دبلیو.اپل، مایکل، آیا آموزش میتواند جامعه را تغییر دهد؟(۱۳۹۵)، انتشارات آگاه
این کتاب شامل۳۰۱ صفحه و هشت فصل به همراه یک یادداشت در ابتدا و یکی در انتها است. مایکل دبلیو اپل در این اثر میخواهد به رابطهی آموزش با دیگر نهادها – اقتصادی و سیاسی- پی ببرد و همچنین به پرسش اصلی کتاب – آیا آموزش میتواند جامعه را تغییر دهد؟- از دیدگاه فعالان و منتقدان آموزش، پاسخ دهد.
نوشتههای مرتبط
فصل اول : آیا آموزش میتواند جامعه را تغییر دهد؟
در اولین فصل این کتاب نویسنده بحث خود را با اشاره به مشکلات مختلفی که در جوامع وجود دارد، آغاز میکند و معتقد است که ” مدارس عناصر کلیدی علتهای مشکلات ما به شمار میروند”. به همین دلیل تغییر مدارس را ضروری میداند. اپل در تفکیک مدارس خوب و بد، آنهایی را که دارای برنامهی درسی واحد هستند و از یک تصویر مشترک پیروی میکنند،” خوب “میداند و باقی آنها را “بد” تلقی میکند. برای به وجود آوردن این تغییرات، اپل تشکیل “اتحادهای نامتمرکز یا پراکنده ” را پیشنهاد میدهد، چراکه معتقد است در این صورت است که جنبشهای پیش رو دیدگاههای مشترکی پیدا خواهند کرد.
پیرو تغییراتی که برای مدارس لازم است، اپل بحث برابری عاطفی را مطرح میکند و معتقد است که “جامعهای که بر اساس هنجارها و عقلانیت مبتنی بر محبت، مراقبت و همبستگی خود را بازسازمان دهی نکند و در مبارزات موافق بر سر این صورتها درگیر نشود، نمیتواند بهطورجدی از برابری حرف بزند.”
در بخش پایانی فصل اول، اپل سعی میکند به چند مورد از اهمیتهای مدارس بپردازد. در اولین مورد نویسنده نشان میدهد که چرا مدارس از عناصر درونی و مهم جامعه هستند و برای این کار از جنبهی اقتصادی آن وارد میشود و میگوید حداقل” مدارس بهعنوان مکانهای کار به ازای دستمزد، بخش جداییناپذیر اقتصاد هستند.”او در نکتهی دوم به نقش هویتسازی مدارس بهعنوان سازوکاری کلیدی در مشروعیت بخشیدن و ارزشگذاری کردن، اشاره میکند که همچنین میتوان در آن فعالیتهای گوناگونی (سیاسی و غیره) انجام داد و از همین جهت هم هست که گاهی آنها را” خطرناک” میداند.
فصل دوم: پائولو فریره و وظایف محقق/فعالان منتقد در آموزش
در این فصل نویسنده سعی در معرفی اجمالی نظر فریره در خصوص وظایف محققان و فعالان منتقد، دارد. اپل دلیل خود برای انتخاب فریره را این میداند که در بین فعالان تنها برخی از آنها هستند که “بینشهایی چنان مؤثر، چنان چالشبرانگیز و چنان ضروری خلق میکنند که آنها را معلمانی برای صدها و حتی هزاران نفر، نهتنها در کشور خود بلکه در سراسر جهان تبدیل میکند.” و او یکی از این افراد را فریره میداند.
ابتدای این بخش به بحث راجع به ” آموزش” و اهمیت و ارزش آن پرداخته میشود و نویسنده از زبان فریره بیان میکند که: ” آموزشی که به مبارزات برای آزادی و علیه بهرهکشی وصل نشود، ارزش آن را ندارد که آموزش نامیده شود.” همچنین فریره در جای دیگری معتقد است که ” آموزش باید با تغییر در جامعه همراه باشد.” البته اپل و فریره آموزش ستم دیدگان را فراموش نکردهاند و معتقدند که تعلیم و تربیت افراد ستم دیده باید در جریان مبارزه با ظلم و ستم صورت بگیرد و نه صرفاً تعلیم و تربیتی باشد برای این افراد.
در قسمت پایانی به ۹ وظیفهی محققان و فعالان منتقد آموزش- ازنظر فریره- اشاره میشود.اولین وظیفه، داشتن نگرش منفی نسبت به سیاستها و اعمال آموزشی و رابطهی آنها با استثمار است. درواقع محقق باید بتواند بهخوبی به رابطه را توضیح دهد. دومین وظیفه، نشان دادن تناقضات در فضا است. این مرحله ازاینجهت اهمیت بسیاری دارد که اگر انجام نشود، ممکن است به بدبینی و یا ناامیدی منجر شود.گاهی اوقات نیز لازم است خود محقق به بسط و گسترش به موضوع، درواقع “پژوهش” در آن مورد بپردازد. وظیفهی دیگر محقق منتقد، بازسازی مفاهیم آموزشی است.فریره در وظیفهی پنجم مطرح میکند که سنتهای نظری،تجربی، تاریخی و سیاسی باید زنده نگهداشته شوند و درعینحال موردانتقاد( در جهت حمایت از آنها) قرار گیرند.در ادامه بیان میکند که این زنده نگهداشتن و حمایت کردن، اگر در زندگی روزمره مورداستفاده قرار نگیرند، اهمیتی نخواهند داشت و محقق باید از خود بپرسد که این سنتها را برای چه کسی زنده نگهداشته است.وظیفهی هفتم آموزشگران منتقد نیز هماهنگ شدن با جنبشهای اجتماعی و مشارکت در جنبشهای سیاسی است. بر این اساس وظیفهی دیگر محقق این است که بهعنوان یک معلم متعهد عمل کند و با زندگی خود نشان دهد که هدفش چیست. فریره وظیفهی آخر محقق را استفاده از امکاناتی که در اختیار دارد، بهمنظور باز کردن فضا، میداند.
فصل سوم: جورج کاونتس و سیاستهای تغییر رادیکال
در این بخش از کتاب، اپل به بیان نظرات کاونتس_منتقد آموزش آمریکایی- میپردازد. ” کاونتس بهجای جدا پنداشتن آموزش از مبارزات و جنبشهای سیاسی، آن را آشکارا سیاسی میدانست.و بهجای تلاش برای برتر دانستن آموزش از سیاست، تنها راه فهم آموزش را درگیر شدن در جنبشهای سیاسی و همراهی با آنها در نظر میگرفت.”
همانطور که از تیتر این فصل مشخص است، کاونتس و امثال او، در تلاش برای ایجاد تغییرهایی در نظام آموزشی بودند و این اتفاق را درگرو کوتاه شدن دست کاسبان از مدارس، و کنترل آموزش توسط معلمان متعلق به آن آموزش، میدانستند. البته باید اشاره کرد که این افراد از طرفی ” منتقد سرسخت اعتماد کورکورانه به قدرت مدرسه برای حل مشکلات مهم اجتماعی” نیز بودند و همچنین معتقد بودند که افرادی که میگویند معلمها باید نقش رهبران را به عهده بگیرند و بازسازی نظامهای مختلف را در دست داشته باشند، در اشتباه هستند.
در مورد موضع کاونتس راجع به تکنولوژی نیز بحثهای زیادی شده است اما اپل معتقد است که کاونتس تکنولوژی گریز نبوده و به نظر او” رشد علم و تکنولوژی ما را به عصر تازهای رسانده است که در آن باید دانش جایگزین جهل و نادانی، تعاون جایگزین رقابت، برنامهریزی دقیق جایگزین اعتماد به مشیت الهی و صورتی از اقتصاد اجتماعی شده جایگزین سرمایهداری خصوصی شوند”.
درنهایت هم کاونتس از آموزگران تقاضا دارد که نیروهای بازسازی اجتماعی را بشناسند و ضمن همبستگی با آنها عمل کنند.
فصل چهارم: دوبوا، وودسون و سیاستهای تغییر و تحول
همانطور که از عنوان فصل مشخص است،اپل در این قسمت به بیان برخی نظرات دوبوا و وودسون در حوزهی آموزش میپردازد.
هردوی این محققان معتقد بودند که نظام آموزشی نیازمند تغییراتی مهم هم در ساختار و هم در مواد درسی و غیره، است. ازنظر دوبوا ” آموزش باید ازلحاظ شخصی و اجتماعی رهاییبخش باشد” و در غیر این صورت آموزش جدی محسوب نمیشود. در همین راستا، او یکی از اهداف این نوع آموزش را توانمندسازی افراد به حاشیه راندهشده( همانند آفریقایی-آمریکایی ها) میداند. با توجه به این نکته و وجود فشارهای بسیار از جانب فعالان سیاهپوست، تحصیلات عمومی( بهصورت محدود) حاصل شد اما همراه با اطمینان از اینکه سیاهان همچنان فرودست باقی بمانند. از طرف دیگر دوبوا جزء آموزشگرانی است که تغییر شرایط موجود را درگرو آگاهسازی گروه مسلط میداند اما سفیدپوستان تنها گروهی نیستند که دوبوا به آنها میپردازد بلکه خود سیاهپوستان نیز دارای نقش مهمی میباشند که به دلیل فقدان “خویشتن اصیل” دچار فقدان هویت نیز شدهاند. به همین جهت برای اینکه بتوانند به کنشگرانی فعال تبدیل شوند ابتدا باید به تاریخی از زندگی خود دست پیدا کنند.
بخش دوم این فصل به بیان نظرات وودسون پرداخته میشود. ازنظر او این تغییرات در سیستم آموزشی با مجهز کردن معلمان به دانش و ارزشهای خاص، که آنها را از حالت افعال خارج کند، حاصل میشود. همچنین وودسون معتقد است که “اگر قرار است تغییرات جدیای صورت بگیرد، آموزش انتقادی باید از آن بناهایی که ما آنها را مدرسه مینامیم فراتر برود” که البته این اتفاق علاوه بر نیروی انسانی کافی، به منابع مالی و حمایت انجمنهای مختلف نیز نیازمند است.
فصل پنجم :زنده نگهداشتن تغییر و تحولات آموزههایی از جنوب
اپل در فصول گذشته عمدتاً به بحثهای تاریخی پرداخته بود؛ اما در این فصل سعی کرده است به سؤال ابتدای کتاب – آیا آموزش میتواند جامعه را تغییر دهد؟- بازگردد و برای یافتن پاسخ از نظام آموزشی آلگره استفاده میکند و معتقد است پورتو آلگره ” نمونهی بارزی از این واقعیت است که “جنوب” میتواند بهعنوان معلم ” شمال” عمل کند. به همین جهت در ادامهی این فصل از کتاب ابتدا به بیان تجربیات این نظام آموزشی و سپس اهداف آن و در انتها به برخی مشکلات بالقوهی آن پرداخته است.
فصل ششم: آمریکا زیر سلطهی وال مارت. تحول اجتماعی و تأثیر آموزش
اپل در این فصل نیز سعی کرده است به تعدادی از مباحثی که در فصلهای اول مطرح کرده بود، بازگردد و این سؤال را مطرح میکند که ” چه کسی از آموزش برای تغییر جامعه استفاده میکند؟”.
او از وال مارت بهعنوان کنش گر اقتصادی قدرتمند بینالمللی که جزء کسانی بود که هدف از آموزش را ” افزایش رقابت، سود و نظم بینالمللی و بازگرداندن ما به گذشتهی بیشازحد زیبا” میدانستند، استفاده میکند و نشان میدهد که ” چگونه استراتژی وال مارت از آموزش برای کمک به تغییر جامعه استفاده میکند”.
فصل هفتم: آموزش انتقادی، صحبت دربارهی حقایق، و واکنش
در این بخش از کتاب اپل ما را در جریان تجربهی شخصی خودش بهعنوان فعال و منتقد آموزشی در کره ی جنوبی، میگذارد؛ درواقع این نمونهی شخصی را بهعنوان مثالی برای وظایف فعال یا منتقد آموزشی که در فصل دوم به آن اشاره کرده بود، مطرح میکند. اپل معتقد است درنهایت ” شناختی وجود دارد که بر اساس آن هیچ جایی آنقدر کوچک و هیچ سیاستی آنقدر بیاهمیت نیست که نتوان آن را به چالش کشید”.
فصل هشتم: پاسخ پرسش کتاب. آموزش و تغییر و تحولات اجتماعی
اپل در آخرین فصل از کتاب خود درواقع به یک جمعبندی از تمامی مطالب بیانشده میپردازد و مسئلهی آموزش را بار دیگر در رابطه با قدرتهای اقتصادی و سیاسی (بهعنوان عوامل بیرونی) و همچنین کنش معلمان ( بهعنوان عوامل درونی) ، مورد بررسی قرار میدهد.
در ادامهی همین بخش نویسنده تلاش میکند تا با توجه به مطالب بیانشده، به این سؤال پاسخ دهد که ” آیا موفقیت امکانپذیر است” یا خیر؟ ازنظر اپل نهادهای آموزشی میتوانند در زمان و مکانهای مشخص بهعنوان عناصر اصلی برای تغییر جامعه وارد عمل شوند و تأثیرگذار نیز باشند.