انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

معرفی کتاب آنچه که انسان شناسان انجام می دهند

نویسنده: ورونیکا استرنج

من در مورد برخی مسائل فرهنگی، جدال های سیاسی و تناقضاتی که ممکن است برای سازمانهای مردم نهادِ پیشرویی که در “جوامع فرهنگی”  یا میانِ گروههای بومی ( مانند سازمانهای مردم نهادی که در سطوح وسیعتر فرآیندهای سیاسی و اقتصادی ملی و جهانی فعالند) مشغول بکار هستند رخ دهد صحبت می کنم. (کویاتکوفسکی ۲۰۰۵:۱)

گاهی وقتی عمیق تر مساله را درنظر می گیریم، بینشِ انسان شناسانه درباره نیروهای محرکه داخلیِ موسسات مفید بوده و بالطبع انسان شناسان هم شروع به بررسیِ دقیقِ فعالیت های فرهنگ شناختی در سازمانهای مردم نهاد میکنند. از همین جهت لاتیشیا آتلانی_دوآل ده سال را درمیانِ کارگرانِ بخشِ خدمات می گذراند تا زمانی که آنان مشغول صدور دموکراسی به کشورهای آسیای مرکزی و شرقی در زمان پس از سقوط شوروی بوده اند، شرکای دولتی و غیردولتی آنها را مورد مطالعه قرار دهد. همین پی گیریِ فرهنگی از نزدیک نه تنها وی را با حقایق زندگی آنان آشنا ساخت بلکه این فرصت را هم در اختیار وی قرار داد تا قدمی به پس نهاده و عواقبِ سیاسیِ فعالیت های آنها را هم درنظر بگیرد ( آتلانی دوآل ۲۰۰۷).

این شکل از فعالیت به خلقِ حوزه انسان شناسانه ی منسجمی منجر می شود که مرتبط با تحلیل سازمانی است، یعنی همان چیزی که آغازگرِ آن فعالیت اِلتون مایو درحوزه “روابط انسانی” در صنعت دهه بیست (روتلیسبرگر و دیکسون ۱۹۳۹)، تحقیقات اولیه سو رایت در انسانشناسیِ سازمانها  (رایت ۱۹۹۴) و اثر مِـری داگلاس درباره چگونگیِ اندیشه موسسات (داگلاس ۱۹۸۷) بوده است. انسان شناسان متعددی هم امروزه مشغول به این دست فعالیت ها هستند. برای مثال آلبرتو کورسین-خیمِـنِز مدت طویلی درگیر تحقیق درحوزه انسانشناسی سازمانها، من جمله “پروژه های اخلاقی” سازمانهای سرمایه داری و شیوه ای که مسائل اخلاقی در موسساتِ به اصطلاح اخلاقگرا مطرح می شود بوده و آنطور هم که خودش می گوید ” سازماندهیِ قدرت از ابتدای امر یک مساله محوری در انسان شناسیِ سازمانها بوده است” (کورسین-خیمـِنِز ۲۰۰۷: Xiii).

این رویکرد برای تصویرگریِ سازمانهای مردم نهاد در مرکزِ بین المللیِ تحقیق و آموزش سازمانهای مردم نهاد (INTRC) بکارگیری شده است. تحت حمایت این سازمان هم سیلاین شرستا “ابعادِ غیررسمیِ” روزمره سازمانهای مردم نهاد در نپال را مورد تحقیق و بررسی قرار داده. ژانت تونسـِند هم گفتمان های متفاوتی که روابط میان دولت و سازمان مردم نهاد در هند برقرار است را درنظر گرفته و همانجا جیمـز استاپلز از نمونه های قومنگارانه بهره برده تا نشان دهد:
چطور مقاصد رسمی سازمان مردم نهاد –عامدانه یا غیرعامدانه-  غالبا درنتیجه علایق شخصی و سیاسی سهامداران با عواقبی پیش بینی ناپذیر نادیده انگاشته شده. اگرچه این افتراق میان مقاصد رسمی و آنچه به راستی رخ می دهد نتیجه شکست سازمان مردم نهاد اِنگاشته می شود اما حقیقت ماجرا آنست که این تنها عاقبت عدمِ هماهنگی میان سهامداران و – فراوانیِ ایده های متعددی من باب دلیلِ موجودیتِ سازمان مردم نهاد- است که به فعال بودن سازمان منجر می شود. (INTRAC 2007: 1)
شارلوت هورسی اشاره دارد که هنوز تحلیل چندانی از سازمانهای مردم نهاد و دلیلِ نیازمندیِ به آنها نـیست: ” اگرچه رویکردهای قومنگارانه در مطالعه مدیریت و ساختارِ سازمانهای خصوصی و غیرخصوصی بکارگرفته شده اما همچنان جزئیاتِ چندانی از آنچه در درونِ سازمانهای جوامع شهری و غیردولتی مخصوصا در سطوح محلی رخ می دهد در دسترس نـیست” (در INTRAC 2007: 3).
اما این رویه به سرعت درحال تغییر است: “طی سالهای اخیر پیش زمینه انسان شناسی سیاسی و تصویرگریِ سازمان مردم نهاد ( به عبارتی دیگر فرهنگ_نگاریِ سازمانهای مردم نهاد) از زمانی که انسان شناسان شروع به آزمودنِ فعالیتِ سازمانهای مردم نهاد کرده اند توسعه یافته است. (ایسکانیان در INTRAC 2007: 3-4).
امدادرسانی
انسان شناسان بسیاری مشتاق به یاری رسانی بی واسطه به بنیادهای کمک رسان هستند و انجمن های حرفه ای هم اغلب اعضایشان را تشویق می کنند تا از مهارتهایشان در این فعالیت استفاده کنند. چند سال پیش بنیاد انسان شناسی سلطنتی نشانِ لوسی مایر را برای انسان شناسیِ کاربردی درنظر گرفت، یعنی شکلی از انسان شناسی که به “کاهش فقر و رنج، و یا شناخت فعال هویت انسانی ” می پردازد. یکی از حوزه های بدیهی استعمال آن هم فرآوریِ غـذا و خدمات پزشکی در زمان قحطی یا اقسام دیگر بلایا (از قبیل زمین لرزه و سونامی) است. گاها درچنین مواردی هم انسان شناسان پیشتاز هستند. مثلا در سال ۱۹۸۴ انجمن انسانشناسان آمریکا (AAA) برای گرسنگی، قحطی و امنیت غذایی در آفریقا یک یگان عملیاتی مستقر کرد:

هدفِ استفاده از انسان شناسانِ مطلع از شرایط آفریقا و بحران گرسنگی و نشست ها و انتشار ایده ها و روشهایشان آنست که انسانشناسان دارای بیـنش و قابلیت های منحصربفردی هستند که عملکرد سازمانهای دولت نهاد (IGO) و مردم نهاد (NGO) را بهبود بخشیده و تصویرگر و پایان بخش بحران گرسنگی خواهند بود. (مـِســِر ۱۹۹۶: ۲۴۱(
حتی – شاید هم مخصوصا- در زمان قحطی هم یک نگاهِ نظام مند مفید خواهد بود و انسانشناسان هم با دقت به چگونگی مدیریت غـذا در جوامع و اِعمالِ این مدیریت می اندیشند.
بررسی ها در حوزه نظام غذایی، بالقوه نشانگرِ تمامی جنبه های فرآوریِ غـذا و استراتژی های مصرف می باشد… که برای جامعه و اهداگرانی که در برنامه های غذارسانی فعال هستند، و بطور جامع تر طرح های توسعه بخشی که به درکی بهتر از اهداف جامعه یاری گر می انجامد، مفید می باشد. (مـسـِر ۱۹۹۶: ۲۴۳،۲۵۵(
آرت هنـسن، بعنوان عضوی از یگان عملیاتیِ انجمن انسانشناسان آمریکا بر شکلی از تحقیق که به پیچیدگی های محلی بپردازد تاکید می کند:
هدف اصلی ما دست یافتن به روشهایی بوده است که به بهره وریِ بیشتری از انسان شناسان و دانشِ انسان شناسی ختم شده تا در زمانه قحطی به آفریقا و آفریقایی ها یاری رسانی شود. در آن زمان مساله اصلی ما آن بوده که برنامه ریزان و افرادِ مشغول در پروژه امدادرسانی درموردِ شیوه یاری رسانیِ آفریقایی ها به خود فاقد دانش کافی بوده اند و همین ناآگاهی ممکن بود منجر به عدمِ تاثیرگذاریِ خدمات و یا در بدترین حالت خودش به یک معضل بدل شود. (هنـسـِن ۲۰۰۲: ۲۶۳،۲۷۳(
کارِ هنـسِن برخی خطراتِ راهکارهای کوتاه مدتِ مذکور و این حقیقت که ظاهرا جوامع و اقتصادهای “محلی” هم همیشه درمعرضِ فشارهای خارجی هستند را یادآور می شود. حینِ کارکردن با روستاییان در شمالِ شرقِ زامبیا وی شاهد بوده که کاشتِ فراوانِ کاساوا آنان را قادر ساخته که جمعیت خود را با جذبِ مهاجران افزایش بخشند اما بعدها بدلیل هجوم آفات و ازبین رفتنِ کاساوا قحطی گریبانگیرشان شده. بعدها برخی تغییرات بنیادین در کشاورزی و تکنولوژی منجر به وابستگی شدید همین جامعه به ذرت شد؛ یعنی محصولی که کشتِ آن نیازمند کودهای گرانقیمت است و همین وابستگی هم مجدد به قحطی ختم می شود: “ماندگاری و قحطی شرایط پیچیده ای هستند که از فاکتورهای بومزیستی و اقتصادی و سیاسی تاثیرمی پذیرند. ماندگاری امری شکننده است و در حوزه محلی ماندگاریِ خودمحورانه یک توهمِ شکننده. مناطق محلی ایزوله و خودمحور نـیستند بلکه آسیب پذیرند” (هـنـسـِن ۲۰۰۲: ۲۶۱-۲(
حل مساله نابجانشینی
فقـدانِ زمین و بالطبع نبودِ شرایط زندگی برای گروهها تنها یکی از دلایلِ نابجانشینیِ جمعیت است. قحطی و سیل، تخاصماتِ سیاسی، شرایط محیطیِ نابسامان، رشد شهرها، فشارهای اقتصادی و توسعه روبناییِ وسیع (مثلا سدها) منجر به افزایش آمار مهاجرین شده است. زمانی که پناهجویان بی هیچ ذخیره ای وارد کمپ های پناهجویی یا دیگر کشورها می شوند به نیروی انسانی امداد رسان احتیاج است تا بسانِ دیگر اشکالِ آن، کمک رسانی به نحوی صوت پذیرد که نیروهای امدادی واجد درکی از باورهای فرهنگی و ارزش های مهاجرین باشند تا مسمرِثمرتر عمل نمایند.
اما ارزیابیِ تاثیراتِ نابجانشینی و مهاجران هم به نوبه خود معضلی است. مایکل سـِرنا هشت مشکل اصلی که نتیجه نابجانشینیِ گروههای جمعیتی است را متذکر می شود: ” فقدانِ زمین، فقدانِ شغل، فقدانِ سرپناه، انزوا، عدم امنیت غذایی، افزایش آمار مرگ و میر، فقدان دسترسی به منابع مشترک ثروت و بی نواییِ اجتماعی” (سـِرنا ۲۰۰۰: ۱۹)
برنامه های انتقال جمعیت هم چندان کافی نـیستند: برای مثال، ساتیـش کـِدیا و جان وَن ویلینگن (۲۰۰۵) شاهد این بوده اند که درنتیجه ساخت سد برفرازِ آمازون خیلی از جوامعی که در دره های این رود ساکن بودند بدلیل شیوع بیماری (مالاریا و لیشمانیاسیس) و چندپارگیِ جامعه ثابت پیشین مجبور به کوچ به مناطق بالادست حاشیه رودخانه شده اند.
ارزیابیِ تاثیراتِ نابجانشینی زمانی حائز اهمیت می شود که پناهجویان یا مهاجرین اقتصادی وارد کشوری کاملا متفاوت از وطن خود شده باشند؛ البته انسانشناسان زیادی هم هستند که به مطالعه اقلیتهای نژادی و فرهنگی ساکن در جوامعِ  دور از وطن مشغولند.
برای مثال کتی گاردنر (۲۰۰۲) که بعنوان یک مشاور در آژانس توسعه خارجی مشغول بکار بوده پس از برخورد با افرادِ سالخورده بنگالی در شرق لندن به کشف تجربیاتشان از مهاجرت به بریتانیا و عواقبی که مهاجرت آنها برای مدیریت سالخوردگی و بیماری دارد پرداخته است. مارگارت گیبسون (۱۹۸۸) به تجربه کودکان مهاجر مکتب سیخ که در دبیرستانی در آمریکا مشغول به تحصیل بوده اند نظر انداخته و آیـوا اُنـگ هم تغییراتِ فرهنگی که در جوامع مهاجر چینی در سراسر جهان صورت پذیرفته را بررسی کرده است: “امروزه چینی های مهاجر نقشی کلیدی در رشد اقتصادیِ منطقه آسیاپاسیفیک ایفا می کنند. از چه جهت فعالیتهای برون مرزیِ آنان و نقششان در درونِ چرخه سرمایه داریِ جهانی ارزشهای فرهنگی آنان را تغییر داده است؟” (اُنـگ ۲۰۰۲: ۱۷۳)
جوامع مهاجرِ کاملا متغایر در کانون تمرکز کارِ کریستوفر گریفین هستند. او ابتدا از آموزه های انسانشناسانه خود در سـِمتِ سرپرست Westway که یک کمپ ثابت برای اقامت کولی ها و مسافرین در غرب لندن می باشد بهره برد. درآنجا وی درکنارِ انجامِ  شغل خود قادر بود به یک کارِمیدانیِ قومنگارانه هم بپردازد و درباره تاریخ کولی ها، زندگیِ چادرنشینیِ انها، روایت هایشان از مهاجرت و تجربیات گاها دشوارشان از روابط نژادی بنویسد.
فهـمِ نـژاد و نـژادپرستـی
آن شناخت فرهنگی که از انسانشناسی حاصل می شود در فهمِ مسائل مربوط به نژاد و نژادپرستی واجد اهمیت است و [به همین دلیل] شماری از فعالیتهای فعالانِ آژانس ها وقـفِ دفاع از حقوق بشـر و ترغیبِ تحملِ فرهنگ مغایر می باشد. نظرات حولِ مساله “نژاد” غالبا در اختلافات “مذهبی” و “قومی” شفاف نـیستند و درنتیجه  برای حل تخاصمات شدید درون گروهی که طی محدودیت های فرهنگی، سیاسی و مذهبی رخ می دهد نیاز مبرمی به مهارتهای انسانشناسی است. (وولف و یانگ را ببینید ۱۹۹۶).
حل این دست تخاصمات تاحد زیادی بستگی به فهـم و بالطبع تحملِ “دیگری” دارد. برای مثال جـِین کووان که مشغول مطالعه اقلیت بلغاری در یونان و یوگوسلاوی سابق است هنگام رسیدگی به مسئله حقوق بشر درواقع چگونگیِ نظارتِ ارگانهای بین المللی من جمله ملل متحد (League Of Nations) بر توافقنامه ها و شیوه پیگیریِ مطالبات اقلیت ها حول مساله حقِ تفاوت و استقلال را مورد ارزیابی قرار می دهد (کووان ۲۰۰۰( و  به تصادمات گاها شدید میان سازمانهای حکومتی، انقلابی ها، اقلیت های مدعی، بروکراتهای بین المللی، دیپلماتها، سازمانهای مردم نهاد و رسانه می پردازد و نتیجه کار وی هم موجب سهولت بخشی به ارتباط و فهم بهتر میان این احزاب و درنهایت حل این تخاصمات می شود.
در اختلافات نژادی و غیره انسانشناسان یک نقش کلی مهم در به چالش کشیدن ذهنیت هایی که موجب این اختلافات می شود ایفا می کنند. تفاوتهای مذهبی اغلب بستر خوبی برای ایجاد تخاصم است و انسانشناسها هم به جایگاهی نایل شده اند که فاکتورهای پیچیده سیاسی، اقتصادی و اجتماعی که درپس این تخاصم خوابیده است را شناسایی کنند. برای مثال جاناتان بنتهال (۲۰۰۲) بر سیاستِ امدادرسانی در جهان مسلمان و سازمانهای مردم نهاد دینی متمرکز شد و ایده ها و فعالیتهای خیریه ها در فرهنگ اسلامی و نیروهای سیاسی و مذهبی که عامل ایجاد آنها بوده را مورد مطالعه قرار داد. هسـتینگنز دونان (۲۰۰۲) هم درحینِ تحقیق وسیعِ خود درباره اختلافات مذهبیِ درازمدت در ایرلند (دونان و مکفارلـِین ۱۹۸۹) به بررسی چگونگی شکل گیریِ فرهنگ های اسلامی پرداخت و بینشِ قومنگارانه وی در ارائه منظری دقیقتر ازروابط درون-گروهی مفید بوده است.
در جهان معاصر نظرات درباره “تروریسم” اهمیت مضاعفی یافته. دنیـل مـورتی (۲۰۰۶:۱۳) معتقد است که انسانشناسان در این حوزه  به طُرُق مختلفی می توانند مسمر ثمر باشند؛ مثلا با رجوع به تجربیات خود در کارِ میدانی با گروههایی که ممکن است منشا فعالیت های تروریستی باشند یا با درنظرگرفتن روشهای سیاسی و رسانه ایِ تروریسم  و شرکت جستن در تحلیلهایی که از دلایل و تاثیرات تروریسم سخن می گوید. اما این شکل از تحلیل تنها از جانب مری داگلاس و جـرالد مارس (۲۰۰۷) صورت پذیرفته؛ وقتی که تحقیق گروهیشان فاکتورهایی را خاطرنشان ساخت که منجر می شود اقلیتهای مخالف برای خود مرزهای سیاسی ایجاد کرده و به فعالیت های تروریستی دامن بزنند.
اگرچه تروریسم در اماکن متعددی رخ می دهد اما در دهه اخیر تمرکز اصلی بر گروههای فرهنگی مسلمان در مناطق اسلامی و دیگرنقاط بوده . [بدین جهت] از انسانشناسان خواسته شده تا اینگونه به این شکاف فرهنگی خاتمه دهند:
(۱)با ارائه تصویری متفاوت از پیچیدگی و انعطاف اسلام و فرهنگ اسلامی برای مخاطب غربی…(۲) نمایش فرآیندهای اقتصادی-اجتماعی و سیاسی که به رشد تروریسم و افراط گرایی اسلامی یاری می رساند… و سوم بیان این مهم که تفاوتِ انسان مسلمان و انسان غربی به آن شدتی که برخی معتقدند نـمی باشد و هر دوی آنها به یک اندازه قابلیت تاب آوری و افراطی گرایی دارند. (مـورتی ۲۰۰۶:۱۴)
مورتی چیزی درباره وظیفه مشابه انسانشناسان مسلمان نـمی گوید اما بدیهی است که در یک حوزه فراملی مانند انسانشناسی در تمامی کشورها  این فرصت برای محققین فراهم است تا تصویری گویاتر از دیگر جوامع ارائه دهند. محل تحقیقاتی خود مورتی اُشـِنیا (Oceania)بوده است، یعنی جایی که ملتهای کوچک مختلفی از خدمات امدادی ایالات متحده بهره جسته و حمایتشان از [شعار] “مبارزه علیه ترور” را ابراز کرده اند. برای نمونه:
گزارشات درباره “تروریسم” و “مبارزه علیه ترور” با نگرانی پیگیری شده است. در این مباحثات برخی حمایتشان از “تروریستهایی” که آنان را مبارز راه آزادی می نامند و معتقدند برای نیل به آزادی می جنگند را اعلام داشته اند. درنگاه تعداد کثیری دیگر، آمریکایی ها و متحدینشان در حمله به عراق هیچ حقی نـداشته اند… با یک تاریخ محلی از استعمار که شامل پنج دهه استثمار، غصب زمین و منابع طبیعی و چپاول بدست قدرتهای غربی می شود مشاهده همدلی برخی با عراقی ها و اوسام بعنوان محافظین پیشروی عراق دربرابر غرب چندان عجیب نـبود.
بله، علی رغم همدلی با این قبیل مبارزات اما همچنان از “تروریستها” با تشویش و ابهام یاد می شد. (مـورتی۲۰۰۶: ۱۴)
تحقیقات بـریجیت بروشلر بر روی گروههای اسلامی در اندونزی درمورد روشهایی است که ایده های بنیادگرایانه  از طریق آن در فضای مجازی نشـر و اشاعه می شوند :
اینترنت به ابزار مهمی برای سیاستهای اطلاعاتی و گروههای رادیکال مسلمان مبدل شده است… چارچوبِ ارتباطیِ پیروانِ اهل سنت و جامعه رسول (FKAWJ)… مبارزین خود را که لشکر جهادیون نامیده می شود در آوریل ۲۰۰۰ به آمبون فراخواند تا در برابر “مهاجمین مسیحی” از برادران مسلمان خود در جنگ ملوکان حفاظت کنند؛ جنگی که با چندین بازیگر به فضای مجازی هم کشانده شده بود… با چنین استراتژی بازیگران مجازی تصویری خلق کرده و هویتی ساختند که هرچند با فلسفه انضمامی شان همخوانی دارد اما فراتر از آن می رود. (بـروشلر ۲۰۰۴:۲۶۷)
همانطور که این مثالها روشن می سازد، راهکارِ این تخاصمات در سراسر جهان و کاهش سطح فقـر و بیماری بیشتر به عملی بستگی دارد که یک فهمِ فرافرهنگی ایجاد نماید. متاسفانه کارهای بی شماری باید در این حوزه صورت گیرد اما افرادی که چنین مسئولیتی را متقبل می شوند حداقل باید احساس کنند که دست به عمل ارزشمندی زده و امید به ایجاد تغییر داشته باشند.

فصل سـوم: انسانشنـاسی و تـوسعـه

درنقـدِ تـوسعه
انسانشناسیِ تـوسعه وجوه مشترک زیادی با انسانشناسی امدادرسانی دارد و اغلب نیازمند مشارکتِ حوزه های گوناگون بوده و تقریبا همیشه شامل تعامل بین گروههای فرهنگی مختلف هم می باشد و دیرزمانی است که به لطف صنعت ترجمه اشتیاق زیادی در انسانشناسان برای بررسی این حوزه پدید آمده. یعنی همانطور که دسترسی به امر امدادرسانی ایجاب می کند آنها معمولا فرآیند توسعه را تحلیل کرده و درسطوح مختلف فرآیندِ تحلیل همکاری لازمه را هم با آژنس های بین المللی، حکومت ها و پذیرندگان فعالایتهای توسعه محور این سازمانها دارا می باشند. هرچند اشتراکات زیادی دربین این حوزه ها وجود دارد اما تفاوت اصلی آنجاست که اگرچه امر امدادرسانی ضرورتا قرار نیست نقشی فراتر از احیای شرایط متزلزل موجود ایفا نماید، اما اصل بنیادین توسعه بر تغییرات خلاقانه استوار است (اُلیویر دوساردان را ببینید ۲۰۰۵). بنابراین اگرچه توسعه هم مانند امدادرسانی معمولا به مثابه یک مشکلِ نیازمندِ به راهکار یا شرایطِ محتاج به رسیدگی تصویر می شود اما بهتر است آن را معادل” تغییرِ اقتصادی و اجتماعی نسبتا برنامه ریزی شده” تفسیر کنیم (هوبارت ۱۹۹۳:۵).
بنابراین ایده توسعه براین فرضیه استوار است که اهدافی سیاسی، مادی و فن آوری_محوری وجود دارند که تمامیِ جوامع مشتاقِ رسیدن بدان می باشند و کشورهای ثروتمندتر باید دیگر کشورها را در نیلِ به این اهداف یاری نمایند. این اصل درظاهر تقریبا عاری از ایراد است، مخصوصا وقتی گروههای متعددی در سراسر جهان برای زنده ماندن دست و پا می زنند، اما پرسش های مهمی هم برای مطرح شدن موجود است. کاملا فارغ از این حقیقت عملگرایانه که زندگیِ جاه طلبانه، حتی برای اقلیتی در جهان، به این دلیل که منجر به صرف فراوان انرژی و منابع می شود از نقطه نظرِ بومزیستی معقول نـیست ( باید سرراست اشاره کنیم)، سوالات پیچیده بیشتری هم وجود دارد که به ارزشهایی که “ایده آل” تعبیر می شوند اشاره دارد و به هزینه های اجتماعی و فرهنگیِ تغییر روشهای سنتی زندگی  به یک شکل “مدرن” متجانس تر که به رشد ثابت اقتصادی و اقسام صنعتی تولید بسنده است می پردازند.
“تـوسعـه” یک ایده به شدت اروپایی و آمریکایی است که در زمانه پس از جنگ ظهور یافت (آرس و لانگ ۱۹۹۹: ۵). نگرشها و سیاستهای مربوط به آن هم بر فرضیاتی استوارند که راجع به برتری ملتهایی است که با موفقیت خود را مدرن ساخته اند و همچنین کشورهای “عقب افتاده” یا “توسعه نیافته” ای که “جهان سوم” نامیده می شوند و در حوزه فن آوری و دانش پیشرفت چشمگیری نـداشته اند اما توسعه به داد آنان خواهد رسید؛ فقط مشکل آنجاست که سنتهای محلی مانعی بر سر راه “پیشرفت” هستند که باید حذف شوند و یک رابطه “توسعه بخش” با جهان سوم ایجاد شود که مظاهر اروپایی و آمریکایی را به مثابه الگو قرار دهد (اسکوبار ۱۹۹۵).
ازآنجایی که انسانشناسان با گروههای مختلف فرهنگی سروکار دارند، کاملا آگاهند که برای این مدلهای مسلط جایگزینهای زیادی وجود دارد اما به مثابه تحلیلگران اجتماعی شاهد این هم هستند که برخی روابط متنوع قدرت-محوری هم موجود است که درگیرِ امر توسعه می باشنداما چندان به مقاصد بشردوستانه وقعی نـمی نهند.
ازآنجایی که اهداف بشردوستانه جایی در این مناسبات نـدارند، لازم به یادآوری است که توسعه تجارت بزرگی است… هرشکلی از امر توسعه نه تنها برای صنایع غربی درگیر در آن، بلکه برای آن حکومتهایی که گیرنده کمک هستند و آژانسهای مرتبط با آن هم سودآور می باشد. و درنتیجه رساندن کمکهای توسعه بخش و وسعت یافتن بازارها برای تولیدات کارخانه ای درطی این فرآیندها موجب برهم خوردگیِ تعادل می شود…همان فرآیندهایی که طی آن کشورهای درحال توسعه، تولیدگر اصلی مواد خام و نیروی کار ارزان هستند. به نحوی، ایده “توسعه نیافتگی” به خودی خود و ابزارِ کاهنده مشکلاتِ ناشی از آن بر منطق قدرتمندِ چگونه بودگیِ جهان شکل یافته اند. (هوبارت ۱۹۹۳: ۲)
جنبه مهم انسانشناسی توسعه همانست که:
لائورا نادر بیش از یک دهه قبل یادآور شد، یعنی “مطالعه دقیق تر” و نگاه به سازمانها، فرآیندها و سیاستهای بسیط تر… انسانشناسانِ توسعه  زبانِ وضع کنندگانِ سیاست و اقتصاددانان کلان را هم بیآموزند، همانهایی که اصلاحات اقتصادی و مالیشان تاثیراتِ فراگیری  در مناطق مختلف جهان که ما در آنها فعالیت و مطالعه می کنیم دارد. (لیتـِل ۲۰۰۵: ۵۳)
یافتنِ سویه های بشر دوستانه در روزهای آغازین حضورِ انسانشناسی در امر توسعه به مراتب آسانتر بود اما انسانشناسانی چون دیوید پیت(۱۹۷۶) هم بوده اند که یک نظرگاهِ جزئی-نگرانه را برای آنچه بعدها به فرآیندی کلی نگرانه مبدل شد ارائه دادند. جوسلین گِرِیس که مشغول همکاری با آژانس های دولتی در استرالیا و آمریکا بوده است نظرش را درباره تردیدِ حضور در آنچه “مشارکت امپریالیستی غربی” خوانده می شود اینگونه بیان می کند ( اسکوبار ۱۹۹۱: ۶۵۹):
یک مشاور بانکی اخیرا از من راجع به فعالیت دانشگاهی ام پرسید. وقتی هم توضیح دادم که مشغول تحقیق بر امر سلامت مادران و فرزندان در روستاهای اندونزی بوده ام درباره فایده این تحقیق جویا شد… یعنی همانطور که فرصتی برای بهره گیری از دانش در راستای بهبود “جهان واقعی” ایجاد می شود درعین حال یکی از جاذبه های فعالیت در امر توسعه هم هست. هرچند که این نقطه نظر نسبت به امر توسعه و نقشِ انسانشناسان در آن ساده انگارانه بنظر می آید. (گریس ۱۹۹۹: ۱۲۴)
با رشدِ ایدئولوژی های بازارمحور یک دیدگاه تحلیلی تر از فرآیندِ توسعه درحالِ ظهور است و بخشِ مهمی از آنچه انسانشناسان به حوزه توسعه ارائه می دهند- بسانِ نقششان در حوزه امداد رسانی و غیره-  تحلیلی انتقادی است درباره فرآیندِ سیاسی و اجتماعی وسیع تری که بسترِ توسعه می باشد. که این تحلیل شامل آزمودنِ مسائلی که واقعا میانِ احزابِ درگیر رخ می دهد، تغییر در زبان و شیوه  معرفی گروهها، مشاهده آنچه براستی بر سرِ منابع می آید و برجسته ساختنِ رویه های مذکور میباشد. همچیم نقـدی در ایجادِ آگاهیِ عمیق تر درباره مسائل غامضِ مطرح شده در این حوزه به شدت مفید بوده است (ببینید نولان ۲۰۰۲، مـوس ۲۰۰۵، مـوس و لـوییز ۲۰۰۵).

ایجادِ یک فهـم
یونگ جو ژائـو
مشاور، DFID چین
من بعنوانِ “مشاورِ معیشتِ ماندگار و سازمانی” در بخش توسعه بین المللی بریتانیا (DFID) در بیجینگ چین کار می کنم. وظیفه من ارائه توصیات مفید در امر توسعه سازمانی و مسائل دولتی برای برنامه های کلیدی در توسعه روستایی، امکانات آبرسانی روستایی و بهداشت، مدیریت منابع آبی و اصلاحات مالی و سیاستهایِ “چینِ درحالِ گذار” می باشد.
با طی کردنِ دوره های مطالعاتی در حوزه های محیطی و انسانشناسی از نظریه و کارِ انسانشناسی بهره می برم. منتقدین انسانشناسیِ توسعه و حکومت در صنعتِ توسعه در توانمند ساختنِ فهمِ من از اهمیتِ سازمانها و حکومت در دستیابی به اهدافِ حاصله نقش ارزشمندی ایفا کرده اند. بعنوان یک مشاور تلاش دارم تا از کارِ توسعه و تدابیرِ حکومتی، نقدی انسانشناسانه ارائه داده و در ایجاد یک همکاری موثر بین حاکمیت، آژانسهای درگیر، جامعه مدنی و دیگر سازمانها  همکاری داشته باشم.

حمایت از رویکردِ عوام-محور
روث دیـِرنلی

ACTSA
من در مقطع کارشناسی ارشد کاملا بر نقدِ صنعت “توسعه” و سیاستهای پیرو آن تمرکز داشته ام. من به تغییرات ساختاری که ممکن بود در روشهایی که به “توسعه” می انجامد مفید باشد علاقمند شدم. ظاهرا فرصتهای فراوانی برای فارغ التحصیلان انسانشناسی در زمینه توسعه/سازمان مردم نهاد فراهم می باشد. به نظر من، اینها صنایعی هستند که از بینشِ انسانشناسانه منتفع خواهند شد. برای ایده آلها هم آسان خواهد بود اگر وارد عرصه نشده و از اهداف بوروکراتیک/سازمانی سود ببرند. بعنوان کسی که تازگی فارغ التحصیل شده همچنان به این ایده می اندیشم که اصول و اخلاقیات انسانشناسی خود را با اصول منطقه کاری خود تنظیم نمایم.
اخیرا هم بعنوان یک کارآموز در یک سازمانی غیرانتفاعی بنام ACTSA که آغازگرِ نخستین جنبش ضدآپارتاید می باشد مشغول بکار هستم. سازمانی که از سال ۱۹۹۴ بر اهداف بلندپروازانه تری برای آفریقای جنوبی چون دموکراسی و رهایی از مقروضات جهانی و حضور فعال در بازار آزاد متمرکز شده است. طی همکاری نزدیک با کمپینهای مرتبط با این سازمان به این ایده رسیده ام که از بینش انسانشناسانه ای که حامی رویکرد عوام-محورانه سازمان می باشد بهره بجویم.
انسانشناسی تفکر نقادانه، تحلیلگرانه و هدف محور را موجب می شود و اینها همه را در حل مشکلات روزمره در یک فضای حرفه ای بکار می بندد. ضمنا، فهم انسانشناسانه توانایی فرد را در عمل همراه با تدبیر افزایش می دهد تا همکاری با نظرات متغایر نیز فراهم شود.

طیِ امرِ توسعه
هرچند انسانشناسان در فعالیتهای توسعه محور هم به شدت مشارکت دارند اما  روشن ساختن حقایق در سطح محلی هم به اندازه مشارکت حیاتی می باشد. آلبرتو آرس و نورمن لانگ (۱۹۹۹:۲) معتقدند “احتیاجی مبرم” به داده های تحقیقاتی قومنگارانه و تجربی می باشد تا واقعیات محلی بازگو شده و به آژانسهای توسعه انتقال داده شود. این داده ها در تمامی مراحل حیاتی هستند: مثلا برای خلقِ الگوی مناسب برای پروژه ها؛  برای اطمینان حاصل کردن از اینکه این الگوها با احترام به عقاید و ارزشهای فرهنگی و محلی استعمال شده و خروجی و پیشرفت حاصله مورد ارزیابی قرارمی گیرد.