انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

آزادی و مسئولیت (بخش دوم)

آیا خود فرارونده در مفهومی مستحکم‌تر، از خود تجربی آزادتر است؟ بعضی شاید مایل باشند این طور فکر کنند چراکه این خود، بخشی از دنیای طبیعی نیست که در معرض کنش دیگر موجودات قرار گیرد. برای این که خود فرارونده آزاد باشد، باید قادر باشد که دست به عمل بزند و عمل کردن معمولا به عنوان تاثیر گذاشتن بر تغییری در جهان است که موجب می‌شود چیزی در جهان، آن گونه نباشد که در غیر این صورت می‌بود. ولی یک آگاهی فرارونده که در نظر هوسرل ناب است، حتی به رسمیت نمی‌شناسد که دنیایی وجود دارد که از آن مستقل است و چنین تغییراتی در آن دنیا می‌تواند اتفاق افتد. همچنین نمی‌تواند انگیزه‌ای برای خواست تغییر چیزی در آن دنیا داشته باشد.

در واقع فقط یک نوع عمل است که خود فرارونده می‌تواند انجام دهد ، و آن چیزی است که هوسرل آن را وضع کردن می‌نامد. وضع کردن کارکرد اصلی آگاهی ناب است که از طریق آن منشا عمل “در براکت گذاشتن” همه هستنده‌ها که از آگاهی فرامی‌روند، حداقل تا حدودی معکوس می‌شود.
شاید این طور به نظر می‌رسید که این امر شامل چیزی جز تعلیق یک تعلیق نخواهد بود_ از پرانتز بیرون آوردن همه ارجاعات به یک بدنه‌ی حقیقتاً موجود و دنیایی که در زمینه دیدگاه پدیدارشناسانه‌ی آگاهی ناب قابل قبول نبود. زمانی که سرشت حقیقی آگاهی حفظ می‌گردد، دنیای طبیعی دوباره صرفاً به وضعیت قبلی خود بازگردانده میشود .با این دیدگاه، وضع کردن یک عملیات مفهومی خواهد بود که در آن، وضعیت آن چه به عنوان هستنده‌ای از یک نوع خاص محسوب می‌گردد به همراه هر چیز دیگری که وضعیت هستی‌شناختی آن را مشخص می‌نماید، معین می‌شود. به بیان ویتگنشتاین، پدیدارشناسی با این تفسیر از وضع کردن، همه چیز جهان را دست نخورده و فقط کمی مرتب‌تر باقی خواهد گذاشت.

این هم شکلی نبود که هوسرل، پدیدارشناسی یا وضع کردن را درک می‌کرد. این امر یقینا شامل آن نوع از توصیف مفهومی است که شرح داده شد، با این وجود، هوسرل احتمالا در مورد ذات‌هایی که چیزها را به آن چه هستند تبدیل می‌کنند بحث می‌کرد و نه درباره مفهوم‌ها. ولی تز حقیقتا رادیکال مرتبط با این ادراک وضع کردن، این دعوی است که معناهایی که هویت هر ابژه مفروض را می‌سازند، صرفاً همان ابژه هستند. این بدین معنی است که تقلیل اولیه‌ی دنیا به آگاهی‌مان از آن، منشایی هستی‌شناسانه و نه فقط روش‌شناسانه دارد. خلا باقی مانده از این عملیات اولیه باید پر شود، اما نه با چیزهایی که پیش از این آن را اشغال می‌کردند که معلوم شد منحصرا انتزاعی هستند. آن‌ها باید با وجودهایی همچون معنی – که هوسرل آنها را نوئماها می‌نامد- جایگزین شوند که ویژگی چیزی زیر سوال را معین می‌کنند. المانهای کیفی در این نوئماها از حسیات ـ‌داده‌هایی در خود فرارونده‌ـ می‌آیند‌. به عنوان مثال، در وضع کردن یک ابژه مفهومی معمولی، یک حس رنگ به وضعیتِ ویژگی آن ابژه نسبت داده خواهد شد. در این مفهوم، پدیدارشناسی هوسرل، همان طور که خود او اذعان دارد، نسخه جدیدی از ایده‌آلیسم است.

آیا وضع کردن در این مفهوم یک عمل است و اگر این طور است آیا عملی آزادانه است؟ تردیدها در این مورد شاید با این حقیقت اظهار گردد که به نظر نمی‌رسد تقلیل پدیدارشناسانه و آن نوع از وضع کردن مجدد دنیا که هوسرل پیشنهاد می‌کند، هیچ حقیقت قابل لمسی در دنیای ما داشته باشند، چه تجربی و چه فرارونده. از هوسرل که بگذریم، ما از چنین عملیاتی که او شرح داد، آگاه نیستیم و توانایی‌مان در صرف نظر از دنیا و بازسازی آن به عنوان بافتی از معانی بیش از این‌ها مورد شک است که این کاری باشد باید انجام دهیم. این حقیقت که ترتیبی از جهان و از تجربیات‌مان در زبانی که در کودکی یاد می‌گیریم نهفته شده‌است نیز موجب ایجاد شبهه می‌شود. از قضا به نظر می‌رسد که رابطه ما با آن ترتیبات انفعالی باشد . اگر وضع کردن باید تبدیل آن انفعال به چیزی که منجر به عملی برعهده ما گردد را بیان کند، به نظر می‌رسد که بیش‌تر ما قادر نخواهیم بود که تفاوت بین عملی از این نوع و انفعال معمول‌مان را تشخیص دهیم.

تا آن جا که آزادانه بودن این عمل عرفی مورد نظر است، مشکل بزرگ‌تری نیز وجود خواهد داشت. پیش از این اشاره شد که هوسرل در عوض مفهوم‌ها به ذات‌ها می‌پردازد، احتمالا به دلیل این که کلمه‌ی اخیر دلالت ذهنی نیرومندی دارد. اگرچه ممکن است، به دلیل آن چه هوسرل شهود ”ماهیت نگر” می‌نامد _ توانایی خود فرارونده در تشخیص چیزها با شکل هستی‌شناسانه‌شان‌_ خود فرارونده بیش‌تر با هستی‌ها سر و کار داشته باشد تا با خواص فضایی و زمانی. با تنظیم این‌ها به شیوه‌ای مناسب، این امر در واقع به همان اندازه‌ای بدیل دارد که ریاضیدانی که در مطالعاتش با مسائلی به همان اندازه انتزاعی سر و کار دارد. خود فرارونده احتمالا می‌تواند اشتباه کند ولی این امر تنها می‌تواند به این معنی باشد که آن چه را که انگاشته می‌شد “می‌خواهد” انجام دهد، انجام نداده‌ است. این امر به این حقیقت منجر می‌شود که خود فرارونده به شدت توسط ویژگی میدانی که در آن عمل می‌کند، محدود است و پندار بدیل‌ها و بنابراین پندار آزادی هیچ استعمالی در آن ندارد.

پدیدارشناسی هوسرل، در رابطه با مسئولیت حتی به اندازه‌ای که در مورد آزادی می‌گوید، حرفی برای گفتن ندارد. در مورد مسئولیت به عنوان رابطه‌ای اخلاقی بین انسان‌ها که بر اساس آن شخص در مورد چیزی _ یک بدهی یا یک توصیه_ نسبت به شخص دیگری مسئول باشد، هیچ چیزی گفته‌ نشده است. آن چه که هوسرل در موردش صحبت کرده است مسئولیتی است که یک انسان در تفکر فلسفی بر عهده می‌گیرد. معمولاً تمامی وضع ما به عنوان هستیِ شناختی و اخلاقی بیشتر به صورت نسنجیده از برخی سنت‌ها یا عرف‌ها که ما را احاطه کرده‌اند، ناشی می‌شود .هوسرل تفکر فلسفی را، به ویژه شکل پدیدارشناسانه‌ی آن را، به عنوان پذیرش این حقیقت می‌داند که هر کدام از ما در مورد آن چه درست و نادرست است به قضاوت می‌نشینیم و بنابراین در مورد آن چه باید باور داریم یا انجام دهیم قضاوت می‌کنیم. در بخش عمده‌ای از تاریخ بشر، افرادی خاص این مسئولیت را به رسمیت نمی‌شناختند و در عوض آن را به قدرتی فراتر ارجاع می‌دادند. در این رابطه ـ‌مانند دیگر مسایل‌ـ‌ هوسرل بسیار کارتزینی بود و او این نوع مسئولیت را به عنوان نشانه‌ی رسیدن نوع بشر به بلوغ کامل می‌دانست. اما این طور به نظر می‌رسد که این، مسئولیتی باشد که مرهون خود شخص باشد یا اگر معنایی اجتماعی در مورد روابط ما با دیگر انسان‌ها دارد، بسط داده نشده است.

کمبودهای پدیدارشناسی هوسرل که در این جا مورد بحث است، مورد توجه فیلسوفانی قرار گرفت که کارهای او را مطالعه کرده بودند و تحت تاثیر وی بودند. انتقادات عمدتا متوجه‌ی این ادعای هوسرل بودند که تجربه‌ی ما از جهان باید بر آگاهی ناب و همین طور تمایز بین خود فرارونده و خود تجربی که نتیجه آن بود، تقلیل یابد. هدف فیلسوفانی مانند هایدگر، سارتر، و مرلوپونتی که شروع به پرورش نوع جدیدی از پدیدارشناسی کردند، ایجاد مفهومی یگانه از هستی انسان بود. کلمه “هستی” خود مختص نوع انسان بود و این پدیدارشناسی جدید بیش‌تر “اگزیستانسیال ” بود تا فرارونده. اگر امر غیر قابل منازعه و پیشافلسفی پذیرش هستی جهان، آن طور که هوسرل آن را توصیف می‌کند “رویکرد طبیعی” بود، پس پدیدارشناسی اگزیستانسیال باید تنها توصیفی تحلیلی از آن برخورد و شیوه‌ای باشد که ذات آدمی را به عنوان یک کل می‌نمایاند. با این وجود در مجموع روشن نیست که آیا برخورد این پدیدارشناسان اگزیستانسیال با مسائل آزادی و مسئولیت از هوسرل موفق‌تر بوده باشد.

این مقاله ترجمه‌ی متن زیر است:
FREDERICK A. OLAFSON . 2006. A Companion to Phenomenology and Existentialism. Ch 18, Freedom and Responsibility.

لینک بخش اول مقاله:
http://anthropologyandculture.com/fa/علوم-انسانی/۶۷۳-آزادی-و-مسئولیت.html