انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

مُلفِ گَند؛ روایت ویرانی احساسات انسانی در جنگ

“بلندترین پلان تاریخ سینمای مستند ایران” عنوانی برای توصیف «مُلفِ گَند» اثر ۵۳ دقیقه­ ای و بدون مونتاژ کارگردان جوان مستندساز «محمود رحمانی» است که در چهلمین نشست یکشنبه­های انسان ­شناسی و فرهنگ پخش شد. این فیلم در ترکیبی به یاد ماندنی از روایت، حالات هیجانی انسانی، حرکات و زبان بدن، ملاحظات اجتماعی و فرهنگی و دکور صحنه ساده، زیبایی و سادگی را با پیچیدگی خاصی درآمیخته و یک اثر هنری تأثیرگزار خلق کرده است… به همین دلیل از زوایای مختلفی می­تواند مورد نقد و تحلیل واقع شود. در این یادداشت بر نکته­ ای برجسته از فیلم یعنی ترکیب حالات و زبان بدن با احساسات انسانی در ترکیبی از داده­ های انسان­ شناسی بدن و انسان­شناسی عواطف تأکید می­شود:

فیلم روایت یک جوان حدوداً ۴۰ ساله از سال­های کودکی­اش در جنگ است. او که پشت میز خود در یک فضای اداری نشسته، ابتدا مورد این درخواست کارگردان واقع می­شود که فقط صدایش ضبط ­شود. او شروع به گفتن خاطره می­کند و بعد با وجود مقاومت قابل توجه و شدیدش با خواهش و تمنای کارگردان، کار به ضبط تصویری هم کشیده می­شود و او سعی می­کند با دست­ یازی به انواع حرکات بدنی، بروز احساسات درونی، استفاده ماهرانه از زبان گفتاری و در نهایت تیپی از بازیگری در فضایی حقیقی -که در واقع بازی نمی­کند- بخشی از دردناک­ترین خاطرات دوران کودکی­ اش یعنی زمان بمباران شهرهای جنوب غربی کشور در استان خوزستان و بیش­تر از همه اهواز و شوشتر را در ابتدای جنگ ۸ ساله ایران و عراق روایت می­کند.

بیش از همه باید توجه داشت که تعریف خط داستانی و روایت فیلم برای کسانی که فیلم را ندیده­ اند، نمی­تواند جایگزین مناسبی برای دیدن آن باشد زیرا فیلم به شدت بر ترکیب پیچیده میان حواس دیداری و شنیداری متکی است و شنیدن هرگز نمی­تواند جای دیدن آن را بگیرد. از سوی دیگر با توجه به صحنه ­هایی که «محمد» روایت می­کند، داستان جنگی را با قدرت نابازیگری و در عین حال جذابش می­گوید که اگرچه می­تواند بسیار تأثیرگزار باشد و باز اگرچه این صحنه ها جز شنیع ­ترین و خشونت­ بارترین فجایع انسانی است، اما در واقع این صحنه ­ها، شاید معمولی­ ترین صحنه­ های یک جنگ باشد و قدرت بیان راوی و استفاده وسیع از زبان بدن و گفتار آن را به روایتی مبتنی بر حواس شنیداری و دیداری و در عین حال جذاب بدل کرده است.

در کتاب کم ­نظیر بعد پنهان آمده که ما هیچ گاه نمی توانیم آگاهی کاملی از جهان داشته باشیم، مگر تنها از طریق برخورد نیروهای فیزیکی در برگیرنده حواسمان. از این رو حواس انسانی نه تنها کامل­ کننده آگاهی ­اند، بلکه در نگاهی دیگر به وجود آورنده آن نیز هستند و چنانچه فلاسفه تجربه­ گرایی همچون هیوم نیز اعتقاد داشتند، حواس انسانی محلی برای کسب تجربه و ورود به دنیای شناختی وی تلقی می­شوند. هال در این زمینه آن قدر جلو می­­رود که اعلام می­کند نه تنها جامعه انسانی زبان­ های گوناگونی دارند، بلکه افراد در فرهنگ­ های مختلف نیز دنیا را با احساسات متفاوتی درک می­کنند. بنابراین می­توان گفت یکی از دلایل وجود تفاوت در فرهنگ­های مختلف، وجود مکانیسم­ های مختلف و بی­نهایت شناختی عواطف، در انسان هاست.

از سوی دیگر اگر بپذیریم جایگاه احساسات انسانی، کالبد اوست، بنابراین به طور خودکار به رابطه پیچیده ­ای وارد می­شویم که از یک سو، انسان و کالبدش و از سوی دیگر سیستم شناختی او قرار دارد. به این ترتیب هر تغییری روی بدن، به معنای تغییر در ادراک وی تلقی شده و دنیای متفاوتی را برایش شکل می­دهد. اما این امر زمانی پیچیده ­تر می­شود که بدانیم پای مسئله پیچیده ­تری به نام قدرت نیز به میان کشیده شده و کالبد انسانی به مثابه ابزاری برای اعمال قدرت قرار می­گیرد. چیزی که به وضوح در مستند ملف گند مشهود است.

گفتیم که فیلم واگویه ­ای از صحنه های جنگ و بمباران است و بیش از هرچیز می­دانیم که جنگ نوعی انقیاد بدن برای اعمال نفوذ قدرت است که از بدو حیات اجتماعی بشر، خود را در بدترین و فجیع­ترین اشکال ممکن، به گونه­ ای نشان داده که تاکنون در گونه­ های دیگر موجودات زنده دیده نشده است. بنابراین جنگ خالق صحنه­ های کشتار ، خون­ریزی، قتل و غارتی است که به دلیل حضور نقش انسانی در آن، پدیده­ای است که می­تواند از منظر مطالعات بدن مورد توجه قرار بگیرد. اما در این میان سرنوشت عواطف انسانی چیست؟

محمد از صحنه ای می­گوید که به ظاهر خنده­دار است اما در واقع انقیاد بدن از طریق سرکوبی حس شنوایی برای شکنجه بیشتر بر کالبد انسان است. او می­گوید نوعی بمب در آن زمان استفاده می­شد که به محض خبردارشدن بایستی دست­مان را در گوش­ها فروبرده و فریاد می­کشیدیم تا از آسیب به پرده گوش جلوگیری کنیم. ماجرای تلخی است، اما در نگاهی عمیق­تر نوعی قدرت یافتن انسان بر کالبد دیگری از طریق حواسش است که اگر چنانچه با قدرت تخریب­ کنندگی زیاد بمب از بین نرفت حتماً حداقل نوعی دستکاری (manipulate) بر ادراک حسی­ اش اعمال شود تا ضمن در اختیارداشتن بدن زنده، یافته­ ها و ادراک سیستم شناختی وی نیز به شدت دستکاری شده و درک او را از دنیا به گونه­ ای رقم زند که هر لحظه قرارگرفتنش در سمت فرودست یک رابطه فرادست/فرودست را از این طریق بازتولید و در نهایت تثبیت کند و کالبد مادی در صورت زنده ماندن فراموش نکند که هنوز در انقیاد قدرتی بالادست قرار دارد.

محمد صحنه­ ای دیگر را روایت می­کند: او در ماشینی به همراه خانواده نشسته و در حال فرار از شهر هستند. هرچه به اهواز نزدیک­تر می­شوند، هجوم ماشین­های روبرو بیش­تر شده وهر لحظه بر وحشت وی افزوده می­شود. تا این که خبردار می­شوند اهواز زیر بمباران شدید در حال سقوط و این سیل جمعیت اهواز است که آنجا را ترک می­کنند و مسیر برعکس را می­پیمایند. در این حال مادرش شانه ­های او را محکم می­فشارد تا او آرامش یابد. پیداست که بخش بزرگی از رابطه عاطفی کودک و مادر به دلیل نزدیکی دو کالبد شکل می­گیرد که بیش از هر چیز در قالب در آغوش گرفتن کودک توسط مادر انجام می­شود. اما در شرایط جنگی این رابطه کارایی خود را از دست می­دهد. زیرا حس لامسه نیز یکی دیگر از حواسی است که تحت انقیاد قدرت درآمده و برایش برنامه­ ریزی می­کند. زیرا شدت هیجان وارد شده به حدی است که در آغوش­ کشیدن و نزدیکی دو جسم آرامش را به دنبال نخواهد داشت. حتی اگر دو طرف این رابطه مادر و کودک باشند.

محمد از صحنه­ بسیار دهشتناک دیگری می­گوید که اجساد کشته­ شدگان بمباران را با فشار آب شلنگ آتش­ نشانی جمع می­کنند. این صحنه نیز قدرت را به شکل بی­ حسابی بر حس بینایی اعمال کرده و آن را تحت تسلط خویش درمی­ آورد. زیرا کشته ­شدگان جنگ در حقیقت کالبدهایی هستند که حیات مادی خویش را از دست داده و آوارگان کالبدهایی تلقی می­شوند که خشونت زیادی را بر خویش تحمل می­کنند. به همین دلیل وقتی کالبد مردگان توسط شی­ای غیرمتداول جمع­آوری می­شود وجهی از اعمال نفوذ و تسلط قدرت را نشان می­دهد و از سوی دیگر حس بینایی با دیدن این صحنه و دریافت شناختی آن توسط مغز، خاطره­ای در ذهن می­سازد که تا سال­ های دیگر آن تصویر در سیستم شناختی باقی مانده و فرد همیشه از جنگ چیزی جز وحشت به خاطر نخواهد آورد و این خشونت به حدی آزارنده است که محمد بارها و بارها در فیلم می­گوید جنگ زشت است. از سوی دیگر تصویرسازی این پدیده در ذهن و بازتولید آن که بیش از هر چیز از سیستم شناختی عبور کرده و در ذهن ماندگار شده باعث می­شود که محمد با یادآوری آن صحنه ­های دیده­شده، بارها و بارها احساس انزجار از جنگ را در ذهنش تداعی کند و بیش از هر چیز خود را ناتوان بپندارد. چه این که بارها بر این مسئله تأکید می­کند که اگر بار دیگر جنگی در بگیرد، او نمی­داند چه خواهد کرد، زیرا مانند پدرش توانایی جابجایی و آوارگی میان شهرهای مختلف را ندارد و نمی­تواند کودکش را مانند پدرش از این شهر به آن شهر ببرد. این ناتوانی بیش از هر چیز حاکی از آن است که محمد توانایی بدنی مقابله با جنگ دیگری را ندارد. اگرچه جوان است، ولی خود را با پدرش که مقایسه می­کند توانایی بدنی­اش را در مراتب بسیار پایین­تری می­بیند. چه اینکه هر روزش را با قرص تپش قلب آغاز می­کند.

به نظر می­رسد چنین تصویرسازی از جنگ و اعلام ناتوانی جسمانی در برابر آن به دلیل شناختی است که از طریق حواس انسانی از جنگ دریافته و در یک ترکیب پیچیده از دریافته­ های حسی مانند بینایی، شنوایی، لامسه و غیره احساس ناتوانی را برای همیشه در برابر قدرت بازتولید می­کنند و این نیازی است که قدرت بیش از هر چیز بدان روی می­آورد زیرا با وجود پایان­ یافتن جنگ نیز قدرت بدان احتیاج دارد که خود را بازتولید کند و رعب و وحشت را در انسان زنده نگهدارد و بهترین جایی که می­تواند آن را بازتولید کند، جسم اوست با ابزار اعمال خشونت­ های مرتبط و متناسب با حواس و عواطفش.

شناسنامه فیلم :

ملف گند

۵۳ دقیقه

رنگی

کارگردان: محمود رحمانی

ایمیل نویسنده: fsayyarpour@gmail.com