اگزاویه لاپرو برگردان منوچهر مرزبانیان
دو برادر در اعماق جنگلی در ته چاهی اسیرند، و به رهائی از آن می کوشند. یکی برادر کوچک و دیگری برادر بزرگ است، که به نقل روایت می آغازد: «انگار بیرون آمدن از این چاه محال است. سپس می افراید: اما بیرون خواهیم آمد.» عزم چیرگی برآنچه بر آن غالب نتوان آمد، گوئی پژواکی است از آخرین واژه های داستان ”نام ناپذیر“ نوشته ساموئل بکت: «باید ادامه داد، نمی توانم ادامه دهم، پس ادامه خواهم داد.»
نوشتههای مرتبط
* شرحی بر داستان چاه، نوشته ایوا رپیلا (Iván Repila) ترجمه از اسپانیائیمارگو نگوین برو (Margot Nguyen Béraud) با پیشگفتاری از زوئه والدس(Zoé Valdès) ، انتشارات دنوئل ، پاریس ۲۰۱۴، ۱۰۹ صفحه.
این چاه صحنه ای است، مشتی گره کرده بر چهره شخصیت هائی رو در رو با پوچی دری بسته. نه نامی در میان است، نه نشانه ای از شهر یا کشوری، اینجا همه نماد در کار خواهد بود و جابحائی سپهر بیرون به درون. چاه همان جهان، جامعه، و نظام سیاسی است که قوانین خاص خود بر آنها جاری است. دو گرفتار بسته ای آذوقه دارند، اما نباید به آن دست برند، باید به فرمان ها گردن نهند، چشم بسته به مقامی والا و ناپیدا وفادار مانند. «قبلاً هم به تو گفته بودم که به خوراکی های مادر دست نخواهیم زد. از هرچه اینجاست می خوریم. ــ اما اینجا که چیزی نیست.»
از سومین روز اسارت، عادیات روزمره جایگیر می شوند: نوشیدن آب، درخواست کمک، گرد آوردن حشرات و ریشه ها، خرد کردن شان تا خمیری خوردنی از آنها برکشند، نرمش و تمرین، پرورش مقاومت … دو برادر، مانند ”کلاوس“ و ”لوکاس“ در رُمان ”دفتر بزرگ“، اثر ”آگوتا کریستف“، مشق گرسنگی، تشنگی، تب، سرما، شقاوت و بیداد می کنند … بدینگونه، «تقسیم آذوقه کاملاً نابرابرست. برادر بزرگ هشتاد در صد آنچه برادرش گرد آورده را می خورد، و برای او فقط هرچه توانسته بود از یک کرم، چند حشره و دو سه ریشه بیرون کشد باقی می گذارد.» بیماری، جنون و عفریت مرگ در اطرافشان پرسه می زنند، چونان گرگ هائی که به آنها حمله ورند، پیش درآمد نبردی که اگر بتوانند به جهان فرازین بپیوندند، ناچار درگیر آن خواهند شد. روزهائی که در شکم چاه سپری کرده اند آنها را به توحش کشانده: «ــ ما سگ نیستیم. ــ چرا، اینجا درون چاه، درست همین است که هستیم. و حتی بدتر از سگ.» درغلتیدن به قهقرائی ناگزیر، که بر آنچه بنیان و اساس انسانیت آنهاست یورش آورده: «گرسنگی و نومیدی پیش از آنکه بر شعور و خرد آنها حمله آورد، هر شکلی از ارتباط را در آنها ویران کرده.» برادر کوچک دیگر موفق نمی شود درست به سخن درآید و زبانی خاص خود اختراع کرده. او مانند انسان های ماقبل تاریخ، دیواره های چاه را با طرح ها و کف انرا با نمادهائی می پوشاند تا «ترجمان آنچه بر زبان آوردنی نیست باشد».
در این مرحله از روایت یا مردن پیش روست یا بر شوریدن: «آیا انسان ها باید در چهار دیواری بی در و دریچه ای زندگی کنند؟ آیا فراسوی آن چیز دیگری وجود دارد؟ آری، برادرم، آری چیز دیگری هم هست! من می دانم! زیرا هیچ چیز و هیچ کسی نیست که بتواند آنچه را که در سر، اینجا، دررون جمجمه دارم باز دارد.» برادران، باز آمده از میان مردگان خود را آماده می کنند تا در واپسین دگردیسی به زایشی دیگر از خود بردمند،: «این چاه زهدانی است. بزودی متولد خواهیم شد، تو و من. فریادهایمان، نعره درد جهانی است در کار زائیدن.»
”ایوان رپیلا“ که در سال ۱۹۷۸ در ”بیل بائو“ به دنیا آمده، با لحنی زمخت، و اسلوب خشن دقتی باریک بین، با ”چاه“ نخستین رُمان خیره کننده را درباره مهر برادری، بقا و فداکاری نوشته است، قصه ای که از همان نیروی کتاب های بزرگ کودکان برخوردار است. چنانکه ”زوئه والدس“ در پیشگقتارش نوشته، ”رپیلا“ «سزاواز جایگاهی در معبد خدایگانانی چون ”ژول ورن“، ”الن فورنیه“ و دیگرانی چون ”آنتوان سنت اگزوپری“» است.