تحلیل روان شناختی ستیز با پدر
نویسنده : سینا امینی مقصودبیگی
نوشتههای مرتبط
یکی از خاستگاه های شکل گیری شخصیت مطابق نظریه روان کاوی علاوه بر پیش آمادگی هایی که فرد با خود به گونه ای ژنتیک به همراه می آورد از رهگذر نوع رابطه هایی است که در کودکی با افراد مهم زندگی تجربه کرده است.
کودکی درمانده و ناتوان که در ابتدا در وحدتی جسمانی و روان شناختی با مادر زاده می شود و کم کم فرد دیگری به نام پدر، یعنی موجودی به مانند مادر همه توان از دیدگاه کودک به این رابطه دوگانه ورود می کند و ورود او جدایی دردناکی را برای کودک رقم می زند. جدایی ای که زمینه ساز و لازمه خروج کودک از عرصه طبیعت و ورود او به عرصه فرهنگ و جامعه است که این تحول خود از رهگذر چشم پوشی از میل به وحدت با مادر، پذیرش جایگاه پدر و همسان سازی با پایگاه ارزشی او اتفاق می افتد. از این دیدگاه تجربه های عاطفی و هیجانی ای که در این رابطه های دوگانه و سه گانه برای فرد رخ می دهد سرنوشت روانی سوژه را تعیین می کند و بر کلیت شخصیت، رابطه های آینده و حالت های عاطفی و هیجانی او سایه می افکند.
در این فیلم به نوعی با بازآفرینی گذشته در زمان حال مواجه ایم. فیلم با ورود خسرو و ناهید به خانه ناصر آغاز می شود. در همان ابتدا چیزی که به لحاظ تحلیلی جلب توجه می کند نوع معماری خانه ناصر است که ما را توسط پله ها از فراز به فرود و به نوعی نمادین از حال به گذشته و از آگاه به ناآگاه شخصیت ها می آورد. به نظر می رسد برخورد شخصیت ها در این بستر تعارض های ریشه دار را فرا می خواند و صحنه نمایشی را رقم می زند که در آن احساس های مثبت و منفی که به شخصیت های مهم ابتدای زندگی وجود دارد نسبت به یکدیگر و جایگاه یکدیگر بازتجربه می شود. شخصیت ها سناریوهایی را در احساس ها و در روابط بین فردی به گونه ای اجباری تکرار می کنند که متن آن در ضمیر ناآگاه آنهاست و خود از این تکرار بی خبرند. شخصیت ها در فیلم هم خودشان هستند و هم خودشان نیستند چون به گونه ای ناآگاه جایگاه های متفاوتی را برای هم اشغال می کنند…
از همان دقایق ابتدایی، پدر فردی است که حضور در غیابش بر سراسر فیلم سایه افکنده است. هیچ جا نیست و در عین حال همه جا حضور دارد و کلیت فیلم را شاید بتوان روایت درگیری آدم ها و احساس های دوسوگرایانه آنها نسبت به او دانست…
اگر ردپای این حاضر غایب را در کلام و شخصیت فرزندان جستجو کنیم شاید بتوانیم درباره او بگوییم که شخصیتی نرگسانه داشته که با بیش سرمایه گذاری روانی ـ عاطفی بر فرزندان آمال خویش را از آنها طلب می کند و نتوانسته به خوبی آنها را به سمت استقلال روانی و پذیرش مسئولیت اجتماعی، جستن و دنبال کردن اشتیاق خودشان رهنمون شود.
“ناصرخسرو” نامی که پدر به دلیل علاقه به شخصیت این ادیب بر پسرانش نهاده است. گویی پدر با نوع صدا زدنش ناصر و خسرو را “ناصرخسرو” می دیده و وحدتی روان شناختی میان این دو نفر متصوّر بوده است. جالب اینجاست که این شخصیت مورد اشتیاق پدر (ناصرخسرو قبادیانی) فردی است که در سال های جوانی به شدت به دنبال حقیقت است و چون آن را نمی یابد به شرابخواری و خوشگذرانی های دوران جوانی پناه می برد و پس از آن با دیدن خوابی دچار انقلابی روحی می شود و رفتارهایی را که از جانب پدر نمادین مورد تایید نیستند کنار می گذارد و راه سامان پیشه می گیرد. مکالمه ناصر و خسرو اجازه می دهد فرض کنیم که هر دو با این شخصیت مورد اشتیاق پدر آشنا هستند و گویی تقسیم کاری روانی میان این دو شکل گرفته است تا وحدت مورد انتظار پدر تحقق یابد و اشتیاق او برآورده شود. خسرو راه جوانی شخصیت اسطوره ای پدر را پیش می گیرد و در جستجوی حقیقت خویش برای یافتن خویشتن خویش و رهایی از آشفتگی درونی به دامان هنر پناه می برد و از جدیت گریزان است.
ناصر اما نقش قسمت عقلانی تر، دور از هیجان و پیرو هنجار این شخصیت را بر عهده می گیرد. بخشی که مسن تر است و از شر و شور جوانی چیزی در او نمانده است. این هر دو گرفتار در جبر روانی ناآگاه و برگرفته از همسان سازی و درون سازی ناآگاه اشتیاق پدری فرانیرومند هستند که طغیان در برابر میلش هزینه های روانی گزافی دارد.
(برگرفته از فصلنامه سخن سیاووشان ۴)
این مطلب در همکاری با موسسه خدمات روانکاوی سیاووشان منتشر میشود