آرمین امبری / ترجمه خسرو سینایی، از متن اصلی آلمانی (۱۸۶۷)
درباره نویسنده (۱)
نوشتههای مرتبط
درباره نویسنده این کتاب، سفرها، ماجراها و تالیفات متعدد او بسیار میتوان نوشت. شاید دانستن همه آن اطلاعات برای کسی که درباره شخص او تحقیق میکند ضروری باشد؛ اما برای خوانند ایرانی این کتاب جز در مواردی که به ایران مربوط میشود، یا به طریقی با آنها آشناست، جالب نیست. به این ترتیب این مقدمه را به اختصار، با ذکر نکاتی که در رابطه با ایران قرار می گیرد. یا تا حدی به شاخت نویسنده کمک میکند، می نویسم.
آرمین وامبری، در سال ۱۸۳۲ میلادی، در منطقهای از امپراتوری اتریش- مجار که امروز در خاک اسلواکی قرار دارد، در خانوادهای یهودی به دنیا آمد. یکساله بود که پدرش فوت کرد. خانوادهاش بسیار فقیر بود. و به دلیل یک بیماری که از زمان تولد داشت، ناچار بود همه عمر با چوب زیر بغل یا با عصا راه برود. دوران تحصیلات اولیهاش را در فقر و شرایطی بسیار سخت گذراند؛ اما در همان سالهای نوجوانی استعداد فوقالعادهاش را در یاد گرفتن زبانهای خارجی نشان میداد. شانزده ساله که بود، زبانهای مجارستانی، لاتین، فرانسه و آلمانی را به خوبی میدانست و با استعداد و پشتکار فراوانی که داشت، خیلی زود پس از آن به زبانهای انگلیسی، اسکاندیناوی، روسی و چند زبان دیگر اروپایی نیز مسلط شد، و برای سفرش به مشرق زمین، زبانهای تُرکی، عربی و فارسی را نیز به خوبی آموخت.
او به دلیل اعتقادش به همنژاد بودن دو ملت ترک و مجار، و همریشه بودن زبانهای آنها به طور خاص به ادبیاتو فرهنگ ترکها و امپراتوری عثمانی علاقه داشت و در بیست سالگی به اندازه کافی زبان ترکی را آموخته بود که توانست با کمک مالی یکی از اشراف مجارستان به قسطنطنیه برود و در آن جا به عنوان مدرس خصوصی زبانهای اروپایی در منازل اشراف امپراتوری عثمانی کار کند.
در همین زمان به دلیل ترجمههائی که از آثار مورخین عثمانی کرده بود، از طرف «آکادمی علوم مجارستان» به عنوان یک عضو مکاتبهای برگزیده شد و در سال ۱۸۶۱ با کمک مالی که از آن آکادمی دریافت کرد، توانست در لباس درویش سنتی با نام جعلی «رشیدافندی» سفرش را از قسطنطنیه و از طریق «ترابوزان» به سوی خانات آسیای میانه آغاز کند.
او هنگام برتخت نشستن مظفرالدین میرزا به عنوان ولیعهد در تبریز، در آن مراسم حضور داشت و از آنجا راهی تهران شد، تا از تهران عازم آسیای میانه و سیاحت در شهرهائی چون خیوه، سمرقتند و بخارا شود.
در تهران او که برای سفیر عثمانی فردی شناخته شده و مورد احترام بود، مورد پذیرائی سفارت عثمانی قرار گرفت، و شخصیت استثنائیاش توجه سفیران کشورهای اروپائی را نیز جلب کرد.
در همین زمان در مرز ایران به ترکمنستان ناآرامی و درگیری شدیدی در جریان بود و از طرف سفارتخانهها به او هشدار داده شد که گرچه او در لباس درویشی سفر میکرد، اما گذشتن از مرز ایران میتوانست برایش خطرناک باشد. به این دلیل آرمین وامبری ناچار شد برخلاف برنامه اولیهاش چند ماه در ایران بماند، طی آن چند ماه از طریق قم و اصفهان به شیراز رفت. در بازگشت از طریق مازندران و شهر ساری به آشوراده و از آنجا با قایق عازم ترکمنستان شد.
این کتاب حاصل یادداشت های او درباره شهرها و مردم ایران در آن دوران است. یادداشتهائی که برای پرهیز از ایجاد سوء ظن پنهانی و به دور از نگاه دیگران نوشته میشد.
وامبری در مقام یک مولف و ناشر، از مدافعان جدی سیاستهای دولت انگلیس در شرق در مقابل دولت روسیه بود. اسنادی که آرشیو ملی انگلستان در سال ۲۰۰۵ منتشر کرد ، نشان می دهد که او در استخدام اداره امور خارجی انگلستان بوده و اطلاعاتش را برای مقابله با نفوذ دولت روسیه در منطقه آسیای میانه و شبه قاره هند، در اختیار آن اداره قرار می داده است. او یکی از چند شرقشناس یهودی است که با لباس مبدل و نام جعلی ، برای مطالعه در مورد جوامع مسلمان، به شرق سفر کردند . با داشتن این اطلاعات انسان وسوسه می شود باور کند که سوء ظنهای «دائی جان ناپلئون» معروف هم چندان نابهجا نبوده است!
از نکات جالب برای خواننده ایرانی آن است که وامبری با برام استوکر، نویسنده کتاب «دراکولا» دوستی نزدیکی داشته و در شناخت فرهنگ منطقه «ترانسیلوانیا» مشاور او بوده است. حتی گفته شده که شخصیت پروفسور وان هلسینگ در داستان دراکولا از شخصیت آرمین وامبری الهام گرفته شده است. و در فصل ۲۳ آن کتاب به دوستی موسوم به «آرمینوس، از دانشگاه بواپست» اشاره میشود.
در سال ۲۰۰۱ کتابی موسوم به «رشیدی افندی» درباره زندگی آرمین وامبری نوشته خانم ماگداواموش به زبان مجاری منتشر شد که در بخشهائی از آن به ملاقات وامبری با ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه قاجار در بوداپست اشاره می شود. آنچه در ادامه می آورم ترجمه فشرده ای از بخشهائی از آن کتاب است که گمان می کنم می توانند برای خواننده ایرانی جالب توجه باشند.
«وامبری در بوداپست با دو تن از پاهان ایران ملاقات کرد. اولین ملاقاتش در سال ۱۸۸۹ با ناصرالدین شاه قاجار بود که سالها پیش از آن در ایران به حضورش شرفیاب شده بود. ناصرالدین شاه در آخرین سفرش به اروپا، قصد دیدار از بوداپست را کرد، و در محافل به طنز و طعنه گفته می شد که او پس از حضور در کاخ سلطنتی باشکوه شهر وین، حالا هوس دیدن بوداپست را کرده است. شاه با کشتی به بوداپست آمد و او را از کشتی به آکادمی علوم بوداپست بردند. در آن جا وزرا و اساتید آکادمی در نیم دایرهای صف کشیده بودند، و از میان آنها وامبری پیش آمده و به فارسی برای شاه سخنرانی کرد. شاه حیرت زده شد و پرسید: «این کیست؟» ، به او گفته شد این همان درویشی است که چندین سال پیش شما در کاختان به حضور پذیرفتید. شاه گفت: «آها!، آمبری» و رو به مقامات مجاری ادامه داد: «این آقا آنقدر خوب به فارسی سخنرانی کرد که من مشکل می توانم در کشور خودم یک سخنران شیرازی را با این فصاحت بیان پیدا کنم!» . مقامات مجاری که ابتدا در توانایی وامبری برای سخنرانی به فارسی تردید داشتند، از او خواستند که طی چند روز حضور شاه در بوداپست، در معیت او باشد. وامبری در عین حال که از این ماموریت خوشحال بود. اما از اینکه ناچار بود در مقابل شاه شرقی مدام بایستاد و به سوالات فراوان او جواب دهد، چندان راضی نبود. خبر نگران کنندهای هم در مورد حضور شاه در انگلستان به گوش مجارها رسیده بود…
پایان بخش اول
ادامه دارد