انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

گفت و گو با عبدالحسین آذرنگ: نوشتن تاریخ تحلیلی اسان نیست

حوریه اسماعیل زاده

تصویر: آذرنگ

از آغاز انقلاب مشروطه تا پایان عصر قاجار حدود ۱۵ سال طول کشید. این دوره از لحاظ سیاسی و اقتصادی از سخت‌ترین دوره‌های تاریخ ایران است، دوره‌ای که با جنگ جهانی اول و پیامدهای آن همزمان بود، هیچ مجالی برای رشد آن قشر اجتماعی که در جنبش و انقلاب مشروطه فعال بودند پیش نیامد. از این رو، آن دوره شاهد انتشار نشریه‌هایی نبود که بتواند نیازهای قشر آرمان‌گرای جامعه را پاسخ دهد.

به نظر شما انتشار نشریات مختلف ادبی در سال‌های پس از انقلاب مشروطه پاسخ‌گوی کدام نیاز فکری جامعه بود؟

از آغاز انقلاب مشروطه تا پایان عصر قاجار حدود ۱۵ سال طول کشید. این دوره از لحاظ سیاسی و اقتصادی از سخت‌ترین دوره‌های تاریخ ایران است، دوره‌ای که با جنگ جهانی اول و پیامدهای آن همزمان بود، هیچ مجالی برای رشد آن قشر اجتماعی که در جنبش و انقلاب مشروطه فعال بودند پیش نیامد. از این رو، آن دوره شاهد انتشار نشریه‌هایی نبود که بتواند نیازهای قشر آرمان‌گرای جامعه را پاسخ دهد. شمار بی‌سوادان جامعه هم آن قدر زیاد بود که نخبگان اندک شمار در آن غرق و محو می‌شدند.

چند سال پس از کودتای ۱۲۹۹ش که آموزش ابتدایی و متوسطه شروع به رشد کرد و بر شمار آموزگاران و دبیران افزوده شد، به تدریج نیازهای ادبی هم گسترش یافت، تقویت شد و علاقه‌مندان به ادبیات با ترجمه‌هایی از آثار ادبی غربی آشنا شدند. اما دیکتاتوری و اختناق اجازه نمی‌داد ادبیات آزادانه به درون جامعه راه بیابد و یا مترجمان آثاری را که دلشان می‌خواهد ترجمه کنند و نویسندگان، به ویژه نویسندگانی مانند صادق هدایت، آن‌چه را می‌خواهند بنویسند؛ کمااین که هدایت بوف کور را در نسخه‌های معدودی در هند منتشر کردو در اختیار دوستان خود گذاشت. شاعرانی چون نیما یوشیج هم نمی‌توانستند در آن دوره نوآوری‌هایشان را عرضه کنند. نشریه‌های ادبی اندک شماری که از ۱۳۰۰ تا ۱۳۲۰ش در ایران منتشر می‌شدند، از بیم سانسور و نظمیه چنان دست به عصا راه می‌رفتند که جز ادبیات محافظه‌کارانه و سنتی بی‌خطر و بی‌ضرر، ادبیات دیگری را در آن ها نمی‌توان یافت. پس از ۱۳۲۰ش و سقوط دیکتاتوری بود که نیازهای سرکوب شده فوران کرد و صداهایی که به فریاد تبدیل شده بود، از میان انبوهی از نشریه‌های نوپا شنیده شد. در واقع صداهای پس از انقلاب مشروطه را از ۱۳۲۰ش به بعد باید شنید و نشریه‌های خاص ادبی را از این دوره به بعد پی‌گرفت. این نشریه‌ها به ما نشان می‌دهد که در پی انقلاب مشروطیت و مبارزات آرمان گرایان چه قشری در جامعه پدید آمد و چه نیازهایی داشت.

یکی از نشریات مهم ادبی پس از سال‌های ۱۳۲۰ ماهنامه‌ی سخن بود و افراد مهم و تاثیرگذاری در عرصه‌ی ادبیات معاصر ما در آن کار می‌کردند افرادی مثل: مجتبی مینوی؛ حسن هنرمندی؛ یا در سال‌های آخر ابوالحسن نجفی. ویژگی مشترک این افراد نوآوری‌شان بود در زمینه‌ای که کار می‌کردند؛ مثلاً شعرهای ترجمه شده به وسیله حسن هنرمندی، یا ترجمه‌های ابوالحسن نجفی و.. . همین نوآوری‌ها هم بود گویا که سخن را از نشریات هم دوره‌اش متمایز کرده بود. به نظر شما وجود این تفاوت‌ها تاثیرگذاری سخن بر‌عرصه‌ی ادبیات دهه‌های ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ش بیش از سایر نشریات هم دوره‌ی خودش؟ و یا سخن نقطه ی تمایز دیگری نسبت به سایر نشریات هم دوره‌ی خودش دارد؟

به گمان من شادروان استاد مجتبی مینوی در ماهنامه‌ی سخن فرد تاثیرگذار نبود و همکاران اصلی سخن از شادروان حسن هنرمندی هم تاثیرگذارتر بودند. استاد ابوالحسن نجفی هم با آن‌که مدتی سردبیری سخن را به عهده داشته است، از چهره‌های تاثیرگذار سخن به شمار نمی‌آید؛ تاثیرگذاری‌های ایشان را باید در دوره‌ی بعد و از طریق نشریه‌های دیگری، آن هم به صورت غیرمستقیم دید. استاد نجفی را نمی‌توان در زمره‌ی نویسندگان مطبوعاتی قرار داد. چون نوشته‌ها و ترجمه‌های ایشان در مطبوعات زیاد نیست. در واقع بیشتر کتابی هستند تا مطبوعاتی.

نکته‌ی دیگر این که سخن در ۴ دهه، از اوایل دهه‌ی ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ش فعالیت داشته و میزان تاثیرگذاری آن در این دوره‌ها یکسان نیست. آخرین شماره‌ی سخن در اسفند ۱۳۵۷ منتشر شد، در حالی که در دهه‌ی ۱۳۵۰ افول کرده بود و نشریه‌ی نوآور ، پیشتاز و تاثیرگذار دهه‌های ۱۳۲۰، ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ش، به نشریه‌ای دور مانده از جریان‌های اصلی ادبی و عقب مانده از قافله‌های ادبی تبدیل شده بود. بحران‌های سیاسی و اجتماعی دهه‌ی ۱۳۵۰ش هم مزید بر مشکلات ساختار درونی خود سخن شده بود و بسیاری از مخاطبان این نشریه را از آن گرفته بود. خود شادروان استاد خانلری هم در دهه‌ی ۱۳۵۰ش خسته و دلمرده شده بود و فقط سعی می‌کرد چراغ سخن خاموش نشود. ذهن او از دهه‌ی ۱۳۴۰ به بعد عمدتاً به فعالیت‌های پژوهشی در بنیاد فرهنگ ایران مشغول بود. بنابراین، سال‌های تاثیرگذاری سخن را باید در دوره‌ای بررسی کرد که شادروان خانلری با انگیزه‌های نیرومندی در عرصه‌ی انتشار نشریه‌ای ادبی فعالیت می‌کرد. در ۱۳۲۲ش که سخن منتشر شد، شادروان خانلری آن قدر جوان بود که سنش برای گرفتن مجوز نشریه به حد نصاب قانونی نرسیده بود. به همین دلیل مجوز به نام دوست و هم دوره‌ی دور‌ان، دکتری اش شادروان استاد ذبیح‌الله صفا صادر شد. در آن سال‌ها ایران در اشغال نیروهای متفقین بود و آزادی بر مطبوعات حاکم شده بود. آن‌چه را در دوره‌ی رضاشاه نمی‌شد گفت، در این دوره می‌شد گفت. شادروان خانلری با انگیزه‌ی نیرومندی سخن را به راه انداخت. او جوان، هدفمند، خوش‌فکر، نوآور، راهگشا، با هوش، پرمایه و بهره‌مند از ذوق ادبی کم مانندی بود. مجموع ویژگی‌هایی که در آن زمان در وجود او جمع شده بود، در صفحات سخن تجلی یافت. در نخستین شماره‌ی سخن نوشته‌هایی از خود او، استاد ابراهیم پور داوود؛ استاد محمد معین؛ استاد محسن هشترودی؛حسن شهید نورایی، و نوشته‌هایی از صادق هدایت؛ رضا جرجانی؛ احمد بیرشک؛ علی کنی و چند تن دیگر چاپ شده بود. این نام ها به خودی خود گویاست و حُسن انتخاب شادروان خانلری را هم برای انتشار یک نشریه پیشگام نشان می‌دهد.

تفاوت سخن از نظر شکل و نوع اداره‌ی نشریه با سایر نشریات دیگر ادبی همدوره‌ی خودش در چه بود و شیوه ی مدیریتی خانلری چه‌قدر در ماندگاری و نقش این مجله موثر بود؟

سخن، وزین، مودب، با وقار، با هویت، با شخصیت و با نثری پیراسته بود. دور از هیاهو‌ها و غوغا‌ها منتشر می‌شد. اگر کسی خود شادروان خانلری را از نزدیک دیده باشد، با آن نظافت و نزاکت و متانت و ادب گفتار و رفتار، خوب می‌تواند درک کند که سخن تبلوری از ویژگی‌های شخصیت خود او بود. سخن همیشه سردبیر داشت، اگر چه نام سردبیر ذکر نمی‌شد. سردبیرها در کار خود اختیار و آزادی هم داشتند، اما سیاست و اصولی که شادروان خانلری بر سخن حاکم کرده بود، از سوی سردبیران به دقت مراعات می‌شد. شادروان خانلری اهل پرخاش و جدل و نان قرض دادن و از نشریه استفاده کردن و این جور چیزها نبود. او در افقی فراتر به مسائل زبانی، ادبی، فرهنگ ایرانی و پژوهش می‌نگریست. نگاهی فراخ و دوراندیشانه داشت. مشکلات کار او را نه در خود او ـ البته هر انسانی مشکلات و محدودیت‌هایی دارد ـ بلکه در محدودیت‌های محیط، در شمار کم همکارانِ همدل، در بسته بودن دست او از لحاظ مالی و در مانع‌های سیاسی ـ اجتماعی باید دید. خیلی‌ها فکر می‌کنند که چون شادروان خانلری سناتور، معلم ولیعهد و مشاور ملکه ی وقت بوده و با اسدالله علم فالوده می‌خورده و با رجال مملکت نشست و برخاست داشته، با هیچ مانع و مشکلی رو به رو نبوده است. اگر فرد علاقه‌مندی نوشته‌ها و گفت‌و‌گوهای سال‌های واپسین شادروان خانلری را پس از انقلاب بخواند، درمی‌یابد که فغان او از دست ساواک، و انواع مداخله‌ها و کارشکنی‌های این دستگاه شوم جهنمی به آسمان بلند است. سپاه دانش و سازمان پیکار با بیسوادی از ابتکارات استاد خانلری بود، اما در آن رژیم از این طرح‌های نوآورانه‌ی او چنان سوء استفاده و در کارکرد آن ها آن‌قدر کارشکنی شد که روح او را عمیقاً آزرد.

دوره‌ای که هدایت، نورایی و مینوی در سخن می‌نوشتند، آیا به نظر شما دوره‌ی متفاوتی بود؟

هر دوره‌ای طبعاً متفاوت با دوره‌های دیگر است، اما دهه‌ی ۱۳۲۰ش ویژگی‌هایی داشت که در تاریخ ایران، به ویژه در تاریخ فکری و روشنفکری ایران، تاثیرهای عمیق کم‌نظیری گذاشت. دوره‌ی جنگ جهانی دوم و پس از جنگ بود، دیکتاتوری سقوط کرده و آزادی (یا آزادی نسبی) برقرار شده بود، موج دیگری از مدرنیته با نیروهای متفقین به ایران آمده بود، رادیو به عنوان رسانه‌ای همگانی و بسیار تاثیرگذار از راه رسیده و سینما و فیلم‌های غربی بینندگان مشتاق فراوانی یافته بود. رسانه‌های رادیو و سینما به افکار عمومی شکل می‌داد. در عرصه‌ی سیاسی سه اندیشه و دیدگاه چپ‌گرا، اسلام‌گرا و ملی‌گرا در عین رقابت با یکدیگر در روند رشد قرار گرفته بودند. روزنامه‌ها و مجله‌‌های آزاد، اندیشه‌ها ، تحلیل‌ها و دیدگاه‌ها را بازتاب می‌دادند و بسیاری نکات دیگری که اگر کسی روزی تاریخ ورود امواج مدرنیته به ایران را بنویسد، باید به دقت شناسایی و بررسی شود. آن‌چه به جنبش عظیم استعمار ستیز و ملی‌گرای آغاز دهه‌ی ۱۳۳۰ تبدیل شد، بسترش در دهه‌ی ۱۳۲۰ فراهم شد. حتی نسل اندیشمند و آفرینش‌گری که در دهه‌ی ۱۳۴۰ شکوفا و بارآور شدند، تربیت‌شدگان دهه‌ی ۱۳۲۰ هستند. در همین دهه بود که صادق هدایت زندگی دوباره‌ای یافت. بوف کور او پس از شهریور ۱۳۲۰ بخش بخش در یکی از نشریه‌ها منتشر شد و اهل فن متوجه شدند چه نبوغی زیر خاکستر دوره‌ی رضاشاهی مدفون بوده است. شهید نورایی، دوست نزدیک هدایت، که زود از دنیا رفت، در دهه‌ی ۱۳۲۰ش به دوره‌ی شکوفای‌اش رسید. استاد مجتبی مینوی در دوره‌ی جنگ و تا چند سالی در انگلیس بود، با بی‌بی‌سی همکاری می‌کرد و با نشریه‌ی روزگار نو، که در لندن منتشر می‌شد، همکاری داشت. ترجمه‌ی زیبا، شیوا، منظوم، دقیق و در واقع شاهکارش از هملت شکسپیر، که از آثار مهم در تاریخ ترجمه‌ی ایران است، در روزگار نو منتشر شد. او از راه این نشریه، که شماره‌هایی از آن به ایران می‌رسید، بر جامعه‌ی ادبی و روشنفکری ایران تاثیر گذاشت. در واقع تاثیر مینوی را در عرصه ی ترجمه و ادبیات باید از راه این نشریه بررسی کرد، نه از راه سخن.

نظر شما درباره ی آن چه که بعد از شهریور ۲۰ در مطبوعات حاکم شد و به کتاب ها هم سرایت کرد تحت عنوان ادبیات متعهد چیست؟

من به ادبیات متعهد و غیرمتعهد هیچ اعتقادی ندارم. اصلاً به ادبیات یا هنری که صفتی روی آن بگذارند عقیده ندارم. سرشت همه‌ی هنرهای اصیل با آزادی درآمیخته است. همه‌ی هنرها، که ادبیات هم شاخه‌ای از آن است، با عناصری شکل می‌گیرند که هیچ‌گونه دستور، حکم، تجویز، تحمیل، اعمال نظر و نفوذ، سانسور به هر شکل و زیر هر نامی را برنمی‌تابند. این‌ها در هر جامه‌ای که باشد، ضدهنر و به زیان هنر است. دهه‌ی ۱۳۴۰ که شما می‌فرمایید، به ویژه از دیدگاه‌های فلسفی ژان پل سارتر و اگزیستانسیالیست‌های همراه او تاثیر گرفته بود و «ادبیات متعهد» به ویژه در دوره‌ی جنگ سرد و رویارویی بلوک‌های شرق و غرب، میان نویسندگانی که گرایش‌های چپ‌گرایانه داشتند، مد روز شده بود. جنبش اگزیستانسیالیستی و جنبش‌های سیاسی ـ اجتماعی هم سو با آن که از تب و تاب افتاد، سکه‌ی «ادبیات متعهد» هم از رونق افتاد. البته این ادبیات در عصر خود و به تاثیر از رویداد‌های زمان شاهکارهایی آفرید که منتقدان ادبی آگاه به مسائل اجتماعی می‌توانند ارزش‌ها و امتیازهای آن ها را با توجه به عامل‌های تاثیرگذار نشان بدهند. شماری از آثار خود سارتر، سیمون دُبوار، آلبر کامو، از شاهکارهای ادبیات جهان و از این دست است. اما نکته‌ی مهم این است که این شاهکارهای ادبی زاییده‌ی نبوغ هنری نویسندگان آن هاست، نه زاده‌ی «ادبیات متعهد».

به عنوان یک پژوهشگر حرفه‌ای فکر می‌کنید که تا به حال پژوهشی در خور و فراگیری در مورد مطبوعات پس از مشروطه، جز از” صبا تا نیما” که تخصصی این حوزه نیست و مباحث دیگر هم در آن لحاظ شده، و یا مثلاً کتاب «نشریات ادواری» کاظم سادات اشکوری انجام شده یا ضرورت دارد چنین کاری صورت گیرد؟

بهتر است از صبا تا نیما را در شمار تاریخ ادبیات‌ها قرار بدهیم، نه در عرصه ی تاریخ مطبوعات‌، گرچه در این اثر به مطبوعات پسامشروطه هم اشاره شده است. حوزه‌ی تاریخ مطبوعات در ایران با آثار دکتر ناصرالدین پروین و سید فرید قاسمی و چند تن دیگر، و نیز با آثاری که شماری از پژوهشگران در دانشنامه‌های مختلف می‌نویسند، در سال‌های اخیر به حوزه‌ی مطالعاتی مستقلی تبدیل شده است. در حال حاضر دانشنامه‌ی مطبوعات هم در دست تدوین است و شاید نخستین جلد آن در آینده‌ای نزدیک منتشر شود. تا جایی که دورادور خبر دارم، در نگارش مقاله‌های این دانشنامه متخصصان حوزه‌های مختلف همکاری داشته‌اند. با این حال، جای چندین تاریخ تحلیلی مطبوعات خالی است. تاریخ‌های تحلیلی را به سادگی نمی‌توان نوشت، مگر آن‌که در آموزش دانشگاهی ارتباطات و روزنامه‌نگاری تحولی صورت بگیرد، دانشجویان با روش‌های خاص و با دیدگاه‌های فراگیرتر و اندیشه‌های تحلیلی‌تری تربیت شوند تا زمینه برای نگارش تاریخ‌های خوب تحلیلی فراهم شود. کوشش آقای سادات اشکوری هم که اشاره فرمودید، کوششی در خور و ستودنی است، اما با یک و چند و چند صد گل بهار نمی‌شود. بهار با گلباران بهار می‌شود.

نقش نشریات دهه ی بیست به بعد را در مطالعات ادبی سایر کشورها، مشخصاً کشورهایی که دپارتمان زبان فارسی و مطالعات ادبی دارند، چه‌طور ارزیابی می‌کنید؟

هیچ ادبیاتی در هیچ کجای جهان بیرون از سرزمین مادری خود رشد نمی‌کند. هنر بیرون از سرزمین مادری، دور از زادگاه و جایگاه اصلی الهامش می‌پژمرد، طنز می‌خشکد، هزل لبه‌های تیزش کند می‌شود، نقاشی بی‌روح و بی‌جان می‌شود، حتی نثر هم افول می‌کند. استثناها در این زمینه انگشت شمارند، به ویژه در عرصه‌های سیاسی. وقتی خواستند بوریس پاسترناک را از روسیه‌ی دوره‌ی شوروی به خارج تبعید کنند، نامه‌ای به مقامات نوشت که بسیار زیبا و گویاست. پاسترناک با احساس نیرومند هنرمندانه‌اش خوب متوجه شده بود که اگر پایش را از روسیه، از سرزمین الهام و تخیلش، بیرون بگذارد، هنرش می‌خشکد. البته فراموش نکنیم که همه‌ی آثاری را که در خارج از کشور منتشر می‌شوند باید به دقت ببینیم، بررسی کنیم و ارزش‌های آن ها را بیابیم. شماری از این آثار مضمون‌هایی دارند که هیچ نویسنده‌ای نمی‌تواند آن ها را طرح کند، مگر آن‌که آزادی و مصونیت قانونی داشته باشد. این جنبه‌ها را نباید از نظر دور داشت. با این حال، آن قانون کلی را هم که عرض کردم، نباید از یاد برد: هنر که از سرزمین مادری و زادگاهش که دور شود، از سرشت اصلیش دور می‌شود.

از آفرینش ادبی که بگذریم، می‌رسیم به شاخه‌ی پژوهش ادبی که مراکز آن در خارج از کشور، دانشگاه‌هایی هستند که بخش زبان و ادب فارسی دارند. در این بخش‌ها شماری ایران‌شناس یافت می‌شوند که پژوهش‌های از راه دورشان بسیار ارزشمند است، اما پژوهش‌های آن ها زمانی به ارزش‌های واقعی خود می‌رسد که این پژوهشگران بتوانند به راحتی به ایران و به محیط‌های زبان و ادب فارسی سفر کنند، مدت‌‌های طولانی‌تری در این محیط‌ها بمانند، با زبان و ادب فارسی و فارسی زبان از نزدیک ارتباط برقرار کنند، با ادیبان ایرانی حشر و نشر داشته باشند، کتابخانه‌ها، مراکز پژوهشی، دانشگاه‌ها، جرگه‌های ادبی و مجالس میهمانی را ببینند، و نیز پژوهشگران و دانشجویان ایرانی هم بتوانند به محیط‌های پژوهشی آن ها در خارج بروند و مبادله‌های گسترده و آزاد وجود داشته باشد تا پژوهش‌های بنیادی، مهم و با ارزشی که مد نظر شماست، به وجود بیاید. در اوضاع و احوال کنونی، و تا جایی که خودم دیده‌ام و خبر دارم، نشریه‌های معدود ادبی که در ایران منتشر می‌شود، به مراکز ایران‌شناسی خارج از کشور می‌رسد و پژوهشگران خارجی این‌ها را به دقت بررسی و مطالعه می‌کنند، اما این کافی نیست. ایران‌شناسی در خارج از ایران در سال‌های اخیر به شدت دچار ضعف و افول شده است. کشورهای دیگری با صرف هزینه‌های گزاف، مطالعات را به سمت تاریخ و فرهنگ و تمدن خودشان سوق داده‌اند و در این میان نه تنها فرهنگ و تمدن ایرانی مغفول مانده، بلکه به آن ظلم هم شده است. امیدوارم دولت «فعلی» پس از آن‌که از مشکلات جاری فراغتی یافت و توانست خزانه‌ی خالی شده را به قدر لازم پر کند، به حمایت از مطالعات ایران‌شناسی در خارج از کشور بپردازد و ستمی را که در سال‌های گذشته بر این مطالعات رفته است، جبران کند.

ایران‌شناسی تا جایی که بنده از نزدیک دیده‌ام، در خارج علاقمندان فراوانی دارد. سیاست مدون و دوراندیشانه‌ای لازم است تا این استعدادها جذب شوند. ما به این استعدادها، به توان پژوهشی آن ها، به نگاه و تحلیل‌هایشان از زاویه‌های دیگر، نیازمندیم. رشد ادبی به نگاه‌ها و تحلیل‌ها از منظرهای مختلف وابسته است. به این موضوع واقع‌بینانه، منصفانه، عالمانه و بی‌تعصب نگاه کنیم. فی‌المثل ارزش پژوهش‌های بارتولد و مینورسکی را درباره‌ی تاریخ ایران چه کسی می‌تواند نادیده بگیرد؟ از این گذشته، ایران‌شناسانی که در جوامع خودشان و به زبان خودشان درباره‌ی جنبه‌های مختلف ایران، از جمله درباره‌ی ادبیات ایران می‌نویسند، تاثیرهایی می‌گذارند که از عهده‌ی ما ساخته نیست. اگر فرهنگ و تمدن ایرانی در جهان شناخته شد، با کوشش‌های ایرانیان نبود، با آفرینش ایرانیان و با کوشش غیر ایرانیانی بود که به زبان‌های مختلف جهان را مخاطب قرار دادند. هیچ ایرانی، ولو بسیار توانا، هیچ گاه نمی‌تواند کاری را در زبان‌های اروپایی درباره‌ی ایران بکند که امثال رنه گروسه و هانری کربن در فرانسه، ریتر در آلمان، نیکلسون و آربری در انگلیس، پوپ در آمریکا، باوزانی در ایتالیا و امثال آن ها کردند. کاری که دوبرون، ویکنز، لویس و همتایانشان درباره‌ی ادبیات فارسی می‌کنند و به کمک زبان‌های بین‌المللی و خطاب به مخاطبان جهانی درباره‌ی این ادبیات و از دیدگاه و با تحلیل‌های خودشان می‌نویسند، از کدام ایرانی ساکن ایران ساخته است؟ این جنبه‌ها را نادیده نگیریم. اگر بگیریم در حق زبان، ادب، فرهنگ و ملت خودمان جفا کرده‌ایم. امیدوارم بتوانیم در سیاست‌های ایران‌شناسی‌مان در خارج از کشور تجدیدنظر جدی، بازاندیشی و بازنگری کنیم و دست کم نگذاریم حق زبان و فرهنگ مان از بین برود.

این مطلب در جهارجوب همکاری رسمی میان انسان شناسی و فرهنگ و نشریه «آزما» به انتشار می رسد.

ویژه نامه ی «هشتمین سالگرد انسان شناسی و فرهنگ»

http://www.anthropology.ir/node/21139