مردم و مسئولین ایرانی واکنش ها و برنامه ریزی های دوران سازی از خود بروز دهند که گذار از استفاده بیش از حد از منطقه الفراغ ها و ایجاد ماشین های کیف بری از تخطی و قدم گذاردن در مسیر شکل دادن و توانمند کردن فضای عمومی و نهادهای مدنی و در نتیجه امکان شکل گیری گفتگوی بین مردم و دولت اولین و در عین حال مهمترین قدم آن است.

●- این مطلب خردادماه امسال برای یک ویژه نامه مربوط به کافه و کافه نشینی فرستاده شد اما به دلیل یک ناهماهنگی از انتشار بازماند.

منابع:

– امامی، مهرداد. « فضایی سرشار از بودن: کافه های تهران». سایت انسان شناسی و فرهنگ.

http://www.anthropology.ir/node/8567

– ژیژک، اسلاووی. ۱۳۸۹، « از نشانگان خود لذت ببرید: ژاک لکان در هالیوود و بیرون از هالیوود». ترجمه فتاح محمد. نشر هزاره سوم. زنجان.

– فکوهی، ناصر. « از کافه نواندیشان تا کافه نوکیسگان». سایت انسان شناسی و فرهنگ.

http://anthropology.ir/article/31410

– فکوهی، ناصر و محسن آزموده. ۱۳۹۱. « کافه و کافه نشینی: گفتگوی با ناصر فکوهی. سایت انسان شناسی و فرهنگ.http://anthropology.ir/article/15394

– De Kessel, Marc. 2009. “Eros and Ethics: Reading Jaques Lacan’s seminar VII”. Suny Press.

-Zizek, Slavoj. 2008. “The Plague of Fantasies”. Verso. London and New York.

– ……. ۲۰۱۲. “Less Than Nothing: Hegel and the shadow of dialectical materialism”. Verso. London- New York.