مفهوم فضای ذهنی و واقعی
تجلی دیگری از مبحث فضای مطلق و رابطه گرا، گفتگو درباره مفاهیم ذهنی و واقعی است. در این بحث، فضای واقعی که با حس ها درک می شود، از تفاسیر عقلانی انسان ها از جهان، که پدید آورنده ی ساختار ذهنی است، متمایز می گردد. با رویکردی خردگرا و نظری، هرم که الگوی نهایی خرد است تجلی می یابد (موزه لوور، پاریس، فرانسه) و در راستای درک و دگرگون سازی فضا، تفکر “غلبه ایده بر ماده” را به منصه ظهور می رساند و ضمانت اجرایی می دهد.
نوشتههای مرتبط
بر خلاف این رویکرد نظری، رویکرد حسی به فضاست. از این دیدگاه، تجربه ما از فضا، “رویدادی حسی” است که حرکت در آن دخیل است، حرکتی که پدیدآورنده ی “طیف گسترده ی تأثیرپذیری های متغیر است، منتج از گذارهایی از یک احساس به یکی دیگر”. (پورتِر وگودمَن، ۱۹۸۸:۶) بنابر گفته چومی در این دیدگاه “فضا واقعی است، چرا که در ظاهر خیلی پیش از تأثیرگذاری بر عقلم، بر حس هایم اثر می گذارد” (چومی، ۱۹۹۰:۲۰). اما آن چه همچنان پابرجاست شکاف و افتراقی است میان آن چه می بینیم و آن چه می دانیم، افتراقی میان کلمات و دیدن، میان عقل و حس. بنابراین پارادوکس معماری به گفته چومی این است که “امکان ندارد ماهیت فضا را کنکاش کنیم و در عین حال فضایی واقعی را بسازیم یا تجربه کنیم”. این پارادوکسی است میان رویکردهای خردگرا و تجربه گرا به فضا که به بیان او: “نمی توانیم تجربه کنیم و نیز فکر کنیم که داریم تجربه می کنیم” از آنجا به این نکته می انجامد که: “مفهوم فضا در فضا نهفته نیست” (چومی، ۱۹۹۰:۲۷) به نظر او تنها راه گریز از این دو راهی، توجه به مفهوم فرآیند شکل گیری است. فضا در فرآیندی تاریخی پدید می آید که مولد و حالت دهنده به جنبه های آرمانی و نیز واقعی آن است.
بحث سَک(۱۹۸۰) در چارچوب ارجاع به جغرافیا این است که مباحث مربوط به دوگانگی میان فضای آرمانی و واقعی را باید آن گونه بسط داد تا دربرگیرنده تفاوت های ادراک ما از فضا باشد. معانی فضا متفاوت اند، چنان که دریافت و توصیف ما از روابط مکانی میان چیزها در وضعیت های مختلف، متفاوت است. سَک در تحقیق اش درباره ی مفاهیم فضا، هر دو جنبه مطلق و رابطه ای فضا را معانی عینی فضا می داند که از رویکردهای ذهنی به آن متمایز است. او چارچوبی کلی را پدید می آورد: تمایز میان عینی و ذهنی و میان ماده و فضا و سپس دو الگوی عمومی را شناسایی می کند: یکی الگویی که در آن این تمایزات روی می دهد (پیچیده- قطعه شده) و دیگری الگویی که در آن این تمایزات غایب اند (غیر پیچیده- ترکیب شده) و تفاوت های آنها را در شیوه های متفاوت شان در بکارگیری نمادها عیان می سازد.
مفهوم فضای اجتماعی
برای سُجا (۱۹۸۹:۱۲۳) رویکرد سَک به فضا، که آن را نئو کانتی می داند، متقاعد کننده نیست و به علت جدایی از واقعیت های جسمیت یافته اجتماعی، از آن انتقاد می کند. سُجا دو مفهوم از فضا را شناسایی می کند: نخست فضای فیزیکی با ماهیتی مادی است که در قالب آن مباحث کلاسیک را در زمینه ی نظریه های مطلق در برابر نسبی دسته بندی می کند. (سُجا،۱۹۸۹:۱۲۰) مفهوم دوم (که به واقع مفهومی رابطه ای است)، فضای ذهنی ادراک و بازنمایی است، که تلاش برای کاوش معنای فردی و محتوای نمادین نقشه های ذهنی و تصویرسازی از چشم اندازها، در آن جای می گیرند. او سپس به تبعیت از لوفبور، مفهوم سومی به نام فضای اجتماعی را طرح می کند و معتقد است یکی از سخت ترین چالش ها برای نظریه اجتماعی معاصر، تعریف ارتباطات متقابل این سه فضاست.
در حالی که لوفبور با طرح ایده فضای اجتماعی، به ما راه هایی برای برقراری ارتباط میان فضای ذهنی و واقعی نشان می دهد، معضل دیگری را نیز مطرح می کند: ابهام میان فضای انتزاعی و دارای تفاوت، معضلی که مشکل اصلی میان پست- مدرنیسم و مدرنیسم است.
لوفبور با استفاده از جریان شناخت شناسی مدرن و اسلافش در اندیشه فلسفی که فضا را “شیئی ذهنی” یا یک “مکان ذهنی” می بینند و نیز با استفاده از روش های نشانه شناسی در مورد فضا که باعث “تنزل فضا در حد تنها یک پیام می شوند و زیستن در آن را تا حد یک مطالعه پایین می آورند”, به دنبال تلفیق فضای ذهنی با بستر اجتماعی و فیزیکی اش است. بحث او این است که ابعاد فضا یعنی ذهنی، فیزیکی و اجتماعی را نباید منفک از یکدیگر نگه داشت و بدین ترتیب شروع به ارایه “نظریه یکتاگرایانه” فضا می کند. یک “نظریه یکتاگرایانه” ی فضا، فضای فیزیکی طبیعت، فضای ذهنی انتزاع های منطقی و شکلی و ساحت عملی- حسی فضای اجتماعی را در کنار یکدیگر می آورد. او در تلاش اش تا حدودی تحت تأثیر جستجوی وحدت در فیزیک است، جایی که فضا، زمان و انرژی به هم مرتبط اند و تا حدودی تحت تأثیر سورئالیست هاست، کسانی که به دنبال اتصال میان عالم درون و بیرونی انسان بوده اند.
برای از بین بردن دوگانگی سنتی میان فضای واقعی و ذهنی، لوفبور مفهوم فضای اجتماعی را مطرح می کند، فضای زندگی اجتماعی با کاربردی اجتماعی و فضایی. سپس از تفکر هگلی تولید بهره می گیرد تا به نظریه یکتا گرایانه ای در باب فضا برسد. به اعتقاد او، فضای اجتماعی محصولی اجتماعی است. هر جامعه و شیوه تولیدی، تولید کننده فضای خاص خودش است. تنها با چنین درکی است که می توان با دوگانگی میان فضای ذهنی و واقعی برخورد کرد. این روند تولید است که باید مورد توجه باشد، نه اشیای درون فضا، هر چند فرآیند و محصول هر دو از هم جدانشدنی اند.
لوفبور سه بعد فضاهای دریافتی، فکری و زیستی را به عنوان “سه آن ِ فضای اجتماعی” که دارای روابط متقابل دیالکتیک اند می یابد. (لوفبور، ۴۰-۱۹۹۱:۳۸). لحظه ی نخست رویه ی مکانی است، که مربوط به شیوه ی سازمان یافتن و به کار رفتن فضا است. رویه ی مکانی، در نو سرمایه داری، ” رابطه ی نزدیکی را در قالب فضای دریافتی در بر می گیرد، میان واقعیت روزمره (روال روزانه) و واقعیت شهری (مسیرها و شبکه های متصل کننده ی مکان هایی که هر کدام برای کار، زندگی “خصوصی” و اوقات فراغت، وجود دارند)”. آنِ دوم، باز نمودهای فضا است، که به “فضای مفهومی شده، فضای دانشمندان، برنامه ریزان، شهرسازان، تفکیک کنندگان تکنوکرات و مهندسان اجتماعی” مربوط است. این “فضای غالب در جامعه” است، که تمایل اش به سوی “نظامی از نمادهای زبانی است (و بدین جهت روی آنها عقلایی کار می شود)”. آن ِ سوم، فضای بازنمودی است، “فضایی که با تصاویر و نمادهای همراه اش، مستقیماً در آن زیست می شود و از این جهت، فضای ِ “ساکنان” و “مصرف کنندگان” است، فضایی که با ابزارهای غیرکلامی درک می شود. فضای بازنمودی، “فضای مغلوب است و از این رو، تجربه فضا مفعولی است”، که با فضای فیزیکی تداخل می کند و از اشیاء ش به عنوان نماد استفاده می کند. بحث لوفبور این است که این سه لحظه، باید با یکدیگر رابطه ی متقابل داشته باشند. اما از زمانی که فضای تاریخی شهر، جای خود را به فضای انتزاعی داد، فضای انتزاعی بر سایر ساحت ها برتری پیدا کرد. برتری فضای انتزاعی به این معناست “که مکان فضای اجتماعی به عنوان یک کلیت را، بخشی از آن فضا به ناحق گرفته بود” (لوفبور، ۱۹۹۱:۵۲). برای برخورد با این، باید فضایی جدید به نام “فضای دارای تفاوت” ظاهر می شد، “زیرا از آن جا که فضای انتزاعی به همگونی و به حذف تفاوت های موجود یا غرابت ها تمایل دارد، فضایی جدید بدون تکیه بر تفاوت ها امکان تولد (تولید) نمی یابد.” (لوفبور،۱۹۹۱)
پی نوشت ها:
(۱) نوشته حاضر بخشی از پایان نامه کارشناسی ارشد طراحی شهری من با عنوان “بازتعریف فضای شهری” در دانشکده هنر و معماری دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات می باشد.
(۲) کتبی که در این بخش به عنوان منابع پایه مورد مطالعه قرار گرفته اند به شرح ذیل می باشند:
– نوربری-شولتز، کریستیان، ۱۳۸۴، مفهوم سکونت به سوی معماری تمثیلی، ترجمه محمود امیریار احمدی، انتشارات آگاه
– مدنی پور، علی، ۱۳۸۴، طراحی فضای شهری نگرشی بر فرآیندی اجتماعی و مکانی، ترجمه فرهاد مرتضایی، انتشارات شرکت پردازش و برنامه ریزی شهری