انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

تحلیلی انسانشناختی از جنگ با نگاهی به فیلم “لبنان”

پیرامون جنگ و جنگیدن نظریات گوناگونی ارایه شده است. از نظریه ای که افلاطون ارایه داده و جنگ را ماحصل نواقصی در طبیعت بشر میداند تا نظریه سارتر که جنگ را رهاورد یک انتخاب آگاهانه از سوی انسان تلقی نموده تا نظریات مارکسیستی پیرامون کشمکش و نزاع و نیز نظریه فروید پیرامون دووجهی بودن روان آدمی و وجود غرایز دوگانه “اروس” (eros)و “تاناتوس” (thanatos) که اولی او را بسوی عشق و مهرورزی سوق میدهد و دومی بسوی تخریب، نابودی، مرگ و خودویرانگری. نظریه اول و سوم پرکاریردتر بوده و توسعه ی بیشتری یافته. اینکه علت جنگ را یا در طبیعت آدمی جستجو کنیم یا در محیط اجتماعی او، به هر حال وجهی از اجبار و الزام را با خود یدک میکشد. درست بعکس دیدگاه سارتر و وجودگراها که همواره برای آدمی توان انتخاب قایل هستند. اما نظریه چهارم که از جانب فروید مطرح شده بسیار تامل برانگیز است.

نظریه فروید توسط مارگارت مید (Margaret Mead) بنیانگذار انسان شناسی به شکلی دیگر بسط داده شده. برای فروید میل به تخریب گری و نابودی نوعی سائق است در کشمکش و نزاعی دائمی با سائق عشق یا زندگی. در این میان اروس خود را با تغییری ماهوی در “تولد” متجلی ساخته و بیان میکند آنجا و آن لحظه که آدمی انسانی را که آنالوگی از خویش است بوجود آورده و خلق میکند تا به او مهر ورزد؛ دوستش بدارد و نیز دوست داشته شود؛ گونه ای کنش خدای گونه. اما از سویی دیگر تاناتوس، سر منشاء جنگ است اما در اینجا مساله بغرنج تر است؛ و اصولا با گونه ای “مساله” در معنای مارکسیستی اش مواجهیم. غریزه ای به نام مرگ وجود دارد و این یک امر مسلم (fact) است. فروید در نظریه فرهنگ خویش، آنچنانکه اشتراوس طبیعت و فرهنگ را در تقابل با هم قرار میدهد؛ تخریبگری و فرهنگ را در مواجهه و رویارویی میبیند و بر این باور است که اگر غریزه مرگ با سد و مانع سختی از سوی عرف و فرهنگی که در بستر جامعه نضج یافته روبرو شود؛ لذا و به ناگزیر از اُبژه ی بیرونی به درون فرد منحرف گشته که همان سرمنشاء خودتخریبگری و یا سرزنش خویشتن است و چنین فرایندی در دستگاه فکری فروید ریشه ی شکلگیری “عذاب وجدان” یا ملامت خویشتن است. و اما آنچه که مارگارت مید از آن تحت عنوان “ابداع و جعلی معیوب” یاد میکند یعنی جنگ و توضیحی که از این ابداع ارایه میدهد؛ خواننده را به این نتیجه میرساند که مُراد مید از “جعل و ابداع” شاید که همان مفهوم اساسی و پایه ای “برساخته” یا “سازه” (construct) باشد. یعنی اینکه بر طبق آراء مید، جنگ یک سازه ی اجتماعی است در میان سازه های دیگر اما با صفت زیانبار و خطرآفرین یا مهلک. اگر شهوانیت بنابر عقیده ی فروید میتواند تحت فرایند تصعید (sublimation) به فرهنگ بدل شود و غریزه تخریب تحت فرایند جایگزینی (substitution) به ملامت خویشتن، مید نیز با پذیرش تلویحی سائق نایودگری بر این عقیده است که میتوان از طریق آموزش، جعل و ابداع جنگ را به جعل و ابداعی صلح آمیز بدل ساخت. مید، غریزی بودن جنگ را هم میپذیرد و هم نمیپذیرد. میپذیرد ازآنرو که بر تعدد آن در میان اقوام و قبایل گوناگون تاکید دارد و نمیپذیرد چراکه به امحاء ان از طریق کار آموزشی باور دارد. مید، جنگ را همچون ازدواج- نزاعهای زناشویی- یا غذاپختن یا نوشتن ابزاری برای نظم بخشی تلقی میکند. اما آن ابزاری که افراد قبیله باید با آن مواجه شوند؛ آن را فراگیرند و با منافع ناشی از آن رودررو شوند. اگر چنین نشود حتی اگر شخصیت و شرایط جنگ نیز محرز باشد جنگی در نمیگیرد مانند آنچه که میان قبایل اسکیمو، و مردمان کوتاه قد آندامان در خلیج بنگال میگذرد. یا فی المثل بالی نشینان که پیش از آنکه نزاع دربگیرد؛ با رفتن به معبد آنرا در پیشگاه خدا ثبت میکنند و لذا صلح در این فرایند برقرار میشود. مید در جایی نقل میکند که در یکی از عجیبترین جنگهای تاریخ به سال ۱۹۰۶، هلندیها مردم بالی را درهم شکستند. در این جنگ عجیب، راجه ها و زن هایشان و درباریان زیباترین رخت هایشان را پوشیدند و دسته جمعی به سوی سربازان هلندی به راه افتادند تا بمیرند. جنگ میتواند برای کسب وجه، شرف و افتخار درگیرد؛ یا بردن دل جنس مخالف، اما همین دلبری نیز میتواند بجای جنگیدن از طریق حکاکی و سنگتراشی عملی شود آنچنانکه در میان سیاه پوستان قبیله ی بوش گینه هلند میبینیم. در هر حال بنابرعقیده مید، اگر افراد و جوامع انسانی با جعل- یا همان سازه یا نهاد- جنگ که مید بیشتر آن را زاییده پیشرفت و تمدن مدرن میداند؛ رویارو شوند؛ جعلیات صلح طلبانه ی خویش را وامینهند آنچنانکه سرخپوستی که نسل اندر نسل با شکار بوفالو زندگی اش را گذرانده بود وقتی دید که سلاح های سفیدپوستان بسیار کارآمدتر است دیگر هرگز به سلاحهای قدیمی اش بازنگشت. یا اینکه واژه های جنگی حتی در اسلوب کلامی سیاستمداران اینروزها جایگاه ویژه ای دارد و اسباب بازیها و بازیهای رایانه ای کودکان برگرفته از سلاحهای جنگی و جنگ است. خلاصه آنکه اگر جامعه با غریزه ی مرگ مخالفت نورزد و آن را به درون سوق ندهد؛ و در اثر وقوع امر واقعِ توسعه و فنّاوریهای جنگی، سازه ها یا به تعبیر مید، جعلیات صلح طلبانه رو به کاهش و در عوض بر شمار بیانات (expressions) جنگ طلبانه افزوده شده است.

“لبنان”، فیلمی فاش گو، بی پرده، خشن و حسرت خوارانه است؛ در مخالفت با جنگ و خشونت. اما بر خلاف بسیاری از فیلمهای ضد جنگ، کاری به زیرمتن سیاسی جنگ نداشته و تنها در ابتدا اشاره میکند که اولین روز از یورش۱۹۸۲ اسراییل به لبنان است. سرنشینان تانک هیچ ایده ای پیرامون اینکه با که میجنگند و چرا ندارند؛ سوریها اینجا چه میکنند و فالانژها در کدامین جبهه اند. لبنان رقص شاهواری است از زوج فرم و محتوا در عالم سینما. بسیاری از نماهای فیلم از دریچه لنز آتشبار تانک با آن خطوط افقی و عمودی اش به تصویر کشیده شده است و تنها روزنه ای است که سرنشینان نوجوان و مستاصل تانک- سربازان اسراییلی- از درون جهان درهم و برهم درون تانک به صحنه های کابوس گون دنیای خارج مینگرند. صبوعیت تنیده شده در جهان جنگ که در همان ابتدا گناهکار- تروریستهایی که در سکانس اول فیلم بسوی تانک یورش میبرند- و بی گناه- پیرمردی که وانتی حاوی سبدهای مرغ را حمل میکند- را یکسان درمینوردد و هلاک میکند؛ از تمامی مرزها میگذرد. مرزهای هستی شناختی میان انسان و حیوان با تصویری زیبا و خیره کننده از چشم چارپاییِ نقش بر زمین شده که به شکلی نمادین میگرید؛ مرزهای جنسیتی با تمرکز بر برهنگی و بیچارگی زنی فرزند مرده که در میانه ی جستجوی دختر و حفظ حرمت، تن عریان خویش را در میان لباسهایی کهنه مخفی میکند؛ و مرزهای نژادی و مذهبی. عربهای مسلمان و مسیحی، یهودیها، فالانژها، همه و همه درگیرند. آن حس اجتناب ناپذیری جنگ و غریزه تخریب، در برزخی که فروید و مید، میان عذاب وجدان از سویی و سازه های صلح طلبانه و خشونتبار همچون جنگ از سوی دیگر تحلیل نموده اند؛ در لبنان، در فضای روانشناختی و ضربه گون (traumatic) درون تانک که سرشار از ملامت خویشتن و آزردگی وجدان از سوی سربازان اسراییلی است و جهان خارج از تانک که مشحون از خون، جسد، و کشتار است از سویی دیگر به زیبایی دراماتیزه و به تصویر کشیده شده است. مدیوم و حلقه ی واسط این دو جهان، لنز آتشبار است. دریچه ای که منطبق است بر چشم سرباز، چشم بیننده و چشم دوربین. تونل وحشتی که تنها روزنه ی رهایی را به دروازه شیطانی شر مانند کرده است و با آن خطوط افقی و عمودی متقاطع، تمامی سوژه ها و پیکره های انسانی را همچون هدفی برای کشتن میبیند و این همان ذهنیت انسان درنده خوست. تمامی عذاب وجدان بشر در حصار تنگ و جهنمی یک تانک محصور و محبوس گشته و تمامی ابداعات ستیزه جو چون جنگ، سرتاسر و تمامی آن جهانی است که این پیکره های بی روح از درون تانک با آن مواجهند. ماشین جنگی، جسدها و تروریستها. آتش و خون. حتی موسیقی نیز که در حیطه فرهنگ و هم از دیدگاه مید و هم فروید در تقابل با وحشت و بی نظمی جنگ و طبیعت قرار میگیرد؛ تنها منحصر است به صدای جت، هلی کوپتر و موسیقی ای که پیام آور مرگ است برای یکی از سرنشینان تانک. و یا صدای عاری از احساس جمیل- فرمانده گروهان- پشت بی سیم. به راست و چپ رفتن لوله اتش بار همراه است با ترسیم نماهایی استعاره گون از جهان خارج در چشمان مای بیننده. برج ایفل، بیگ بن و برجهای دوقلو: دنیا و فانتزیهایی که رهاورد آرامش و رفاه و پیشرفت غرب است! در تقابل با معرکه های خونبار شرق. فروید راه رهایی از جنگ را وجدان و عذاب آن میداند؛ و مید اذعان، اشراف و ایمان به بیهودگی ابداعی به نام جنگ و ابداع نهادهای اجتماعی جایگزینی که همان کارکرد را داشته باشد بدون هزینه ها و فجایع ملحق به جتگ. اما سرافکندگی و آفتاب گریزی گلهای آفتابگردان در سکانس ابتدایی و نهایی لبنان، اشاره ای است به ناامیدی فیلمساز در این خصوص و جاودانگی جنگ در معرکه ای که بشر مدرن با آن اراده ی پولادین دهشتانک خویش برپا کرده است. صلح و آرامش اگر باشد باید ردّش را در همان جهان بدوی بالی، آندامان و در میان اسکیموها یافت نه در جهانی که تنها از دریچه ی آتشبار یک تانک، ساخته؛ دیده؛ کنترل، تفسیر و تصویر میشود.

لبنان، کارگردان: ساموئل ماوز (Samuel Maoz)، محصول: ۲۰۰۹

منابع:

مید، مارگارت، آدمیان و سرزمینها، ترجمه علی اصغر بهرامی، نشر نی، تهران: ۱۳۸۸

ماهنامه مهرنامه، ویژه نامه جنگ و صلح، پاییز ۱۳۹۱.

ای میل نویسنده:
arm.shahraki@gmail.com