انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

غلامحسین ساعدی(گوهرمراد)

نویسنده و پزشک

۱۳۱۴- ۱۳۶۴

به سختی می توان فعالیت های او را فهرست کرد. ساعدی در تبریز پزشکی عمومی خواند و در تهران تخصص روانپزشکی گرفت. هم مطبی داشت که در آن طبابت عمومی می کرد و به قول خودش حتی زایمان! و هم در بیمارستان روزبه کار می کرد و مدتی تدریس هم کرد و حتی در رزمینه ی روانپزشکی مقاله نوشت و چاپ کرد. ولی این فعالیت جنبی او بود و ساعدی با فعالیت های ادبی اش شناخته شده است. او داستان کوتاه می نوشت، رمان نوشته بود، نمایش نامه هایی که بهترین گروه های تئاتری کشور اجرا کرده بودند و فیلم نامه ی فیلم های مطرحی چون گاو، دایره ی مینا و فیلم “آرامش در حضور دیگران” نیز بر اساس داستان او نوشته و ساخته شد. علاوه بر این ها ادبیات کودکان کار کرده بود و ترجمه نیز داشت. ساعدی خیلی زود از دوران دانش آموزی اش در تبریز کار با نشریات را آغاز کرد که در تمام زندگی اش ادامه داشت و مطالب بسیار زیادی در نشریات مختلف نوشته و خود نیز سردبیری کرده و نشریه درآورده. غلامحسین ساعدی در سیاست نیز دستی داشت. از همان دوران مدرسه فعال سیاسی بود و از همان دوران تحت تعقیب قرار گرفت و زندانی شد که بعدها نیز این اتفاق برایش افتاد و در انفرادی به سر برد و شکنجه شد و آسیب جسمی و روحی فراوان دید. و در کنار همه ی این ها او گوشه چشمی نیز به علوم اجتماعی داشت. غلامحسین ساعدی از اولین کسانی بود که مطالبی با فرم “تک نگاری نوشت” و در مؤسسه تحقیقات اجتماعی چاپ کرد. وباید به این ها اضافه کرد سال های سال مبارزه و ارتباط گسترده با فعالان سیاسی و مشارکت در تأسیس کانون نویسندگان و بسیاری کارهای دیگر را. . آثار او در زمان حیات اش به چند زبان ترجمه شدند.

غلامحسین ساعدی در ۱۳۱۴ در تبریز به دنیا آمد. پدربزرگ مادری او از مشروطه خواهان تبریز بود و خانواده ی پدری-اش در دستگاه ولیعهد (مظفرالدین شاه) شغل و مقامی داشتند. ولی پدرش یک کارمند ساده بود و اوضاع مالی آن ها چندان به راه نبود. ساعدی در زمان کودکی اشغال آذربایجان توسط قوای نظامی روسیه را تجربه کرد که در زمان جنگ جهانی پیش آمد و پس از آن زمانی که حزب دموکرات آذربایجان قدرت ار در تبریز به مدت یک سال به دست گرفت، ساعدی دانش آموز دبستان بود و بعدها از آن سالی که کتاب های درسی به زبان ترکی بودند بارها یاد کرد. او در این دوران با کتاب و مطالعه آشنا شد و شروع کرد به خواندن ادبیات و نیز نشریات مختلف.

سال های اوج گرفتن فعالیت نهضت ملی مقارن بود با دوران دبیرستان و او در این سال ها نوشتن در نشریات و ففعالیت های سیاسی را آغاز کرد و به شدت ادامه داد . او مسئولیت انتشار روزنامه های “فریاد”، “صعود” و “جوانان آذربایجان” را داشت که در تبریز چاپ می شدند و همچنین در روزنامه ی “دانش آموز” چاپ تهران نیز می نوشت. در نتیجه ی این فعالیت ها، پس از کودتای ۲۸مرداد دوماه مخفی شد و در شهریور ۳۲ دستگیری و مدت کوتاهی زندان را تجربه کرد. این دوره ها برای ساعدی همراه بود با مطالعه ی زیاد و آموختن و آغاز راهی که او را به چهره ی مهمی در ادبیات ایران تبدیل کرد.
پس از پایان دبیرستان، ساعدی رشته ی پزشکی را برای ادامه ی تحصیل انتخاب کرد و دانشگاه تبریز. عنوان پایان نامه ی او که با اکراه پذیرفته شد این بود” علل اجتماعی پسیکونوروزها در تبریز” . دوران دانشجویی در تبریز همراه بود با ادامه ی فعالیت های سیاسی و رهبری جنبش های دانشجویی و آشنایی و دوستی با افرادی چون صمدبهرنگی. و همچنین نوشتن داستان های کوتاه از جمله “شکایت” و “غیوران شب” و نمایش نامه ی “سایه های شب”. او در این دوران کتاب “شب نشینی باشکوه” را در تبریز منتشر کرد که مجموعه داستان کوتاه بود و نمایش نامه ی “کلاته گل” را نیز به صورت مخفی در تهران به چاپ رساند.
در سال ۱۳۴۱ ساعدی برای گذارندن خدمت سربازی  به تهران  رفت و تا زمان حضورش در ایران در این شهر ماندگار شد. در تهران به برادر کوچک اش علی اکبر ملحق شد که او نیز پزشکی می خواند و از ابتدا بهم نزدیک بودند و صمیمی. احمد شاملو نیز برای مدتی با آن ها زندگی می کرد. برادران ساعدی در سال ۱۳۴۲ مطب شبانه روزی شان در خیابان دلگشا را افتتاح کردند که محل زندگی شان نیز شد. مطب دلگشا برای سالیان سال محلی شد برای رفت و آمد دوستان فراوان غلامحسین که از فعالان سیاسی و ادیبان آن روز بودند مانند صمدبهرنگی، جلال آل احمد، جواد مجابی و… . ساعدی رشته-ی پزشکی را با طی کردن دوره ی تخصص در روانپزشکی و کار در بیمارستان روزبه ادامه داد. او دو کتاب در زمینه ی پزشکی ترجمه کرده و چند مقاله نیز نوشته است.
دهه ی چهل برای ساعدی سال های اوج گرفتن بود. او در این دهه به آذربایجان و جنوب ایران سفر کرد و تک نگاری نوشت و نمایش نامه برای لال بازی (پانتومیم) و ترجمه کرد و چند کتاب مشهورش از جمله “عزاداران بیل”، “واهمه های بی نام ونشان” ، “آی با کلاه، ای بی کلاه” و “توپ” چاپ شد و چندنمایش نامه اش از جمله چوب بدست های ورزیل اجرا شدو فیلم-نامه ی گاو اش را داریوش مهرجویی ساخت و … همچنین ساعدی به همراه جلال آل احد، رضا براهنی و سیروس طاهباز ،برای رفع سانسور از اهل قلم و مطبوعات با دولت وقت(هویدا) مذاکره کرد و در تشکیل کانون نویسندگان مشارکت داشت.
اوایل دهه ی پنجاه نیز ساعدی فعالیت هایش را ادامه داد و از جمله مجله ی ادبی الفبا را درآورد که با همکاری نویسندگان معتبر آن دوران و نشرامیرکبیر چاپ می شد و تا شماره ی شش نیز منتشر شد. اما در سال ۱۳۵۳ او برای نوشتن یک تک نگاری به لاسگرد در اطراف سمنان سفر کرد. ساعدی می خواست راجع به شهرک های نوبنیاد تحقیق کند و بنویسد که توسط ساواک دستگیر شد و به زندان قزل قلعه و سپس اوین منتقل شد. او یک سال را در سلول انفرادی در زندان اوین گذارند و تحت شدیدترین شکنجه های جسمی و روحی قرار گرفت. البته در زندان نیز بیکار ننشست و رمان “تاتار خندان” را نوشت. شرط آزادی اش یک مصاحبه ی تلوزیونی و اعترافاتی بود که از او خواسته بودند که ابتدا پذیرفت ولی در حین مصاحبه گفت که ترجیح می داده در بهشت زهرا باشد تا در آن جا و برنامه دیگر ادامه نیافته بود. در نهایت با تلاش های سیمین دانشور از زندان آزاد شد. البته به جای مصاحبه ی تلوزیونی، مصاحبه ای جعلی در روزنامه ی کیهان چاپ شد که او پس از آزادی اش از آن باخبر شد و بسیار آزرده اش کرد. احمد شاملو ساعدی را پس از زندان به این گونه توصیف می کند: «آنچه از ساعدی، زندان شاه را ترک گفت جنازه ی نیم جانی بیشتر نبود. ساعدی با آن خلاقیت جوشان پس از شکنجه های جسمی و بیشتر روحی زندان اوین، دیگر مطلقا زندگی نکرد. آهسته آهسته در خود تپید و تپید تا مرد. ساعدی برای ادامه ی کارش نیاز به روحیات خود داشت و آنها این روحیات را از او گرفتند. درختی دارد می بالد و شما می آیید و آن را اره می-کنید. شما با این کار، در نیروی بالندگی او دست نبرده اید، بلکه خیلی ساده «او را کشته اید»، اگر این قتل عمد انجام نمی شد، هیچ چیز نمی توانست جلوی بالیدن آن را بگیرد. وقتی نابود شد، البته دیگر نمی بالد، و رژیم شاه، ساعدی را خیلی ساده  نابود کرد».
از سال ۱۳۵۴ و مدتی پس از آزادی از زندان باز هم ساعدی فعالیت اش را ادامه داد. کتاب هایی مانند “عاقبت قلم-فرسایی(۲نمایش نامه)” ، “گور وگهواره(مجموعه ی داستان)” را چاپ کرد و الفبا را ادامه داد و کتاب هایی هم نوشت که چاپ نشدند و برخی پس از مرگ اش به اتشار رسید  مانند فیلم نامه ی “عافیتگاه” و رمان “غریبه در شهر”. ترجمه ی برخی از آثارش به روسی، انگلیسی و آلمانی و نیز سخنرانی در شب های شعر انجمن گوته تحت عنوان “شبه هنرمند” از رویدادهای مهم این دوران در کارنامه ی ساعدی است.
سال ۱۳۵۷ ساعدی با دعوت انجمن قلم آمریکا به این کشور سفر کرد که حاصل اش چند سخنرانی و چند قرار داد با ناشران برای ترجمه ی آثارش بود. زمستان ۵۷ ساعدی به ایران بازگشت و شروع به فعالیت گسترده ی سیاسی کرد. او در این دوران و پس از پیروزی انقلاب، مقالات فراوان سیاسی اجتماعی در روزنامه های کیهان، اطلاعات، آیندگان و تهران مصور نوشت. سال های ۵۸ و ۵۹ او چند نمایشنامه و داستان از او در مجلاتی چون کتاب جمعه، آرش، آدینه، دنیای سخن و کتاب به نگار چاپ شد و داستان ها و نمایش نامه هایی نوشت که هنوز به چاپ نرسیده است و البته چندی نیز ناتمام و بدون عنوان برجای مانده.
ساعدی از اواخر سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۴ که فوت کرد در پاریس بود. در این مدت او مجله ی الفبا را در پاریس پی گرفت و تعدادی نمایش نامه و فیلم نامه نوشت از جمله فیلم نامه ی “مولوروس کبیر” بر اساس داستان “خانه باید تمیز باشد”، با همکاری داریوش مهرجویی. ساعدی در پاریس حال و روز خوشی نداشت و افسرده بود. غلامحسین ساعدی هم یکی از چهره هایی است که در گورستان “پرلاشز” پاریس دفن شده است.
چهره ی ادبی و هنری ساعدی بسیار درخشان است و در ادبیات معاصر ایران بسیار با اهمیت. شاملو عقیده داشت که ساعدی پیش از مارکِز و فوئنتس، رئالیسم جادویی را ابداع کرده  بود. ساعدی از مهم ترین نمایش نامه نویسان ایران بود وهست که این زمینه ی تازه ظهور کرده را بسیار رشد داد و کارهای درخشانی در این حوزه کرد که توجه بهترین کارگردانان تئاتر ایران را به خود جلب کردند و توسط آن ها اجرا شدند. جعفر والی، علی رضا نصیریان، عزت الله انتظامی، داوود رشیدی، پرویز فنی زاده و… از کارگردانان و بازیگران آثار او بودند. متن هایی که برای پانتومیم نوشت حرکتی بسیار نوآورانه بود وهست. ساعدی در ابتدا نگران این بود که ورودش به حوزه ی نمایش نامه ناموفق باشد و به خاطر عدم اعتماد به نفس، با اسم مستعارِ “گوهرمراد” نمایش نامه هایش را چاپ کرد که بعدها این نام بسیار مشهور شد و بدل به نام هنری او گردید. تفسیرهای مختلفی از این نام شده ولی خود او گفته است که این نام را بصورت “گوهر دختر مراد” روی یک سنگ قبر در تبریز دیده است و توجه اش را جلب کرده. در داستان نویسی به خصوص داستان کوتاه نیز آثار او ماندگار شدند. بسیاری از آن ها در زمان حیات اش مشهور شدند و چندین بار به چاپ رسیدند. آثار او همچنان جزء آثار درخشان ادبیات معاصر قرار داده می شوند و وارد کتاب های درسی ادبیات نیز شده اند.
چهره ی انسانی ساعدی به اندازه ی چهر ه ی ادبی و هنری او درخشان ثبت شده است. خاطرات فراوانی از دوستان و نزدیکان او نقل شده که ویزگی هایی انسانی و اخلاقی ساعدی یاد کرده اند. او هم در حرفه و تخصص پزشکی اش در پی دریافتن و درمان درد مردم بود و در مطب دلگشا بسیار می شد که به رایگان طبابت می کرد و حتی به افراد بی بضاعت کمک می کرد. خاطرات جالبی نیز از سال های فعالیت اش در این مطب داشت که در مصاحبه ها و گفته هایش به آن ها اشاره کرده است. همچنین در زمینه ی فعالیت سیاسی و هنری اش نیز او دردمند بود و با دغدغه. دوستان زیادی داشت و بسیاری از جوانان را هدایت و راهنمایی و کمک می کرد که صمدبهرنگی از آن جمله بود. رابطه اش با جلال آل احمد نیز جالب توجه بود. آل احمد به او علاقه ی زیادی داشت و بسیار کوشید تا او را به درستی معرفی کند و از آثارش به شدت حمایت می کرد.
جواد مجابی که با ساعدی دوستی دیرینه داشت، شناخت نامه ای را در مورد او تألیف کرده که به شکل جامعی به زندگی و آثار ساعدی پرداخته است:
مجابی، جواد، ۱۳۷۸، شناخت نامه ی ساعدی، تهران نشرآتیه.
برخی منابع در مورد ساعدی:
جمشیدی، اسماعیل، ۱۳۸۱، گوهرمراد و مرگ خودخواسته، تهران، نشر علم.
سیف الدینی، علی رضا، ۱۳۷۸، بختک نگار قوم(نقدآثارغلامحسین ساعدی) از نگاه نویسندگان، تهران، نشراشاره.
مهدی پور عمرانی، روح الله، ۱۳۸۱، نقد و تحلیل و گزیده داستان های غلامحسین ساعدی، تهران، روزگار.
دست غیب، عبدالعلی، ۱۳۵۴، نقد آثار غلامحسین ساعدی(گوهرمراد)، چاپار.
برخی منابع اینترنتی درمورد ساعدی:
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%BA%D9%84%D8%A7%D9%85%E2%80%8C%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86_%D8%B3%D8%A7%D8%B9%D8%AF%DB%8C
http://www.ghabil.com/article.aspx?id=292
http://www.aliaram.com/files/mahname%20-%202-700.htm
http://www.rezahamraz.com/fa/index.php?option=com_content&task=view&id=154&Itemid=53
http://khersmm.persianblog.ir/
http://nosratdarvishi.com/article.aspx?id=535
http://www.dibache.com/text.asp?cat=44&id=75
http://www.asar.name/1982/01/gholamhossein-saedi-alefba.html