انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

فراغت، تعیین کننده جایگاه انسان در زنجیره هستی

بنجامین هانی کات ترجمه رویا آسیایی

آرتور لاویجوی(۱۹۳۶Lovejoy,) در کتاب زنجیره بزرگ هستی(The Great Chain of Being) نوعی جهان بینی را تشریح کرد که در میان نخبگان فرهیخته دوران کلاسیک و نیز در جهان قرون وسطا رواج داشت. زنجیره بزرگ هستی چارچوبی برای فهم “فراغت” در کنار سایر بخش های زندگی، معرفی کرد که بیش از هزار سال الهام تداوم داشت.
برای مثال عده ای از یونانیان در دوره عالم را به شکل سلسله مراتبی منظم و وابسته به یک موجود کامل که خلقت از او نشات یافته است می دیدند. موجوداتی که به این هستی قائم به ذات( Being In Itself ) نزدیک تر بودند به سبب نزدیکی بیشترشان به کمال، کامل تر و بی دغدغه تر از مخلوقات پایین تر از خود بودند. از سوی دیگر مخلوقاتی که از کمال کمتری برخوردار بودند،بیشتر در معرض آشفتگی و بی نظمی قرار داشتند. با این وجود، همه مخلوقات، در زنجیره هستی دارای جایگاه خاصی بودند و این جایگاه که توسط خالق برای آنها معین شده بود، ذات آنها را تعیین می کرد.

در این میان، انسان ها موقعیت منحصر به فردی داشتند. حیوانات، گیاهان و جمادات پس از آنها جای داشتند و از خدا آن چنان دور بودند که امیدی به بهتر شدن مرتبه و جایگاه شان نبود. در فرادست انسان ها، موجودات کامل تری قرار داشتند که در درون مدار خدا جای داشته و لاجرم به سوی کمال جذب می شدند. تنها انسان ها دارای این اختیار بودند که به سمت کمال حرکت کنند و ارتقا یابند یا به سوی مراتب پایین تر هستی تنزل کنند. بر اساس این دیدگاه، جایگاه ما در زنجیره هستی است که ذات انسانی ما- یعنی آزادی را مشخص می کند.

فضیلت (virtue ) در انتخاب های درست نهفته است. موجودات دیگر دارای کیفیت ها و فضیلت هایی هستند که به صورت تمام و کمال یکجا به آنها داده شده است. ماهی به محض تولد شنا می کند و پرندگان به سرعت پرواز را فرا می گیرند، هیچ انتخابی در کار نیست. اما به استثنای آزادی، دیگر فضایل و قابلیت های ذاتی به صورت یکجا به انسان داده نشده است. انسان ها باید از آزادی خود به درستی استفاده کرده و از زنجیره هستی بالا بروند. باید از استعداد خود برای تبدیل شدن به انسان تام و کامل آگاه شده و از “احتیاج و نیازمندی”(necessity) و وسوسه فرو غلطیدن به هستی مادون انسانی اجتناب کنند.

در نظر افلاطون و ارسطو، فراغت به معنای آزادی حرکت صعودی در زنجیره هستی در جهت نیل به استعداد و اصالت انسانی است. افلاطون نخستین نهاد آموزش عالی را که جد دانشگاه امروزی محسوب می شود بنا نهاد تا به مردم استفاده درست از آزادی فراغت را آموزش دهد. بازتاب این میراث، واژه یونانی فراغت است که از لحاظ ریشه شناسی، منشاء بسیاری از واژه های امروزی چون school وscholarship است. افلاطون کار و فراغت را در تقابل با یکدیگر قرار داده و تصور می کرد که کار زیاد نابخردانه است و این یکی از تعالیم اولیه آکادمی بود. مردم با کار بیش از حد ضرورت، دادن اهمیت افراطی به تجارت، دویدن درپی ثروت، شهرت و لذت، از آزادی خود استفاده نادرست کرده و “بردگی داوطلبانه” را انتخاب می کنند. بیکارگی نیز به همین اندازه نابخردانه است. فراغت صرفا داشتن “وقت آزاد” برای خوابیدن بیشتر، خیالبافی یا بی تحرکی نیست. فراغت فعال – پرداختن به ورزش یا موسیقی، اشتغال به بحث های عمومی و فلسفه ورزی، نشانه انسان فرهیخته است. هرچه فرد به خود ذاتی اش و به حقیقت نزدیک تر شود روح او پر انرژی تر می گردد. آموزش به معنای باز کردن چشم روان بر ماهیت اصیل و واقعی انسان و بر حقیقت بود. کسب انضباط و مهارت لازم برای پرداختن به هنرهای انسانی(Liberal Arts ) دشوار بود. دانش جویان باید در درس های خود تلاش بسیار می کردند. با این همه هدف آموزش آکادمیک، آزادی بود. هنرهای انسانی(خطابه، علوم، موسیقی، ورزش و ژیمناستیک)، هنرهای آزاد(free arts ) بودند و از آن رو آزاد بودند که خدا آنها را-دست کم قابلیت آنها را- به انسان اعطا کرده بود. فضیلت در دستیابی به این قابلیت های انسانی نهفته بود. بنابراین انسان ها برای آزاد بودن باید تلاش می کردند. ما باید برای نواختن موسیقی و انجام ورزش ها و سایر هنرهای انسانی،تمرین کنیم و آموزش ببینیم. کار کردن برای فراغت انجام می گرفت(هونی کات،۱۹۹۰).
شاگردان افلاطون بعد از مدرسه فرصت های فراوانی برای تمرین آنچه فرا گرفته بودند می یافتند. در آتن باستان یک بخش عمومی گسترده یعنی یک زیرساخت فراغتی وجود داشت که در آن افراد آزاد، کارهای آزاد انجام می دادند، و بقایای آن را ما امروزه در کتابخانه ها و پارک هایمان می بینیم. آگورای مشهور بیش از آن که یک بازار برای داد و ستد و تجارت باشد یک فضای باز برای فعالیت های روزانه مذهبی، سیاسی، قضایی و اجتماعی بود.با این وجود به نظر افلاطون و ارسطو حتی کسب هنرهای انسانی به منزله رسیدن به قله های استعداد انسانی نبود. در نظر افلاطون فلسفه ورزی، آزادانه ترین، انسانی ترین و سرگرم کننده ترین فعالیت فراغتی است. او برای توصیف فلسفه از استعاره ورزشی شکار استفاده می کند: “تعقیب و شکار حقیقت که همواره در گریز است.”. در نظر او فلسفه ورزی به گروهی کوچک از افراد آکادمی- همچون امروز محدود نمی شود.فلسفه یک فعالیت روزمره دموکراتیک بود که همه شهروندان تحصیل کرده به آن دسترسی داشتند. فلسفه نوعی جست و جوی عملی برای معنا بود. جست و جویی برای پاسخگویی به پرسش های مربوط به زندگی، عشق، عدالت و زیبایی که همه انسان ها استعداد آن را داشتند. گذشته از این ناتوانی در فلسفه ورزی،ناتوانی در انسان کامل شدن بود. همان گونه که افلاطون می گوید،”زندگی بدون وارسی، ارزش زیستن را ندارد”.
با این همه براساس نظر افلاطون، انسان ها همواره در “مرحله ابتدایی حکمت”(wisdom ) قرار دارند. آنها هرگز به حقیقت جاودانی اشراف نمی یابند و تنها( نظرات و افکار )حقایقی را در می یابند که ناپایدار است و با گذشت زمان برباد می رود. یافتن یک دید اجمالی درباره حقیقت برتر(transcendent truth) نیاز انسان به معنا و مقصود را برای همان روز برطرف می کند نه برای آینده.تعقیب حقیقت و معنا همواره نیازمند فعالیت های جدید و زندگی اصیل(authentic )مستلزم جست و جوی دائمی فراغت است(هونی کات،۱۹۹۰).
به علاوه، فلسفه ورزی، مانند شکار، یک کار گروهی است. افراد باید با همقطاران خود به گفتگوی دو نفره مشغول شوند و با کلمات خودشان به جست و جوی حقیقت زندگی خود برآیند و سعی کنند به پرسش هایی از این دست که عدالت یا عشق چیست؟ بهترین راه زیستن در کنار هم و لذت بردن از زندگی کدام است؟ و نظایر آن پاسخ گویند. این جست و جوی مشترک برای یافتن معنا، از نظر افلاطون کلید زندگی خوب است.

* Hunnicutt, Benjamin K, “The History of Western Leisure” in A Handbook of Leisure Studies, edited by Rojek, Chris and Susan M. Show, Palgrave, Macmillan, 2006, pp63-65.