انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نظریه به زبان ساده(۱): بوردیو و جوانی

در زندگی روزمره به ندرت به مفهوم «جوانی» فکر می کنیم. اما اگر فکر کنیم، معمولاً در رابطه با موقعیتی است که در آن قرار گرفته ایم . به عنوان مثال یا دیگر احساس جوان بودن نمی‌کنیم و با تحلیل رفتن قوای جسمانی و احساس ضعف، یادی از جوانی «کجایی» می‌کنیم و یا با دیدن جوانان، شور و حال و امکاناتی که زمانه در اختیار آنها قرار داده ، دچار غبطه می‌شویم و به «جوانی» می‌اندیشیم . بهرحال هر واکنشی که نسبت به آن نشان دهیم ، آن واکنش ، خواهی نخواهی به موقعیتی که در آن قرار داریم گره خورده است. و ما به درستی (هرچند ناخودآگاه) ، «جوانی» را همانگونه که هست ، یعنی به مثابه یک موقعیت درک می کنیم و نسبت بدان واکنش نشان می‌دهیم ؛ موقعیتی که شاید احساس کنیم دیگر در آن جایی نداریم.

در ادبیات ایران، صرف نظر از قلمروی عرفان (در معنای سیر و سلوکِ فرایند خامی به پختگی،) گفت‌وگو درباره موقعیت جوانی ، قدمتی بسیار طولانی دارد . احتمالا یکی از مهمترین این آثار ، «شاهنامه» است که در آن ستایش زیادی از جوانی و نیرو ، توانایی ، شهامت، گستاخی و دلاوریِ آن موقعیت شده است . ضمن آنکه در گوشه و کنار چنین ستایشهایی از فقدانِ تجربه و خامی (با تعبیر شاهنامه‌ای : کم خِردی و سبک مغزیِ) موقعیت جوانی نیز همواره یاد شده است .

همانگونه که می‌دانیم، قلمروِ جامعه شناسی هم سراغ «جوانی» می‌رود ، اما نه چون ادبیات و یا عرفان ؛ واقعیت‌اش را بخواهیم ، جامعه‌ شناسی هیچگاه همچون ادبیات یا عرفان، قدرتِ قضاوتِ مستقیم درباره‌ی جوانی را ندارد. چرا که معمولا نمی‌تواند، هیچ رابطه‌ای «شخصی» نه فقط با «جوانی» بلکه با هیچ موقعیتی برقرار کند . که اگر اینگونه کند شیشه‌ی عمرش شکسته می‌شود. از اینرو در ارتباط با موقعیت‌های انسانی، تمایل‌اش معطوف به بررسی و شناساییِ آنها به لحاظ اجتماعی و احیاناً تاریخی می‌شود تا فرضاً در نهایت بتواند بگوید: به این موقعیت با این نشانه‌ها، در زمان معاصر یا فلان عصر تاریخی، نوجوانی یا جوانی و یا …، گفته می‌شود. بنابراین همانگونه که می‌بینیم این قلمرو تلاش می‌کند تا داوری و قضاوتِ خود را بپوشاند و تا جایی که بشود آنرا پنهان کند تا وضعی به اصطلاح علمی ـ عینی به خود بدهد.

باری، آنتونی گیدنز (۱۹۳۸) در کتاب دانشگاهی خود تحت عنوان «جامعه شناسی» (۱۹۹۰) ، درباره‌ی بررسی خود از «نوجوانی» می‌گوید: «خصوصیت ممتاز نوجوان بودن در جوامع غربی ، از یک طرف با گسترشِ کلی حقوق کودک و از طرف دیگر با فرایند آموزش رسمی در ارتباط است» (۱۹۹۰، جامعه شناسی ، ۱۱۱). و باز مثالی دیگر ، هم او (گیدنز) در همان کتاب (۱۹۹۰، جامعه‌شناسی) درباره‌ی جوانان بزرگسال جوامع غربی می‌گوید: «امروزه در غرب اکثر جوانان بزرگسال می‌توانند به یک زندگی که یکسره تا پیری امتداد می‌یابد چشم داشته باشند. در دورانهای پیش…، مرگ از راه بیماری، طاعون یا آسیب دیدگی در میان همه گروههای سنی بسیار فراوان‌تر از امروز بود» (همانجا).

شاید جالب باشد که بدانیم، با وجودیکه تمام گروههای جامعه‌شناسی مایل به شناسایی موقعیت اجتماعی «جوانی» ، «پیری» و یا «نوجوانی» اند ، اما تلقی آنان از این موقعیت‌ها می‌تواند متفاوت باشد . به عنوان مثال پیر بوردیو در گفتگویی که با «آن ماری متاییه» در سال ۱۹۷۸ داشته ، نشان می‌دهد که از نظر او رویکرد جامعه شناس نسبت به مسئله‌ی تقسیمات سنی باید این باشد که «دلبخواهی بودنِ» این تقسیمات را با توجه به شرایط تاریخی ـ اجتماعی نشان دهد. به بیانی، لُب کلام بوردیو این است که شرایط که تغییر کند ، این تقسیمات هم عقب و جلو می شوند . چنانچه می‌گوید: «در واقع مرز میان جوانی و پیری در همه جوامع موضوعی برای مبارزه است» (ص ۸۶) .

اگر بخواهیم نگاه او را با نگاه گیدنز (در بالا) مقایسه کنیم ، شاید بتوان گفت بوردیو کمی عقب تر از گیدنز می ایستد تا از ماجرای موقعیت جوانی در ساختار اجتماعی، نمایی بزرگتر داشته باشد . بهرحال، وی از مطالعات «ژرژ دبی» در آثار قرون وسطا ، متوجه می‌شود که در آن ایام رابطه‌ای مستقیم بین نحوه‌ی تلقیِ آدمها از سن ، قدرتِ سیاسی و جایگاه اجتماعی (و طبعاً الگوهای رفتاری و باورهای اجتماعیِ متعلق به آنزمان) وجود داشته است . چنانچه می‌گوید:
«چند سال پیش مقاله‌ای می‌خواندم درباره روابط میان جوانان و بزرگان در فلورانس قرن شانزدهم میلادی که نشان می‌داد مردان مسن به جوانان، ایدئولوژی خاصی درباره مردانگی و خشونت پیشنهاد کرده و با این امر به گونه‌ای فرزانگی، یعنی قدرت، را برای خود حفظ می‌کردند . ژرژ دبی نیز نشان می‌دهد که چگونه در قرون وسطا، مرزهای جوانی موضوع دستکاری‌هایی از جانب صاحبان قدرتی است که باید جوانان نجیب‌زاده را در موقعیت جوانی و از این لحاظ در موقعیتی از بی‌مسئولیتی نگه می‌داشتند، تا ادعای جایگزینی بزرگان خود را نکنند» (صص ۸۶ ـ ۸۷) .

اما اینکه هنوز هم چنین رابطه‌ای بین نحوه‌ی تلقی از سن و ساختار اجتماعی ـ سیاسی وجود دارد یا نه، فقط از طریق مشاهده روابط به دست می‌آید. و احتمالاً با همین روش دیدن است که بوردیو به یافته‌های زیر می‌رسد. به عنوان مثال اینکه :
«دوره هایی وجود دارد که در آنها می‌بینیم “نورسیدگان” ، […] ،”از پیش رسیدگان” را به طرف گذشته هل می‌دهند، مایل‌اند از آنها عبور کنند و آنها را به مرگ اجتماعی محکوم کنند (” او دیگر کارش تمام است”). وقتی این دوره‌ها شدت بیشتری به خود می‌گیرند، مبارزه بین نسلی نیز به اوج خود می‌رسد. […] این تنش‌ها تا جایی که افراد مسن‌تر بتوانند تمایلات جاه‌طلبانه‌ی جوان‌تر را کنترل و تعدیل کنند، پیش نمی‌آیند، یعنی تا وقتی که مسن‌ترها بتوانند مسیرهای شغلی و تحصیلی را تنظیم کنند و سرعت پیشرفت در هر شغلی را نیز در دست خود داشته باشند» (صص ۱۰۰ـ ۱۰۱).

با این وجود، گفته‌ی بوردیو بدین معنی نیست که امروزه در تمامی عرصه‌های اجتماعی، تنش‌های «بین نسلی» رسوخ کرده باشد. چرا که طبق مشاهدات وی، در برخی از عرصه‌ها، هنوز هم «اطاعت» طلبیده می‌شود؛ به بیانی با وجود ساختارهای اجتماعیِ مدرن، ایدئولوژیِ قرون وسطایی، هنوز هم کاربرد دارد . بوردیو برای اثبات سخن خود از ورزش راگبی و تجلیلی که از اصطلاح «کوچولوهای قوی» در این ورزش می‌شود مثال می‌آورد. اصطلاحی که از قدرت ایدئولوژیک مربی پرده برمی‌دارد : «قوی باش و دهنت را ببند! تو لازم نیست فکر بکنی!» (ص ۸۷) . بوردیو با مثالی که می‌آورد قصد دارد تا ما را با نحوه‌ی«تقسیمات ایدئولوژیکی» آشنا کند. چه به لحاظ تقسیم کار و چه به لحاظ تقسیمات سنی؛ «کوچولوی قوی»، ضمن آنکه به قدرت و توانایی جوانی اشاره دارد، بیانگر بی‌دست و پاییِ شخص کوچولو برای اداره و تصمیم گیری برای خود نیز هست. به استثنای جهان افسانه‌ها، هنوز هیچ «کوچولو»یی پیدا نشده که بداند چه چیز برایش خوب و چه چیز برایش بد است. از اینرو «فکر کردن و تصمیم گیری» همواره به عهده‌ی بزرگترها بوده است. و در ورزش راگبی، این بزرگتر به مربی تبدیل می‌شود.
اما آیا ما می‌توانیم در همینجا پرانتزی در درس بوردیو باز کنیم و برای چند لحظه مثالی را که وی از زمینه ایدئولوژیک قرون وسطایی به زمین ورزش راگبی آورده است، از این عرصه ورزشی دوباره به ساختارهای ایدئولوژیک برگردانیم!؟ آنهم صرفاً به این منظور که بین رهبر ایدئولوژیک و مربی ورزش مشترکات ذهنیِ رهبری را ببینیم. اگر تعبیر برآمده از قلمروِ ورزش راگبی (که از بازیکن انتظارمی‌رود بدون نیاز به فکر کردن، قوی و دهان بسته باشد) را به عرصه عمومیِ تحت سلطه «قدرت‌های ایدئولوژیک» (با هر نوع نگرش و باوری) تعمیم دهیم، گمان می‌کنم بتوانیم به تقسیمات زیربناییِ اعتقادیِ اینگونه روابط دست یابیم: ملت‌ به مثابه جایگاه «جوانی» و حاکمان سیاسی ـ اعتقادی به مثابه «مربی». در چنین ساختاری همچون قلمروِ ورزشِ راگبی، از «ملت» در مقام کوچولوهای دلیر، انتظار می‌رود قوی باشند و دهان خود را ببندند و فکر کردن و تصیم‌گیری را به عهده‌ی پیران حاکمِ ایدئولوژیک بسپارند.
پس آیا می‌شود گفت، تمامی دعوا بر سر «تصمیم گیری» و «جایگاه تصمیم‌گیری‌» ست : اینکه چه کسی تصمیم گیرنده‌ی اصلی باشد. و نیز اینکه به هنگام تصمیم گیری تا چه حد بتوان از خود و منافع جایگاهی ـ موقعیتی خویش حفاظت کرد؟ در چنین افقی، واژه‌های «جوانی»/ «پیری» (میانسالی و پیری)، به طور ضمنی به دو نیروی متخاصمِ اجتماعی اشاره می‌کند. نیروهایی که سعی دارند تا دیگری را پس بزنند و «جایگاه تصمیم‌گیری» را به سلطه‌ی خود درآورند و صاحب قدرت شوند. با این حال نکته‌ی مهمی در این افق نگرشی وجود دارد که بوردیو به خوبی از آن آگاه است : اینکه «تنش‌های بین نسلی»، را پدیده ای ببینیم که کم و کیف آنرا شرایط اجتماعی تعیین می‌کند. به عنوان مثال بوردیو می‌گوید:
« آنچه برای والدین امتیازی خارق‌العاده به حساب می‌آمد (برای مثال، در زمانی که آنها بیست ساله بودند، از هر هزار نفر یک نفر خود رو داشت) برای جوانان کنونی، با توجه به آمار، امری پیش‌پا افتاده شده است. و بسیاری از کشمکش‌های بین نسلی، کشمکش‌هایی میان نظام‌های تمایلات بنا بر سنین مختلف است. آنچه برای نسل اول یک دستاورد بزرگ در زندگی تلقی می‌شده است، برای نسل بعدی امتیازی است که از هنگام تولد از آن برخوردار است. [و این در حالی است که نسل اول] حتا آنچه را که در بیست سالگی از آن برخوردار بودند در اختیار ندارند، آن هم در دورانی که تمام امتیازات دوره بیست سالگی آنها (برای مثال، رفتن به اسکی یا به کنار دریا) بدل به چیزهایی پیش پا افتاده و رایج شده است» (صص ۹۶ ـ ۹۷).

اما از سوی دیگر بوردیو ما را با موقعیتِ سرخوردگی جوانانی روبرو می‌کند که با تورم مدارک تحصیلی و بحران بیکاری روبرو هستند. بنا بر گفته‌ی او :

« وقتی امروز فرزندان طبقات اجتماعی که پیشتر نمی‌توانستند به دبیرستان [و دانشگاه] راه یابند به دبیرستان [و دانشگاه] وارد می‌شوند، در والدین آنها این انتظار بالا می‌رود که شانس فرزندان خود را همچون زمانی تصور کنند که این دبیرستانها [و دانشگاهها] تنها بر روی دانش‌آموزان طبقات بالا گشوده بودند. […] با تورم و افزایش رقم مدارک، ارزش آنها پایین آمده و «کیفیت اجتماعی» دارندگان آنها رو به سقوط می‌گذارد. اثرات تورم مدارک تحصیلی مهمتر از آن چیزی هستند که معمولاً ادعا می‌شود. […] مدرک، ارزش خود را از دست می‌دهد زیرا برای افرادی که “فاقد ارزش اجتماعی هستند” قابل دسترس شده است» (ص ۹۳).‌

بنابراین می‌توان گفت شرایط اجتماعی ـ تاریخیِ سرخوردگی در عصر حاضر، تنها وضعیتِ عام «جوانی»، به شمار می‌آید. و احتمالاً به دلیل همین «سرخوردگی اجتماعیِ» گریبانگیر جوانی است که بنا به گفته‌ی بوردیو جوانان بورژوا (به دلیل امکانات حمایت مالی خانواده‌ها) مایل‌ به طولانی کردنِ دوره‌ی نوجوانی خویش‌اند. که از قضا همین امکانِ کمک، (تنها برای گروهی از جوانان) موجب می‌شود که حدود و ثغور «جوانی»، خصلتی «طبقاتی» به خود بگیرد. و خودِ واژه‌ی جوانی، چنانچه بوردیو می‌گوید مورد سوءاستفاده‌ی تردستانه‌ی زبان قرار بگیرد :
« به عبارت دیگر، تنها با سوءاستفاده‌ی تردستانه از زبان است که می‌توان جهان‌های اجتماعی کاملاً متفاوتی را که در عمل هیچ‌چیز مشترکی با یکدیگر ندارند در مفهوم یکسانی جمع کرد. از یک طرف ما جوانانی را داریم که واقعاً در یک جهان نوجوانی سیر می‌کنند، یعنی در دنیایی از عدم مسئولیت [… (دانشجوی بورژوا) …] و [در طرف دیگر] کارگر جوان، که حتا دوران نوجوانی را تجربه نکرده است، ما امروز شاهد بروز چهره‌های بینابینی هستیم» (صص۸۹ ، ۹۰) .

حضور «چهره‌های بینابینی»، همانگونه که دیدیم ناشی از کوتاه و بلند شدن و یا کش و قوس آمدن موقعیت‌ها در شرایط مختلف اجتماعی است. و اتفاقاً همین امر است که از میدان مبارزه بودن بسیاری از مفاهیم و از جمله «جوانی» پرده برمی‌دارد.

http://zohrerouhi.blogspot.com

با استفاده از گفتگوی پیر بوردیو و آن ماری متاییه: جوانی واژه‌ای بیش نیست، کتاب درسی درباره درس، ترجمه ناصر فکوهی، انتشارات نی، ۱۳۸۸