سال ۱۹۹۸ بود که “ماهنامه پر” در واشنگتن به نوشتن نقدهای تندی علیه فرهنگ شریف و محمد رضا شجریان دست زد و البته همانگونه که در نوشته پیشین هم یاد کردم، همین ماهنامه، نوشته های تندی بر اجراهای محمد رضا لطفی نوشته بود. همه آنها مطالبی بودند که واقعاً سراسر بوی کینه توزی می دادند. در همان زمان، دوهفته نامه “ایرانیان واشنگتن” به مدیریت تقی مختار، که در واشنگتن منتشر و خوانندگان فراوانی به گرد خود جمع کرده بود مطالب تندی علیه فرهنگ شریف و محمد رضا شجریان انتشار داد. من همان روزها، در یادداشتی در پاسخ به نوشته “ماهنامه پر” و “ایرانیان واشنگتن”، که علیه فرهنگ شریف و محمدرضا شجریان نوشته بود، نوشتم و برای دوهفته نامه “ایرانیان واشنگتن” فرستادم. عنوان نوشته من “کاسه های لب شکسته” بود که آنرا برای آقای تقی مختار مدیر نشریه “ایرانیان واشنگتن” ارسال نمودم و در زیر پاره هایی از آن را می آورم این عنوان را ازاین بیت از مولانا گرفتم: “بسان کاسه های لب شکسته – به دکان شه جبار بودیم”. وقتی نوشته من بدست آقای مختار رسید، ایشان با من تماس گرفت و از من خواست که فلان جمله را چنین بنویسم و بهمان دیدگاه را چنین تغییر بدهم که البته آن نوشته “شیر بی یال و دم ” می شد و من هم نپذیرفتم و او هم از انتشار آن خود داری کرد. اکنون بعد از بیست و سه سال پاره ای از آن نوشته را در اینجا می آورم.
در نشریه “ایرانیان واشنگتن”، سال اول، شماره۱۰ ، سه مطلب درباره موسیقی دارد. دو تای آنها به فرهنگ شریف و دیگری به محمدرضا شجریان مربوط می شوند. دفاع از هنر و شخصیت آقای فرهنگ شریف موضوعی است که به این نوشته ربطی ندارد؛ همچنین شخصیت معنوی آقای محمدرضا شجریان. آنچه چشم گیر است نحوه داوری و صدور حکم مغرضانه و نفرت انگیز این نوشته ها است که بی شک بن در دسته بندی های سیاسی دارد و در نوشته پیشین هم اشاره کرده بودم، که احکامشان را از پیش برای همه چیز آماده دارند و نه بر پایه شناخت از موسیقی و هنر. متن این نوشته ها بر تبانی و سیستماتیک بودن قلم هائی گواهی می دهد که بی هیچ پروا، و به یُمن داشتن دفتر و دستک انتشاراتی و تریبون سخن پراکنی حیثیت دیگران را آماج ناسزا می گیرند. یکی از آن نوشته ها متعلق به هیأت تحریریه “ایرانیان واشنگتن” و دو دیگر به قلم محمود گودرزی (ستون نویس “ماهنامه پر”) و علی سجادی (مدیر “ماهنامه “پر”) است.
نوشتههای مرتبط
عنوان “نقد” هیآت تحریریه “ایرانیان واشنگتن”، “اعتراض جمعی به رفتار فرهنگ شریف در برنامه بزرگداشت او در واشنگتن” می باشد. از محتوای این نوشته چنین برمی آید که فرهنگ شریف اجازه فروش کتاب در سالن تنفس کنسرت، که شاید ربطی به کنسرت او داشته یا نداشته، را نداده است. و یا اینکه از ساندویچ فروش آنجا سؤال کرده که آیا مشروبات الکلی در آنجا فروخته می شود یا نه، که اگر فروخته می شود از فروش آن هم جلوگیری کند. این دو موضوع را با دو سه مطلب دیگر از قبیل “رفتار تفرعن آمیز و خودخواهانه” فرهنگ شریف و “غیرهنرمندانه” و “پوشیدن کت و شلوار فرنگی و پیراهن و کراوات آخرین مدل” و اینکه سال نو را چرا تبریک نگفته و چند نکته دیگر را در همدیگر در آمیخته، احکامی ناروا، برای فرهنگ شریف را صادر کرده اند. دو نوشته دیگر هم به روال سناریوی رندانه ای که “دیگری گفت” موضوعات مشابهی را مطرح کرده اند. این گونه بازی های کودکانه که “از زبان دیگران سر دلبران” را گفتن و وظیفه خود را فقط اجرای حکم و گفته های دیگران قلمداد کردن مرا به یاد گدائی در کنار امامزاده محله کودکیم می اندازد که وقتی برای پشیزی کاردش را روی گلوی مرغ و خروس قربانی می کشید، این جمله را می گفت: “خدا جانی به تو داده و فرمانی به من!”
فرهنگ شریف نه اهل قلم است و نه از دانش سیاسی چیزی می داند و نه چنین ادعائی را داشته است. هنرمندان سنتی ایران همانند اکثر هنرمندان جهان در جهان بی تفاوت سیاسی بازی، با ساز خود روزگار می گذرانند. انتظاری بیش از این از صبا و عبادی و بهاری و شهنازی و شهناز و کسائی و پایور و گلپایگانی و امثالهم داشتن انتظاری بیهوده است.
روشن است هرکس می تواند نسبت به احساس و اندیشه و توقع اش از کردار و پندار یک هنرمند خوشش بیاید یا خوشش نیاید. اما روغن ریختن روی حلیم گرم معرکه و از پشتوانه نظری “تنی چند از تجار و صاحبان کار و حرفه” استعانت گرفتن و از الفاظی مانند “بسیاری از خوانندگان” و “بیشترین اعتراض ها” و “اکثریت و اقلیت کردن” و “یا دیگری گفت” را برای اثبات رأی خود بکار گرفتن چیزی نیست مگر همان شیوه مصیبت بار که تعیین “حق با اکثریت است” را پیشه خود قرار می دهند و دیگران را می کوبند. واضح است کنسرتی برای بزرگداشت فرهنگ شریف و به نام فرهنگ شریف تدارک دیده شده است (مهم نیست فرهنگ شریف کیست و چه می گوید). حق طبیعی رفتار فرهنگ شریف را هم ما در آمریکا تعیین نمی کنیم. کسانی که به خارج از ایران می آیند و در برنامه ای شرکت می کنند همیشه دل نگران سرنوشت بازگشت خود هستند و این حق آنها است.
نشریه “ایرانیان واشنگتن” می نویسد که: “معلوم نیست چرا فرهنگ شریف که با آن کت و شلوار فرنگی و پیراهن و کراوات آخرین مدل …”، آیا خواننده این سطور، آن دسته از ایرانیانی که سالها در خارج از ایران هستند و بقول خودشان تمرین دموکراسی می کنند، واقعاً از خودشان نخواهند پرسید که کت و شلوار و کراوات فرهنگ شریف چه ربطی به نقد و توبیخ کردار و رفتار و اجرای موسیقی فرهنگ شریف دارد؟ مطرح کردن کت و شلوار فرهنگ شریف چه چیزی را اثبات می کند. بسیاری از آنها که در آن بزرگداشت بودند کت و شلوار پوشیده بودند و بسیاری هم با کروات آمده بودند.
دنباله نوشته “ایرانیان واشنگتن” چنین است: “یکی از انتقادات نسبت به تفرعن و خود محور بینی و رفتار”اشراف منشانه” و “ارباب رعیتی” فرهنگ شریف بود که در آن شب، جمع دیگر هنرمندانی را که در اجرای برنامه سهمی بر عهده داشتند کاملاً نادیده گرفت و در پایان نیز فقط با تشکری ساده از زحمات “آقایان”، از آنان یاد کرد”. اگر دقت شود تمام این صفات “تفرعن و خود محوربینی و رفتار اشراف منشانه و ارباب رعیتی” همه در خدمت این است که بگوید فرهنگ شریف تشکر کرد اما تشکرش ساده بود. اینجا به تشکر ساده انتقاد گرفته می شود اما یک خط پائین تر، نویسنده از قول یکی از حاضرین در جلسه می گوید: “اوج این رفتار غیرهنرمندانه وقتی بود که فرهنگ شریف پس از گفتاری کوتاه بر صندلی خود نشست و یکی از نوازندگان – که خود از هنرمندان ارزنده و تحصیلکرده ماست – تار او را حمل کرده و با تعظیم در مقابل او ایستاد و ساز را به دست وی داد”! این سناریوی ساده که کسی (یکی از هنرمندان ارزنده و تحصیل کرده) تار فرهنگ شریف را با احترام و تعظیم به او داده است، پس آقای فرهنگ شریف مقصر است مغرضانه بودن ماهیت این نوشته را نشان می دهد (میان ابرو و چشم تو گیر و داری بود – من این میانه شدم کشته این چه کاری بود). این که این هنرمند، ساز را با تعظیم و احترام به فرهنگ شریف داده چه ربطی به رفتار غیرهنرمندانه فرهنگ شریف دارد! آیا فرهنگ شریف به آن فرد تحصیل کرده گفته است: “وقتی شما تار را به دست من می دهی حتماً باید به من تعظیم کنید!”
آن هنرمند خود بیش از بیست سال است که در جامعه غیرسنتی آمریکا زندگی می کند، اگر خرده ای باشد (که نیست) به این هنرمند مترتب است که به قول نویسنده به سبک “ارباب رعیتی” جلو استادی که پنجاه سال ساز زده است تعظیم کرده نه به فرهنگ شریف. این گونه احترام ها از جانب هنرمدان شرقی و نوازندگان ایران ذاتی سنت است و این موضوع هم در درجه اول به فرهنگ موسیقی ایران و در ثانی به رابطه آن هنرمند با فرهنگ شریف باز می گردد.
نویسنده از قول یکی از خوانندگان نشریه، نوشته خود را چنین ادامه می دهد: “این طرز رفتار از جانب فرهنگ شریف رفتاری زشت و دور از “افتادگی” و “فروتنی” ویژه هنرمند اصیل ایرانی است که پیوسته تملق گوئی و تملق پذیری را محکوم و مذموم شمرده است”. کدام طرز رفتار از جانب فرهنگ شریف؟ فرهنگ شریف که هیچ حرکت نامعقول و غیر اصولی از خود نشان نداد؛ اگر کسی ساز فرهنگ شریف را با احترام به دست او داد یعنی این که او “رفتار زشت و دور از افتادگی و فروتنی” مرتکب شده است؟ این آقای تقی مختار که خودش هنرمند است و چند فیلم آبگوشتی، که پیاز را با مشت بر سفره پهن روی زمین له می کردند، بازی کرد و حالا از افتادگی و فروتنی و تملق گویی و تملق پذیری به دیگران درس می دهد. این جماعت به هر دلیلی که بود می خواستند از آقای فرهنگ شریف انتقاد کنند. وقتی بدبختی از هر سوی آسمان فرو می ریزد، یکراست دنبال آدرس خانه انوری است؟ (هر بلایی کز آسمان آید – گرچه بر دیگری قضا باشد \ بر زمین نارسیده می گوید – خاانه انوری کجا باشد). عجیب نیست که این آقا از ساز زدن فرهنگ شریف هم ایراد می گیرد و می گوید: چرا آن شب که از شب های عید نوروز بود موسیقی ی که در خور جشن عید باشد اجرا نکرد؟
حمله جناح چپ به عهده آقای محمود گودرزی است. نوشته وی با عنوان این که: “تار، سازی که با کتاب نمی خواند” آذین بندی شده است. محمود گودرزی تاکید نوشته اش را روی این نکته گذاشته که چرا فرهنگ شریف اجازه فروش کتاب را در کنار کنسرتش نداده است.
اگر فرهنگ شریف اجازه نداده که در مراسم بزرگداشت او کتاب فروخته شود، چه ربطی بین تار و کتاب هست؟ مشاهده می کنید که از چه استدلالی برای محکوم کردن کسی استفاده می شود. تار سازی است جدا از شخصیت نوازنده آن. هیچ ارتباطی بین شخصیت مستقل تار و شخصیت فرهنگ شریف و اجازه دادن یا ندادن فروش کتاب در کنسرت او وجود ندارد. آقای فرهنگ شریف نوازنده تار است، این دو را نباید با هم قاطی کرد.
داستان از این قرار است که کسی به گودرزی تلفن می زند و شرح اجازه ندادن فرهنگ شریف را به کتاب فروش با ناله و زاری بازگو می کند. همانجا و همان لحظه هم گودرزی به خاطر دوستش حکم نهائی را صادر می کند که: “حق با توست”. با این که گودرزی جانب رأی دوستش را می گیرد، اما سناریو نوشته شده از جانب همان دوست می گوید که: “نه پدرجان، قضیه جدی تر از این حرف هاست. یکی نبود به این مرد هنرمند بگوید عموجان فروش کتاب به اجرای برنامه شما چه ربطی دارد”. آیا گودرزی و طرف مقابل گفتگوی آقای گودرزی واقعاً نمی دانند که، بله فروش کتاب به اجرای برنامه ایشان ربط دارد؟ آیا موضوع به همین سادگی است.
چند سال پیش هم که سیما بینا برای اجرای برنامه به واشنگتن آمده بود از نصب پرده ای در سالن کنسرت، که به خاطر همان کنسرت تهیه شده بود، جلوگیری کرد. یک دو سال پیش هم هنگامی که ایرج (حسین خواجه امیری) خواننده، به واشنگتن آمده بود، در زیر اطلاعیه کنسرت خود نوشته بود: “از سِرو مشروبات الکلی معذوریم”. این نکات را همه می دانند. حال که نوبت به فرهنگ شریف رسید سقف اتهامات ساختگی یکجا سر او خراب شد. آقای گودرزی از قول دوستش می نویسد: “ایشان (فرهنگ شریف) اگر بروند [ایران] حتماً اجازه اجرای کنسرت خواهد داشت، و مسلماً با شهرت هنریشان، کلاسی هم ترتیب خواهند داد و … اما تصور نمی کنم به ایشان اجازه بدهند که هنر آموز اناث داشته باشد. – نه دیگر اینقدر تند نروید، حریم خصوصی افراد را باید محترم شمرد”. حرف های سُست و بی ارزش که مثلاً اگر ایشان به ایران برگردد اجازه کنسرت خواهد داشت یا اجازه برگزاری کلاس دارد؟ چه ربطی به اجرای آنشب فرهنگ شریف دارد! از آن زمان که فرهنگ شریف آن کنسرت شب عید را در واشنگتن برگزار کرد، پیش از آن پنجاه سال تدریس نموده و کنسرت ها اجرا کرده است؛ حالا آقای گودرزی به طعنه می گوید که ایشان می تواند در ایران کنسرت اجرا کند و کلاس تدریس هم داشته باشد! آقای گودرزی همین جا به دوستش اخطار روشنفکرانه می دهد که آقا یا خانم: “اینقدر تند نروید حریم خصوصی افراد را باید محترم شمرد”!
گودرزی با همین درس اخلاق، به “دوستش” نصیحت می کند که بابا جان: “اینقدر تند نرو، حریم خصوصی افراد را باید محترم شمرد” (در اصل گودرزی به نحوی از زبان دیگران حریم خصوصی دیگران را نامحترم می دارد). “دوستش” در جواب می گوید: “چطور حالا باید حریم خصوصی را محترم بشماریم، مگر خودت نبودی که گفتی هنرمند مسئول رفتار و کردار خودش نیز هست”. دوست گودرزی ابائی ندارد که به حریم خصوصی دیگران تجاوز کند و به گودرزی می گوید: “چطور حالا باید حریم خصوصی را محترم بشماریم”، البته جمله بی ربط: “مگر خودت نبودی که گفتی هنرمند مسئول رفتار و کردار خودش نیز هست” را هم برای کور فهمی دیگران پشت بند این حکم گهربار می آورد. چنین که گفته می شود مثل این که دیگران مسئول رفتار و کردار خودشان نیستند که با یک مکالمه تلفنی چند دقیقه ای آقای گودرزی، یک جانبه با رأی دوستش همعنان شود که: “دوست من حق داشت و من پذیرفتم که حق با اوست”. دمت گرم، نه تنها آقای گودرزی با دوستش همرأی است بلکه گودرزی خودش همان دوست است که با یک “اگر” پنهانی، فرهنگ شریف را محکوم می کند که این کس در آینده مرتکب چنین کاری خواهد شد و چون در آینده مرتکب چنین کاری خواهد شد پس این: “فاجعه ای خواهد بود برای شاگردان چنین استادی”. آقای گودرزی که خودش همان دوست است و همان “قاضی” تلفنی، به استغاثه دست دعا به آسمان بر می دارد و می گوید: “خداوند ما را از شر چنین استادانی حفظ کند”.
توجه کنیم که این همه ناسزا برای این است که فرهنگ شریف اجازه فروش کتاب در کنسرت خود را نداده است. من یک توضیح کوچکی درباره فروش کتاب در کنار سالن کنسرت ها بدهم. می دانیم که در خارج از ایران، سازمان ها و گروه ها و دسته های سیاسی، با انواع مختلف، فراوانند و هر نحله ای هم دنبال تبلیغ برنامه و فروش کتاب و نشریات خودشان هستند. من در کنسرت های لطفی، علیزاده، شجریان، ناظری، خانم پریسا، گروه کامکار، سیما بینا، ارشد تهماسبی و محسن کرامتی هرگز ندیدم کسانی به فروش کتاب یا تبلیغ سازمانی خود بپردازند. وقتی هم که آقای محمد نوری (دوهزار میلادی) در واشنگتن برنامه اجرا کرد، همین آقای گودرزی مسئول برگزاری کنسرت او بود و در آنجا هم میز فروش کتاب یا “سرو” مشروبات الکلی را ندیدم. اما نوبت به آقای فرهنگ شریف رسید خود ایشان مدعی شده اند که چرا به کتاب فروش اجازه میز داده نشده و آقای گودرزی حالا چنین الم شنگه ای راه می اندازد !
البته عکس آقای گودرزی در بالای مقاله اش دیده می شود و نیازی به زیرکی نیست تا دو فرهنگ متفاوت را از دو تصویر متفاوت آقای گودرزی و فرهنگ شریف تشخیص داد. آقای گودرزی به سبک آمریکائی ها چنان در تصویر خود می خندد که گویی می خواهد دندان عقلش را به رخ مردم بکشاند.
این بار، این آقایان گریبان فرهنگ شریف را چسبیده که چرا: “کت و شلوار فرنگی و پیراهن و کراوات آخرین مدل” را در مراسم بزرگداشت خود پوشیده است. اگر با شلوار کُردی و جافی روی صحنه ظاهر می شد به نوع دیگر مورد تمسخر بود، اگر با ریش و پای برهنه می آمد که بدتر. اگر شمع روشن کنند داستان دیگری است. معلوم نیست با کدام ساز این آقایان می شود رقصید؟ راجع به این آقایان کتاب خوان هم گفتنی زیاد است. تاریخ هیجده ساله فرار فوج فوج همین کتاب خوان ها و زندگی چوخ بختیاری آنان در همین منطفه واشنگتن، که یکشنبه شب های مهمانی روی بالکن “باربکیو” با آبجو و کنیاک می زنند، گواه فرهنگ شناسی موسیقی همین جماعت است.
سناریوی سوم مطلبی است از علی سجادی بر چند خط از نامه آقای شجریان. داستان از این قرار است که آقای شجریان نامه ای به لاریجانی رئیس صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران نوشته و در آن نامه از روزگار سخت هنرمندان و ابتذال موسیقی شکوه می کند. عنوان نوشته سجادی در خطاب به شجریان این است: “اصل بد نیکو نگردد …”.
حالا ببینیم آقای سجادی از کجا شروع می کند. ایشان از همان اول با قمپوزهای روشنفکرانه می نویسد: “بنده با خضوع و خشوع کامل عرض می کنم که چون نسبت به هر نوع استبدادی حساس هستم، قادرم آن را در هر قالبی تشخیص دهم”. لطفاً یک بار دیگر این جمله کوتاه را بخوانید و به واژگان “خضوع و خشوع و هر نوع استبداد” توجه کنید و تصور کنید این جمله را به دست هنرمندی در سینما یا تاتر داده تا آن را روی صحنه اجرا کند. گمان من این است که آن هنرمند هربار که بخواهد این جمله را بخواند خنده اش می گیرد و هرگز به خوبی با جدیت آنرا اجرا نخواهد کرد؛ البته مگر چارلی چاپلین باشد که آن هم صامت است! می بینید که این جماعت برای نقد موسیقی ایرانی، که چیزی از آن نمی دانند، بحث را از کجا شروع می کنند؟ کسی که از آزادی چیزی می داند، می داند که این گفته های خنده دار، که پشت واژه های ضد استبدادی سنگر می گیرند، از گفته های کسانی است که بادی به غبغب می اندازند و همیشه یک تنه میدان دار می شوند که بله، ایشان با خضوع و خشوع قادر است هرنوع استبدادی را در هر قالبی تشخیص دهد! و البته نمی دانیم با آن هم مبارزه می کند یا نه؟ باز هم فراموش نکنیم که این واژه ها را برای آقای شجریان می نویسد!
موسیقی به مثابه نهادی از جامعه، مستثنی از سایر هنرها نیست. شجریان هم بی شبهه یکی از کسانی است که احاطه فوق العاده ای به دانش ردیف و دستگاه آوازی ایران دارد. در چنین شرائطی اگر شجریان از این میراث دفاع نکند پس چه کسی باید دفاع کند؟ شجریان نوشته است: “صدا و سیما در حال حاضر تسلیم گرایش های سطحی در موسیقی شده است و ما شاهد تقلید ناشیانه و ابتدائی از خوانندگان هستیم که از این رسانه کنار گذاشته شده اند. در حال حاضر، در این رسانه انواعی از موسیقی پخش می شود که فاقد کمترین ارزش هنری است. درک و شعور موسیقی در این دستگاه عریض و طویل گاه تا بدان مایه نازل و اندک می شود که مبتذل ترین قطعات موسیقی را که ما نام موسیقی خالطوری (موسیقی کافه های لاله زاری)، بر آن می گذاریم، به عنوان آرم برنامه پخش می کنند”. خب، کجای این گفتار بوی استبداد می دهد؟ می گوید آثاری که فاقد ارزش هنری هستند در این دستگاه عریض و طویل پخش و قطعات “خالطوری” به آرم برنامه مبدل شده اند. خالطوری را هم داخل پرانتز توضیح داده یعنی موسیقی لاله زاری و معلوم نیست چرا آقای سجادی امانت این نقل قول را رعایت نکرده و آن را در نوشته اش حذف کرده است! آقای سجادی فرق میان موسیقی لاله زاری و موسیقی ی که شجریان از آن صحبت می کند را تشخیص نمی دهد. پافشاری در جهل از این بالاتر نیست که آقای سجادی می نویسد: “در نظر من، اگر چه خلاف همه دانشمندان و بزرگان … باشد من این را ترجیح می دهم”. آزادی مطلق یعنی همین!
سجادی می نویسد که: “اقای شجریان در این نامه، خودش را پشت “ما” پنهان کرده است”. این در حالی است که شجریان پنج بار ضمیر “من” را بکار گرفته و شش بار ضمیر شخصی متصل “م” را. شجریان همانجا دو بار ضمیر “ما” را به درستی بکار برده. یکی این که: “ما شاهد تقلید ناشیانه و ابتدائی از خوانندگان هستیم” و دیگر: “متبذل ترین قطعات موسیقی را که ما نام موسیقی خالطوری (موسیقی کافه های لاله زار)، بر آن می گذاریم” می باشد. شجریان چه بگوید، بگوید من نام موسیقی خالطوری بر آن می گذارم یا بگوید من شاهد تقلید ناشیانه و ابتدائی خوانندگان هستم. روشن است که دیگر همکاران شجریان هم به چنان موسیقی ی خالطوری می گویند و دیگران هم شاهد تقلید ناشیانه و ابتدائی بعضی از خوانندگان هستند. اما آنچه که روشن نیست این است که چرا سجادی این همه ضمیر منفرد فاعلی “من”، که شجریان بکار می گیرد، را نادیده گرفته است؟ شجریان به صراحت می گوید: “مردم چه می گویند وقتی می بینند که صبح تا شام این رسانه، پیام های اخلاقی در رعایت حقوق دیگران پخش می کند، اما خود به آن عمل نمی کند؟ … من تنها به دنبال حقوق خود نیستم، هرچند اگر به دنبال این هم بودم، باز خرده ای بر من وارد نبود من فقط قصد دارم یک نکته را به این دستگاه عریض و طویل یادآوری کنم و آن رعایت حقوق دیگران است. صدا و سیما باید بیاموزد که حقوق آثار هنری و حتی بسیار گسترده تر از آن هر اثر فرهنگی متعلق به پدیدآوردندگان آن است و ملک طلق این دستگاه عظیم نیست …”. حال چرا سجادی هیچکدام از این “من” ها را نمی بیند و سجادی چرا به هیچکدام از این تضییع حقوق اشاره نمی کند و فقط چسبیده به این که آغاسی و گوگوش را بر آقای شجریان ترجیح می دهد. در این گفتار و یا در کدامین کردار شجریان کجا “قیافه و پز روشنفکری” نهفته است. کجا فردی مثل شجریان گفته است که: “موسیقی کلاسیک غرب از موسیقی ایرانی نشأت گرفته”. شما نام این کار را چه می نامید. وقتی شما شخصیت دیگران را بدون ارائه هیچگونه سند و مدرک مخدوش می کنید، این کار شما همان استبدادی نیست که خودت به اصطلاح “با خضوع و خشوع” از آن سخن می گویی؟
سجادی می گوید: “تا جائی که یه یاد می آورم (آغاسی) هزینه سی چهل مدرسه روستائی را پرداخت ولی (شجریان) هرگز اعلام نکرد درآمد کنسرت هائی را که در ایالات متحده به نفع زلزله زدگان ایران برگزار کرد به چه مصرفی رساند؟” اگر آغاسی سی چهل مدرسه روستائی ساخته خدمت نیکویی انجام داده و این نشان می دهد که همان اندازه هم درآمد داشته است. اما این چه ربطی به شجریان دارد که آن را به رخ وی می کشی؟ اما آقای سجادی تو دروغگو هستی. کجا آغاسی سی چهل مدرسه روستایی ساخته است؟ چرا دروغ می گوئیی؟ در ثانی شجریان هم پول همان کنسرت های ایالات متحده را صرف ساختن دبیرستانی در رستم آباد گیلان نمود. دست بر قضای روزگار، همین فرهنگ شریف هم که امروز به وسیله همین آقایان با هر ترفندی در تخفیف حیثیتش کوشا هستند در اجرای کنسرت ها که برای ساختمان همین مدرسه اختصاص یافته، شرکت داشته است. در بروشور گزارش کار آن مدرسه که تصویر نیمه تمام آن را نشان می دهد (۱۹۹۰) نوشته شده: “سرانجام به یاری هنرمندان ارجمند، فرهنگ شریف و دکتر رضا ترشیزی و کوشش نکوکارانی چند، کنسرتی برگزار کردیم تا با درآمد آن دبستان تاریخی و پرشکوهی برآریم و … “. در همین بروشور آمده است که: “در آمد کنسرت شجریان و یارانش در ۷ جولای ۱۹۹۰ در میوزیک سنتر لوس آنجلس ۸۰/۵۸۷۴۷ دلار بود” که هزینه ساختن آن هم ۰۰۰/۲۰۰ ریال در هر متر مکعب برآورد شده. دیگر گزارشات کار تأسیس آن مدرسه تا آن زمان در آن برگه بروشور منعکس گردیده است. آقای سجادی چنان وانمود که مثلاً بودجه مدرسه ای درکار بوده و شجریان آنرا خورده است! اما سجادی دروغگو نمی تواند یکبار نشان دهد که آغاسی کدام مدرسه را در کجا ساخته و نام آن مدرسه چیست؟
سجادی از موسیقی آغاسی دفاع می کند، اما نمی داند که ملودی و آهنگ های موسیقی آغاسی گرفته از موسیقی عربی است. به طور نمونه، موسیقی “وا ویلا ویلی، دوستت دارم خیلی” آهنگ آرم رادیوی امارات متحده عربی در خلیج فارس است. سجادی می گوید، شجریان باید حق بوقی هم که شده به ورثه فرخی یزدی بپردازد برای اینکه او شعر “آزادی” فرخی یزدی را خوانده است. سجادی نمی گوید، آغاسی باید حق بوقی به آهنگسازان مصری و امارات عربی به خاطر برداشتن ملودی های آنان بپردازد. البته سجادی بر حرجی مترتب نیست چون نمی داند آغاسی این ملودی ها را از موسیقی عرب گرفته است. در دوران شکوفایی موسیقی آغاسی، وقتی که او در دربار، روی صحنه جلو “آریامهر” خیلی مؤدبانه و بی حرکت آواز می خواند، یکی از ژنرال های درباری به روی صحنه رفت و آهسته به گوش آغاسی گفت: “اعلیحضرت فرمودند راحت باش، دستمالتو دستت بگیر و همان کارهای کاباره ای را انجام بده!” حالا این آقای سجادی، صراف گوهر ناشناس، منتقد موسیقی ایرانی شده و نمی تواند خرمُهره را از دُر تفاوت دهد!
بالاخره سجادی با تقلای زیاد توانست عیب هنر آواز خوانی شجریان را بگوید که مثلاً او در آوازش کلمات را کامل ادا نمی کند. پیش از این که توضیحی در این باره بدهم، باید بگویم که سجادی این نکته را از نوشته آقای دکتر احسان یارشاطر که چندین سال پیش از آن در “فصلنامه ایران شناسی” مطرح کرده بود، آموخته است. وقتی آقای شجریان با گروهش (داریوش پیرنیاکان، جمشید عندلیبی) در سال های ۱۹۹۰ برای اجرا به واشنگتن آمده بود و آقای محمد رضا لطفی آنها را در پارک “تپه های سیاه” (Black Hills) دعوت کرده بود، نزدیکی های ظهر بود، آقای شجریان به یک درخت تکیه زده بود و من گوش می دادم که آقای علی داودی، از شاگردان تار نزد آقای لطفی، همانجا به ایشان گفت دکتر یارشاطر نوشته اند که شما واژگان آواز را کامل ادا نمی کنید؛ آقای شجریان در پاسخ گفت: “آقای یارشاطر از موسیقی چه می داند؟” حالا، این آقای سجادی از موسیقی چه می داند؟
آقای سجادی وقتی در حق شجریان می نویسد که: “اصل بد نیکو نگردد …” خواننده منتظر است که به قول سعدی بداند که شجریان همراه کدامیک از: “طایفه دزدان عرب بر سرکوهی نشسته و منفذ کاروانیان بسته ” است و یا شجریان چند فقره رفتار ناشایست را تکرار کرده که این بار دیگر ثابت شده واقعاً اصل و بنیاد شجریان بالکل تربیت ناپذیر است. البته من هم منتظر بودم تا ببینم و بدانم که اصل بد و مادرزادی این خواننده نجیب ایرانی، که صرفاً نامه ای در اعتراض به رفتار صدا و سیما نوشته، چیست؟ برای یافتن جواب این پرسش ها در نوشته آقای سجادی پاسخی نیافتم الا این که راز نهفته آن را در همان خطوط اول که به قول خودش: “با خضوع و خشوع” می گوید: “نسبت به هر نوع استبدادی حساس هستم و قادرم آن را در هر قالبی تشخیص دهم” جستجو کردم. روی سخنم با سجادی ها نیست، بلکه اغلب می دانیم که جنایکاران و آدم کشان حرفه ای در تاریخ تا چه اندازه در مدح خودشان در مبارزه با استبداد گلویشان را پاره می کنند و از آزادی سخن می گویند و انسان های بی گناه و ستم دیده را گناهکار جلوه می دهند.
بیست و سه سال از این نوشته می گذرد و من دیدم که بیشتر آن نوشته ها که آن جماعت بر موسیقی ایران قلم زدند بر همین پرگار بی انصافی داوری های از پیش صادر شده به گردش درآمد. اکثر آنان بر پایه سوء نیت یا بر اساس نادانستن و بی دانشی از موسیقی ایران بود. در لا به لای همین نوشته های کوتاه، تاریخی از نگون بختی رخدادهای فرهنگ ما نهفته است. تا بخواهیم چگونه آنها را ببینیم! با این همه، در میان چنان نوشته هایی، اگر به دقت توجه شود، بیشترین تاکید بر عیب گیری و انتقادهای واهی است. این گفته حافظ اینجا معنی می دهد: “که هرکه بی هنر افتد نظر به عیب کند”.
اینها بخشی از دیاسپورای موسیقی شناسان روشنفکر ایرانی درغربت بود که از آزادی قلم و مطبوعات استفاده کردند و در شرایط سخت آن دوران، بر موسیقی ایرانی تازیدند. آن هنرمندان، محمد رضا لطفی، فرهنگ شریف، محمد رضا شجریان، اکنون روی در پرده خاک کشیده اند؛ هنرشان بر تارک روزگاران خواهد درخشید و از گستاخی و بی حرمتی آن جماعت هم جز همین بی اخلاقی ها چیزی برجای نماند.