پایان جهان شاید به آغاز مفروض آن، به جشن و کارناوالی بزرگ شباهت داشته باشد از نورها، صداها، انفجارها، گذار بی رحم از نظم به بی نظمی، همانگونه که در آغاز، گذاری دردناک از بی نظمی به نظم در انتظار انسان ها بود: زایش ها و باز زایش هایی بی پایان در اندیشه های چرخه ای، یا تمایز و تقسیم نهایی و ابدی در تفکرهای خطی و یا سرانجام آرامش و بی دردی کاملی در اندیشه های مارپیچی و نیروانایی. در اندیشه های چرخه ای، آزتک ها مرگ هر خورشید را پایان جهانی می دانستند که ناگزیر از دست می رفت تا به زایش جهان دیگری در چرخه بی پایان زندگی امکان دهد، و برای آنکه بتوانند پایان جهان خود تا نهایتی ممکن، به تاخیر بیاندازند، قلب انسان هایی را که اسیر و قربانی می کردند، درون آتش می انداختند تا ایزد خورشید را از خود خشنود نگه دارند؛ اندیشه های خطی، برعکس پایان را در فرجامی بهشتی یا دوزخی می دیدند که برای دردمندان، لذت را در بر داشت و برای لذت جویان درد را. و در نهایت، مارپیچ بوداییان، در پی بیداری ای بود که مرگ کالبد انسانی و کالبد جهانی را سرآغاز بیداری و برون خزیدن از کابوس زندگی مادی می دانست. پایان جهان شاید همه اینها و شاید ترکیبی از همه اینها باشد. معمایی برای اندیشیدن. اندیشیدنی که در عین حال می تواند، راهی باشد به بازاندیشی در باره پایان کالبد جسمانی و پایان جهان نه برای همه بلکه برای خود: در این اندیشه، دیگری باید به فراموشی سپرده شود زیرا شاید همو بوده است که جایگزین خود شده تا پایان جهان را جایگزینِ پایان اندیشه و کالبد فردی خود کند. زیستن با اندیشه مرگ، و انتظار برای مرگ، به ویژه آن گاه که با مرگی از پیش اعلام شده و دقیق در زمان و مکان روبرو باشیم، حیات را ناممکن و زندگی را درون رنجیره زهر آلود و شکنجه وار از دردها و تردیدهای مرگبار فرو می برد.
ستون مشترک انسان شناسی و فرهنگ با روزنامه اعتماد(شنبه هاا)
نوشتههای مرتبط
ا