انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

بازگشت نخبگان: اولیویه تود

امانوئل تود (۱۹۳۳)Emmanuel Todd، مورخ و جمعیت‌شناس است و یک الگوی کارکرد از جوامع مبتنی بر عوامل جمعیتی و انسان‌شناختی تبیین کرده است. او دراین الگو، ایدئولوژی‌های یک جامعه مفروض را با الگوهای خانوادگی و قواعد موروثی ولو قدیمی آن در رابطه قرار می‌دهد. او در نخستین کتابش، «سقوط نهایی» در ۱۹۷۶، پیش‌بینی کرده بود که بلوک شوروی سقوط خواهد کرد. وی در آخرین کتاب‌های خود از جمله در «دیدار تمدن‌ها» (سوی ۲۰۰۷) و «پس از دموکراسی» (گالیمار۲۰۰۸) به گرایش به دموکراسی در جهان و در جوامع توسعه‌یافته پرداخته است.

-بنابر آخرین کتاب شما: «پس از دموکراسی»، دموکراتیزه شدن مطالعات دانشگاهی نوعی تمرکز یافتن قدرت‌های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی در دست یک الیگارشی ایجاد خواهد کرد. چگونه این پدیده را تشریح می‌کنید در حالی که پیش از این تاکید کرده بودید میان پیشرفت آموزش و دموکراسی پیوند وجود دارد؟

-من در کتاب پیشین خود «ملاقات تمدن‌ها» که آن را به همراه یوسف کورباژ Youssef Courbage نوشته‌ام، بر آن تاکید داشتم که با‌سواد شدن نسبت مستقیمی با پیشرفت گرایش‌های دموکراتیک دارد. با وجوداین، در فرانسه، فلسفه سیاسی با گرایش توکویلی، مثلاً پیر روزانوالن Pierre Rosenvallon یا مارسل گوشه Marcel Gouchet  باسوادی را به دموکراتیک شدن پیوند نداده‌اند. فلسفه سیاسی درپی آن بوده که درون دموکراسی تضادهایی داخلی را بیابد که مشکلات آن را توضیح دهد. الگویی که من آن را توسعه داده‌ام بر پایه باسوادی و آموزش و پرورش بوده است و بنابرآن پیشرفت‌ها و پسرفت‌های دموکراسی را نباید به‌مثابۀ اموری درونی در یک رژیم (سیاسی) دید بلکه باید آنها ناشی از عواملی دانست که خارج از آنها قرار دارند. من از جمله به مطالعات تاریخ‌دان انگلیسی لارونس استون(۱۹۱۹-۱۹۹) استناد کرده‌ام که پیوندهای میان پیشرفت باسوادی و آغاز پدیده‌هایی انقلابی در انگلستان قرن هفدهم را مطرح می‌کند. کشورهایی که دارای پیشینه طولانی دموکراسی هستند، نظیر اروپا و آمریکای شمالی، در یک فاز متاخر قرار می‌گیرند که درآن با رکود و قشربندی شدن آموزش سر‌و‌کار داریم. حرکت به سوی دموکراسی بیشتر دیگر حرکت مثبت نیست و برعکس ما ازآن دور می شویم. در فرانسه درصد نسلی که به آموزش عالی راه یافته اند از۵% در۱۹۵۰ به ۳۳% در۱۹۹۵ رسیده است و از آن پس از نسبتا تغییری نکرده. تحصیلکردگان نظام آموزشی عالی که پیش از این گروه کوچکی به حساب می‌آمدند امروز به میلیون‌ها نفر می‌رسند. و همین امر سبب پدید آمدن موقعیت جدیدی شده است، تولیدکنندگان فرهنگ و ایدئولوژی امروز دیگر صرفاً افرادی تحصیلکرده را مخاطب قرار داده و می‌تواند مابقی را به فراموشی بسپارند. نتیجه این امر، نوعی گسست فرهنگی است که می‌تواند به یک گُسست اجتماعی- اقتصادی منجر شود، گُسستی که خود به تمرکز یافتن ابزارهای اقتصادی و فرهنگی در دستان یک طبقه تحصیلکرده می‌انجامد.

-با‌سوادی یک مرز مشخص ترسیم می‌کند، اما در زمینه سطح تحصیل، مسائل روشنی کمتری دارند. چه کسانی را باید جزء تحصیلکردگان مالی قرار داد؛ از چه سطحی، در چه رشته‌هایی؟ اراده‌گرایی سیاسی در حوزۀ آموزش در تمام عمر افراد، آموزش پیوسته، دسترسی ساده‌تر به اطلاعات از طریق رسانه‌های بزرگ و اینترنت، آیا همه این‌ها نمی‌توانند فرایندی را که شما ترسیم می‌کنید را تعدیل کنند؟

-حق با شماست. با سوادی پدیده‌ای است مشخص‌تر و با انعطاف کمتری از سطح تحصیلی. از زمانی که کسی بتواند چیز بخواند، می‌بینیم که چقدر این امر برای او سبب دگرگونی مغزی می‌شود. کاملاً درست است که پایه باسوادی در جوامع توسعه‌یافته باقی مانده است. در یک معنی، همه تحصیلکرده‌اند. مولفه‌ها و سطح آموزش در واقع انعطاف بیشتری دارند تا مولفه‌های باسوادی. پدیده مهم در اینجا دقیقاً آن است که همه چیز در حال مبهم شدن است. زمانی که در یک جامعه ما احساس کنیم همه می‌توانند یا بزودی خواهند توانست بخوانند این امر به یک ناخودآگاه اجتماعی برابر‌خواه دامن می‌زند. ازاین زمان، نوعی آموزش متوسطه و عالی مطرح می‌شود، ما با ظهور تعداد زیادی از سطوح روبرو می‌شویم که با هم برابر نیستند و مبهم باقی می‌مانند. این ابهام در سطح آموزش به همراه این واقعیت که دموکراتیزه شدن تحصیلات عالی، پس از چند دهه پیشرفت سریع در حال در‌جا‌زدن است، ما را بار دیگر درباره احساس برابری شانس‌ها به تردید می‌اندازد.

-آیا به نظر شما این تردید، منشاء مشکلاتی که امروز در دموکراسی‌ها می‌بینیم نیست؟ آیا در اینجا این نظر وجود ندارد که ما شاهد تحولی بزرگ باشیم از رژیم مبتنی به دموکراسی به رژیم‌های الیگارشیک؟

-من یک تاریخ‌دان هستم و نه یک فیلسوف سیاسی. تحلیل باید بسیار قابل‌انعطاف باقی بماند. سطح میانگین آموزش و پرورش در حال افزایش است. و کسانی که در حسرت فرهنگی سطح سواد دیکته و دستور دوره‌های گذشته هستند، قربانی یک توهم در حافظه‌شان هستند. آنها نوعی از کلاس را به یاد می‌آورند که درآن سال‌های طولانی تحصیل می‌کردند اما فراموش می‌کنند که این کلاس به موضوع خاصی محدود بود. من دراین اواخر بر روی یک نظرسنجی در مورد محبوبیت افراد سیاسی کار می‌کردم. طرفداری از سارکوزی ضعیف بود جز در دو گروه که شدت داشت و توجه مرا جلب کرد. در حالی که شدیدترین مخالفت از طرف کارگران ابراز می‌شد، تنها گروهی که به شدت از او طرفداری کرده بودند افراد تحصیلکرده بودند. ممکن است تصور شود که این گروه، یک قشر لومپن پرولتاریا در زیر رده کارگران بوده باشند، درحالی که اصلاً چنین نیست. در واقع، این گروه افراد مسن از اقشار بسیار متفاوت هستند که در نسل خود تحصیل چندانی نکرده بودند.

در فرانسه سطح آموزش و پرورش رو به بالا دارد و امروز یک سوم هر نسل به تحصیلات عالی وارد می‌شوند. این را هم می‌توانیم تصور کنیم که سطح آموزش باز هم بالاتر برود. تاریخ در اینجا به پایان نرسیده است. اگردر قرون وسطا می‌گفتند روزی همه مردم می‌توانند بخوانند، همگان قهقهه سر می‌دادند، چون در قرون وسطا هنوز مردم می‌توانستند بخندند!

الگویی که من در «پس از دموکراسی» ارائه می‌کنم، یک الگوی دینامیک است. قشربندی الیگارشیک تثبیت یافته که درون آن یک گروه از افراد صاحب‌امتیاز تحصیلکرده می‌توانند برتری تحصیلی خود را در حوزه اقتصادی معنا می‌کنند، اما این الگو امروز در حال پشت سر گذاشته شدن است. امروز جامعه فرانسه ۳۳% دیپلم دبیرستانی در هر مقطع سنی فارغ‌التحصیل می‌کند، ولی از این تعداد تنها ۱% سود می‌برند. بنابراین افرادی که دارای تحصیلات ابتدایی، متوسطه و عالی هستند در حال متحد شدن با هم علیه یک اقلیت کوچک بسیار ثروتمندند. جداشدن فرهنگ و ثروت، دارای پتانسیل‌های انقلابی است که تاریخ‌دانان به خوبی از آن آگاه‌اند.

-آیا تولید افراد تحصیلکرده در سطح عالی در دموکراسی‌ها به صورت مکانیکی به پایین یا افتاده شدن قابلیت‌های آنها و سقوط ارزش این قابلیت‌ها منجر نخواهد شد؟

-سقوط اقتصادی محصول یک سیاست اقتصاد بی‌قاعده آزاد است که در حال وارد کردن فشار در سطح جهانی بر حقوق‌بگیران است. جوامع توسعه‌یافته نمی‌توانند از دستاوردهای ذهنی خود بهره بگیرند زیرا هر چه در زمینه آموزش به دست می‌آید به دلیل ناهمخوانی با سیستم اقتصادی از دست می‌رود. بنابراین اگر قابلیت‌های تحصیلی افراد بی‌ارزش می‌شود به دلیل آن نیست که ما در فرانسه افراد کمتر تحصیلکرده هرچه بیشتر و بیشتری داریم بلکه به این دلیل است که شرکت‌های فرانسوی می‌توانند برای تکمیل کادر خود به سراغ متخصصان رایانه هنری بروند که دستمزدشان ده برابر کمتر از متخصصان فرانسوی است.

این موقعیت حاصل انتخاب ضددموکراتیکی است که نسل گذشته انجام دادند. نسل من، یعنی نسل کسانی که در سی‌سال رفاه اروپا (۱۹۵۰-۱۹۸۰) وارد بازار کار شدند، و همچنین نسل الگوی آمریکایی۲۰% تحصیلکرده بالای جامعه که۵۰% درآمد ملی را در دست دارد. این گروه‌ها بوده‌اند که از جامعه اقتصاد آزاد مبادله طرفداری می‌کردند اما برای نسل پس از خود آن گسست میان علم و ثروت را بر جای گذاشتند.

هر کدام از نسل‌ها تاریخ اقتصادی خود را دارند، همانگونه که لویی شوول (Louis Chauvel )(۱۹۶۷)، جامعه‌شناس نشان می‌دهد. سر در پیله کردن گروه‌های اجتماعی خود سبب در پیله فرو رفتن نسل‌های متعدد می‌شود. اگر شما در سال‌های درخشان (سی‌سال رونق اقتصادی) ثروتمند بوده‌اید، تا هنگام بازنشستگی از امتیازات آن دوره بهره خواهید برد و نمی‌توانید مشکلات نسل بعد را درک کنید.

 

گفتگوگر: Benoit Richard
منبع: Sciences Humaines, no. 204, Mai 2009, P.44-42