انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

درآمدی بر بنیادهای اقتصاد سرمایه داری (قسمت اول)

ژاک گوو ورنور

ترجمه: شاهو رستگاری

وجه تمایز نظریه اقتصاد رادیکال در مقایسه با نظریات اقتصادی معاصر چیست؟ این کتاب درسی چه ویژگی منحصربفردی دارد؟ بخش اول به معرفی ویژگی­ های اساسی رویکرد رادیکالی می­پردازد که روابط نامرئی موجود در پدیده­ های اقتصادی قابل مشاهده را مورد تجزیه و تحلیل قرار می­دهد. بخش دوم به ارائه چشم اندازهای تحلیلی گوناگون حاضر در کتاب می­پردازد که به خوبی تنوعی از رویکردهای آموزشی را در اختیار خواننده قرار می­­دهد.

۱. یک مطالعه علمی درباره اقتصاد سرمایه ­داری

۱-۱: پدیده آشکار و روابط پنهاناگر کسی بخواهد هر پدیده ای را با یک روش هر چقدرعلمی درک کند، نمی­تواند تنها به مشاهده واقعیت­های قابل مشاهده اکتفاء کند. علم، به درستی، مسیری را دربرمیگیرد که با فراتر رفتن از واقعیت های قابل مشاهده به کشف واقعیتی عمیق تر- هر چند نامرئی، منجر می شود که این قضیه را می توان به سادگی با دو مثال ازستاره شناسی و روان شناسی نشان داد.
پس از ساعت­ها مشاهده آسمان، این احساس در ما بوجود می آید که خورشید به دور زمین می­چرخد. ولی این احساس نادرستی است. علم ستاره شناسی اثبات می­کند که این در واقع زمین است که به دور خورشید می­چرخد. کشف این واقعیت بنیادین، ضرورتی ادواری برای درک حرکت واقعی سیارات و بکارگیری این علم در راستای منافعمان بود(برای مثال به فرستادن ماهواره نگاه کنید).

به همین سان، برای فهم یک شخص، مشاهده رفتار ظاهریش کافی نیست. روان شناسی نشان می­دهد که بخش بزرگی از رفتارها و واکنش­های ما به ناحیه ناخودآگاه مان بستگی دارد که کمابیش پوشیده و پنهان نگه داشته شده است. هنگامیکه بخشی از این ناحیه ناخودآگاه برایمان آشکار و کشف شود، آن گاه می­توانیم توضیح یکپارچه ای از یک سری جنبه­های کلی بیرونی به ظاهر متناقض شخصیتمان را بیان کنیم: در این صورت ما شروع به درک بهتری از حرکت عمیق‌مان کرده و می توانیم آن را به طرز بهتری هدایت کنیم.

در پاسخ به اقتصادیات نیز وضع به همین ترتیب است.کسی که خواستار درک واقعیت درونی و حرکت عمیق اقتصاد می باشد نباید تنها در سطح ظواهر باقی بماند و بایستی چهره پنهان پدیده ها را آشکاروکشف کند. این امر مهم می­توان بصورت خلاصه در به محک آزمون قرار دادن سه سوال بنیادین درباره تولید، قیمت و درآمدها وضوح بیشتری بیابد. چنین آزمونی این امکان را فراهم می­آورد که بی درنگ بعضی از تفاوت های قابل ملاحظه بین تئوری اقتصادرادیکال و نظریات اقتصادی معاصر را نمایان می سازد.

۲.۱. برخی از سوالاتی که بایستی مورد نظر قرار بگیرند:

۱.۲.۱. محصولات از کجا می آیند؟

اشیایی که ما هر روز استفاده و مصرف می­کنیم (غذا، تلویزیون، ماشین­ها و غیره) بی تردید از آسمان فرود نیامده اند بلکه بایستی تولید شوند. آن­ها چگونه تولید می­شوند؟ کتاب­های درسی در زمینه اقتصاد پاسخی عامیانه می دهند: کالاها از طریق ترکیب سرمایه( نظیر ابزار تولید،ماشین­ها، ابزارآلات، ساختمان­ها و غیره) و نیروی کار تولید شده­اند. سرمایه و نیروی کار دو عامل تولیدی اساسی هستند که سرمایه گذارها برای تولید کالاها آن­ها را با هم ترکیب می­کند.
این پاسخ اشتباه نیست ولی در سطح باقی می­ماند. ابزارهای تولید مورد استفاده در شرکت­ها نیز از آسمان فرود نیامده­اند: آن­ها نیز بایستی تولید شوند!
اگر ما تمامی شرکت­ها را در نظرگرفته و هر زمانی به جستجوی منشاء و منبع سرمایه بپردازیم، کشف خواهیم کرد که نهایتا تمامی تولید تنها به نیروی کار انسان به متکی خواهد بود، که منابع مادی را مورد استفاده و تغییر می­دهد. این جایگاه والای نیروی کار در فصل اول اثبات خواهد شد.(۱ . ۳). در اینجا می توان آن را، با تصور و مقایسه کردن دو نوع فاجعه آخر الازمانی اثبات کرد.در حالت اول، تمامی ابزارهای تولید نابود شده اند در حالیکه منابع طبیعی( حداقل برخی از آن­ها) و نوع انسان باقی مانده­اند: آن­هایی که باقی مانده اند می­توانند با از سر گرفته شدن کارشان، بتدریج دامنه وسیعی از محصولات را از نوتولید کنند. در حالت دوم، تمامی ابزارهای تولید و منابع مادی سالم باقی مانده­اند در حالیکه نوع بشر ناپدید شده است: هیچ تولیدی ممکن نیست، تمامی ابزارهای تولید، بتدریج خودشان مضمحل و در نهایت ناپدید می­شوند.
چه چیزی را می­توانیم از نکات فوق بیاموزیم؟ اینکه پدیده قابل مشاهده ممکن است یک واقعیت بنیادی­تر را پنهان کند. در وهله اول، تمامی محصولات حاصل ترکیبی از سرمایه و نیروی کار می­باشند. ولی اگر بخواهیم اساسی تر به قضیه نگاه کنیم – هرچند غیرقابل وضوح است- تمامی محصولات در نهایت تنها حاصل نیروی کار انسان هستند.
۱.۲.۲. قیمت­ها به چه چیزی بستگی دارند؟
قیمت­ها، به این دلیل که انتخاب­های تولیدکنندگان و مصرف کنندگان را شکل می­بخشند، نقش بسیار مهمی در زندگی اقتصادی ایفا می­کنند. با این وجود قیمت­ها به چه چیزی بستگی دارند؟کتاب­های درسی در علم اقتصاد در اینجا نیز پاسخی عوامانه ارائه می­دهند، مبنی بر اینکه قیمت­ها توسط قانون عرضه و تقاضاتعیین می­شوند: آن­ها با تغییر روابط بین عرضه و تقاضا در نوسانند، و هنگامیکه مقادیر عرضه و تقاضا برابر باشند،آن­ها ثابت می­شوند( آن­ها قیمت­های تعادلی هستند)
این پاسخ به وضوح صحیح است:افزایش عرضه باعث کاهش قیمت­ها می­شود وکمبود آن­ها قیمت را افزایش می دهد.ولی دوباره،این پاسخ در سطح باقی مانده است به این دلیل که نمی­تواند سطح قیمت­های تعادل را تبیین کند: اگر عرضه و تقاضا برای تمامی محصولات برابر باشد، چرا قیمت متوسط ماشین­ها، برای مثال، ۵۰ یا۱۰۰ برابر بیشتر از متوسط قیمت دوچرخه ها یا لاستیک ها ست؟
درواقع، همانگونه که در فصل دوم(قسمت۳.۲) اثبات خواهد شد، این تفاوت­های قیمتی ناشی از تفاوت­هایی است که در مقادیر کمی نیروی کار لازم برای تولید انواع گوناگون کالاهااست(که مقادیر ناشی از نیروی کار لازم برای تولید ابزار تولید مورد استفاده در هرکدام از موارد را نیز در برمی­گیرد).
کالاها را می­توان با آیسبرگ ها مقایسه کرد،با یک قسمت قابل مشاهده و یک اساس پنهان.قسمت قابل مشاهده آیسبرگ بنیاد پنهانش را بازتاب نمی­دهد: قسمت قبلی ممکن است در یک مسیر امتداد یابد، و بعدی در یک طرف دیگر.ولی فاصله­ای که ما می­توانیم بین دو آیسبرگ ببینیم، به همان اندازه­ای است که حرکت­های قابل مشاهده اشان در اقیانوس می­بینیم، به فاصله و حرکت­های قسمت پنهان بستگی دارد.
کالاها نیز به همین ترتیب دو جنبه تفکیک نشدنی دارند: یک قسمت قابل مشاهده(قیمت­شان) و قسمت پنهان(کار لازم برای تولیدشان).قیمت­ها دقیقا منعکس کننده مقادیر کاری لازم نیستند، ولی تغییرات و تفاوت­های قیمت­ها تماماً بستگی به تفاوت­ها و تغییرات در مقادیر مربوط به نیروی کار است.
دراین مورد نیز، پدیده قابل مشاهده یک واقعیت بنیادی تر را پنهان می­کند.از آنجاییکه نظریات اقتصادی معاصر، سطوح اشیاء (قیمت ها) را بسادگی مورد تجزیه و تحلیل قرار می­ دهند، نظریه­های اقتصادی رادیکال، روابط کمابیش محکمی که بین قیمت­ کالاها و نیروی کار منبعث از آن­ها را مورد مداقه قرار می­دهند .
ادامه دارد