هنری ژیرو و برد اون ـ برگردان عاطفه اولیایی
«احساس ناخوشایند خلأ….بنابراین مردم به دنبال چیزی هستند… و هر گونه افراطی را به جان میخرند… هر گونه مزخرف افراطی بهتر از هیچ است.» JG Ballad
نوشتههای مرتبط
شباهتهای حمله ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ که منجر به کشته شدن هزاران تن شد و حملات تروریستی، که صدها و کشته زخمی به جای میگذارد آشکار و بسیار است؛ این امر اما در پوشش اصلی رسانهها و رسانههای جایگزین، بسیار نادیده گرفته شده است. در حالی که این هر دو نوع حمله را به درستی اقدامات ناامید تروریسم تفسیر کردهاند، سخن چندانی از این نمیرود که هر دو توسط مردان جوان انجام شده است. این نکته حائز اهمیت بسیار است زیرا شکافتن این تشابه، به معنای ممکن ساختن شناخت شرایط وقوع چنین فجایعی است.
این حملات حاصل سرمایهگذاری داعش، طالبان یا هر جریان تروریستی دیگری بر ناامیدی، تحقیر و از دست دادن امید بسیاری از مسلمانان جوان، به خصوص در غرب است. البته شاهد برخوردهایی منطقی برخی از زمامداران به چنین حملاتی بودهایم، به عنوان مثال فرانسوا اولاند، رئیس جمهور پیشین فرانسه، هدف حمله پاریس را «همه جوانان» دانست، اما به پیامدهای این حملات خشن و دهشتبار اشارهای نکرد؛ در عوض، به طور عادت با گفتمان نظامیگری، با وعده انتقام و اطمینان ایدئولوژیک با آن برخورد کرد. همین نوع گفتمان بود که که ۱۱ سپتامبر را به یک جنگ غیرمنتظره و یک اشتباه غمانگیز تبدیل کرد که جان میلیونها نفر را ستاند و ویرانیهای جبرانناپذیر به بار آورد. چنین سیاستی، جنگ علیه تروریسم را دقیقاً به به نفع آن تمام کرد. فراخوان برای جنگ با تروریسم نه تنها هرگونه امکان برای درک شرایط رشد تروریسم را مسدود کرد بلکه آن را دقیقاً به نقع کسانی که هدف گرفته بود جهت داد و باعث خشونت بیشتر جوانان علیه دیگر شهروندان جوانان شد.
عواقب دیگر این جنگ به اصطلاح علیه تروریسم بر همه روشن است: مشروع نمودن نظارت دولتی بر شهروندان، ادغام دولت و ارتش، گسترش فرهنگ ترس از اسلام و در نتیجه مسلمانان، به همراه نادیده گرفتن حملات تروریستهای غیرمسلمان. برخورد سطحی اولیا امور و صاحبان قدرت نه از نادانی، بلکه به قصد تسهیل تشدید نظارت و پلیسی کردن دولت بوده و هست، زیرا که در غیر این صورت میبایست خود شکنند و نه آئینه را!
جنگ جوانان علیه جوانان
علیرغم آنکه سیاستمداران، پژوهشگران و رسانههای اصلی تصریح کردند که مهاجمان پاریس در ۲۰۱۵ به طور عمده مکانهای تجمع جوانان را مانند سالن کنسرت، کافه و استادیوم ورزشی هدف قرار میدهند، از ابراز این واقعیت عاجز ماندند که این خشونت وجهی و بخشی ازجنگ استراتژیک علیه جوانان است. از زاویه دید داعش، جوانان اهداف جنگ سخت و نرم هستند:
به عنوان اهداف سخت، جوانان مورد حملات غیرقابل تحملی همچون خشونت پاریس قرار میگیرند. علاوه بر این و از دیگر جانب، هنگامی که جوانان جذب گفتمان افراطگرایی و خشونتهای قربانی شدن قرار میگیرند، دیگر خود را نه از محرومان، بلکه برعکس، فعال (سوژه) تاریخی دانسته و ناتوانی و خشم و رنج خود را در قالب یک بمبگذار انتحاری که دیگر جوانان را هدف قرار میدهد خالی میکنند.
در این روند، ناتوانی غیر قابل تحمل شرایط زیست، آنان را به تصور خود به عنوان ماشین کشتار بالقوه و در نهایت خود عامل خشونتهای غیر قابل تحمل دیگری میشوند و دیگر نمیتوان جنگ سخت و جنگ نرم بر جوانان را از یک دیگر تمایز داد. نقطه ضعف دولتهای غربی در جنگ علیه تروریسم نیز عجز از درک ترکیب همین تاکتیک هاست . جنگ نرم نوعی از خشونت است که از هر دو احساس ترس و اطمینان و خلوص ایدئولوژیک ناشی از حساسیتهای بیش از حد و شدیداً اخلاقی زاده میشود که قربانی را همچون ضرورتی برای حصول به هدفی مقدس و گستردهتر می پندارد.
جوانان، به عنوان نماد آینده، بالقوه حامل یک جهانبینی آزاد و جایگزین هستند و در نتیجه تهدیدی به ایدئولوژی بنیادگرای داعشاند. از این رو، چه در گروههای تروریستی و چه در اعتراض به چنین سازمانهایی، اهداف بالقوه خشونتهای فجیع قرارمیگیرند.
هر امیدی به آیندهای بهتر از طریق بسیج جوانان به خشونت و با توجیه چنین ترسهایی است که بر باد میرود. این حملهای است به تخیل که برای خنثی کردن هر حس عاملیت انتقادی، تفکر و توانایی درگیر شدن با بحرانهای حال حاضر و آینده طراحی شده است. این حمله نه صرفاً بر جسم جوانان، بلکه تلاشی است در خرد کردن روح و روانشان، و در نتیجه از بین بردن توانایی تخیل آیندهای بهتر و دموکراتیک است.
طراحی خشونت داعش ماهرانه و کارآست زیرا وضعیتی ایجاد میکند تا نژادپرستی و بیگانهستیزی ساختاری اغلب دولتها به حصول و تشدید تاکتیکهای سرکوبگرانه علیه مسلمانان منجر شده و در نتیجه بهانهای گردد به رادیکالیزه شدن هر چه بیشتر جوانان و همراهی آنان، چه در نظر و چه در عمل با داعش. نمونههای الحاق نوجوانان برای جنگ در کنار این گروه در سوریه کم نیستند.
جنگ، میدان زایش و پرورش خشم و خشونت است؛ چرا که جنگ خود تبدیل به دکترین میشود؛ نظریهای که در نهایت نه تنها به تغییر نگرش افراد جهت پذیرش خشونت میانجامد بلکه خشونت را نیز به عنوان بهترین و تنها راه حل برای مقابله با شرایطی که موجب بینظمی، تحقیر، ترس و بیثباتی است عرضه میکند.
جنگ نرم اما منحصر به تجارت در فرهنگ ترس نیست، بلکه همچنین به جذب عاطفی، پذیرانش و همانندسازی، بهرهوری از نومیدی و تحقیر بسیاری از مسلمانان جوان (چه در غرب و چه در خاورمیانه) و خشونت بیپایان علیه عراق، سوریه، افغانستان و دیگر کشورهای خاورمیانه متکی است.
نمایش شواهد این خشونتها برگ برنده اصلی بسیج این سازمانهاست. بسیاری از جوانان در غرب که به دلیل دین خود، دائماً مورد تبعیض و آزار قرار دارند بسیار آسیبپذیر شده و در مقابل تبلیغات سازمانهای افراطی بدون دفاع مانده اند. هاینر فلس بک به درستی استدلال می کند که تا آنجا که میدانیم، این جوانان در چنان شرایط انسانی و اجتماعی رشد کردهاند که بعضی از ما حتی از تصور آن هم عاجز هستیم.آنها از ترس جلب توجه به خود به دلیل مذهبی بودن و یا رفت و آمد در مجامع مسلمانان و در نتیجه مهر تروریستهای بالقوه خوردن از یک طرف و از جانب دیگر شهادت افسار گسیختگی غرب در بمباران جایی که “کشورهای اصلی” خود میدانند و کشتن هزارها نفر بیگناه به خاطر امنیت “شهروندان” در غرب، با تنشی غیر قابل تحمل زندگی و دست وپنجه نرم میکنند.
حقیقت غمانگیز این است که هزاران مرد جوان در جهانی رشد میکنند که در یک طرف آن پرسنل ارتش، از هزاران کیلومتر دورتر، با فشار دکمهای، روزانه به قتل هزاران شهروند درطرف دیگر آن کمر بستهاند. آیا واقعاً تعجبآور است که برخی از آنها عقل خود را از دست داده و با خشونت مردم بیگناه را نابود کنند؟
عبدالکراد بنالی مینویسد:
تجربه شخصی من چنین است که افراطگرایی در جهانی که رسانهها به طور دائم به فرهنگ شما اهانت کرده و آن را به سخره میگیرند، بسیار جذاب است. البته دولتهای اروپایی نیز با تسلیم شدن به اسلامهراسی پوپولیستهای راستگرا قادر به مبارزه با افراطگرایی نیستند. آنچه من دیدهام فقدان شجاعت است در شهروندان و اروپایی خواندن مسلمانان اروپایی.
این گروهها با هدف قرار دادن محل تجمع جوانان، پیام تهی بودن آینده آنان را در صورت نپیوستن به بنیادگرایی ارسال می کنند.
نطفه تروریسم صرفاً در بنیادگرایی ایدئولوژیک نیست، بلکه در شرایط ظلم و ستم، جنگ، نژاد پرستی، فقر، سرگردانی نسلهای جوان فلسطینی، دیکتاتورهایی که جوانان خاورمیانه را خفه میکنند و برخورد نژادپرستانه با جوانان سیاه در مراکز شهری ایالات متحده، نیز رشد میکند.
بسیاری از جوانان در حال حاضر موضوع و هدف جنگ و محاصره بوده و خود به بمبافکنهای انتحاری یا آسیبهای جانبی ماشین جنگی تبدیل شدهاند. فضاهای امن برای جوانان روز به روز تنگ تر می شود.
“جنگ علیه تروریسم” در واقع جنگی علیه جوانان است. اینان در عین حال هدف و حامل خشونت علیه دیگر جواناناند.
در عصر خشونت شدید، جنگهای داخلی و افزایش تروریسم، برای کسانی که نظر به آینده دموکراتیک دارند، بررسی وضعیت جوانان در سطح جهانی ضروری است (به ویژه جوانانی که به لحاظ طبقه، نژاد، مذهب، قومیت و جنسیت به حاشیه رانده شده اند؛ بررسی و مطالعه نیروهای منشأ خشونت، بنیادگرایی ایدئولوژیک، نظامیگرایی و نابرابریهای سیاسی و اقتصادی شدید نیز به همان اندازه حائز اهمیت است). وقت آن رسیده است که به عملکرد دولتهایی که جوانان، نیاز ها و آسایش آنان را نادیده میگیرند ولی در جنگ با تروریسم به قلع و قمع آنان میپردازند، نظری عمیقتر کنیم. به گفته فلاس بک، برای کسانی که «سیستم» را هدف میگیرند، فرقی نمیکند چه کسی، کجا و چگونه جان خود را از دست بدهد، بلکه هدف، تولید هر چه بیشتر خشونت است. البته به هالیوود نیز قبایی از این قماش می رسد. ایمنی از راه جنگ حاصل نمی شود. ایمنی زمانی حاصل می شود که درک کنیم این جوانان خشمگین بخشی از دنیایی هستند که ما آفریدهایم و نه فقط بیگانگانی که از سر فقر ایدئولوژیکی به این راه کشیده شده اند.
The War on Terror Is a War on Youth: Paris and the Impoverishment of the Future
ادامه دارد