انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

گلچینی از بهترین بخش های اثر معدنچیان، دریا و حکایات دیگر

گلچینی از بهترین بخش های اثر
معدنچیان، دریا و حکایات دیگر
نوشته EDUARDO GALEANO
نویسنده اهل اوروگوئه که در سال ۲۰۱۵ درگذشت. متن حاضر٬ برگرفته از اثر انتشار نایافته ”شکارچیان حکایات“ است که انتشارات لوکس مونترآل در ۲۰۱۷ منتشر خواهد ساخت.
برگردان: منوچهر مرزبانیان

”ادواردو گالئانو“، نویسنده اهل اوروگوئه از نام آورترین نویسندگان آمریکای لاتین، چهره چپگرای آن قاره و همکار دیرین «لوموند دیپلوماتیک»، در سال ۲۰۱۵ در سن ۷۴ سالگی درگذشت. در پایان ماه مه، آخرین اثر وی (جُنگ حکایات و قصه هایی گاه به همان کوتاهی ”هایکو“های ژاپنی) برای نخستین بار به زبان فرانسه انتشار خواهد یافت. ما انحصارا گزیده هایی از این اثر را در سطور زیر منتشر می کنیم.

تنبور

این ساز کوبه ای از کناره های آفریقا تا دستان و خاطرهٔ بردگان کشتزارهای آمریکا سفر کرد.
ورود این ساز را به سرزمین های برده داران منع کرده بودند. ریتم تنبور، پیوندها را می گسست، و بانگ بلند کسانی می شد که محکوم به دم فرو بستن بودند؛ اربابان این انسان ها و کره خاک خوب می دانستند که این اسباب موسیقی خطرناک، یادآور خدایان، نوید شورش بود.
از اینرو تنبور مقدس خفته و در خفا بود.

”ساموئل روئیز“ دوبار به دنیا آمد
در سال ۱۹۵۹ ”ساموئل لوئیز“ اسقف تازه برگمارده استان ”چاپاس“ از راه رسید، مرد جوانی که از خطر کمونیسم که تهدیدی برای آزادی می پنداشت، وحشت داشت.
”فرناندو بنیتس“ با او مصاحبه کرد. وقتی ”فرناندو“ به یادش انداخت که سزاوار نیست که حق تحقیر همنوعان را آزادی نام نهاد، اسقف او را بیرون انداخت.
عالیجناب ”ساموئل“ نخسنین مرحله دوره اسقفی خود را صرف موعظه تسلیم و رضای آئین مسیح به سرخ پوستانی کرد که به فرمانبری بردگی محکوم بودند. اما سالیان سپری می شدند و واقعیات سخن می گفتند و می آموختند، و عالیجناب ”ساموئل“ بلد بود به آنها گوش بسپارد.
و در فرجام نیم قرن دوران اسقفی، او بازوی مذهبی شورش ”زاپاتیست“ها شد.
بومیان وی را «اسقف فقیران»، ”برتولومه دو لاس کالاسِ“ راهب* می نامیدند.
هنگامی که کلیسا وی را به اسقف نشین دیگری برگماشت، ”ساموئل“ ”چاپاس“ را بدرود گفت و نشان افتخار قوم ”مایا“ را با خود به ارمغان برد:
ــ بومیان به وی گفتند ممنونیم، حالا دیگر خمیده پشت راه نمی رویم.
قدم بزنیم
در پایان قرن نوزدهم بسیاری از اهالی ”مونته ویدئو“ یکشنبه های خود را وقف راه پیمایی دلخواه خود می کردند: دیدار از زندان و آسایشگاه.
با تعمق در احوال زندانیان و بیماران، دیدار کنندگان، آزادی بسیار و سلامت ذهنی فراوانی احساس می کردند.
اگر ” لاروس“ چنین گفته …
در سال ۱۸۸۵، ”ژوزف فیرمن“ سیاهپوستی اهل هائیتی کتابی بالغ بر ششصد صفحه را با عنوان ”در باب برابری نژادهای انسانی“ در پاریس منتشر ساخت.
اثر وی به دست هیچ خواننده ای نرسید، هیج تأثیری بر جای نگذاشت، یگانه واکنشی که یافت سکوت بود. در آن زمان لغتنامه ”لاروس“ که هنوز آنگاه چونان سخن انجیل به شمار می رفت، تشریح می کرد که: «در قیاس با سفید پوستان، مغز تیره سیاه پوستان، کمتر توسعه یافته است.»
”وگاس“ چگونه پدید آمد
نزدیک به سال ۱۹۵۰ و اندی، ”لاس وگاس“ به زور چیزی بیش از هیچ به شمار می آمد. جاذبه اصلی آن فرصت مشاهده قارچ های برخاسته از انفجار های هسته ای بود که نظامیان در مناطق چسبیده به آنجا می آزمودند که در عین حال نمایشی برای عموم مردم، انحصارا سفید پوست، هم عرضه می داشت. اینان می توانستند از بالکن اقامتگاه خود به آنها بنگرند. و هنرمندان سیاهپوست که ستارگان بزرگ سپهر موسیقی بودند هم شنوندگانی انحصارا سفید پوست را به سوی خود می کشیدند.
”لوئی آرمسترانگ“، ”الا فیتزجرالد“ و ”نات کینگ کول“ دستمزدهای خوبی می گرفتند، اما به جز از دری مختص خدمه نمی توانستند رفت و آمد کنند. و وقتی ”سامی دیویس جونیور“ به درون استخر پرید مدیر هتل دستور داد تمام آب استخر را عوض کنند.
تا سال ۱۹۵۵ وضع به همین منوال بود، سالی که یک میلیونر تأسیساتی را گشود که خود «نخستین هتل ــ کازینوی» ایالات متحده می نامید. ”جو لوئیس“ مشتزن افسانه ای، به مشتریانی که آنگاه، هم سیاه پوست و هم سفید پوست بودند، خوش آمد می گفت؛ و چنین بود که ”لاس وگاس“ به راستی به ” لاس وگاس“ شدن آغازید.
اربابان قریه ای که به بهشت مجلل پلاستیکی، مجلل تر از همه دگرگونی یافته بود، همچنان نژادپرست بودند، اما دریافتند که نژاد پرستی کسب پر برکتی نیست.
مگر نه اینکه، دلارهای یک ثروتمند سیاهپوست به همان سبزفامی دلارهای دیگرند.
ادامه مطلب در؛

۴_۵۸۳۰۳۳۱۹۴۲۹۸۱۰۷۵۴۱۷