انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

آخرین پناهگاه فرهنگ است (گفتگو با دکتر قطب‌الدین صادقی)

زهرا اسماعیلزاده

دکتر قطب الدین صادقی نیاز به معرفی ندارد او نویسنده و کارگردان تئاتر – بازیگر و استاد دانشگاه و عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی و از همه مهمتر یک فعال و دلسوز فرهنگی است که از وجوه مختلف می‌توان نظر او را در زمینۀ مسایل فرهنگی پرسید. با او در یک عصر آخر تابستان به گفتگو نشستیم.

سالهاست که گویا به نوعی احساس خودکم بینی در برابر سایر فرهنگها دچاریم که از مشروطه به بعد بیشتر به صورت استفادۀ مفاخره آمیز از کلمات یک زبان دیگر خودش را نشان می‌دهد و در سالهای اخیر حتی کار به جایی رسیده که نخبگان صاحبان اندیشه هم اگر بخواهند در مورد مسئلهای صحبت کنند ترجیح می‌دهند اسم یک نظریه‌پرداز غربی را به نظریه‌شان بچسبانند، در عرصۀ هنر هم همین طور است؟ به نظر شما چرا؟

این بار اول نیست ما دوره‌ای زیر سیطره و نفوذ واژگاه و بالطبع فرهنگ عربی بودیم. با حملۀ ترکان سلجوقی و به خصوص مغول واژگان ترکی و مغولی وارد زبان فارسی شد. حتی یک زمانی هم در زمان سلوکیان در قرون گذشته لغات یونانی وارد زبان ما شد. بسیاری از واژگانی که الان داریم یونانی است.

 

مسئله اصلا واژهها نیستند تفاخر به استفاده از آنهاست.

بله دقیقا. حقیقتش را بخواهی از یک دید وسیع، مسئله زبان نیست، سیطرۀ فرهنگی است. سیطرۀ فرهنگی هم از سیطرۀ اقتصادی می‌آید و اقتصاد هم نمایندۀ مستقیم سیاست است. یک سیاست نیرومند و فعال با اقتصادش آمده و اصلا ترجمان سیاست از طریق اقتصادش است و بعد با خودش واژگان و تفکرش را هم می‌آورد. فکر کردن انسان با واژه‌هاست پس واژه که تفکر می‌آورد، وقتی که پشتوانۀ اقتصادی. فرهنگی هم داشته باشد طبعاً سیطره پیدا می‌کند. ملتی که حتی زبان خودش را هم خوب نمی‌شناسد چه انتظاری می‌توان از او داشت. همین دیروز دانشجویی سر کلاس به من می‌گفت: دو هفتۀ پیش شما عرض کردید… یعنی دانشجوی فوق لیسانس هنوز فرق فرمودن و عرض کردن را نمی‌داند، چون فلسفه نخوانده و Concept نمی‌شناسد. به راحتی این زبان را دست کم می‌گیرد و نیازی به یادگیری‌اش نمی‌بیند. عقدۀ خودکم بینی درواقع نه تنها در افراد وجود دارد، بلکه در فرهنگ ما هم هست. به نظر من ما در همۀ عرصه‌ها باخته‌ایم و درواقع از قطار تاریخ پیاده شده‌ایم. نه در عرصۀ اقتصاد، نه فرهنگ و نه صنعت و فناوری واقعا دیگر حرف اول را نمی‌زنیم. اگر دقت کنی می‌بینی در نقاشی‌های قدیم یعنی از قرن ۶ و ۷ به بعد تمام الگوهای زیبایی ما چشم بادامی‌هستند، چرا چون ترک‌ها و مغول‌ها آن زمان قدرت غالب بودند. درواقع قدرت سیاسی و نظامی‌آن‌ها حاکم بوده و همین زیبایی است که در شعر و شاهکارهای شعرای ما هم معیار شده و حافظ می‌گوید: اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را …

این پذیرفتن سلطۀ یک نیروی برتر در طول تاریخ باعث شده که ما اعتماد به نفسمان را از دست بدهیم. چون خودمان را همتا و برابر با آن‌ها نمی‌بینیم. در نتیجه یک عقدۀ خودکم‌تربینی در همۀ شئون زندگی ما وارد می‌شود. از لباسمان تا میهمانی که در خانه‌مان برگزار می‌کنیم، تا ماشینی که انتخاب می‌کنیم. ما دیگر اعتماد به نفس ملی نداریم، شعارش را می‌دهیم ولی خودمان هم می‌دانیم که تو خالی است. واقعاً ما در هیچ عرصه‌ای تعیین‌کننده نیستیم.

 

سایر کشورهای جهان هم -به جز چند قدرت بزرگ- در سطح جهانی تعیین‌کننده نیستند ولی این قدر هم خودباخته نیستند و اینقدر عاشق مهاجرت و زندگی در جایی دیگر به جز کشور خودشان نیستند.

یک مثال می‌زنم در فرانسه اگر با کسی در تلویزیون مصاحبه کنند و مصاحبه‌کننده در بین صحبت‌هایش واژۀ غیرفرانسوی، انگلیسی یا آلمانی به کار ببرد بلافاصله یا خودش و با مجری آن کلمه را به فرانسه معنا می‌کنند. این جا این طور نیست و افراد به این که واژه‌ها فارسی را به کار نبرند فخر می‌کنند. و این را نشانۀ باسوادی می‌دانند. یکی از همکاران ما در فرهنگستان زبان و ادب فارسی مقاله‌ای نوشته بسیار جذاب در مورد کلمۀ «هدیه» که از وقتی واژۀ «کادو»‌ی فرانسوی وارد زبان فارسی شده، دوازده کلمۀ فارسی را از بین برده. و نابود کرده. از جمله هدیه، تحفه، سوغات، پول چای و … همه را از بین برده. یعنی برای یک کلمۀ فرانسوی دوازده کلمۀ فارسی به راحتی قربانی شده و در محاق رفته. در زبان فرانسه «کار» می‌شود: travaille زن کارگر می‌شود travailleuse و کارگر می‌شود travailleur . کلمۀ job که آمد به همان اندازۀ لغت travaille به آن بها داده نشد و درواقع job به کارهای موقت و غیرتخصصی اطلاق می‌شود. کارهای معمولی با دستمزد کم وقتی این لغت را به کار می‌برید شنونده می‌فهمد که این کار اصلی شما نیست و یک کار موقت معمولی با دستمزد کم است. آن‌ها یک ظرافت معنایی اضافه کرده‌اند بر بار معنایی اول لغت در انگلیسی. و این مختص فرانسه نیست در سایر کشورها هم در مورد زبانشان با دقت کار می‌کنند.

 

قرض گرفتن واژه ذات زبان است و مختص ایران نیست اما انکار داشتههای ملی اشتباه است.

هیچ زبانی مستقل نیست و همه از هم واژه قرض می‌گیرند اگر غیر از این باشد زبان می‌میرد. اما در سایر جاهای دنیا چه‌گونه قرض گرفتن و مال خود کردن واژه برایشان مهم ست. خود ما هم در قدیم همین طور بودیم واژۀ «رعنا» به معنی غرور است اما پدران ما یک ظرافت دیگر به آن اضافه کرده‌اند یعنی این ساز و کار در زبان فارسی هم بوده که واژه‌ای وارد فارسی می‌شود مال خود زبان فارسی شود و بار معنایی دیگری به آن اضافه گردد و به این ترتیب زبان خودشان را دولتمند می‌کنند و گسترش می‌دهند. الان این طور نیست هفتۀ پیش برای خرید رفته مغازه‌دار می‌گوید: در چه رِنج قیمتی می‌خواهید؟!

من اول ترنج شنیدم بعد می‌گوید آها OK و … یک فروشندۀ کم سواد! ما به طرز حیرت‌انگیزی در معرض این تهاجم زبانی قرار گرفته‌ایم و اگر حقیقت را بخواهید این هجوم ناشی از یک جور احساس حقارت جمعی و شاید ملی است. دیگر خودمان را در بسیاری از عرصه‌ها توانا و شایسته نمی‌دانیم. دیگر به آن چه که داریم نمی‌نازیم و دلیلی برای حفظ کردنش نمی‌بینیم. در همۀ زبان‌ها وقتی که پدیده‌ای وارد می‌شود، اسمش را هم با خودش می‌آورد و مثل موبایل در همه جای دنیا این وسیله را موبایل می‌نامند یا رادیو و امثالهم ولی این‌که ما کلمه‌ای را داریم و صد پشت من مثلا گفته «باشه» و من الان می‌گویم OK و به آن فخر هم می‌فروشم و با یک لحنی هم می‌گویم که نشان از این تفاخر دارد این بد است و من این را نمی‌فهمم. و خطر در این جاست که کم کم از طریق این واژگان تفکر ما هم عوض بشود.

 

مشکل دقیقا همین است.

حساسیت‌های ما، عواطف ما و خیلی چیزها از طریق این واژگان و مفاهیمی‌که با خودشان می‌آورند عوض می‌شود. باید یک کاری کرد و جلوی بی‌سوادی در رسانه‌های عمومی، روزنامه‌ها و … را گرفت.

 

الان مسئلۀ اصلی میزان سواد واقعی نیست، بلکه آن احساس از خود تهی شدن و فخر کردن به استفاده از واژههای سایر زبان‌هاست زمانی بود که مادران وسیله و ستون حفظ و انتقال زبان بودند الان مادران جوان با فرزندانشان در خانه انگلیسی حرف می‌زنند تا بچه شان هم مثل خودشان بتواند واژههای انگلیسی به کار ببرد و اکثرا منتظر فرصتی برای مهاجرت هستند.

این که هر بچه‌ای یک زبان دوم بلد باشد عالی است اما از خودبیگانگی ویرانگر است متأسفانه نسل جوان ما ارتباطشان بافرهنگ کهن قطع شده. مثلا ما در من (مثل بسیاری از مادرهای دیگر) واژگانی به کار می‌برد که الان وقتی من استفاده می‌کنم همه حیرت می‌کنند. او و امثال او مستقیم وصل بودند به فرهنگ هزاران سالۀ کرد ولی الان این نسل جدید چنین نیستند و بند نافشان به اینترنت هزار ملت وصل است. این‌ها که درس خوانده‌های مدارس هستند دیگر این ارتباط را ندارند. به نظر من یک فاجعه اتفاق افتاده چرا؟ چون فرهنگ سنتی نخبه‌پرور بود در حوزه‌های مذهبی و بخش علمی ‌یا آدم‌های درجه یک تربیت می‌کرد و یا آدم‌هایی دست کم سطح متوسطی از دانش را داشتند. و بزرگان مشروطۀ ما از تقی‌زاده تا بهار و دشتی و دهخدا، همه آخوند بودند که لباس را درآورده بودند، حتی در علم حقوق امامی‌بزرگ را داشتیم که دریای سواد بود و با ده تا از تحصیلکرده‌های امروز برابری می‌کرد. الان مثل کارخانۀ سوسیس‌سازی همه در حد متوسط و شبیه به هم هستند و دانشمندان فقط کمی ‌فرق می‌کنند و البته در عالم علم حدشان با هم برابر است. دیگر نخبه پرورش نمی‌دهیم. هیچ دانشگاهی با این مواد درسی و ارزشیابی‌ها و رساله‌های مونتاژی که می‌شود با یک تلفن سفارش داد و خرید نه تنها نخبه که آدم متوسط هم پرورش نمی‌دهد. در رساله‌های امروز دانشگاه اولین چیزی که دانشجو باید بداند، عینی ساختار را بلد نیست. مشکل فقط سواد واژگانی نیست. کارکرد دانشگاه در همه جای جهان اصولا یاد دادن اندیشه‌ورزی و تفکر طبقه‌بندی شده است، دانشگاه می‌تواند سواد یاد ندهد ولی در همۀ دنیا دانشگاه وظیفه‌اش یاد دادن روش درست اندیشیدن و خردگرایی است. الان این هم وجود ندارد و استادان کم سواد، که خیلی‌ها مدارک سهمیه‌ای و سفارشی دارند و میزان سوادشان برمی‌گردد به جزوه‌ای که شب پیش حفظ کرده‌اند. در چنین شرایطی استاد باسواد هم دل و دماغ تدریس ندارد. و این استادان کم‌سواد الگوی نسل جوان است.

 

درواقع فاصلۀ علمی‌استاد و دانشجو کم است.

کم…؟ زمانی که ما دانشجو بودیم مثلا مهندس سیحون که غولی بود برای خودش استاد ما بود او نمایشگاه نقاشی می‌گذاشت با سالوادور دالی و پیکاسو و من دانشجو به دورها نگاه می‌کردم و با کلی فاصله آرزو می‌کردم که به او برسم و برای این رسیدن یک عمر تلاش می‌کردم. الگوی آن زمان ما این آدم‌ها بودند. دکتر هرمز فرهت – دکتر میرفندرسکی و … امروز دانشجو گاهی از استاد بیشتر می‌داند! و این جلوی انگیزه و نوآوری را گرفته. این مستفرنگ‌ها که ادای خارجی‌ها را در می‌آورند دانشگاه را خراب کردند اصطلاحات فرنگی را فهمیده و نفهمیده در رشته‌های مختلف فرهنگی – هنری و علمی ‌و حتی ورزش جا دادند. سرچشمه آن جاست. و همین‌ها آمد به مطبوعات و رادیو و تلویزیون و … و حتی وارد بازار کسب و کار شد. این یک هجوم همه جانبه هم از طریق مراکز علمی‌و دانشگاهی و هم مراکز تجاری است.

 

هم خود مردم.

نه من موافق نیستم، مردم مقلد هستند هیچ وقت مردم در این زمینه‌ها منشأ اثر نبودند.

 

وقتی فروشندهای فکر می‌کند با به کار بردن واژه فرنگی جنسش را گرانتر می‌فروشد، این جا مردم تعیین کننده‌اند.

او از کجا یاد گرفته؟ او می‌داند که بعضی از مشتری‌ها متظاهرند و از این طریق شأن اجتماعی بیشتری به دست می‌آورد. در حالی که هم آن مشتری و هم فروشنده خودباخته‌اند.

 

شما زیاد کتاب می‌خوانید آیا فکر نمی‌کنید در ترجمهها و رمانها و داستانهای زبان فارسی دایرۀ لغات نویسندهها و مترجمها برای انتقال مفاهیم خیلی محدود شده؟

من دقیقا با شما موافقم تعدادی لغت است که در همۀ این متن‌ها تکرار می‌شود.

 

آدمی‌محصول کتابهائیست که می‌خواند، پس اهل کتاب ما هم دایرۀ لغاتشان روز به روز محدودتر می‌شود.

بله دقیقا. این فقر زبانی است. دایرۀ لغات به شدت تنگ شده مترجم‌های بزرگ ما مثل سعید نفیسی در ایلیاد و اودیسه یا دکتر خانلری یا مسکوب یا محمد قاضی یا ابراهیم یونسی و عبدالله کوثری دایرۀ لغات وسیعی داشتند. گاهی واژه و ترکیب نو می‌سازند که بر پیکر متن می‌نشیند، این‌ها نه تنها دقیق ترجمه می‌کنند، بلکه لحن را هم به خوبی منتقل می‌کنند این‌ها خودشان سبک دارند و این چیزی است که در ترجمه‌ها و داستان‌های جدید به شدت کم شده. همه شبیه هم هستند با تعدادی لغت که تکرار می‌شود. و این دلیل دارد آن آدم‌ها تربیت شدۀ کتاب بودند، آن هم نه فقط ادبیات معاصر، فرهنگ کتابی یعنی آن‌ها از لابه‌لای کتاب‌های کلاسیک و جدید درآمده بودند. این نسل متأسفانه خیلی فرهنگ کتابی ندارد. بیشتر فرهنگ مطبوعاتی و اینترنتی است که در جای خودش خوب است، ولی در پشت چنین فرهنگی تفکر و تعمق نیست باید در کنارش کتاب هم باشد، سواد زیاد که نتیجۀ علاقه به این فرهنگ و زبان و در نتیجه بیشتر خواندن است بسیار کم رنگ شده.

 

شما تحصیلاتتان در خارج از کشور بوده و در اروپا زندگی کردهاید. اینترنت و ترجمه و … متعلق به سراسر جهان است. آیا سطح سواد فرانسوی‌ها هم همین قدر تحلیل رفته و دچار روزمرگی در ادبیاتشان شده‌اند؟

به هیچ وجه، برعکس آن‌ها از اینترنت استفاده کرده‌اند برای تعمیق دانششان این که درجا به یک فرهنگ لغت ده جلدی دسترسی داشته باشند. با ده‌ها کتاب همراهشان باشد. موقع تحقیق و پژوهش.

 

پس چرا برای ما این طور است؟

چون این تکنولوژی بومی‌ما نیست و شناخت ریشه‌ای از آن نداریم و به ظاهر آن نگاه می‌کنیم. چون تکنولوژی متعلق به ما نیست آشنایی ما هم با آن ریشه‌ای و عمیق نیست و تبدیل می‌شود به بخشی از زندگی مصرفی ما و این سیل ماجرای خواندن و تفکر عمیق و … را به کل جمع کرده.

تمام اوقات فراغت سازنده و خلاقی که می‌توانستیم در آن بیندیشم و یک متنی را چند بار بخوانیم صرف استفاده از بخش ظاهری اینترنت می‌شود. یادم هست من وقتی نسخۀ فرانسوی نیک و بدنیچه را می‌خواندم، هر شب فقط یک قسمت را می‌خواندم که بتوانم در طول شب و روز بعد در موردش فکر کنم و بفهمم چه گفته. الان دیگر دوران این نوع خواندن‌ها گذشته. یا مثلا جبران خلیل جبران را هم همین طور خواندم تا در جان من بنشیند. با موبایل نمی‌شود این کار را کرد. ما فرهنگ کتاب‌خوانی خاصی داشتیم، هم برای خواندن هم تأمل در آن چه می‌خواندیم، الان این سرعت زندگی شهری فرصت برایمان باقی نگذاشته و همه چیز را به سطح آورده. و بسیاری از این واژگان که در د‌هان مردم جا گرفته از طریق موبایل و اینترنت آمده یعنی این‌ها با خودشان فرهنگ و دستۀ واژگان خودشان را هم آورده‌اند و این طبیعی است. الان راحت الصدور راوندی را که می‌خوانی پر از واژگان عربی است آن نسل زیر این واژگان له شده ولی هنوز کالبدش هست. الان این مدرنیته تنها زبان و فرهنگ محلی را نابود نکرده من اعتقاد دارم در بسیاری موارد باعث شکوفایی آن هم شده.

 

شکوفایی زبانها و فرهنگهای محلی زبانها؟

بله دقیقا. مثال زبان کردی را می‌زنم که با این تکنولوژی مدرن از نظر ادبی جهش کرده. هزاران نفر الان سواد کردی نوشتن و کردی خواندن دارند. ده‌ها رمان نویس و شاعر پیدا کردیم چون سرعت نشر آثارشان زیاد شد. و دیگر موانع جغرافیایی و سیاسی جلوی نشر آثار ادبی کردی را نگرفت، کردهای دو طرف مرز را با هم پیوند زد و باعث شد الگوهای نیرومند پیدا شوند و جوان‌ها آن‌ها را بشناسند. برای خود من هم شگفت انگیز بود. در نهایت حیرت دیدم زبان، ادبیات و اساطیر کردی جهش کرده. چون آفرینش‌ها به دست همه رسید.

 

بر اعتماد به نفس قومی‌کردها هم تأثیر داشته.

تنها این نیست، هرچند که انگیزه‌های قومی ‌و سیاسی نیرومند دارند. ولی سرعت نشر هم بسیار مؤثر بود.

 

الان ایرانی‌ها فقط در پی مهاجرت‌اند.

بدبختانه الان دشمن فرهنگ ملی ما مهاجرت است. من در یک مقاله‌ای این را نوشته‌ام بزرگ‌ترین دشمن در برابر فرهنگ ملی (فرهنگ ملی به معنای ناسیونالیستی و افراطی‌اش منظورم نیست. براساس روح دموکراتیک و عقلانیت ملی و براساس همۀ بزرگانی که در این سرزمین زیسته‌اند و غلظت تفکر و آثارشان بن مایۀ ملی است؛ این‌ها مایۀ فخر است). الان اولین دشمن این فرهنگ فرهنگ جهان وطنی و بعد هم مهاجرت است. چون دیگر خیلی‌ها اعتقادی به وابستگی به این فرهنگ ندارند. چندی پیش در یک مجلس نمایشنامه‌خوانی بودیم، خانمی‌آمده بود و می‌گفت افتخار می‌کنم بچه‌هایم را برده‌ام سوئد و فارسی یادشان رفته. من به او گفتم هر زبانی که می‌آموزی تو را قوی‌تر می‌کند و یک انسان دیگر می‌شوی برای آموختن یک زبان باید کلاس بروی پول بدهی و وقت صرف کنی بعد تو بچه‌هایت را برده‌ای که زبانی را که بلدند فراموش کنند، این جز حماقت چه نامی‌دارد!

 

خیلی‌ها امروز فارسی را زبان میانجی در تهرانی می‌دانند که از هر قومی‌در آن زندگی می‌کند و نه حتی زبان معیار!

چون روح پشت این زبان را تشخیص نداده‌اند. هر زبانی یک فرهنگ، یک هویت و یک تاریخ دارد. مجموعۀ عظیمی ‌از عواطف، هیجان‌ها و تجربیات تاریخی هست. بارهای معنایی مختلف زبان را از حالت ابزار درمی‌آورد.

 

و شما در تئاتر با این مفهوم بسیار سر و کار دارید.

بله، اصل معنا همین بار معنایی است. آن چه بسیار مهم است سطح اول زبان نیست، سطح دوم زبان است که همۀ آن بار احساسی و معنایی است. و این سطح است که نباید از بین برود. در تئاتر است که می‌فهمی ‌زبان چه قدر مهم است. سطح ملموس زبان مهم نیست همین حرف‌های روزمره است ولی سطح دوم زبان که فرنگی‌ها به آن می‌گویند concept مهم است و نباید از بین برود. و زبان زمانی واقعا زبان است که در عرصۀ Concept یا مفاهیم که اغلب تجریدی است مثل عشق – رنج یا تعامل اجتماعی و … غنی باشد. و ما پنجاه سال پیش در این عرصه فقیر بودیم یعنی فرهنگ مذهبی، عرفانی بود (بخش عمده‌اش هم عربی بود) ولی برای مفاهیم جامعه‌شناختی – روانشناختی امثالهم واژه نداشتیم. مفاهیمی ‌مثل تعامل اجتماعی یا تفکر فلسفی یا … از دهۀ پنجاه آمد و آشوری و دیگران شروع کردند به ساختن واژه برای این مفاهیم. الان کار ما در فرهنگستان همین است گاهی حتی باید مفاهیم را به وجود بیاوریم. مثلا کلمۀ تعامل در دهۀ پنجاه وجود نداشت. اتفاقا مهم‌ترین وظیفۀ ما حفظ سطح دوم و اصلی و Concept زبان است. باید Concept را گسترده‌تر کرد. الان مترجم‌های ما برای مفاهیم فلسفی بسیاری از واژه‌ها را یافته‌اند که قبلا به دلیل خاصی نداشتیم. نیم قرن پیش چون فرهنگ عربی بر همه جا سایه انداخته بود. و مذهب زبان عربی را با خودش آورده بود و در زبان روزمره هم واژه‌هایی مثل بیمارستان – فرودگاه – تیمارستان وجود نداشت (در عرصۀ محاورات درصد بالایی از واژگان عربی بودند). به جای آن می‌گفتند مطب، محکمه، عطاری و … یا مثلا کارفرما یا کارگر نبود عمله می‌گفتند یعنی ما عربی می‌اندیشیدیم، به روانشناسی می‌گفتند. علم النفس، واژه‌هایی چون دبستان – زایشگاه و … این‌ها کار فرهنگستان بود. آن زمان حتی استادان بزرگ هم با جایگزینی این واژه‌ها مخالف بودند ولی شد و جا افتاد. این سطح از زبان را باید حفظ کرد همان طور که آن زمان اهالی فرهنگستان این کار را کردند الان هم گسترش خوبی پیدا کرده. الان هم در معرض بسیاری از مفاهیم علوم مختلف هستیم باید برایشان واژه ساخت بسیاری از متخصصان اصلا عارشان می‌آید فارسی حرف بزنند و این برمی‌گردد به آن جا که فکر می‌کنند از این طریق از سایر اعضای جامعه جدا و برتر شناخته می‌شوند.

 

یعنی همان تفاخر کذایی.

بله، متأسفانه این علم غربی که آمده، با خودش نوعی مشروعیت آورده. ما هیچ کدام از این‌ها را نداشتیم. صنعت نداشتیم، موتور با خودش فقط واژۀ موتور نیاورد. مفهوم موتور را آورده. در فرانسه «ماشین» به مفهوم صنعت و کارخانه می‌گویند و نه اتومبیل علم و صنعت با خودش مشروعیت آورده ما در برابر علم جدید چون دستمان خالی است و سهمی‌در آن نداریم مجبوریم کلمه که می‌آید و با خودش مناسبات و فرهنگش را هم می‌آورد بپذیریم. و باعث شده آن خودباختگی که حرفش را زدیم حکومت کند. و البته امروز نخبگان احساس مسئولیت می‌کنند به نظر من هم در فرهنگستان و هم در عرصۀ ترجمۀ کار فرهنگی یک سهل‌انگاری شلختۀ مردمی ‌است که کار را خراب کرده و این شرایط برآمده از تضعیف روحیۀ ملی ماست. ما اعتماد به نفسمان را از دست داده‌ایم. حتی دوبی را به خاطر پیشرفت هر روزه و ثبات و پولی که دارد از خودمان برتر می‌دانیم.

همین ترکیه تا پنجاه سال پیش هشت میلیارد بودجه داشت که چهار میلیاردش از طریق توریست درمی‌آمد و کل بودجۀ کشورش چهار میلیارد بود پول آسفالت کردن راه‌هایش را نداشت و قرار بود ایران برایشان این کار را بکند ولی درایت به خرج دادند و امروز مائیم که برای رفتن یک سفر به این کشور باید کلی هزینه کنیم! ما در همه چیز پسرفت کرده‌ایم و این پسرفت خودش را در رفتارهای اجتماعی و زبانمان نشان می‌دهد. دیگر اعتماد به نفس نداریم و ‌این در تک تک رفتارهای جمعی و فردیمان مشخص است، از داشته‌هایمان با فخر دفاع نمی‌کنیم. الان شرایط فخر ملی را از دست داده‌ایم. ما باخته‌ایم، جایگاه و روابطمان را از دست داده‌ایم و با این سرعت پیشرفت علم و تکنولوژی در جهان از این بخش هم عقب‌مانده‌ایم. مریم میرزاخانی در این‌جا مریم میرازخانی نشد. و چه بسا اگر می‌ماند نمی‌شد ولی ما فقط برایش هورا کشیدیم. فرهنگ برتر براساس اقتصاد برتر و اقتصاد برتر بر اثر سیاست برتر است. اخیرا خواندم که واژۀ «قرقیز» یعنی ترک سرگردان در بیابان.

آن وقت ما هفت هزار سال سابقۀ یک جانشینی و مدنیت داریم بر اساس آن دانۀ گندمی‌که در زاگرس پیدا شده. هفت هزار سال است که یک جا نشینیم. وقتی که انسان‌ها یک جانشین هستند فکر می‌کنند و صاحب هنر – فلسفه – معماری و … می‌شوند. ما بیابانگرد نبودیم. اما الان رنگ دیگری حاکم است و در برابر موج سریع و سهمگین تکنولوژی جهانی دستمان خالی است و قبلا روند تحول این قدر تند نبود.

 

در اروپا هم کشورهای مختلف از نظر تکنولوژی به پای قدرتهای برتر مثل آمریکا و چین نمی‌رسند ولی این طور خودباخته نیستند و برای خودشان با زبانشان و فرهنگشان ارزش قائل هستند.

با تو موافق نیستم، همین فرانسه که اسلحه‌سازی‌اش، مطرح است و میراژ می‌سازد و علاوه بر آن در کشاورزی کشور بسیار پیشرفته است. قرا رنیست وا بدهند. بعد از جنگ جهانی همۀ اروپا که در برابر پیمان ورشو جمع شدند، فرانسه گفت روی من حساب نکنید من مستقل هستم. این غرور ناشی از دارایی‌هایشان است، دارایی‌هایشان هم فقط زبان و ادبیات نیست، علم و فلسفه و روانشناسی و … است. حتی کشاورزی سوء مدیریت ما را بیچاره کرده. دریاچۀ ارومیه را چاه‌هایی که در اطرافش حفر کردند خشک کرد. این‌ها اعتماد به نفس ما را گرفته. راستش را بخواهی آخرین پناهگاهی که برای من مانده فرهنگ است.

 

یعنی فرهنگ آن قد ر قوی هست که بشود به آن پناه برد؟

بله. فرهنگ است که اندیشه و احساس و ساختار دارد، ابداعات فرهنگی و هنری ما را نگاه می‌دارد.

 

در این شرایط به اهمیت فرهنگ امید دارید؟

بله. من هیچ وقت امیدم را از دست نمی‌دهم. من مطمئنم خلاقیت‌ها خشک نخواهد شد. آخرین سنگر ما فرهنگ است. من امیدی به صنعت و کشاورزی ندارم ولی به فرهنگ و هنر هنوز اعتقاد دارم. هنوز نویسندگان خوب و شعرای خوب ما که تعدادشان اندک است اما هستند مشغول تولید هستند. این‌ها ریشه در فرهنگ ملی ما دارند. ما نمایشنامه‌نویسان و کارگردان‌های تئاتر خوب داریم. نقاشان خوب داریم. هنوز آن چیزی که توانسته مایۀ وحدت فکری. احساسی ما به معنای درست باشد، فرهنگ است. امیدوارم این بخش ضعیف نشود. با کثرت دانشگاه‌های هنری از کیفیت به کمیت رسیده‌ایم و این یک خطر است. ۶۷ دانشکدۀ تئاتر داریم. ۳۰۰۰ کلاس آزاد تئاتر مجوز دارند ۷۰۰ تا بازیگری درس می‌دهند چه کسانی در این کلاس‌ها تدریس می‌کنند؟ باورتان می‌شود! این کمیت ویرانگر است. باید به سمت کیفیت رفت. هنوز هم این فرهنگ قدرت زایش دارد.

اگر حواسمان را جمع کنیم این بار هم مثل همیشۀ تاریخ. زبانمان کمر راست می‌کند و شکوفا می‌شود. مثلا در دورۀ قاجار و دوران بازگشت چه پسرفتی کردیم و ناگهان با مشروطه هم زبان و هم فرهنگ دوباره بارور شد. تئاتر آمد، رمان نوشته شد و زبان ساده آمد و … فرهنگ دوباره احیا شد.

همیشه فرهنگ خودش را احیا می‌کند. چون بیشه خالی نیست. عالی‌ترین کتاب ولتر کاندید یا ساده لوح است داستان این کتاب بن مایه ضرب‌المثل فرانسوی است که می‌گوید هر کسی چمن خانه خودش را باید محافظت کند. و من همین کار را می‌کنم سعی می‌کنم به اندازۀ توانم وظیفۀ خودم را انجام دهم در عرصۀ هنر و فرهنگ.