رابطه ی متن و مؤلف تا کجا پیش می رود؟
گفتوگو با سیما داد درباره ی متن پژوهی مدرن
نوشتههای مرتبط
مهسا کلا نکی
نام سیما داد بیش از هرچیز یادآور کتاب «فرهنگ اصطلاحات ادبی» است. «فرهنگ اصطلاحات ادبی»، دایره المعارف کوچکی است از واژگان ادبی شامل صناعات، انواع، نقد و نظریه ها، مکتب ها و دوره های عمده در ادبیات ایران و جهان که به شیوه ی تطبیقی تألیف شده است.
او به تازگی کتاب «نقد متن پژوهی مدرن»، ترجمه ی کتاب مشهور و کم حجم پروفسور جروم مک گان امریکایی، استاد کرسی زبان و ادبیات دوره ی رمانتیک در دانشگاه ویرجینیا را ترجمه کرده است. این اثر رویکرد جامعه شناسیک به ویرایش و تولید متون منقح دارد. مک گان این کتاب را نخست در دهه ی ۸۰ میلادی منتشر کرد و ویرایش دوم آن را که مبنای ترجمهی حاضر می باشد در اوایل دهه ی ۹۰ با افزودن یک مقدمه و یک موخره و نیز با پیشگفتاری عالمانه از پروفسور دیوید گریثام که خود یکی از صاحبنظران این حوزه است به چاپ رسانید.
این پیشگفتار عمدتاً ناظر به تأثیر عمیق دیدگاه های مطرح شده در کتاب بر مطالعات آکادمیک ادبی امریکا و اروپا است. ترجمه ی فارسی کتاب توسط سیما داد، زمانی که او هنوز مشغول تحصیل در دوره ی دکتری بود یعنی سال ۲۰۱۱ میلادی تکمیل شد. مترجم نیز مقدمه ای مفصل بر کتاب نوشته که در آن به موشکافی رویکرد جامعه شناسیک در متن پژوهی، ظرفیت های این رویکرد برای تطبیق با پژوهش های ادبی و متن شناسیک در زبان و ادبیات فارسی, نظریه های تأثیرگذار ادبی و اجتماعی دوره ی پسامدرن بر این رویکرد و بالاخره تاریخچه ی مختصری از سیر و تطور متن پژوهی در اروپا از عصر اومانیسم تا دوری پسامدرن در آمریکا میپردازد.
گفتوگویی که می خوانید با سیما داد درباره ی رابطه ی متن و هدف نهایی مؤلف بر مبنای دیدگاه جروم مک گان است.
ابتدا درباره ی کتاب «نقد متن پژوهی» مدرن و اینکه این اثر چه گونه رابطه ی میان مؤلف و اثر را بیان می کنید، صحبت کنید؟
به لحاظ محتوایی «نقد متن پژوهی مدرن» همانگونه که از عنوان کتاب بر می آید عمدتاً به نقد مبانی نظری مصوب سازمان چاپ و نشر طبع های عالمانه در امریکا میپردازد و به طور موکدی حمله ی خود را متوجه تعریفی میکند که در این دستورالعمل از «اعتبار» متن پایه بر مبنای تطابق آن با «نیت نهایی» مؤلف و تناقضاتی که این تعبیر با شرایط واقعی تولید و نشر در عصر تولید ماشینی ایجاد کرده است، میکند. اما همانطور که گریثام در پیشگفتار خود به درستی اشاره می کند مبانی این رویکرد با اندکی توسعه قابل تعمیم به شرایط تولید متون در سنت های کلاسیک و حتی در فرهنگ های دیگر نیز می باشد.
غربیان در شیوه ی متن پژوهی به رابطه ی دیالکتیک متن بسیار معتقد هستند. در نگاه شما این دیالتیک چه گونه باید بیان شود. در نقدپژوهی مدرن این موضوع چه گونه مطرح می شود؟
من قائل به دیالکتیک نیستم، اما معتقدم نوعی تعامل و گفتگوی اجباری یا دیالوگ به مفهومی که باختین پیش می کشد بین متن و جهان فرامتن وجود دارد. به این موضوع توجه کنید که متن پژوهی غربیان به اینجا ختم نمی شود. مباحث متن پژوهی امروزه در غرب از بسیاری از مباحث سنتی عبور کرده است . در عین حال شعبه ها و نحله های متعددی در این حوزه ظهور کرده. پس باید ببینیم ما از کدام غرب حرف می زنیم؟ از آلمان؟ از فرانسه؟ از انگلستان؟ یا از مکتب نوپا اما قدر امریکای شمالی؟ اینها هرکدام با روش ها و تلقی های خاصی با نظریه ها و روشهای متن پژوهی برخورد می کنند که شایسته ی بررسی دقیق تری است. دوماً، باید بدانیم با وجود تفاوت ها و تنوع همه ی اینها در یک نقطه تقریباً توافق دارند و آن هم به زیر سوال بردن قطعیت علم است. امروزه پذیرفته اند که روش علمی یعنی روش مبتنی بر مشاهده و آزمایش، صد در صد عاری از خطا نمیتواند باشد. بر این اساس نمی توان به امکان تولید نسخه های عالمانه و نهایی اعتقاد داشت. از طرف دیگر، اندیشه های تازه، باب سؤالات تازهای را در نقد ادبی باز کرده. اگر این دو را کنار هم بگذاریم می رسیم به اینجا که هر نسلی قرائت خودش را از متن دارد. به زبان دیگر هیچ پایان یا قطعیتی برای یک نوع قرائت وجود ندارد.
به این موضوع توجه کنید که متن پژوهی غربیان به اینجا ختم نم یشود. متن وسیله ای است که به تاریخ گذشته نقب بزنیم به تاریخ سیاسی به مسائلی که اطراف متن قرار گرفته است. به خصوص آلمانها که دراین باره به ما نزدیکتر هستند. ولی آنچه در غرب میافتد از این مباحث عبور کرده اند و مسئله ی قطعیت علم زیر سوال رفته است. روش علمی حقیقتاً روشی نیست که دقیق بتوان گفت و در روش علمی میزان خطا بسیار است. متن وسیله است برای اینکه تاریخ و فرهنگ و تحولات فرهنگ را بشناسیم و ما هنوز از متون به سبک قدما عبور نکرده ایم، در حالیکه یک متن وسیلهای برای شناخت فرامتن است از جمله ساختار اجتماعی، مناسبت های اجتماعی و مناسبات فرهنگی .
از روی دیگر، در دورهای با با فوران فرهنگ غرب ما با خودباختگی مواجه شده ایم. در حقیقت ما نتوانسته ایم پیوست فرهنگی را به زمان حال بکشانیم. در بحث های گروهی محو موضوعاتی شده ایم که به ما وارد شده و بعضی تفکرات مانند مدرنیسم بدون داشتن خاستگاه پا به عرصه گذاشته است. به گونهای دیگر زمینه های این موضوع در فرهنگ بشری ما بوده است اما نظریه پردازی دقیقی در آن صورت نگرفته است.
منظور شما دوران تجدد ادبی در ابتدای انقلاب مشروطیت است؟
ناسیونالیسم ایرانی که از نیمه ی قرن نوزدهم با بحث های ملیت گرایی به وسیله ی افرادی چون میرزا آقاخان کرمانی، آخوندزاده و طالبوف آغاز شده بود در قرن بیستم با انقلاب مشروطه به گفتمان غالب بدل شد. من در بررسیهایم نشان دادهام حتی محقق کم نظیری مثل قزوینی که در امانت داری وسواسی زبانزد داشته است، نمیتوانسته کارش را در خلاء و بدون تاثیر گرفتن از گفتمان غالب زمان خود کاملاً در چهارچوب مشاهدات عینی انجام دهد، زیرا متن با فضای تاریخی که در آن تنفس میکند در تعامل است.
وقتی عروضی کتاب «چهارمقاله» را مینویسد با مسایل دیگری روبرو بوده اما برای مثال وقتی قزوینی همین کار را بازسازی می کند، فضای دیگری حاکم است. زمانی که چهارمقاله را در این بستر قرار می دهیم مفاهیم خاصی پیدا میکند. قزوینی جملهای دارد که کتاب «چهارمقاله» از کتاب های مهم تاریخی و سند عظمت فرهنگ و تاریخ ماست. در حقیقت قزوینی در همه جا از ایرانیت حرف می زند و برآنست که معرفی تازهای از فرهنگ داشته باشد. او زمانی به این کار پرداخت که هر ملیتی سعی داشت هویت خود را در محدودهی جغرافیای سرزمینش باز تعریف کند.
یعنی بر اساس دیدگاه شما نظریه ی مرگ مؤلف را می توان بر اساس نگاه متن شناسی مطرح کرد؟
کافی است محققی همت خود را بر بررسی تحریرهای مختلفی که از یک شعر فروغ توسط خود او وجود دارد یا تاریخ چاپ و نشرو رواج «بوف کور» صادق هدایت از ابتدا تا به امروز، یا چه گونگی چاپ و نشر آثار روشنفکران ایرانی قرن نوزدهم بگذارد تا به اهمیت طرح چنین دیدگاهی برای گشودن دریچه های تازه در پژوهش های متن شناختی پی ببرد. در کنار اینها می توان با اندکی توسعه به بازخوانی شرایط تألیف، تولید و بازتولید آثار کلاسیک فارسی در بستر تاریخی اجتماعی و سیاسی هر تحریر از این آثار پرداخت. برای مثلاً وقتی علامه قزوینی در تصحیح حافظ به وجود شمار قابل توجهی غزلهای غیر اصیل (حافظانه) اشاره می کند، یا وقتی استاد شفیعی کدکنی در تصحیح دیوان کبیر شمس تبریزی به اشعاری غیر اصیل بر می خورد که آنها را در فصلی جداگانه جای می دهد. این فرصت برای پژوهشگر امروز پیش می آید که با بررسی دقیق زمان ورود این «ناخالصی»ها یا «فسادها» به کنکاش در شرایط اجتماعی, فرهنگی, سیاسی و اقتصادی آن دورهی تاریخی بپردازد. یعنی در اینجا بپرسد چه عواملی موجب می شود مردمی در دو قرن بعد از حافظ درک خود را از اوضاع جاری به زبان حافظ بگذارند.
اگر بخواهیم مقایسه ای میان دیدگاه های مک گان و رولان بارت داشته باشد، مک گان با چه نظریه هایی رابطه ی میان مؤلف و متن را بررسی کرده است.
اساس حرف مک گان بر این نکته تأکید دارد که اثر ادبی برای آنکه خوانده شود باید از زیر قلم مؤلف به سطح جامعه راه پیدا کند. با این عزیمت در واقع اثر ادبی از اختیار کامل مؤلف به ساحت مناسبات اجتماعی تولید، نشر و قبول مخاطب پا می نهد و بالطبع در این مسیر دستخوش تاثیراتی واقع می شود که لازمه ی روند اجتماعی شدن و مقبول واقع شدن است. بنا براین در چنین شرایطی از نقطه نظر مکگان دیگر نمی توان در بازسازی متون در پی استقرار «نیت مولف» به هر شکلی بود چرا که «متن» محصول تعامل میان خواست اولیه ی مؤلف و مناسبات اجتماعی اقتصادی که پیرامون چاپ و نشر و پسند مخاطبین در یک دورهی تاریخی خاص وجود دارد می باشد. این رویکرد اجتماعی به مقولهی «اعتبار» از نظر مک گان باید به گونه ای در ارایه و تولید متون ادبی لحاظ شود که هیج تحریری از متن به حاشیه رانده نشود . شاید به نظر برسد که طرح این بحث برای سنت متن پژوهی فارسی بی مورد باشد.
اما باید به خاطر داشت که اینها مشکلات یک جامعه ی خاص نیست و همین نکته دقیقاً معرفی رویکرد جامعه شناسیک مک گان را به پژوهشگران زبان و ادبیات کلاسیک و معاصر فارسی توجیه می کند. انتقاد اصلی مک گان در این کتاب متوجه «نیت نهایی» مؤلف است برای این منظور اما مک گن ابتدا تحقیق گستردهای در تاریخچه ی چاپ و نشر آثار شعرای رمانتیک انگلیسی در قرن هجدهم و نوزدهم انجام میدهد و با ارائه ی شواهد مستند از موارد متعدد و مختلفی که شرایط اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی یا سیاسی برای چاپ و نشر هر یک از این آثار پیش آورده آنها را طی فصول میانی کتاب پیش روی خواننده می نهد تا نشان دهد که مؤلف به دلایل گوناگون ناچار است برای نشر اثر خود به تعدیل و تغییر در نیت اولیه ی خود تن در دهد. او پس از بررسی موشکافانه ی نمونه های متنوع و متعدد و بر مبنای این مشاهدات است که در دو فصل پایانی از ایراد خود به اعتبار «نیت نهایی مؤلف» دفاع می کند.
در پایان شما مطالعاتی در زمینه ی ادبیات تطبیقی داشته اید فضای این مطالعات در ایران را هم اکنون چه گونه ارزیابی می کنید؟
متأسفانه در حوزه ی مطالعه ی تطبیقی ادبیات بازهم در ایران به تعریف کلاسیک از ادبیات تطبیقی برخورد می کنیم. یعنی مقایسه، تأثیر و تأثر و برداشت های ناسیونالیستی که از ادبیات فرانسه ریشه گرفته است. ادبیات دو ملت با هم مقایسه می شود در حالیکه ادبیات تطبیقی تنها منحصر به ادبیات نیست و می تواند با هنرهای دیگر تطبیق داده شود. برای مثال من در رساله ام چهار مقاله را به اعتبار انطباقی که با هنر معماری دارد تطبیق داده ام.
یا بر همین بر اساس سینما با موسیقی و موسیقی با متن نوشتاری تطبیق داده می شود. در حوزه ی متن پژوهی ما کار تطبیقی می کنیم زمانی که دو نسخه را با هم مقایسه می کنیم. برای مثال نسخه های قرن پانزدهم نقاشی دارد و قبل از آن ندارد. دو خوانش از یک متن زمینه ی دیگری از ادبیات تطبیقی است اینکه چه اتفاقی در بستر متن افتاده که تفاوت را با زمینه ی خوانش دوم ایجاد کرده است.
مطلب در چارچوب همکاری با آزما بازنشر می شود.