روانشناسیِ تحقیرشدگی (بخش نخست)
تصو.یر: خودنگاره – اثر آرتمیسیا جنتیلسکی (نقاش دوران باروک ایتالیا)
نوشتههای مرتبط
“آری، این شکنجه و خفقانی بیپایان و همیشگی است که با آن از خواب برمیخیزی، هر ساعت از روز را با آن میگذرانی، و شب با آن به بستر میروی. تنها مرگ، که از غم و اندوه شخصی رهایت میکند از چنگ این شرمساری نجاتت میدهد، اما تو هنوز در شمار زندگانی و این شرمساری همچنان بر تو سایه افکنده.[i]”
[i] خردهریزها اثر الکساندر سالژنیتسین – ترجمهی عبدالرضا ناطقی
این عبارات پرقدرت و تاثیرگذار، شرح احوال آدمی است که از دیدنِ محبوبی ازپاافتاده و درهمشکسته دچار احساسی خفتبار و تحقیرآمیز است. نویسندهی مشهور آن جملات را دربارهی وطناش گفت اما همچون هر اثر ادبی برجسته، آن توصیفات دقیق و گویا شرح ذهنیات عمیقِ بشری است؛ خواه در قرون گذشته، خواه در زمانهی امروز، خواه در معنایی فردی، خواه در شکلی جمعی، چه در توصیف تحقیرِ شخص خویش، یا قوم و قبیله و ملتی که خود را بدان متعلق میداند.
احساس تحقیرشدگی ویرانکننده و نیرومند است، موقتی نیست و همچنانکه نویسندهی خطوط بالا در ادامه نوشته با فاصلهگرفتن هم، از گذشته و تاریخ زدوده نخواهد شد. تحقیرشدگی گاه چنان سهمگین است که نیرو و توان آدمی را یکسره بر باد میدهد، برخاستن از زمین دشوار و دفاع از خویش ناممکن مینماید. اسکار وایلد که خود از قربانیانِ مشهور چنان تراژدیِ تلخی بود، از فراز شهرت و اعتبار به فاصلهی چندماه به درون سلول زندان و بدنامی سقوط کرد. دردمندانه نوشت “من که زمانی از خدایگانِ زبان بودم، هیچ کلامی برای بیانِ اندوه و شرم خویش نمییابم”. بر این باور بود که روزگاری همهچیز داشت و “امروز تنها یک چیز در اختیار من است: حقارتِ مطلق”، و ادامه داد که هر شکلی از رنج را از سر گذرانده است.
در تحقیر چه چیزی نهفته است که روان فرد را یکسره به اسارت میگیرد؟ روان و ذهنی که از هر نظر انعطافپذیر و مقاوم است، چرا به تحقیرشدگی که میرسد میخشکد، سنگ میشود و منجمد و فشرده باقی میماند؟ در این متن به کنکاشِ این پدیده خواهیم پرداخت، از منظر روانشناسی فردی و اجتماعی، و به عنوان پدیدهای فردی، گروهی، اجتماعی و حتی سیاسی.
همچون هر پدیدهی روانشناختی دیگری، خطی روشن و آشکار میان این احساس و احساسات مشابه نمیتوان کشید. محدودههای خاکستریِ بسیار بر ابهام و سردرگرمی میافزایند. تلاش خواهیم کرد با مرور خصوصیاتِ تحقیرشدگی، دستکم نشان دهیم، دربارهی چه چیز سخن میگوییم، با چهچیز روبهروییم و نیز دریابیم در مواجهه با تحقیرشده یا تحقیرکننده انتظار چه میتوان داشت، و شاید از همه مهمتر، در ذهنِ آشفتهی تحقیرشده چه میگذرد. و فراموش نکنیم فراوانیِ این تجربه را، واقعیتی که روزگاری مارک تواین به سادگی دربارهاش نوشت: “تفاوتی نمیکند که هستیم یا چه هستیم، همیشه کسی هست که از بالا به ما بنگرد[۱]“.
برای پرهیز از پیچیدگی و البته شکافتنِ و جدا دیدنِ جنبههایی که الزاما به یکدیگر وابسته نیستند، بحث را در سه بخش پی خواهیم گرفت: بخش نخست متشکل از توصیف این پدیده و تمایزش با احساسات مشابه خواهد بود، برای درک و شناخت آن به عنوان احساسی مشخص و یگانه. در بخش دوم به تحلیل تحقیرشدگی به عنوان تجربهای فردی، ابزاری برای مجازات و شناختِ واکنش روانی انسان پس از تحقیرشدگی خواهیم پرداخت. و سرآخر مروری بر این پدیده به عنوانِ مفهومی جمعی و اجتماعی در بخش سوم این مقاله خواهد بود.
تحقیرشدن بهرغم آنچه عموما تصور میشود تنها تجربهای شخصی نیست، میتواند به شکل گروهی، اجتماعی و حتی ملی هم تجربه شود. معاهدهی ورسای و تحمیلِ خواستههای پیروزمندان جنگ اول جهانی به آلمان به شرایطی دشوار انجامید که زمینهسازِ یکی از مشهورترین نمونههای احساسِ تحقیرشدگی در ابعادی ملی شد. ناظران ظهور رایش سوم و پاگرفتن رهبرِ بدناماش بدون چنین زمینهای را بسیار نامحتمل میدانند. متفکرانی بر این عقیدهاند که برابری یک دلار آمریکا با چهارمیلیارد مارک که سبب میشد فرد برای خرید قرصی نان، یک چرخدستی پول نقد حمل کند نمیتوانست به واکنشی غیر از آنچه رخ داد بیانجامد. آدولف هیتلر توانست با وعدهی بازگرداندن شکوه و قدرت به مردمانی غرق در مشقت، تمام قدرت اجتماعی لازم برای شکل دادن به انتقامی وسیع را به دست آورد. از احساس عمیق تحقیرشدگی تا راندنِ ماشین انتقام و کشتار فاصلهی چندانی نیست، به شرطی که ابزارش مهیا باشد. به کیفیات چنین احوالاتی خواهیم پرداخت اما لازم است توجه شود که هراندازه تحقیرشدگی در شکل فردی مفهومی عمیق، درونی، ذهنی و ماندگار است، در شکل جمعی و ملی میتواند گذرا، ناگهانی و یکسره انتزاعی باشد.
کلارک مککاولی[۲] –استاد برجستهی روانشناسی اجتماعی و محقق تضادهای قومیسیاسی- که بررسیِ جامعی دربارهی مسئلهی حقارت انجام داده معتقد است هر کنش تحقیرآمیز چهار وجه دارد: مجرم، قربانی، تقلیلِ ناعادلانه و قدرت نابرابر. بر این باورم که تقسیمبندیِ مککاولی اگرچه برخی صورتهای تحقیرشدگی را شامل میشود اما با نمونهی دیگری که کم هم نیستند همپوشانی ندارد. مضاف بر آن، در مفهومِ “قربانی” یا “مجرم” نوعی ارزشگذاری نهفته است که تحلیلِ جامع و بافاصله از این وضعیت روانی را دشوار میکند. در این متن ترجیح میدهم به جای مجرم بگوییم تحقیرکننده و به جای قربانی از تحقیرشده استفاده کنیم.
به زعم مککاولی، بر اساس درک متعارف این مفهوم که میگوید تحقیرکردن کاستن جایگاه فرد در چشم دیگری و دیگران است، میتوان تصور کرد فردی تحقیرشده باشد بیآنکه خود الزاما چنین احساس تنزلی داشته باشد. به زبانی دیگر، اگر این کاهش اعتبار در چشم دیگران است، فرد تحقیرشده –بر اساس تعریف- چه بسا در چنین درک و دریافتی شریک نباشد. مثالهای بیشماری گفتهی مککاولی را تایید میکند. فردی که به پشتوانهی جنسیت، قومیت یا زباناش کمهوش یا در اموری ناتوان خطاب شده یا در خصوصیاتی مذموم، مستعد تلقی میشود، خود در چنان برداشتی شریک نیست حتی اگر تمام ناظران با فریادی بلند آن اتهام را تایید کنند. چنان اتهامی موقعیتِ اجتماعی فرد را تنزل میدهد. نه بر اساسِ کنشها یا بیانِ نظرش، بل به پشتوانهی تعلقاش به یک گروه از آدمیان که در یک یا چند خصوصیتِ ظاهری یا حتی انتراعی مشترکاند. موقعیتِ تنزلیافتهی او مصداق حقارت است در چشم دیگران، اما خود فرد، قاعدتا نمیبایست حاملِ چنین احساسِ درونی باشد. از وی هنوز کاری سرنزده تا با معیارهایِ موجود سنجیده شود. کارنامهی او پیش از آنکه دست به کنش زند داوری شده، پس نمیتواند از نتیجهی کنشهایش سرافکنده و مغموم باشد، در عوض انتظار میرود از آن رأیِ بیرحمانه، زودهنگام و ناعادلانه عاصی و خشمگین باشد؛ چنانکه در اغلبِ موارد تحقیرشدگی با آن مواجهیم.
بدینترتیب، تجربهی تحقیر نیازمند دیگریست، فرد یا گروهی در موقعیت تحقیرکننده که با نیرویی نابرابر و به شکلی ناعادلانه شأن و جایگاه وی را به مرتبهای دون و نازل کاهش دهند. در تجربهی شرم، گناه یا خجلتزدگی به این دیگری، قدرت نابرابر و تنزل جایگاه اجتماعی نیازی نیست. آدمی میتواند در برابر وجدان خویش از کردهی خویش که کسی از آن آگاهی ندارد شرمنده باشد. اما برای تحقیرشدن “چشمان ناظر” الزامی است. به این تمایز بیشتر خواهیم پرداخت چراکه یکیانگاشتن یا همطراز و همجنس دانستن حقارت و شرم، تحقیرشدگی و شرمساری و تحقیرشده و شرمنده، تمایز کلیدی و قابلتوجه این دو پدیده را مبهم و تیره میکند و تصویری نادرست از مشابهت احساساتی میدهد که از اساس متفاوتاند.
این خطای عموما سهو در یکیانگاشتن احساس شرم و تحقیرشدگی در همهجا یافت میشود. ویرجینیا وولف وقتی نوشت “با دیدن یادداشتهای درهم و برهماش در مقایسه با آدم مرتبط کنارش که تمام یادداشتها را بر اساس حروف الفبا دستهبندی کرده احساس تحقیرآمیز و اضطرابآلودی دارد”، به واقع مرادش نوعی شرمندگی در نهاد خویش بود از مقایسهی خود با فردی گمنام. دیوید لاج[۳] در رمان تغییر مکانها[۴] دست به ابداعِ بازیِ ادبی زد با نام حقارت: بازیگران یک به یک اعتراف میکردند چه کتاب مشهوری را تاکنون نخواندهاند که موجب سرافکندهگی است. یکی از شخصیتها که شدیدا غرق در آرزوی بردنِ بازی است آشکارا اعتراف میکند هملت را نخوانده است؛ پیامدش اگرچه پیروزی در بازی است اما بلادرنگ از شغل آکادمیکاش اخراج میشود. باید توجه داشت که اگرچه رویهی بازی حول احساسِ سرافکندگی و شرمندگی است اما این تنها پوستهی خارجی آن است. پیوستن به آن تلویحا به معنای کتابخوان بودن است، آنهم از نوعی متفاوت: پیوسته، در حجمی وسیع و شاید دیوانهوار. و فرد در چنان رتبهی فرهنگی قرار دارد که نخواندن کتاب بهمان را شکافی شرمآور در کارنامهی درخشان خود میبیند؛ اسنوبیسمی آشکار.
تفاوت اصلی میانِ خجالتزدگی و شرمندگی با تحقیرشدگی و احساس حقارت به حضور مفهومِ “دیگران” است. شرمندگی، عموما، حاصل برآورد شخص از خویش است؛ دربارهی خود، در نهان خود یا در برابر دیگری. حال آنکه احساسِ تحقیرشدگی به حضور “دیگران” وابسته است، وجهی اجتماعی دارد حتی اگر تصورِ دیگران صرفا در ذهنِ فرد تحقیرشده باشد. دانشآموزی که از عهدهی تکالیف بر نیامده در برابر معلمی که دفتر مشق را طلب میکند احساس شرمساری میکند، اما فریاد بلند معلم که از او میخواهد به گوشهای رفته و تا انتهای کلاس بایستد به او احساسِ تحقیرشدگی میدهد. از همین جنس، وقتی به او اتهام زند که از دیگران کمهوشتر یا بیاستعدادتر است، بیآنکه الزاما کسی در آن حوالی باشد. آن “دیگران” در مکانِ گفتگوی معلم و شاگرد غایباند اما در ذهنیت مشترکشان حاضراند و ماندگار.
تحقیرکردن به شکل سلاح و ابزار کنترل از همینرو در تاریخ بشر همواره به کار رفته و میرود، چراکه نفوذی عمیق و تاثیری ماندگار دارد. در واقع، ضربه به هویت و احساسی که فرد به خویش دارد بخشی جداییناپذیر از تجربهی تحقیر است[۵]. ضربهای در قالب رفتار، کلمات، نگاه یا برخوردی فیزیکی که آثارش الزاما به چشم نمیآید اما برای تحقیرشده پیوسته محسوس است. زنانی که روایتگر شیوههای متفاوت تحقیر جنسیاند توجه میدهند که آثار آن تحقیرشدگی با فرد میماند و در هر مواجههی اجتماعی در ذهنیتِ فرد تحقیرشده حاضر است. او جهان را از درون چنین تجربهای میبیند، نسبتاش با پیامدهای تحقیر تغییر میکند اما محو نخواهد شد، در نتیجه گویی تحقیرکننده همیشه حاضر است و “دیگران” ناظر، حتی اگر سالها از آن موقعیت گذشته و حاضران آن رویداد در خاک رفته باشند. تحقیرشده همیشه در صدد تلافیِ چیزی است که در جریان کنش تحقیرآمیز ضربه خورده. به این کشمکش باز خواهیم گشت.
به هنگام شرمساری و خجلت، فرد هویت خویش را حفظ کرده و به شأن و کرامتِ انسانیاش لطمهای نمیخورد. اگرچه در نهان خویش یا به چشمِ دیگری افول کرده، اما برای برخاستن، جبران و زدودنِ زنگار شرم، هم فرصت دارد و هم امکان. در تحقیرشدگی نوعی داغ ابدی نهفته است، فرد از امتیازات پیشین و عمومی خلع و جنبههای ماندگارِ هویتِ او به این حقارت آغشته شده است. از این رو، حقارت با او خواهد ماند، فارغ از آنچه انجام دهد یا ندهد. به همین سبب است که تحقیر زبانی، قومی، نژادی، مذهبی و نظایر آن پیامدهای ویرانگر و بلندمدت و گاه همیشگی دارد، هم بر زندگی افراد، و هم نسل پس از نسل.
بر همین سیاق، تفاوت در کیفیت تجربهی درونیِ “شرمندگی” و “تحقیر”، به تفاوت در واکنش فردِ تحقیرشده و شرمسار میانجامد. شرم –هم به شکل نمادین و هم به گونهای عینی و تجربی- به وجود ارزشهایی دلالت دارد. فرض بر این است که اصول اخلاقی و وجدانی – در هر معنایِ فرهنگی، فلسفی یا اعتقادی- به فرد حکم میکند از کردار یا گفتار خویش شرمنده باشد و به باور عموم، همین اعتقاد درونی به آن ارزشهاست که فرد را به احساسِ شرمندگی سوق میدهد. و چه بسا از همین روست که اذعان به شرم در بیشتر جوامع پذیرفتنی و از بار سنگین وجدانِ فرد میکاهد و اولین قدم به بازگشت او به زندگی پیشین قلمداد میشود. در تحقیرکردن، چنین مسیری از ابتدا مسدود فرض میشود. پندارِ غالب این است که فرد، فاقد آن اصول مورد بحث بوده و از همین روست که شایستهی تحقیر است. حقارت او به شکل اجرای حکم و داوری در میآید؛ رأیی برگشتناپذیر. شرم که احساسی درونیست از سوی دیگران به رسمیت شناخته شده و همدردیشان را برمیانگیزد؛ در حقارت کسی برای همدردی پیشقدم نخواهد شد.
شرم نیازمند وجود حداقلی از ارزشها و معیارهای اخلاقی مشترک است. ممکن نیست فرد در برابر دیگری حقیقتا و صادقانه احساس شرمندگی کند، مگر آنکه میانشان ارزش اخلاقیِ مشترکی وجود داشته باشد. در مقابل، تحقیرشدگی در بسیاری مواقع نیازمند چنین اشتراکی نیست، و گذشته از آن، گاه از اساس به میانجیِ نبود چنین ارزشهایی رخ میدهد. در نمونههایی از شرم بهویژه در بیانی اجتماعی و رسا، آن را نشانی از غرور و ارتقا سطح فرهنگیِ فرد یا افراد شرمسار میبینند. اظهار شرم سفیدپوستان استرالیایی در قبال آنچه بر بومیان رفته و امروزه با نام “نسلهای دزدیده شده[۶]” مشهور است[۷]، تلویحا با تاکید بر ارزشهایی بیان میشود که نسل امروز پذیرفته و ارج مینهد. این در حالی است که یکی از عناصرِ تشکیلدهندهی احساس حقارت، تنزل و کاهش ارزش شأن و مقام شخص در چشم دیگران است. فرد شرمسار، با بیان شرم خویش به ارزشی نادیدهانگاشته شده ادای احترام میکند و بدین سان، میان خود و آن پیشینه فاصله میگذارد؛ تحقیرشده از اساس فاقد چنین اخلاقیاتی تصور میشود.
از نگاهی دیگر، خجلتزدگی و شرمساری و به خصوص آنگاه که در درون و اعماق ذهن فرد غلیان میکند و جنبهی بیرونی ندارد، غالبا در تقابل با ارزیابیِ اطرافیان است. به این معنا که فرد در چشم دیگران کماکان انسان مقبولی است، حالآنکه وجدان معذباش او را در برابر آنچه دیگران نمیدانند شرمسار میکند. به گونهای وارونه، در تحقیرشدگی فرد به ارزش و اعتبار خویش آگاه است و روایت دیگران که او را نازلتر و حقیرتر میپندارد، در تضاد با درک او از خویش قرار میگیرد. از این منظر، این دو احساس در جهاتی متضادند. واکنش توفانیِ فرد تحقیرشده برای برهمزدن آن تضاد قابلتصور است، به همان معنا که واکنش انزواطلبانهی فرد شرمسار.
جرالد فیشکین[۸] -روانشناس و درمانگر- معتقد است شرم تاثیر مستقیمی بر احساس ما نسبت به خودمان دارد؛ چگونه دربارهی خویش داوری میکنیم. در نتیجه ممکن است بخواهیم از دیدها پنهان شده، عزلت گرفته و از دیگران فاصله بگیریم. در عوض، تحقیرشدگی به واکنشی کاملا متضاد میانجامد: کینجویی یا مقابله به مثل، اتهامزنی یا اعادهی حیثیتِ از دسترفته. با این وجود، پیامدِ غرقکردن خویش در دریای انتقام و کینجویی، راهِ رستگاری و رهایی از احساس تحقیر نیست و بررسیِ نمونههای گذشته نشان داده چه بسا از چالهی مشکلات به چاه عمیق تیرهروزی ختم شود. هم در شکل فردی که خشمِ از به حق بودن و ناحق دیدهشدن را به جایی رسانَد که قابل دفاع نباشد و هم در شکلی جمعی که آتش انتقام را به ابعادی تصورناپذیر بکشاند.
اگرچه مفاهیم شرم و حقارت را توامان به کار میبریم و اگرچه ممکن است شرم از پس تحقیر بیاید یا به عکس، الزامی نیست حقارت و شرمساری با هم تجربه شوند. فرد تحقیرشده ممکن و چه بسا بیشتر محتمل است شرمنده نباشد، چه در موضع ضعف و چه وقتی به قصد تلافی دست بالاتر یافت. در تحقیرشدگی، نوعی درهمشکستگی نهفته است. پای نیرو و مبارزه در میان است. از اینرو، آنکه نبرد را باخته ممکن است خشمگین و درهمکوفته باشد اما بعید است احساس خجلت و شرمساری کند؛ دستِکم نه در برابر تحقیرکننده. در سکانس نهاییِ فیلم درخشان و ستایششدهی دوچرخه دزدها[۹]، آنتونیو اگرچه زیر مشت و لگد دیگران تحقیرشده بود، اما گریهی لحظات بعدش نشان از شرمساری داشت. و نه از دیگران، از پسر کوچکاش. آن اشکها نشان از غروری بود شکسته و فروریخته و دستِ کوچکِ پسر در دستانِ پدر پاسخی بود به وجود ارزشی که هر شرم تلویحا به آن متکیست و بر آن صحه میگذارد. در تحقیرکردن و تحقیرشدن، نشانی از این ارزشها نیست.
در تحلیلی دیگر[۱۰] و در ادامهی تمایز میان احساس حقارت و شرم و شناخت بهتر مختصات تحقیرشدگی، حضور توامان خشم و سرزنشِ را از مشخصههای آن در نظر گرفتند. در حقارت، فرد خود را یکسره زیر امواج سهمگین تباهی احساس میکند اما همزمان دیگران را در این فاجعه مقصر میداند و پیکان خشماش نه متوجه خود که بیشتر به سوی تحقیرکنندگان است. و بدینگونه است که کینه، نفرت و ایدهی انتقامجویی و خشونت میتواند به سادگی از خاکسترِ تحقیرشدگی سربرآورد.
در تمایزی آشکار با سرافکندگیِ ناشی از شرم و خجالت، آنچنانکه روانشناسان دریافتند، وضعیت تحقیرشدگی در بسیاری موارد به خشم، افکار خشونتآمیز، کشتار و گاه در نهایت به خودکشی میانجامد. در واقع شکل و فرمی تهاجمی مییابد و فرد به سوی کنشی بیرونی کشیده میشود؛ در تضاد با شرم که فرد را به درون، به خلوت و گوشهگیری سوق میدهد. در همین راستا، این ایده که حقارت در بیشتر مواقع دربردارندهی هر دو احساس شرم و خشم است نیز در میان تحلیلگران طرفدارانی دارد. این دو احساس یا نیرو، فرد را به جهات گوناگون و متضادی میکشد: خشم او را به واکنش و تهاجم تشویق میکند و شرم او را به عقبنشینی و پنهان شدن. در همان حال این وضعیت بغرنج و فلجکننده حلقهی بستهای میسازد که فرد در آن گرفتار میماند و کمابیش توضیع میدهد چرا آدمیانی برای سالها پس از تحقیر، خشم و سرافکندگی خویش را فرومیخورند و به ناگاه واکنش انتقامجویانهشان سربرمیآورد؛ و گاه در شکلی ناباورانه به انتقامی دستهجمعی و نفرتآلود مبدل میشود. توماس شف[۱۱] -جامعهشناس معاصر- معتقد بود تجربهی همزمان شرم و خشم به تحریک و تشدید هر دو میانجامد. فرد از شرم خویش خشمگین است و از خشم خود شرمنده و این دو دائما یکدیگر را تقویت کرده و به رنج بیشتر فرد میانجامند[۱۲].
جنبهی دیگری از احساسِ حقارت و تحقیرشدگی که از نظر روانشناختی قابلتوجه است به چگونگی درکِ درونی آن بازمیگردد. در حقارت، فرد احساس میکند برای آنچه هست مورد تحقیر، تمسخر یا اهانت قرار گرفته نه برای آنچه کرده[۱۳]. فردی که مستقیم یا غیر مستقیم به کنشی دست زده، انتخابی کرده یا در موقعیتی سکوت و بیعملی را بر اعتراض ترجیح داده ممکن است این انتخاب یا کنش را بعدها سزاوار شرمساری بداند. در تحقیرشدگی اما، فرد چهبسا یکسره از وجود چنین زمینهای بیاطلاع باشد و ناگهان دریابد او بر اساس نام، زبان، پیشینه، باور یا تعلقی سببی به چیزی به کل فراتر از انتخاب خویش، مورد تحقیر گروهی دیگر است. در قیاس با شرمساری که بیشتر مواقع فرد خود را سزاوار شرمندگی میبیند، در حقارت، او خود را مستحق چنان وضعی نمیداند و بر این عقیده است بیآنکه از وی کاری سر زده باشد، در مظان توهین و بیحرمتیست. آن احساسِ بیعدالتی و بیانصافی با شکلی از نفرت، انزجار و گرایش به انتقام از تحقیرکننده، همراه میشود. و اگر جهت واکنش درونی شود، به شکل افسردگی، بیاعتمادی به خویش، احساس بیارزشی و ناتوانی و در نهایت خودآزاری نمود مییابد.
در شکلی تراژیک، آدمی گاه ناخواسته به دوراهیِ شرم و تحقیر کشانده میشود: موقعیتی ویرانکننده که فرد با هر انتخاب، بخشی از شخصیتِ خویش را با چشمی باز اما دستی لرزان قربانی میکند، به این امید که آنچه باقی میماند برای رهاییِ او کافی باشد. تندادن به چنین معاملهای از سر ناچاری است. به اجبار و نیرویِ تباهِ متجاوز. قربانیِ آسیبپذیر که در لحظهای یگانه به چنگ متجاوز جنسی میآید، با تندادن به خواستهی او شرمی ابدی و با تنندادن به قدرت او، تحقیری بیپایان در برابر دارد. در روانشناسی تجاوز[۱۴] [۱۵]نوشتم که حیرت، شگفتی و شوکهشدنِ قربانی بخشی از موفقیت استراتژیِ متجاوز است. در لحظهی شوکهشدن، قوهی تحلیل و تصمیمگیری به تمامی مختل میشود، زمان متوقف و فرد به سرنوشت تن میدهد. و چهبسا هرگز نداند از میانِ شرم و تحقیر، چرا یکی را برگزید و دیگری را نه.
آنچه گفته شد، شرح مختصری بود از چیستیِ تحقیرشدگی و احساس حقارت، در تقابل با احساس شرمساری و خجلتزدگی و برای شناساندنِ مختصات و ویژگیهایِ تحقیر. درکِ کیفیات چنین احساسی و شناخت آنچه در ذهن تحقیرشده شکل میبندد برای فهمِ چراییِ رفتار تحقیرآمیز و واکنشهای تحقیرشده الزامی است؛ دو مسئلهی مهمی که در بخش دوم به آن خواهیم رسید.
پانوشتها:
[۱] Tales of Wonder By Mark Twain
[۲] Clark McCauley
[۳] David Lodge
[۴] Changing Places
[۵] Klein, D. C. (1991). The humiliation dynamic: An overview. The Journal of Primary Prevention, 12, 93–۱۲۱
[۶] Stolen Generations
[۷] اشاره به نسلهای از کودکان بومیان که به اجبار از والدین خویش جدا و به خانوادههای سفیدپوستان واگذار میشدند به این بهانه که با تحصیل و آشنایی با آداب و رسوم، برای زندگی و ادغام در دنیای متمدن آماده شوند.
[۸] Gerald Fishkin
[۹] https://en.wikipedia.org/wiki/Bicycle_Thieves
[۱۰] Negrao, C., II, Bonanno, G. A., Noll, J. G., Putnam, F. W., & Trickett, P. K. (2005). Shame, humiliation, and childhood sexual abuse: Distinct contributions and emotional coherence. Child Maltreatment, 10, 350–۳۶۳
[۱۱] Thomas Scheff
[۱۲] Scheff, T. J. (1994). Bloody revenge: Emotions, nationalism, and war. Boulder, CO: Westview Press
[۱۳] Klein, D.C. (1991). The humiliation dynamic: Viewing the task of prevention from a new perspective. Journal of Primary Prevention, Part I, 12(2), 93–۱۲۱
[۱۴] https://asadr.info/victim
[۱۵] https://anthropologyandculture.com/%d9%87%d8%b2%d8%a7%d8%b1-%d8%a7%d8%aa%d9%87%d8%a7%d9%85-%d9%82%d8%b1%d8%a8%d8%a7%d9%86%db%8c