انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نیازهای باستان شناسی در ایران: رسالت، مبانی و معیارها

The emergence of Iranian Archaeology: prophecy, Basics and Criterions
عمران گاراژیان
تقدیم به دانشجویان باستان شناسی نسل آیندۀ باستان شناسان ایرانی
مقدمه
باستان شناسی و باستان شناسان در ایران معاصر روزهای سختی را سپری می کنند. روزهایی که  هم حاصل فرآیندی بلند مدت هستند هم نتیجه کنش ها و واکنش های کوتاه مدت. فرآیند بلند مدت را در نوشته بحث کرده ام. کنش های کوتاه مدت انتقال پژوهشگاه میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری و معاونت میراث فرهنگی از پایتخت است. انتقالی که به عنوان یک تصمیم در حد و مقیاس انتقال بخش هایی از یک سازمان دولتی، در بافتار جامعه ایران و در قوای مقننه و قضاییه نمود و واکنش متناسب نداشته است. امثال این نوشته می تواند ریشه یابی چنین کنش های اجتماعی – سیاسی باشد. ریشه یابی و طرح مسائل با دیدی تخصصی و بنیادی مد نظر من است.
رسالت
منظورم از رسالت ایده ال، هدف و غایت است. چنین چیزهایی از انسان شناسی، اخلاق و حتی دین در می آید نه ضرورتا از دانش مگر از دانش های انسانی!. ازعلم به مثابه علم تجربی نیز رسالت در نمی آید. دانش های انسانی می توانند در این زمینه با باستان شناسی همیاری کنند. رسالت می تواند یک پارادایم باشد یعنی سئوال و مسئله ای کلی تر و فراتر از یک دانش یا یک مجموعه از دانش ها. رسالت به نظرم ضرورتا تئوریک است و از مباحث نظری در می آید. رسالت کلی و در عین حالیکه ساختار کلی و جهت کلی می دهد، نمی بندد و مانع نمی تراشد. رسالت ضرورتا اجرایی و واقعی نیست بلکه ایده الی است، هدف و غایت است. از نظریه و نظریه پردازی از بحث گروهی مشارکت و تبادل نظر جدی در می آید فرمایشی و از بالایی و بخشنامه ای نیز نمی تواند باشد. رسالت می تواند در کنش اجتماعی معترض و سرکش و طغیان گر و ساختار شکن باشد، اما اینها ضرورت رسالت نیستند. رسالت سازمانده و سازنده و نظم دهنده است اما این فعالیت ها ممکن است بر پیشینه ای بنیان نهاده شود که ضرورتا متناسب با رسالت نیست.
لازم است مسئولیت را از رسالت تفکیک کنم. مسئولیت خُردتر از رسالت است. برای مثال شناسایی آثار باستانی می تواند مسئولیت باستان شناسی باشد. پژوهش در مورد آثار باستانی و معرفی آثار باستانی برای جامعه معاصر می تواند مسئولیت باستان شناسی قلمداد شود. پژوهش در مورد مجموعه هایی که در موزه ها نگهداری می شوند، استفاده از آثار باستانی در زمان معاصر نیز می تواند مسئولیت باستان شناسی باشد اما اینها رسالت قلمداد نمی شوند. حتی پژوهش در مورد آثار باستانی و استخراج فرآیندهای فرهنگی گذشته مسئولیت باستان شناسی در جوامع معاصر است و از انجا که با ایده ال ها و آینده جوامع در ارتباط نیست رسالت قلمداد نمی شود.
باستان شناسی در ایران در اکثر دوره ها رسالت نداشته است. در بدو تاسیس باستان شناسی در ایران چه در ساختار های اداری و اجرایی و چه در دانشگاه ها یعنی نظام آموزشی، براساس نیازی از بیرونی در ایران پی افکنده شده است. ضرورتی درونی موجب تاسیس باستان شناسی در ایران نشده است. می توانید با خود مرور کنید عتیقه جویان غربی و فعالیت هایشان در ایران موجب ساختار اداری و اجرایی دایره عتیقات شد( موسوی، سید محمود۱۳۶۹ص.۷). حتی اگر اساسی تر بنگریم می توانیم وجود آثار باستانی در گستره ایران و استقبال برای کشف آن بوسیله رویکردهای نظری که ریشه در بیرون از این سرزمین داشت را موجب احساس نیاز به ساختارهای اداری اجرایی(مرتبط با باستان شناسی) در ایران بدانیم. نظارت دولت بر فعالیت های عتیقه جویانه و بعدها باستان شناسان، رشته باستان شناسی در دانشگاه های ایران را شکل داد(برداشتی از منبع پیشین ص۱۲). واقعیتی است که چنین ضرورت هایی گرچه مسئولیت باستان شناسی است اما ضرورتا نیازمند رسالت نیست. رویکرد نظری نمی خواهد. ایده ال و هدف و غایت نمی خواهد بلکه اطلاعات کاربردی برای اجرا می خواهد. نظارت که از دیر هنگام وظیفه دولت در زمینه باستان شناسی و میراث فرهنگی بوده و هست رسالت نمی خواهد. می خواهم نییجه بگیرم که از دولت و ساختار دولتی و فعالیت هایش برای باستان شناسی رسالت در نمی آید؛ اگر در می آمد باستان شناسی ناسیونالیستی دهه ۵۰-۱۳۴۰ دوام می آورد.
تا اینجا در مورد رسالت شرح و بسط داده ام. آن را از مسئولیت تفکیک کرده ام؛ اشاره ای غیر مستقیم نیز نموده ام که تنها باستان شناسی ناسیونالیستی مبتنی بر روش های باستان شناسی سنتی (تاریخی – فرهنگی ) رسالت برساختنِ هویت ملی و فرهنگی برای خود قائل بود و در ایران بوسیله ساختار دولتی دیکته می شد(Trigger, Bruce G. 1989p.183) و نتیجه اش آن شد که نه تنها آن ساختار حاکمیتی بلکه و به تبع آن باستان شناسی فرمایشی اش دوام نیاورد. تنها دوام نیاوردن نبود، بلکه امروزه می توانیم فرض سوء استفاده از داده های فرهنگ های باستانی را طرح کنیم. فرض گزینشی عمل نمودن در برخورد با آثار دوره ها و محوطه های خاص را می توانیم طرح کنیم. فرض تفسیرهای غُلو شده بدون اتکا به مبانی و بدون استفاده از روش های قابل دفاع طرح است. حتی پیش فرض بی مسئولیتی در قبال آثار باستانی و در قبال جامعه آن زمان طرح است.
سئوال بنیادی و اساسی این است: رسالت باستان شناسی در ایران چه می تواند باشد؟ تنها به طرح سئوال و زمینه سازی برای آن بسنده می کنم. پاسخگویی به این سئوال بنیادی از توان و عهدۀ من و این مقاله خارج است. اما می توانم در مورد مشخصات رسالت باستان شناسی در ایران مواردی را که به نظرم می رسد طرح کنم: ۱) این رسالت هر چند هدف و غایت و ایده الی است، اما لازم است باستان شناسانه باشد. یعنی با نظام باز باستان شناسی، اصول و مبانی شناخته شدۀ آن در جهان تناسب یک به یک داشته باشد. ۲) متناسب با ایران و بومیت های آن باشد. تکثر قومی و فرهنگی موجود در ایران از نمونه های (بومیت های فرهنگی) مثال زدنی است. بومیت های طبیعی و تنوع و تکثر طبیعی موجود در ایران. پیشینه فرهنگی و میراث فرهنگی ایران. موقعیت ژئوپولتیک و خصوصیت پُل گونه ایران چه در گذشته و چه در زمان معاصر. جامعه ای در حال گذار و خصوصیات آن از جمله نرخ بالای تغییرات. این ها همه وجوهی از بومیت های سرزمینی هستند که در این زمان ایران خوانده می شود. ۳) رسالت باستان شناسی در ایران لازم است سازمان دهنده و متمایز کننده باشد. منظورم از متمایز کننده این است که آن را در بین نظام های مشابه مانند تاریخ و انسان شناسی متمایز کند و دقیقا استقلال نسبی برای آن بوجود آورد. برای باستان شناسی شخصیت دهنده و مرزبندی کننده باشد. البته منظورم باستان شناسی بصورت نظامی باز و انعطاف پذیر است نه نظامی بسته و متعصب چنانکه(در جامعه معاصر) مشاهده می شود.۵) رسالت باستان شناسی در ایران لازم است متناسب با نیازها و مسائل بنیادی جامعه جهانی و انسانی باشد. برای مثال توسعه و توسعه یافتگی از نیازهای اساسی جامعه ایران است رسالت باستان شناسی می تواند وجهی توسعه گرایانه نیز داشته باشد. آزادی های اجتماعی و نظامی دموکراتیک از نیازهای جامعه جهانی است و متناسب با شکوفایی استعدادهای انسانی است در نتیجه می تواند ردِپا و نشانی در رسالت باستان شناسی ایران داشته باشد.
مثالی می آورم: بازسازی فرآیندهای فرهنگی بلند مدت شعار و مسئولیت باستان شناسی مدرن اعلام می شد(Binford,1979p99). این شعار برخی خصوصیت های رسالت برای باستان شناسی را داشت. بر استعدادها و پتانسیل های باستان شناسی استوار شده بود. باستان شناسی را از نظام های مشابه متمایز می کرد. به اندازه کافی گسترده و فراگیر بود و می توانست فراتر از دانش باستان شناسی رفته و تبدیل به پارادیم شود. متناسب با زمان طرح آن یعنی دهه های ۸۰ و ۱۹۶۰ میلادی روز آمد بود. جایگاه و نگاه از بالایی باستان شناسی(نسبت به نظام های دیگر و حتی علوم انسانی) که میراث باستان شناسی پیشامدرن بود را حفظ می کرد. به نظر می رسد این شعار مسئولیتی فراتر از مسئولیت(به سبب غیر اجرایی بودن) و رسالتی زمینی تر(به سبب غیر ایده الی بودن) از رسالت داشت. اگر بخواهیم رسالتی برای باستان شناسی در ایران پیشنهاد کنیم بهتر است این خصوصیت ها و پیشینه ها را در نظر بگیریم.
یادآوری این نکته ضروری است که رسالت داشتن باستان شناسی پدیده ای است که در باستان شناسی فرامدرن بوجود آمد. بویژه از زمانی باستان شناسی دنبال رسالت رفت که در عرصه های جامعه معاصر وارد عمل و فعالیت شد. در نتیجه در این مورد نه نسل های گذشته را متهم می کنم و نه حتی چنین کار بزرگی را در توان آنها می دانم. به نظر می رسد آنها و عمل اجتماعی شان در بافتار جامعه ایران نتیجه پایه گذاری باستان شناسی است که بوسیله نسل پیشین انها یعنی باستان شناسان خارجی در ایران گذاشته شده بود. باستان شناسی که در دهه ۱۳۵۰ بوسیله رویکردهای ناسیونالیستی مورد سوء استفاده قرار گرفت و در دهه های اول پس از انقلاب اسلامی تنها به بقای حداقلی و دفع کنش های اجتماعی[تندروانه] بسنده کرد. باستان شناسی که تنها شعارش در دهه های اول پس از انقلاب اسلامی باز نگه داشتن درهایش در بافتار جامعه انقلابی و دانشگاه پس از انقلاب فرهنگی بود. باستان شناسی که در دو دهه پس از انقلاب اسلامی تقریبا هیچ فعالیت میدانی(بجز آموزش واحدهای عملی دانشجویان بوسیله دانشگاه ها) انجام نمی داد و با دو رویداد: اول غارت گنجینه غار کلماکره در لرستان و دیگری کشف تصادفی گوری غنی در ارجان بهبهان ضرورتش در بافتار اجتماعی- حاکمیتی ایران پس از انقلاب درک شد. و تدریجا ذیل سازمانی که میراث فرهنگی خوانده می شد به ساختار اداری – اجرایی و حاکمیتی برگشت. از چنین بافتار اجتماعی – فرهنگی و از چنین باستان شناسی انتظار داشتن رسالت نمی رفت اما می توانست و لازم بود مبانی و معیارهایی داشته باشد.
مبانی
مبانی در نظر من واقعی تر و زمینی تر از رسالت است. آنچه امروز رسالت دانسته می شود، ممکن است فردا تبدیل به مبانی شود(بر همین اساس اگر امروز رسالت نداشته باشیم انتظار نمی رود فردا مبانی داشته باشیم!). مبانی قاعده مندی هایی هستند که در میدان عمل امتحان پس داده اند. هسته اولیه مبانی در باستان شناسی عموما تئوریک است(۱). در فرآیند ممارست های باستان شناسانه(Archaeological practices) مبانی ساخته و پرداخته و پیراسته می شوند. در همین فرآیند بخش ها و وجوهی از مبانی، توسعه می یابند و بخش هایی تدریجا حذف یا تعدیل می شوند. این توصیف مبانی در باستان شناسی است. به زبان ساده مبانی یعنی تئوری هایی در میدان عمل ساخته و پرداخته شده اند.
مثال های زیادی برای مبانی و در فرآیندی تاریخی می توان ذکر کرد: تقسیم بندی سه دوره ای تامسن را در نظر بگیرید. آنچه او در ابتدا طرح کرد هسته ای نظری و کلی بود. در فرآیندی تدریجی این هسته نظری در میدان عمل به آزمون گذاشته شد. توسعه پیدا کرد بصورتی فراگیر شد که امروز ما همه (منظورم باستان شناسان است) در همه جای دنیا آن را مبانی باستان شناسی می دانیم( Rowley-Conwy,2007p.13). آنچه تامسن طرح کرد و پس از او تعمیم داده شد و گسترش یافت؛ قاعده مندی هایی بود که از جنس دست افزارهای ساخت انسان استخراج شده بود. همه می دانیم که این قاعده مندی ها در فرآیندی تاریخی و تدریجی توسعه پیدا کرد و ساخته و پرداخته شده به شکل امروزی در آمد. این قاعده مندی، از آثار باستانیِ جدا شده از بافتار اصلی استخراج شده بود. و طبیعی است که در همان زمینه نیز کاربردِ مبنایی داشت.
مثال دیگر برای مبانی در باستان شناسی تقسیم بندی های تیلور- مورگان است( Trigger, Bruce G. 1989p.100).تقسیم بندی های آنها برای جوامع انسانی با واژگان “وحشی” بربری” و “متمدن” در آغاز بوسیله باستان شناسان جدی گرفته نمی شد. هسته تئوری آنها بعدها اقتباس شد و قاعده مندی هایی را شکل داد که امروزه توسعه یافته آن الگوهای فرهنگی است. همان ها را امروزه می توان به عنوان مبانی باستان شناسی معرفی کرد. آنچه تحت عنوان الگوهای معیشتی می شناسیم یا آنچه الگوهای یا شیوه های سکونت هستند به نظر می رسد همه و همه توسعه یافته هسته نظری هستند که بوسیله تیلور- مورگان طرح شد.
مبانی باستان شناسی ضرورتا مانند مثال های ارائه شده از مطالعه روی دست افزارها یا مشاهده و تقسم بندی کلی جوامع انسانی استخراج نمی شوند. پژوهش های میدانی باستان شناسی نه تنها محملی برای آزمون مبانی هستند بلکه خود در مواردی منجر به طرح مبانی در باستان شناسی[میدانی] می شوند. فعالیت های میدانی ورساء را در نظر بگیرید. او طی این فعالیت ها نه تنها تقسیم بندی سه دوره ای تامسن را به آزمون می گذاشت بلکه مبنای مانند آنچه در بین نهشته های پایین تر است قدیم تر از آنچه در بین نهشته های بالاتر است را طرح می کرد. روش های مقایسه ای و توجه به یافته های نزدیک (close find) به عنوان مبنای برای همزمانی از مبانی هستند که ورساء[ و تامسن] و در فرآیند فعالیت های میدانی – موزه ای باستان شناسی با خلاقیت پی افکند.
مبانی باستان شناسی از یک سو با تئوری ها پیوند تنگا تنگ دارند چون هسته ای نظری دارند و از سوی دیگر در عرصه عمل به آزمون گذاشته می شوند. تصور کنید نوعی از باستان شناسی را که مسئله ندارد چنین باستان شناسی مبانی را(فراتر از چند اصطلاح مثلا برای نام دوره ها) بکار نمی بندد و در نتیجه در باز تولید و آزمون مبانی در عرصه عمل مشارکت نمی کند. فعالیت های میدانی چنین باستان شناسی حتی اگر توصیفی باشد چون توصیف را در چارچوبی مبتنی بر مبانی انجام نمی دهد، منجر به تولید مسئله نمی شود. چنین باستان شناسی در عمل “عمله” است. می تواند عمله تاریخ باشد، می تواند عمله توسعه و توسعه گرایان باشد، یعنی صرفا باستان شناسی نجات انجام دهد و جاده صاف کن توسعه قلمداد شود، همچنین ممکن است، عمله ساختار قدرت و سیاست باشد. چنین باستان شناسی همه چیزی هست بجز باستان شناسی!
سئوالی که در اینجای بحث پیش می آید چگونگی و فرآیند امکان وجود چنین پدیده ای در عالم واقع است. اگر تنها روش ها و اصطلاحات باستان شناسی بدون مسائل آن وارد سرزمینی شوند در فرآیندی تدریجی باستان شناسی برای بقای خود تبدیل به عمله دست غیر می شود. این غیر می تواند دانش ها و نظام های دیگر باشد، می تواند ساختار قدرت و حاکمیت باشد، حتی می تواند منافع افراد، گروه ها یا حتی خود باستان شناسان عامل شده، باشد.
معیار
رسالت و مبانی در بافتار اجتماعی و در فرآیند ارزیابی و سنجش، معیارها را شکل می دهند. معیار یعنی رسالت ها و مبانی که در بافتار اجتماعی پذیرفته شده اند. طبیعی است که جامعه پیچیدگی و سلسله مراتب دارد. رسالت و مبانی باستان شناسی ممکن است از طریق ساختار قدرت و حاکمیت یعنی از بالایی فراگیر شود. ممکن است بوسیله متخصصان با رویکردهای مورد علاقه جامعه و در بدنه جامعه تزریق شود. ممکن حتی از پایین و به عنوان مسئله ای مبرم برای طبقات اجتماعی – اقتصادی پایین جامعه طرح و تقاضا شود. می تواند بطور چند رده ای و چند رسته ای بصورت یک پارادایم طرح شود. مسئله مهم طرح در بافتار اجتماعی جامعه معاصر است. در این صورت امکان برررسی اعتبار آن بوسیله عوامل(Agents) در فرآیندی تاریخی یا در بافتاری اجتماعی (یا هردو) ممکن می شود.
معیارها مبانی هستند که در بافتار اجتماعی فراگیر شده اند، متخصصان در رده های مختلف تخصصی به عنوان عیار سنجش از آن استفاده می کنند. حوزه های غیر تخصصی با آن آشنایی دارند. برای آن کارکرد و جایگاه قائل هستند. در بافتار اجتماعی طرح می شود مورد نقد و ارزیابی در رده های مختلف اجتماعی قرار می گیرد. به زبان ساده در بافتار جامعه زنده زندگی می کند، پویایی دارد و محل رجوع است. معیارها مبانی جزئی و مرز بندی کننده هستند. تشخیص در بافتار اجتماعی با معیارها عملی می شود. سنجش در بافتار اجتماعی براساس معیارها انجام می شود. طبقه بندی ها براساس معیارها انجام می شود.
مثال معکوس می آورم. یعنی مثالی که نبود معیار را طرح می کند. در نیمه دوم قرن نوزدهم فعالیت گسترده هیئت های باستان شناسی با هدف عتیقه جویی و البته کسب اطلاعات تاریخی و کنجکاوی دربارۀ فرهنگ ایران زمین در غرب و شمال این کشور رایج بوده است. فرآیندی که با تغییراتی در مسائل،  روش ها و رویکردها در زمان پهلوی حتی در زمان معاصر ادامه پیدا کرده است. هیئت هایی مشترک یا غیر مشترک، با مجوز یا بدون مجوز، اینها بحث من نیست به فعالیت های باستان شناسی می پرداخته اند. مردم این مناطق به عنوان شاهد، راهنما یا تحت هر عنوان دیگری با این هیئت ها برخورد داشته اند. هیئت ها فعالیت خودشان را پیگیری می کرده اند و مردم از فعالیت آنها برداشت خودشان را داشته و دارند. نه هئیت ها خود را موظف به تبادل نظر و طرح مسائل با مردم می دانسته اند و نه مردم و حتی متخصصان بومی درباره مسائل و اهداف هیئت ها می پرسیده اند. منظورم دقیقا پرداختن به نبود پیوند بین باستان شناسی و بافتار اجتماعی جامعه ای است که در آن پژوهش می کند!. هیئت ها مسائل خود را داشته اند و در راستای همان مسائل فعالیت می کرده اند و جامعه ایران برداشت خود را از فعالیت های این هیئت ها می کرده است. نتایج حاصل شده از فرآیند شرح داده شده این است: هیئت ها سئوال ها ومسائلی دارند که نه تنها مسائل این بافتار اجتماعی نیست بلکه ارتباطی هم با این بافتار برقرار نمی کند. در آن سوی موضوع مردم این مناطق نیز برداشت خود را از فعالیت های باستان شناسی دارند و هنوز که هنوز است این فعالیت ها را عتیقه جویی می دانند. نتیجه این است که بافتار اجتماعی که در آن متخصصان طرح مسئله و مبانی می کنند، رسالت ها و معیارهایشان را به آزمون و سنجش می گذارند و معیارهایی که در پیوند با مسائل جامعه در بافتار اجتماعی پویایی و زندگی می یابند بوجود نمی آید. آنچه بوجود می آید و تداوم می یابد فعالیت های گاه و بیگاه هیئت های باستان شناسی است و مردمی که بعضی شان خود دست بکار می شوند و حفاری غیر مجاز انجام می دهند. آنچه در این میان حذف شده پیوند متخصصان با بافتار اجتماعی است که در آن فعالیت می کنند. رسالت ها، مبانی و معیارها در این نواحی است. آنچه حذف شده نیاز به وجود متخصصانی در این بافتار اجتماعی است. متخصصانی که مسائلشان را از این بوم بگیرند یا حداقل مسائل بنیادی را با این بوم در میان بگذارند. آنچه حذف شده دو سوی گفتگویی است که در بافتاری اجتماعی به طرح مسائل بپردازند چالش پیدا کنند. رسالت ها و معیارهایشان با هم طرح و ارزیابی کنند همدیگر را با چالش بروز نگه دارند و…  نیاز به طرح مسائل بنیادی است آنچه شکل گرفته برداشتی غلط و فسیل شده از باستان شناسی است. و مردمانی که حق و وظیفه خود می دانند که خودشان از میراث شان کسب سود کنند. در بهترین حالت متخصصانی نیز مسائل خودشان را برای جامعه جهانی پیگیری می کنند.
بحث
تصور کنید تقسیم بندی سه دوره ای تامسن که شکل توسعه یافتۀ آن امروزه جزء مبانی باستان شناسی است در عرصه های اجتماعی اواسط قرن نوزدهم طرح نشده بود. واقعا چه می شد: احتمالا مثل بیشتر تئوری های طرح شده و مجال ارزیابی پیدا نکرده بدون اینکه تبدیل به مبانی و سپس معیار شود از بین می رفت. می دانیم که تامسن انتشارات قابل توجهی ندارد آنچه از او باقی است چندین نامه و مکاتبات خصوصی اوست. اما می دانیم که او به عنوان موزه دار در طبقه بندی مجموعه های موزه کپنهاک از سیستم سه دوره اش بهره برد. همچنین می دانیم که در مراحل اولیه او خود برای بازدید کنندگان موزه این سیستم را توضیح می داد؛ در نتیجه در عرصه اجتماعی و در بافتار جامعه اروپایی قرن نوزدهم نظریه اش را نه تنها در عمل بکار بست بلکه منتشر کرد. نظریه او در اواخرعمرش در عرصه های اجتماعی طرح شد و مادامیکه بوسیله امثال ورساء به آزمون گذاشته نشد. و در انجمن های باستان شناسی اروپایی طرح و بررسی، مورد استفاده و ارزیابی قرار نگرفت به عنوان مبانی باستان شناسی پذیرفته نشد.
حالا می توانم یکی از مثال های تاریخی در مورد مبانی باستان شناسی را بگیرم و در مورد سرنوشتش  آن بحث و بررسی کنم. تامسنِ مجموعه دار، با سوابق سکه شناسی برای طبقه بندی مجموعه های ناهمگن از آثار باستانی و نمایش آن آثار بکار گرفته شد. او برای طبقه بندی آثار نیازمند مبانی طبقه بندی بود. احتمالا پس از بررسی های بسیار مبنای جنس دست افزارها را به عنوان اولویت اول در طبقه بندی اش بکار بست. می دانیم که این تنها مبنای او نبود بلکه کلی ترین مبنای طبقه بندی او بود. در عمل تئوری تقسیم بندی کلی بصورت سه دوره را برای طبقه بندی آثار بکار گرفت. یعنی تئوری اش را در عمل بکار بست. به عنوان موزه دار و راهنمای موزه برای بازدیدکنندگان مبانی طبقه بندی هایش را شرح بسط می داد یعنی در بافتار اجتماعی منتشر می کرد. تئوری او در عمل به آزمون گذاشته شده و در عرصه های اجتماعی طرح شد. مورد نقد و ارزیابی قرار گرفت. پس از چند دهه نقد و بررسی و ارزیابی و به آزمون گذاشته شدن در عرصه های مختلف در فرآیندی تاریخی به عنوان مبانی باستان شناسی پذیرفته شد. مبانی در عرصه های تخصصی سنجیده شد و در فرآیندی اجتماعی تبدیل به معیار شد. هسته اولیه این تئوری و کاربرد آن نوآوری و فعالیت تامسن بود اما پس از طرح در جامعه و انجمن های علمی به عنوان معیار تشخیص دوره ها شناخته شد.
درهمین روایت شکسته بسته دقت کنید. آثاری وجود دارند. نهاد یا سیستمی برای طبقه بندی آن تامسن را بکار می گیرد. تامسن هسته اولیه و تئوری اش را برای طبقه بندی آثار استفاده می کند. طبقه بندی اش را از طریق بیان شیوا در بافتار اجتماعی منتشر می کند. طبقه بندی او در فرآیندی تاریخی و در بافتار اجتماعی با نقد و ارزیابی مواجه می شود. طبقه بندی پس از جرح و تعدیل و بطور تدریجی در فرآیندی تاریخی و در بافتاری اجتماعی تبدیل به مبانی می شود. مبانی بازهم با استقبال مواجه شده و توسعه یافته و معیارها را بوجود می آورد. حالا پس از بیش از یک صد و پنجاه سال ما مسائل فرآیند تاریخی، بافتار اجتماعی همه و همه را کنار گذاشته ایم و اصطلاحاتی را تحت عنوان نام دوره ها مانند دوره سنگ وارد کرده و استفاده می کنیم.
حال می توان بحث کرد که باستان شناسی همان اندازه که گردآوری آثار و شناسایی محوطه های باستانی است مسئله ای اجتماعی و این زمانی است. باستان شناسی همان اندازه که جستجوی اشیاء و آثار است طرح مسئله در عرصه های اجتماعی جامعه معاصر است. باستان شناس همان اندازه که برای شناسایی، توصیف و طبقه بندی جهان مادی و داده های گذشته تلاش می کند؛ نیازمند عرصه های اجتماعی برای طرح مبانی و ارزیابی مبانی اش می باشد. باستان شناسی صرفا فرو رفتن در اعماق دوره های پیش از تاریخی و زندگی کردن در جامعه معاصر بصورت منزوی نیست. باستان شناس عارف نیست که تجربه هایش شخصی باشد. تجربه های شخصی بدون طرح در بافتار اجتماعی بدون نقد و بررسی و بدون سنجش و ارزیابی بدون انتشارات تنها تجربه های لحظه ای برای منسوخ شدن هستند.
باستان شناسی در ایران نیازمند مشاهده جامعه معاصر است تا بتواند متناسب با این بافتار اجتماعی و متناسب با آنچه تحت عنوان باستان شناسی می شناسد برای خودش رسالت تعریف کند. باستان شناسی نیازمند مشاهده جامعه معاصر است تا بتواند مسائل آن را درک کند. در پارادایم ها مشارکت کند و با جامعه و مسائل آن همنوا شود. باستان شناسی نیازمند مبانی است تا با اتکای به آن مبانی از عمله گی فاصله بگیرد. باستان شناسی نیازمند تقویت جایگاهش در عرصه های اجتماعی است و این تقویت بدون اتکا بر مبانی و بدون طرح مسائل روزآمد متناسب با جامعه معاصر ممکن نمی شود. باستان شناسی نیازمند درآمدن از لاک گذشته است. چند اصطلاح برای نام دوره هایی که بیشتر به زبانی غیر فارسی در جامعه معاصر مانند است باستان شناسی نمی شود. باستان شناسان لازم است بیش از چگونگی به چرایی بپردازد تا باستان شناسی بتواند رسالت برای خودش تعریف کند.
در فرآیندی تاریخی کسانی تحت عنوان باستان شناس از این بافتار اجتماعی و از این سرزمین تنها داده می خواسته اند. داده هایی برای پاسخگویی به مسائل مورد نظر خودشان. این مسائل خودشان در اکثر موارد می توانسته مسائل بشریت باشد(این خوشبینانه ترین برداشت است) اما نکته در اینجاست که آنها مسائلشان را وارد باستان شناسی ایران نکرده اند. اگر هم چنین کرده یا می کرده اند مسائل آنها در اکثر موارد مسائل این جامعه نبوده است. یا حداقل تناسبی با این جامعه نداشته است. روش هایی برای گردآوری داده ها وارد کرده اند. نام دوره ها را وارد کرده اند. روش ها و اصطلاحاتی وارد کرده اند اما این روش ها و اصطلاحات ضرورت این جامعه نبوده است. رسالت در باستان شناسی ایران لازم است متناسب با ضرورت های این بافتار اجتماعی طرح شود. وگرنه عضوی خواهد بود که این بدنه پس می زند. بخشی خواهد بود که به عنوان عمله مورد بهره کشی قرار می گیرد. بهره کشی از آن نوع که در باستان شناسی ناسیونالیستی تجربه شد: منافعش برای دیگران(حاکمیت و سیاست حتی تاریخ) و صدماتش برای باستان شناسی ایران!
کتابنامه(۲)
–    موسوی سید محمود؛ باستان شناسی در پنجاه سالی که گذشت؛میراث فرهنگی، شماره دوم، زمستان ۱۳۶۹ صص۶-۱۷ همچنین۳۳ و ۶۵
–    Binford, Lewis R. An Archaeological perspective, New York: Seminar press,  ۱۹۷۲
–    Rowley-Conwy, P. From Genesis to prehistory. The archaeological Three Age System and its contested reception in Denmark, Britain and Ireland. Oxford: Oxford University Press, 2007
–    Trigger, Bruce G. A history of Archaeological Thought, Cambridge: Cambridge university press, 1989
(۱)- به همین سبب برخی باستان شناسی را از بنیاد رویکردی نظری و تئوریک معرفی می کنند.
(۲)- این نوشته از جمله نوشته های توصیفی و استدلالی است و در چنین مواردی ارجاع دادن و استفاده از کتابنامه های متعدد به نظرم مطلب را گسسته می کند و اصلا چنین ارجاع هایی را لازم نمی دانم. منظورم ارجاع هایی است که نوشته اعتبارش را از انها انتظار دارد.

این مطلب از سایت پیشین انسان شناسی و فرهنگ بازنشر می شود.