ابراهیم حقیقی
اگر درست یادم باشد، ۱۳۵۲ بود که در کانون تصمیم گرفته شد روی لندروِرهای کتابخانههای سیار نقشی زده شود. فرشید مثقالی که سرپرست آتلیهی گرافیک بود، این کار را به من سپرد. طراحیهایی کردم که پسندیده نشد. فرشید راهگشایم شد و تشویقم کرد به ورق زدن مجموعه کتابهای ایرانشناسی آرتور پوپ، مخصوصاً هنر دوران سلجوقی. پیشنهاد آن روز درس بزرگی بود که از عادات همیشگی امروزم شد؛ مرور کردن هنر کهن ایران زمین که از دل فرهنگی غنی بیرون آمده است. نقشهای آدم- پرندهها، شیر- دالها و گاو- آدمها که اسطورهشناسی آنها را بعدها فهمیدم، دریچهای شد برای طراحی کتابخانهها و سپس، طراحی روی اتوبوس بزرگی که خریده بودند تا تئاتر سیار کانون باشد و به گروه آقای دان لافون سپرده شود؛ و چه باشکوه بود وقتی که در بزرگ جانبی اتوبوس باز میشد و طرحونقشها کنار میرفت و تئاتر دلربای صحنه آغاز میشد.
نوشتههای مرتبط
کودکان مشتاق کتابخوان را در فیلمی تصویر کردهام که با الهام از معلم بچههای ایل محمد بهمنبیگی، در سال ۵۴، ساختم. در سفری هم که به بندرعباس داشتم، شاهد نگاههای کنجکاو و سیریناپذیر کودکان ایرانی در اجرای یکی از این نمایشهای سیار بودم.