انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

معرفی کتاب دعوت به جامعه شناسی

مفاهیم “کار”، ” “از خود بیگانگی” و “هستی اجتماعی”، از نگاه کارل مارکس

” … از نگاه مارکس می‌شود این تعبیر را داشت که آنچه باعث تحریک آگاهیِ هستی شناسانه‌ی آدمی می‌شود (یعنی آن آگاهی‌ای که به وسیله‌‌اش، انسان می‌تواند از وجود خود و چیزهای دیگر در جهان با خبر شود) و اصلا به واسطه آن به کار ‌افتد، «کار» و تولید و یا این طور بگوییم هر آن چیزی است که از «کار و فعالیت آدمی» سرچشمه می‌گیرد؛ چرا !؟ چون در پسِ هر کاری که باعث به وجود آمدن چیزی در جهان شود، روابطی اجتماعی شکل می‌گیرد. این‌که همچون ایدئالیست‌ها دائماً با خود بگوییم تفاوت انسان با سایر موجودات در شعور و آگاهیِ اوست، این سخن کمکی به درک این واقعیت نمی‌کند که از طریق کارِ بازاندیشانه‌ است (کارِ هدف‌مند، از این هدف باخبر و آن را در ذهن به تصور آوردن) که آگاهی و شعورِ آدمی فعال می‌شود. به عنوان مثال، اگر بپذیریم که آنچه اجدادِ نخستینِ ما را از وضعیت شبهِ میمونی‌اش بیرون آورد «قدرت و توانایی ساختنِ» ابزارها بود، در این صورت این را هم خواهیم پذیرفت که به محض آن که انسان تبدیل به موجودی «ابزار ساز» ( toolmaker) شد، همزمان قدم به قلمرو هنر و فرهیختگی گذاشت. زیرا به امکان تغییر سرنوشت خود دست یافت. سرنوشتی که می‌شد همچنان دراسارت لاشعوریِ خویشاوندانِ میمون نمایَش باقی بماند. اما خوشبختانه رابطه دیالکتیکیِ «کار»، «ذهن» و همچنین «تولید»ات ناشی از آن، به تعلیم و تربیت قدرت ذهنیِ انسان‌های اولیه شتافت و آن‌ها را به «رستگاری از وضعیت حیوانی» ‌شان سوق داد…

باری، به محض آن که انسان‌ها، «ابزار ساز» شدند، همان ابزار از آن جا که محصول «کار آدمی» است، به وسیله‌ی فرایند «فکر» و «کار» ی که توأم با آن انجام یافته، باعث تحول عظیمی در نحوه‌ی زندگی انسان نخستین و درک او از جهان و موقعیت‌اش شد. زیرا واقعیت این است که آن « ابزار شکار »، فقط شیئی تیز و برنده مانند چاقو نبود، بلکه « ابزار ارتباطی ـ اجتماعی » نیز بود . چرا که علاوه بر آن که اجداد میمون نمای ما توانست به وسیله ابزار، نحوه‌ی جدیدی از زندگی کردن را بیاموزد (فی‌المثل به جای چنگ و دندان با کمک ابزارها شکار کند)، بلکه همان ابزار، به لحاظ اجتماعی، سبب قدرت و برتری او نسبت به کسی می‌شد که یا اصلاً ابزاری در اختیار نداشت و یا کارایی‌اش همانند آن دیگری نبود‌. به هر حال انسانِ ابزارساز، بسته به شرایط تاریخی و اجتماعیِ خود همواره توانسته است در حال تجربه‌ی جدیدی از خود و جهان باشد. و این به ظاهر می‌تواند فاصله گرفتن هر چه سریع‌تر او از اجداد میمون نمای‌اش باشد….

باری، در پسِ تمامی این حرف‌ها، احتمالا می‌توان گفت، نوع بشر در ساختار اجتماعی‌ای که زندگی می‌کند، به یاریِ محصول دست‌ساز خویش، توانست نحوه‌ی نگاه و زندگیِ خود را در هستیِ اجتماعی‌اش رقم بزند: این‌که چگونه به جهان، خود و دیگرانی که با آن‌ها زندگی می‌کند، نگاه کند. و آیا این بدین معنی نیست که در روابط مبتنی بر مالکیت (ownership)، ابزارها همچنان به‌منزله «نماد قدرت» درک و فهمیده می‌شوند!؟ و بالاخره یک پرسش ساده و به نظر خارج از موضوع، اما شاید برای عده‌ای مطرح شده: به لحاظ هستی‌شناسی، آیا این «نماد قدرت»، هنوز دست‌اندر کار تعیین روابط در ساختار اجتماعی انسان قرن بیست، نیست…!

بگذریم همان‌گونه که می‌بینیم، در پس عبارتِ « انسان ابزارساز» و یا ظاهر ناقابلِ شیِء تیز و بُرنده‌ی شکار، جهان خاصی از «هستی اجتماعی و روابط برخاسته از آن » وجود دارد. که در واقع به یاری همین رابطه‌ی اجتماعی و نیز ذهن بازاندیش است که از آدمی‌زاد، موجودی «خود آگاه» می‌سازد. چنانچه مارکس می‌گوید:

« آدمی با خلق جهانِ اشیاء از طریق فعالیتِ عملی خویش و در کاری که بر طبیعت غیرانداموار می‌کند، خود را به عنوان موجود نوعیِ آگاه به اثبات می‌رساند. یعنی موجودی که با نوع خویش به عنوان وجودی ذاتی و یا با خود به عنوان موجودی نوعی برخورد می‌کند. مسلماً حیوانات نیز تولید می‌کنند. مثلاً زنبور عسل، سگ آبی، مورچه‌ها و غیره برای خود لانه و آشیانه می‌سازند اما حیوان چیزی را تولید می‌کند که نیاز فوری خود یا بچه‌اش است. تولید آن‌ها یکسویه است در حالیکه آدمی همه‌ جانبه و گسترده تولید می‌کند. […] نه تنها از لحاظ ذهنی یعنی در آگاهی خویش، بلکه در واقعیت نیز فعالانه خود را بازتولید می‌کند و در جهانی که تولید کرده است، خود را مورد اندیشه قرار می‌دهد» .

بنابراین همان‌گونه که مشاهده می‌کنیم در روش بررسیِ پیش رو اگر قرار باشد که همزمان هم تاریخی بودنِ انسان را در نظر بگیریم و هم تأتیر پذیری از کار و فرایند اجتماعی در قلمرو اجتماعی روزمره را، متوجه خواهیم شد که انسان از طریق «کار» سازنده‌ی تاریخِ خود است … “.
از کتاب «دعوت به جامعه‌شناسی»؛ تألیف زهره روحی، انتشارات دنیای اقتصاد، صص۷۷ـ

****************************************************************
تبیین مفاهیم «تنش بین ارزش‌ها»، و … ، با نگاهی به اندیشه ماکس وبر
” … برای بحث حاضر، لازم است به رابطه‌ا‌ی بپردازیم که به طور پنهانی بین درک و شعور انسان از یک سو، و ارزش‌ها و داوری‌های ارزشیِ او از سوی دیگر وجود دارد. برای این که متوجه این سخن شویم، شاید بد نباشد با پرسشی فرضی شروع کنیم. فی‌المثل این‌که آخرین داوری‌ای که در مورد مسئله‌ و یا موردی فرهنگی، اجتماعی و یا … ، داشته‌اید چه زمانی بوده است؟ دیروز یا همین ساعتی قبل؟! واقعیت این است که همه‌ی ما در اغلب برخوردهای اجتماعی‌ و یا حتا انتخاب‌های شخصی با مقوله‌ی «ارزش» و «ارزش‌گذاری» سروکار داریم. به عنوان مثال هنگامی که روزنامه را باز می‌کنیم، تلویزیون و یا رادیو را روشن می‌کنیم و یا به وسیله یکی از مسافرانِ اتوبوس و یا راننده تاکسی از خبری مطلع می‌شویم که به نوعی برایمان مهم و یا جالب است (فرقی هم نمی‌کند که احساس خشنودیِ ما را برانگیزد یا احساس انزجار)، معمولاً در چنین زمان‌هایی با توجه به جایگاه اجتماعی و موقعیتی که داریم، واکنشی از خود بروز می‌دهیم که ناشی از قضاوتِ ارزشی ما است؛ حال چه در تأیید و چه در انکار و یا در جهت تکمیل و یا اصلاح «خبر»ی که شنیده‌ایم…

مسئله در حال حاضر این نیست که ما چه قضاوتی می‌کنیم و یا برای قضاوت‌مان از چه ابزارهای شناختی استفاده می‌کنیم، بلکه مهم برای ما در بحث فعلی فقط این است که بدانیم به عنوان آدمیزاد (موجودی که از خود و اطرافش در جهان آگاه است)، «اهل قضاوت» هستیم. یعنی در شیوه‌ی زندگی‌مان «قضاوت» جای بسیار مهمی دارد. همان‌طور که اهل زبان و سخن گفتن نیز هستیم، و یا ….، و همه این‌ها یعنی شیوه‌ی «آدمی‌زاد بودن» این‌ طور است که «شعور» او ، اساساً ارزشی عمل می‌کند. ارزشی که برخاسته از هنجارها و فرهنگِ پرورشیِ اوست. و همچنین یعنی این‌که اصلاً آدمیزاد با قضاوت‌کردن و سخن گفتن و در میان گذاشتن این قضاوت با دیگران و واکنش دیگران نسبت به آن و جریان مداوم اعمالی از این دست است که می‌تواند درک و فهم خود را افزون کند و خود را همواره فراتر از آنچه هست، قرار دهد. ویژگی‌ای که آدمی را به رشد و بالندگیِ بیشتری سوق می‌دهد…
از این‌رو بیراه نگفته‌ایم اگر مدعی شویم که «ارزش‌گذاری و قضاوت» یکی از عناصر بسیار مهم در روابط اجتماعی است. یعنی اگر هستی‌ِ اجتماعیِ آدمیزاد در گروی زنجیره‌ای از روابط و عناصر باشد، یکی از آن‌ها بی‌برو برگرد امکان ارزش‌گذاری و قضاوت است؛ چرا که امکانی است که از تعامل اجتماعی برمی‌خیزد و همزمان به شکلی بازتولیدانه، آن را به جریان می‌اندازد، وانگهی وقتی می‌گوییم: «آدمی‌زاد اهل قضاوت و ارزش‌گذاری است»، این بدین معنی نیز هست که بخش مهمی از قدرت ادراکی ما، «پیشاپیش» به قدرت سنجش و ارزش‌گذاری‌ها، حلقه شده و پیوند خورده است. با مثال مسئله را روشن می‌کنیم: مسلماً همگی می‌پذیریم که بین نگرش و درکی که در پسِ عبارت «تنبیه بدنی کودکان، از آنان انسان‌هایی فاقد اعتماد به نفس می‌سازد»، و درکی که در پس این عبارت که می‌گوید: «چوب معلم گل است، هر که نخورد خل است..»، شکافی عمیق وجود دارد. از قضا به باور جامعه‌شناس شهیر آلمانی ماکس وبر هم در پس این دو عبارت، دو گونه درک کاملا متضاد و متفاوت از یکدیگر وجود دارد. به نظر می‌رسد آن چیزی که در وهله‌ی نخست دو دیدگاه را نسبت به هم این‌طور متضاد می‌کند، ارزش‌گذاری متفاوت در جهان‌بینی آن‌هاست. ارزش‌گذاری‌هایی که خبر از مطالباتی متفاوت و دور از هم از جهان اجتماعی می‌دهد؛ اما اگر قرار باشد هر دوی این باورهای ارزشی به اتفاق در یک جهان و یک عصر و یک جامعه حضور داشته باشند، آن زمان چه می‌شود!؟ گمان کنم همه موافق باشیم که در این صورت می‌باید شاهد تنش‌ِ ناشی از تفاوت‌های ارزشی در قلمرو روزمره باشیم. زیرا این فقط علامت و نشانه‌ای است از جهان بینی و نگرش‌های ارزشیِ کلی‌تری که بی‌تردید آن جهان اجتماعی را با تنشِ ناشی از تفاوت‌های ارزشیِ مغایر از هم مواجه می‌سازد. چیزی که وبر از آن با «جنگ ارزش‌ها» و یا اصطلاح معروفش «جنگ خدایان» یاد می‌کند. و جالب است بدانیم وبر نزاع ارزشی را یکی از ویژگی‌های وضعیت مدرن می‌داند. زیرا شالوده جهان در این عصر از وضعیت جماعتی گسسته است. به هر حال وی می‌گوید: «نظام‌های ارزشیِ مختلفی در جهان در گیر نبردی بی‌امان هستند» “.

از کتاب «دعوت به جامعه شناسی»، نوشته زهره روحی، انتشارات دنیای اقتصاد، صص ۱۰۵ ، ۱۰۶