اجازه می خواهم با عرض تسلیت به خانواده محترم دکتر عبداللهی، تمام اساتید، دانشجویان و دوستانی که امروز در این تالار دانش، گرد هم آمده اند، سخن خود را در دو بخش، نخست درباره آنچه «حادثه» مرگ عبدللهی می نامیم اما بیشتر تقدیری اجتماعی بود، و سپس نقش ارزنده ای که وی در انجمنی که امروز ما را دور هم جمع کرده است، ارائه کنم و با یک شعر کوتاه آن را به پایان برم.
و اما ابتدا، این «حادثه»: نخستین واکنش ما در برابر شنیدن این خبر، واکنشی احساسی بود، بهت و ناباوری : چرا استادی برجسته، مردی قوی و پرتلاش، سالم و ورزشکار، که سال ها و سال ها است هر جمعه به کوه نوردی می رفت ، مردی که تا چند روز پیش همچون همیشه خندان و شاد، به همه ما روحیه می داد و در بدترین شرایط هرگز ندیده بودیم خمی به ابرو بیاورد و سر تسلیم دربرابر زمانه و سخنی هایش فرود آورد، باید چنین فرو غلتد و همچون رهگذری گمنام بیابندش و سراغ کسانش را بگیرند که شاید گم شده ای داشته باشند. در یک کلام چرا باید چنین «حادثه» اتفاق بیافتد. و یا بهتر است بگوییم این چه حادثه و چه بلایی است که باید بر سر چنین انسان نازنینی بیاید؟ اما واکنش دوم، واکنشی عقلانی و مبتنی بر حرفه مان به مثابه متخصصان جامعه بود: اینکه این حادثه چندان هم حادثه و چندان هم غیر قابل انتظار نبود: آیا اگر دکتر عبداللهی در زادبومش ایلام هم بر سرکوه می رفت و فرود می آمد و یا اگر در شهری برون آمده از نظم اجتماعی ِ بهتری، که طبعا کم تر آلوده بود ، در دامنه کوه ها یا در خیابان ها قدم می زد، ممکن بود چنین «حادثه» ای به سراغش بیاید؟ اینجاست که حق داریم شک کنیم و همچون بسیاری از اندیشمندان حوزه علمی خود ادعا کنیم که امروز «همه چیز اجتماعی» است.
نوشتههای مرتبط
هوا آلوده است، شکی نیست، حیابان های این شهر پرترددند و مردم به هر بهانه ای مصرف می کنند و خودرویی را برای این مصرف کردن بیرون می کشند، اقلیم ما واژگونی را تجربه می کند و این آلودگی تک تک ما را در هر لحظه تهدید می کند، آن هم نه تنها جان های بیولوژیکی ما را بلکه سرمایه های ملی ما را: چند سال زمان و چه میزان سرمایه لازم است تا استادی همچون عبداللهی بسازیم؟ چه کسی را می توانیم جایگزین او کنیم و در چه زمانی؟ عبداللهی اگر زنده می ماند لااقل ده سال، پانزده سال و شاید بیست سال دیگر هنوز می توانست پر بارترین سال های زندگی اش را تجربه کند و کل نظام اجتماعی را از آن منتفع سازد.
چقدر جای او در میان ما خالی است، نه فقط به مثابه یک دوست بلکه به مثابه یک اندیشمند که در تصمیم گیری ها، در سازمان دهی های علمی و در یافتن راه های مورد نیاز اجتماعی به یاری مان بیاید. با کدام توشه زمانی و مالی می توانیم این سال های از دست رفته را جبران کنیم؟ می بینیم که مرگ او را نیز باید بیش از هر چیز، نه فقط مرگ یک دوست و سوگی بر خاطراتی شیرین از حضور پر رنگش، بلکه یک امر اجتماعی بدانیم که هر لحظه مسئولیت ما را در برابر خودمان و در برابر جامعه مان به یادمان می آورد. عبداللهی از دست رفت، اما بیائیم با کار خود، با تذکرها و انتقادات و راه حل هایی منطقی و به دور از جوش و خروش و به دور از کوته بینی، که باید پیش پای نظام اجتماعی بگذاریم، دستکم تلاش کنیم تا شاید بتوانیم عبداللهی های دیگری را از مرگ نجات دهیم. بیائم در برابر مسئولیت خود به عنوان جامعه شناس، جدی باشیم و با از یاد بردن رابطه نظام اجتماعی و این حادثه، از یاد بردن منطق و عقلانیت و یا بهتر است بگوئیم عدم عقلانیتی که در این واقعه وجود دارد، از زیر بار مسئولیت سنگین اندیشیدن و بر جای ماندن برغم همه سختی ها، تلخ زبانی ها و ندانم کاری ها شانه خالی نکنیم.
و اما نکته ای دوم: نقش عبداللهی در فضای تعاملی که امروز در آن جمع شده ایم. این همایش در کمتر از ۲۰ روز در جوی از هم دلی و دوستی و همکاری شکل گرفت، اساتید به سرعت خود را برای آن آماده کردند، گفتگو ها انجام شد، خبرنامه ها متتشر شدند و نشست ها شکل گرفت تا دو روز پر بار علمی را پیش رو داشته باشیم. آیا می توانیم بگوئیم ۱۰ یا ۱۵ سال پیش زمانی که عبدللهی انجمن را تحویل گرفت چنین شرایطی داشتیم؟ سال هایی را که دکتر عبداللهی زمام انجمن را در دست داشت خوب به یاد داریم. زمانی که او برغم تمام هشیاری و جاذبه اش به زحمت می توانست چند نفر را نسبت به آینده انجمنی که باید آینده ای درخشان می داشت متقاعد کند. سال هایی که همه می گفتند، چنانکه امروز هم هنوز می گویند، که در این مملکت کار جمعی ممکن نیست، که خرد از این جا رخت بر بسته است و دیگر به سراغش نمی آید ، که تفکر مرده است، اندیشه ها به بن بست رسیده اند و علم جامعه باید به کنار گذشاته شود، که تمام تلاش ها در این راه بیهوده است. در این سال ها، حتی یک بار هم نشد که دکتر عبداللهی کوچنرین تردیدی در اعتقاد راستینش به اینکه باید همه کسانی را که باور به کار جمعی و خردمندانه دارند گرد هم آورد، وارد نکرد، او هرگز حاضر نشد تن به این جبر گرایی بدهد که ما نمی توانیم با یکدیگر کار کنیم و چیزی مشترک بسازیم. و همه دوستان و نزدیکانش که در این جمع بسیارند، شاهدند که دائما می گفت که اگر بخواهیم می توانیم بسیار بیشتر از آنچه تصور می کنیم کسانی را بیابیم که همچون ما به این تقدیر گرایی باور نداشته باشند و حاضر باشند قدم پیش بگذارند و این انجمن را دوباره، بر پا کنند. او باور داشت و حق داشت باور داشته باشد چه بسیار کسانی هستند که آماده اند بدون کوچکترین چشم داشتی کاری طولانی را آغاز کنند، کسانی که حاضر نباشند و نبودند بی اخلاقی و اصول ناگرایی را به محورها و نشانه های راهنمای زندگی خود تبدیل کنند و برعکس گمانشان بر آن بود و هست که اگر در گذشته ای ، نه چندان دور، در دانشگاه تهران، دکتر صدیقی توانست تنها با یک درس، علوم اجتماعی را در این کشور بر پا کند، ما هم می توانیم خانواده ابتدا کوچک و سپس هر چه بزرگتری از این علوم را با هم آشتی داده و نشان دهیم که جامعه ای که نخواهد خود را بشناسد و نخواهد متخصصانی برای این شناخت در خود تربیت کند، خود را با چه فجایعی روبرو خواهد ساخت؛ کسانی که باور نداشتند و باور ندارند که ما محکوم به ناتوانی در کار جمعی و ساختن آینده ای مشترک باشیم بلکه دشمن بزرگی ما را تهدید می کند که همچون بلایی سخت به جان و ایمانمان افتاده است و آن اینکه دقیقا همین ایمان به توانایی هامان را از دست داده و یا به شرایط و به روزگار مهلت داده ایم که آن را در ذهن ها و در زبان ها و در کردارهایمان خموده و ناتوان سازد.
عبداللهی رفت اما با رفتنش برایمان پیامی گذاشت گویا و شفاف: پیامی که هر روز و هر لحظه باید به ما بگوید اگر آینده ای برای ما وجود داشته باشد صرفا در عقل گرایی، در خوش بینی و در نداشتن انتظار از هیچ کس و تکیه زدن صرفا بر توان و ایمان خودمان به امر اجتماعی و اهمیت آن است.
امروز علوم اجتماعی و جامعه شناسی بیش از هر روز دیگری زنده هستند، هر کدام از ما می تواند سرش را بالا بگیرد و با افتخار خود را جامعه شناس معرفی کند زیرا ارزش این حرفه و اهمیت امر اجتماعی در تمامی زندگی ، در روزمرگی و در سرنوشت کنونی و آتی ما بر همگان روشن است.
پس بیائیم همچون مولانا با این چند بیت سخن خود را به پایان بریم، ابیاتی که گویای همان عقلانیت، فروتنی و خوش بینی نسبت به آینده ای هستند که تنها به ما تعلق ندارد بلکه باید آن را همچون ودیعه ای که نسل های پیشین، سنت و اخلاق و عقلانیت جمعی نیاکانمان برای ما بر جای گذاشته اند، ما نیز برای نسل های آتی بر جای گذاریم.
بنابراین اجازه می خواهم در اینجا با تسلیتی مجدد به همه حاضران، سخن خود را به نمایندگی از هیئت مدیره پیشین با دو رباعی از مولانای ابدی به پایان ببرم:
ماییم که از باده بی جام خوشیم/ هر صبح منوریم و هر شام خوشیم
در خانه عشق، بر در و بر بام خوشیم/ ما را تو لقب مگو، که بدنام خوشیم
ماییم که بی باده و بی جام خوشیم/ هر صبح منوریم و هر شام خوشیم
گویند: « سرانجام ندارید شما»/ ماییم که بی هیچ سرانجام خوشیم
متشکرم
متن سخنرانی ناصر فکوهی در ۵ دی ماه ۱۳۸۹ همایش پژوهش های اجتماعی فرهنگی انجمن جامعه شناسی به یادبود دکتر محمد عبدالهی
آینه ای که شکست: در سوگ دکتر عبداللهی
http://www.anthropology.ir/node/8036