انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

وقتی کار عذابمان می‌دهد (بخش دوم)

اِلن فرِسنِل برگردان معصومه خطیبی بایگی

در بخش اول مقاله گفتیم که کار یکی از روش‌های شکوفایی فردی است اما می‌توانند تبدیل به ابزار خطرناکی هم‌ شود. شرایط اقتصادی، شکل‌های جدید مدیریتی، همه و همه ما را به سمت کار بیش‌از‌حد سوق می‌دهند. اِلن فرِسنل (Hélène Fresnel) در گفتگو با چند روانشناس، روانکاو و روان‌پزشک از کار زدگی، نشانه‌ها و آسیب‌های ناشی از آن گفت‌. در بخش پایانی به ذکر چند نمونه دیگر می‌پردازیم و راهکارهای مقابله باکار زدگی و فرسودگی شغلی را مرور می‌کنیم.

نتیجه‌گیری زودهنگام

کار بیش‌ازاندازه چاهی عمیق از انتظارات را به وجود می‌آورد که انتهایش مشخص نیست. مدیران بعضی از سازمان‌های کاری در تمام ساعات شبانه‌روز به کارکنان خود ایمیل ارسال می‌کنند. فرانسوا، ۳۸ ساله، حسابدار خبرۀ یک شرکت چندملیتی است. او پیامکی را به یاد می‌آورد که رئیسش ساعت ۲ نصفه‌شب برای او ارسال کرده بود. او دراین‌باره می‌گوید: « به گوشی‌ام پیام آمد. می‌دانستم خودش است. با خودم گفتم :« نه، نگاه نمی‌کنم» و بعد زیر لب شروع کردم به غرغر کردن. ساعت ۳ به پیامش جواب دادم. آخر پیش خودش چه فکر کرده بود؟ آدم ساعت ۲ نصفه‌شب خواب است دیگر. داشتم دیوانه می‌شدم.»

فاطما بووه، روان‌شناس، لیست بلندی از همین نشانه‌ها را ارائه می‌دهد:« افراد دچار کار زدگی‌ می‌شوند چون دیگر امکان تجدیدقوا وجود ندارد. وظیفه‌ها و گوشه‌کنایه‌ها روزبه‌روز بیشتر می‌شوند: «اگر تو اضافه‌کاری نکنی، دیگران انجام می‌دهند و تشویق‌ها و ارتقاء شغلی را دریکی دو سال آینده از آن خود می‌کنند.» این روش‌های افراطی افراد را گیج و سردرگم می‌کند. این در حالی است که مدیران دوره‌هایی را طی می‌کنند که در آن،‌ ما مدام به‌ آن‌ها توصیه می‌کنیم تلفن‌های هوشمند خود را هنگام خروج از محل کار خاموش کنند و تا ساعت ۷ صبح ایمیل کاری ارسال نکنند. این توصیه‌ها را مدام برایشان تکرار می‌کنیم.»

در روند رو به افزایش ریاکاری که گریبان گیر همۀ مردم شده است، مدیران و روسای شرکت‌ها و سازمان‌های کاری که از چشم‌انداز فرسودگی شغلی و دیگر طیف‌های « خطرات روانی- اجتماعی» آن هراس دارند، بی‌وقفه به کارکنان خود توصیه‌هایی می‌کنند تا در ظاهر آن‌ها را از آسیب‌های ناشی از فرسودگی شغلی در امان نگه‌دارند :« خیلی خودت را وقف کار نکن! »، « خیلی احساساتت را وارد کارت نکن!»، « فراموش نکن که خانواده‌ای داری که در خانه منتظرت هستند.» و غیره. سلول‌های ضد استرس همیشه می‌توانند تکثیر شوند. این سلول‌ها افرادی را که بین دو تصمیم مهم تردید دارند، کمی بیشتر سرگردان می‌کنند: « وظیفه را تمام و کمال انجام دادن» یا « بی‌خیال شدن و سخت نگرفتن»

راه‌حل گروهی

توصیه‌ به میانه‌روی و دوری از احساسی برخورد کردن باکار برای کسانی راحت است که تنها کار سختشان در طول روز این ‌است که صندوق ورودی ایمیل خود را که ظرفیت محدودی دارد، خالی کنند تا بعد از بازگشت از سفر و سر فرصت، یک مهندس کامپیوتر به آن‌ها رسیدگی کند. به عقیده کریستف دوژور « حقیقت این است که همه‌چیز دست‌به‌دست هم می‌دهد تا ما دچار کار زدگی شویم. به‌عنوان‌مثال، شیوه‌هایی ازجمله جلسات سالیانه ارزیابی کارکنان باعث تشدید رقابت بین آن‌ها می‌شود. اکنون در شرایط دشوار اقتصادی، روابط بین افراد در اداره‌ها و سازمان‌ها تغییر کرده است. نتایج درخشان همکارتان تهدیدی برای شما محسوب می‌‌شود، درحالی‌که سی سال پیش این‌گونه نبود. درگذشته، وقتی یکی از اعضای گروه موفق می‌شد، همه خوشحال بودند و آن را موفقیت خود می‌دانستند. در حال حاضر، اگر همکارتان، موفق شود، نشانه خوبی نیست: کم‌کاری شما به چشم می‌آید و به‌احتمال‌زیاد، نام شما در لیست بعدی اخراج خواهد بود!»

بی‌اعتمادی در همه‌جا حکم‌فرما و تنهایی در کمین افراد است. از این بحث این‌گونه می‌توان نتیجه گرفت که : چون افراد، دیگر باهم حرف نمی‌زنند، از کارهایی هم که انجام می‌دهند، خبر ندارند. نتیجه‌گیری زودهنگام، عدم امنیت و کمرنگ شدن کارهای گروهی انقدر زیاد شده است که افرادی که هنوز «شانس» داشتن شغل رادارند، بیشتر و بیشتر کار می‌کنند، بی‌آنکه بدانند دلیل کار زدگی‌شان تنهایی است. چقدر زیاد هستند کسانی که در فضای باز « open espace» اداره‌ها کار می‌کنند درحالی‌که در اتاقک پلاستیکی، پشت صفحۀ کامپیوتر خود پناه گرفته و پنهان‌شده‌اند. افراد زیادی حضور دارند ولی کسی باکسی حرف نمی‌زند.

مارتن از همکار بغل‌دستی‌اش سوال می‌پرسید و چون او جوابش را نداد، ایمیلی برایش ارسال کرد، و آن را برای همه همکارانش هم فرستاد. وی در این باره می‌گوید:« این‌طوری، همه متوجه می‌شوند که من درخواستم را به خوبی انجام داده‌ام و او جواب نداده‌، و خودش مقصر است.» « این‌طوری» مارتن چهل نفر دیگر را مجبور به خواندن یک ایمیل اضافی کرد. کریستوف دوژور می‌گوید: « حقوق‌بگیران ترجیح می‌دهند در خانه کار کنند چون مجبور نیستند با ایمیل‌های فوری همکارانشان دست از کار بکشند. با این رفتارها، ما به مرحله انفجار آسیب‌های کارزدگی‌ می‌رسیم! مدل‌های جدید سازمانی روابط بین افراد را نابود می‌کند. برای این‌که باری دیگر به تعادل برسیم باید همکاری و همزیستی گروهی را بین خودمان ایجاد کنیم. »

لوئیز ۳۱ ساله، کارمند بانک در سالن غذاخوری نشسته بود که خبر اخراج چند نفر اعلام شد. او به همکارش، موریل که ده سال از خودش بزرگ‌تر بود گفت:« تو این ماه خیلی کتابچۀ توسعۀ پایدار فروخته‌ای؟ من خیلی نگرانم. نتوانستم چیزی بفروشم. اگر وضع به همین ترتیب ادامه پیدا کند، اسم من در لیست بعدی اخراج خواهد بود.» موریل با اطمینان پاسخ داد :« اهمیت نده! بحران است و این امر کاملاً طبیعی است. من هم خیلی نفروخته‌ام. ولی در عوض از این موقعیت استفاده می‌کنم و به مشتری‌هایم پیشنهاد یک قرار ملاقات می‌دهم و با آن‌ها دربارۀ نیازهایشان بحث می‌کنم. این‌طوری خیلی راحت‌تر است. کیفیت کارم خیلی بالاتر می‌رود. » لوئیز فوری به اتاق کارش برنگشت و خود را پشت کامپیوترش پنهان نکرد. نشست و با موریل درباره مزایا و معایب طرح‌ها و حساب‌های پس‌انداز مسکن بحث کرد و شیرینی دیگری هم خورد.

نتیجه‌گیری ماری بوپر:« توانایی کمک گرفتن از گروه، وقتی در مورد مسئله‌ای تردید داریم، توانایی فرصت دادن به خود برای تجدیدقوا و ایجاد فضاهای فکری به‌واسطۀ کار به‌منظور ورود دوباره به حوزۀ اجتماعی راز شکوفایی و راه گریز از فرسودگی شغل است. »

مدیر حسابرسی در یک مرکز خرید می‌گوید:« به مدت زیادی، ساعت ۴ بعدازظهر کارم را تعطیل می‌کردم و به خانه می‌رفتم و به کار‌های بچه‌هایم رسیدگی می‌کردم تا پدرشان برسد و بعد دوباره سرکار برمی‌گشتم. هیچ‌وقت از کارم جدا نمی‌شدم، حتی وقتی در کنار شوهر و بچه‌هایم بودم. دو روز در میان کار می‌کردم و در سال سه هفته حق مرخصی داشتم. انگیزه و نیروی محرکم لذت، رقابت و انجام کار خوب بود. احساس قدرت می‌کردم و سرشار از انرژی و هیجان بودم. ولی در ۳۴ سالگی افسردگی گرفتم و دیگر حوصله انجام هیچ کاری را نداشتم.

دختر ۴ ساله‌ام، وقتی گفت که دارم با او مثل یکی از پرونده‌های‌ کاری‌ام برخورد می‌کنم، من را به خودم آورد. ظرف سه روز استعفا دادم. سه ماه بعد، به مدت یک سال خانوادگی به سفر دور دنیا رفتیم. بعد به مدت یک ماه به خودم استراحت دادم. دیگر فشار و استرسی نداشتم و در زندگی احساس آرامش می‌کردم. کم‌کم خودم را شناختم. مشکل از بچه‌هایم، تربیت و آموزشم نبود. مشکل از خودم نشات می‌گرفت. من در محیط کار سخت می‌گرفتم و فشارهای زیادی را به خودم تحمیل می‌کردم تا رئیس‌هایم از کارم خوششان بیاید و به من افتخار کنند. رفتارم واقعاً بچگانه بود! در بازگشت از سفر رئیس قبلی‌ام با من تماس گرفت و پیشنهاد یک مأموریت کاری داد. قبول کردم. به مدت ۱۵ روز سرشار از انرژی و اراده بودم و نگذاشتم کار مرا از پای درآورد. بعد برای خودم شرکت تأسیس کردم و برای این‌که همۀ کارها روی دوش خودم نباشد، چند نفر را استخدام کردم. اما بعد از مدتی، دوباره همان آش بود و همان کاسه! چطور می‌توانستم خودم را درگیر کار نکنم؟ آخرسر فهمیدم مقابله کردن باروحیۀ پرانرژی و فعالم بی‌فایده است. تفریحات دیگری را جایگزین کار اضافه کردم: رقص زومبا، بدمینتون، تئاتر، مسافرت. ازلحاظ کاری خیلی احساساتی برخورد نمی‌کردم و بعضی از مأموریت‌ها را هم نمی‌پذیرفتم. در حال حاضر، دیگر غرق در کار نمی‌شوم و چون از خطرات ناشی از کار زدگی اطلاع دارم، آگاهانه با آن برخورد می‌کنم. اگر یک هفته سرم ازلحاظ کاری شلوغ باشد، هفتۀ بعدش تلافی می‌کنم و به خودم استراحت می‌دهم.»

بریژیت ۵۵ ساله و مدیر یک شهربازی است، دو فرزند دارد و در هفته‌ دو روز را کار نمی‌کند. او تجربه کار زدگی‌اش را این‌گونه تشریح می‌کند:« تا ماه ژوئن، تشنه کار کردن بودم. روزانه بیشتر از ۱۵ ساعت کار می‌کردم. به‌محض این‌که بچه‌ها می‌خوابیدند، سراغ پرونده‌های کاری‌ام می‌رفتم. من با عشق به کار متولدشده‌ام. پدر و مادرم که هر دو کارگر بودند این مفهوم را به من القا کرده بودند. بعد از طلاقم، نیاز به کارم تشدید شد. خودم را در موقعیتی ناامن احساس می‌کردم. در یک بازۀ زمانی حتی سه کار را باهم انجام می‌دادم: مدیر تجاری، خدمتکار در همان شرکت و بعضی از آخر هفته‌ها هم، طراح دکور یک بوتیک. در راستای این نیاز مفرط به کار، تشنۀ پیشرفت هم بودم. اگر از پایه شروع می‌کردم باید حتماً به مقام مدیریت می‌رسیدم. هیچ‌وقت زمانی را به خودم اختصاص نمی‌دادم.

چهار سال پیش، به دلیل مسائل شخصی، همسر دومم به‌عنوان یک بزه‌کار از شرکتش اخراج شد. من متوجه شدم که نه شایستگی و نه سرمایه‌گذاری بیش‌ازاندازه در کار ، هیچ‌کدام ضامن و محافظ زندگی‌ام نیست. کار ارزشش را برایم از دست داد. بااین‌همه، نمی‌توانستم از سرعت ماشین پرشتاب کارم بکاهم. در ماه ژوئن، دیگر به ستوه آمدم. وجودم پر از استرس و خستگی بود. تصمیم گرفتم به مدت سه روز کار را تعطیل و در یک دوره یوگا شرکت کنم.

دست تقدیر مرا به هند برد و ۱۵ روز در یک مرکز پزشکی آیورودیک « ayurvédique» ماندم. در آنجا معنای واقعی زندگی را یافتم، یاد گرفتم که به ندای درونم گوش کنم و صدای نیازهای اساسی‌ام را بشنوم. خیلی سریع در کارم تغییر ایجاد شد. همچنان مثل قبل کار می‌کنم ولی دیگر خودم را فراموش نمی‌کنم. به خودم حق انتخاب می‌دهم و سخت نمی‌گیرم. به‌خصوص، در هفته دو روز را کار نمی‌کنم و چهار ساعت یوگا انجام می‌دهم. این تفریح باعث می‌شود که روزهای دیگر، باانرژی کارکنم. »

منبع: www.psychologies.com