انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

مسائل بین نسلی، مسئولیت دهی به جای تصدی گری: گفتگو با ناصر فکوهی محمد جواد استادی

نسل ها، در مفهومی خطی و در پیوستاری معنایی از لحاظ جامعه شناختی می توانند نوعی تجسم تداوم و پایداری نظام اجتماعی باشند که البته می توانند خود را صرفا باز تولیدی مکانیکی بکنند و یا تلاش شود در آنها با برنامه ریزی، وضعیت نظام اجتماعی را بازتولید کرد. نظام های سیاسی کنونی در جهان ، امروزه عمدتا در پی بازتولید نظام های اجتاعی را هدف گرفته اند.

اساساً چه نقشی برای نسل‌های اجتماعی در مفهوم تمدن‌سازی می‌توان در نظر گرفت؟

نسل ها، در مفهومی خطی و در پیوستاری معنایی از لحاظ جامعه شناختی می توانند نوعی تجسم تداوم و پایداری نظام اجتماعی باشند که البته می توانند خود را صرفا باز تولیدی مکانیکی بکنند و یا تلاش شود در آنها با برنامه ریزی، وضعیت نظام اجتماعی را بازتولید کرد. نظام های سیاسی کنونی در جهان ، امروزه عمدتا در پی بازتولید نظام های اجتاعی را هدف گرفته اند و برای این کار صرفا جای انتقال سرمایه مستقیم روی مدل کلاسیک انباشت و توزیع الیگارشیک سرمایه اقتصادی را به پیچیده کردن نظام سرمایه ها و توزیع نامتقارن و پیچیده آن داده اند که همراه با اشکال گسترده از دستکاری رسانه ای و فکری نظام های حسی و بهره برداری به بدترین شکل از موقعیت های پیشرفته فناورانه انجام می گیرد. نتیجه نیز روشن است، یحران عمومی و عدم امنیتی که هیچ کس را در امان نگذاشته و چشم انداز انتقال نسلی را هر چه بیشتر به چشم اندازی دیستوپیایی چه برای نسل های پیشین و چه برای نسل های کنونی تبدیل می کند ، چشم اندازی همان اندازه خطرناک برای موقعیت فرهنگی انسان که موقعیت او به مثابه گونه و به طور کلی برای طبیعت.

در بررسی‌های علمی چه ملاک‌ها و شاخص‌های مشخصی را برای طبقه‌بندی نسل‌ها می‌توان متصور شد؟

معمولا در علوم اجتماعی فاصله دو نسل را فاصله ای در نظر می گیرند که بر اساس سن میانگین ازدواج و سن میانگین برخورداری از نخستین فرزندان تعیین می شود. بنابراین هر اندازه در قالب کلاسیک، سن ازدواج و سن فرزند دار شدن بالاتر برود، فاصله بین نسلی نیز افزایش می یابد. اما در تعبیری مدرن تر می توان، لایه های درون یک نسل را بنابر مولفه های دیگری نیز از هم جدا کرد مثل سبک زندگی، سلائق هنری، عقاید سیاسی و اجتماعی، میزان آموزش، گستره و عمق زبان، نظام های نشانه شناختی و غیره، که می توانند برای مثال در یک نسل به صورت عمودی (با فاصله سنی) و یا افقی ( با سنین نزدیک به هم) تفاوت جامعه شناختی و نسلی به وجود آورده و تا حد تنش پیش بروند.

مهم‌ترین عواملی که موجب گسست نسلی و در مقابل آن پیوند نسلی می‌گردند چیست؟ با نگاه به جامعه ایرانی.

گسست یا پیوند نسلی از مولفه های بی شماری تبعیت می کنند که حتی ار معیارمان جامعه ایران باشد، باید تنوع بی پایان کنشگران آن را از لحاظ اقتصادی،منطقه ای، قومی، سیاسی، سبک زندگی، منشاء اجتماعی، میزان سرمایه های اجتماعی و نمادین و فرهنگی و غیره در نظر بگیریم. بنابراین نمی توان به راحتی از یک یا چند مولفه محدود صحبت کرد. اما اگر به جامعه کنونی بنگریم به نظر من اولا ما بیشتر شاهد گسست هستیم تا پیوستار و همبستگی نسلی و ثانیا این گسست عمدتا به فروپاشی نظام های ارزشی سنتی و عدم جایگزینی آنها با نظام های ارزشی مدرن بر می گردد که به اختلال و اسیب جدی در نظام های نشانه شناختی، زبان شناختی، شناختی و فرهنگی در بین نسل ها منجر شده است. ماجرا به گونه ای «برج بابل» است که در پیش چشمان ما می گذرد.

مکانسیم تغییر ذهنیت نسلی و هدایت آن بر اساس الگوهای مشخص به چه شکل است؟

تغییر ذهنیت ها همچون تغییر شیوه های کنش به سهولتی که عموما تصور می شود انجام نمی گیرد و قاعدتا ما در نظام های اجتماعی و نظام های کنش و ذهنیت یا تداوم روبرو هستیم تا با گسست و برای تغییر نیاز به زمان هست. اما پس از جنگ جهانی دوم، الزامات سرمایه داری لیبرال و سپس نولیبرال، جهان را به سوی نوعی جنون هدایت کرده است که وضعیتی انفجار انگیز و غیر قابل مدیریت را ظاهر کرده است . وضعیتی که در آن طبعا کشورهای پیرامونی بیشترین ضربات را می خورند ولی کشورهای مرکزی نیز در امان نیستند، نگاهی به وضعیت زادگاه انقلاب های صنعتی و اطلاعاتی در اروپای غربی و امریکای شمالی و تخریب نظام های اجتماعی و فرهنگی آنها که به صورتی پایدار در بیش از چند دهه اخیر قابل مشاهده است، موضوع را به وضوح نشان می دهد.

وضعیت جوامع چند فرهنگی مثل کشور ما با گذشت زمان و توسعه‌یافتگی احتمالی به چه شکل قابل پیش‌بینی است؟

این کشورها در شرایط کنونی با موقعیتی بسیار حاد روبرو هستند که باید هر چه زودتر آن را درک کنند. زیرا با دو گونه فشار سروکار دارند: یکی فشار بیرونی حاصل از فرایند جهانی شدن آن هم از نوع نو لیبرالی اش که خود نیز با بحران سرو کار دارد و اغلب از کشورهای پیرامونی به مثابه آزمایشگاه های جامعه شناختی و سیاسی استفاده می کند و فرایندهای نا معلوم و مبهم و غیر قابل پیش بینی و برنامه های گاه کاملا بی پایه خود را در آنها به آزمایش می گذارد بدون آنکه کمترین دغدغه ای نسبت به سرنوشت این کار ها داشته باشد. اما از سوی دیگر کشوری مثل کشور ما با یک فشاری درونی نیز سرو کار دارد : فشار حاصل از اسطوره های ملی گرا و شوینیسم های مرکزی متکی بر توهماتی نسبت به گذشته و آینده و در برابر آنها اسطوره های قومی و به همان اندازه خیالین. کشوری همچون کشور ما، کنشگرانی دارد که بیشتر با رویاهایشان زندگی می کنند و ترجیح می دهند زندگی کنند تا با واقعیت هایی که درسطح ملی و بین المللی آنها را احاطه کرده اند. مسائل را نه در برش همزمان و نه درزمان ملی می شناسند و نه در سطح بین المللی. آنها مثل بازیگرانی هستند که در یک بازی ناشناخته این سو و آن سو می دوند و تصور می کنند که حرکاتشان معنایی دارد و آنها را به جایی می رساند و اغلب هم در نقش قربانی کننده قرار می گیرند و هم در نقش قربانی. از این رو هر چه زودتر به خود بیایند و نسبت به خطراتی که از دورن و برون احاطه شان کرده است آگاهی بیابند شانس بیشتری ممکن است در این بازی خطرناک داشته باشند. اما متاسفانه مثل گریزی در این موقعیت حرف اول را می زند ، بنابراین خطرات دائما افزایش می یابند. امروز در کشور ما کمترین توجه به بالا رفتن نیازهای هویتی و سرعت سرسام آور آن در جامعه ای که به یک چشم بر هم زدن از موقعیتی روستایی به موقعیتی شهری رسیده است نمی شود و همه اعم از سنتی و مدرن تصور می کنند که نظام اجتماعی را می توان براساس «اراده گفتمانی» تغییر داد و مدیریت کرد. ای امری بسیار خطرناک است.

نوع رابطه فرهنگ و نسل به شکل است؟ در واقع کدام یک بر دیگری تأثیرگذار است؟

شکل ومحتوا از یکدیگر جدا نیستند، جدا کردن دال و مدلول یک فرضیه روش شناختی زبان شاختی است و در جامعه شناسی و فرهنگ کمتر معنایی دارد همچنان که جدا کردن امر مادی و امر غیر مادی، عینیت و ذهنیت، درون و برون وغیره در اینجا جایگاهی جز توهم زایی ندارد. به همین دلیل است که اختلالات نشانه ای درسطح نظام اجتماعی که امروز مثلا ما را بیشتر با شکل روبرو کرده است و به نظرمان مسائلی صرفا شکلی می آید در حقیقت مسائل عمیق محتوایی را نیز به همراه دارند که عدم توجه به آنها پی آمدهایی سخت به همراه داشته و خواهد داشت.

در سیستم تربیتی، جایگاه برنامه‌ریزی تربیت با نگاه نسلی به چه شکل باید باشد؟

تربیت بیشتر به مثابه امری تعیین کننده به خودی خود، یک توهم است که بیشتر در قرن نوزدهم و بیستم معنا داشت زیرا می توانست به وسیله نظام های آموزش و پرورش هنجارمند و کلاسیک مثل مدرسه و دانشگاه کنترل و هدایت شود. در حال حاضر شبکه های اجتماعی، زندگی روزمره، مبادلات خرد و بسیار ی عوامل دیگر نقش بسیار بیشتری بر کنش و ذهنیت افراد دارند تا تربیت به آن گونه که اندیشیده می شود. ایدئولوژی ها و به طور خاص ایدئولوژی تربیتی بیشترین نقشش در قانع کردن خودش نسبت به مفید بودن خودش است وگرنه تاثیرش بر نظام اجتماعی در حال نزدیک شدن به صفر و گاه حتی منفی شدن است.

در جوامع توسعه‌یافته نگاه به تربیت نسل آینده بر چه اساسی است و چه مدل‌ها و شاخص‌هایی مد نظر قرار می‌گیرد؟

بستگی دارد که از کدام جامعه صحبت می کنید ، اغلب جوامع «پیشرفته» نولیبرال امروز چشم اندازی در برابر خود ندارند و تمام نظام های ارزشی خود را صرف اثبات اصالت بازار سرمایه داری متاخر کرده اند و شبیه همان سرمایه داری ِ آدم خواری هستند که به قول لوفبور همه محیط را خورده و حالا مشغول خوردن اندام خودش است. شاخص ها عمدتا به جهان دیروز بر می گردند و اصرار دارند واقعیت هایی بدیهی همچون فروپاشی سیستم های ارزشی و خشونت فراگیر را ندیده بگیرند آرزو کنند معجزه ای اتفاق بیافتد و همه چیز به جای خودش برگردد. طبعا معجره ای در کار نیست. وضعیت به حال خود رها شده، نمی تواند امید به انفجارهایی هر چه بزرگتر را درون ذهن ها و کنش ها داشته باشد و این چیزی است که شاهدش هستیم.

تربیت نسلی چگونه باعث شکل‌‌گیری و حاکم شدن اعتماد اجتماعی می‌گردد؟

تربیت نسلی به معنایی که در قرون گذشته حتی قرن بیستم تعریف می شد دیگر تقریبا وجود خارجی ندارد. هر چه زودتر این موضوع را درک کنیم بهتر می توانیم شرایط جدید را بفهمیم و خود را برای مدیریت آن آماده کنیم. برعکس هر اندازه خواسته باشیم با بازی های زبانی واقعیات را نادیده بگیریم همچون کسی که در باتلاقی با دست و پا زدن بیشتر و سریعتر غرق خواهد شد ، به نابودی خود کمک کرده ایم. اعتماد اجتماعی شاید هنوز ممکن باشد اما نه به شکل و شیوه ای که قرن ها از آن گذشته است. متاسفانه عدم درک این مسئله چاره ای باقی نمی گذارد جز متوسل شدن به روش های آمرانه و خشونت آمیز به مثابه روش هایی که همواره در کوتاه مدت می توانند پاسخگو باشند اما در میان دت مخرب ترین روش ها هستند و درست به صورت معکوس عمل می کنند.

در جامعه ایرانی فاکتور دین در تحول نسلی چقدر قدرت ایفای نقش دارد؟

عامل دین در جامعه ایران بسیار اهمیت دارد و یکی از بزرگترین منابعی است که می توانیم از آن برای جلوگیری از فروپاشی نظام اجتماعی و ارزشی استفاده کنیم اما این امر در تضادی هر چه بزرگتر با اصرار ورزیدن بر مناسکی کردن و صوری کردن دین و در برابر آن کنار گذاشتن محتواهای عمیق دینی قرار داده شده است. اگر فکری به حال این انحراف بزرگ نکنیم بدون شک پا در جاده ای می گذاریم که در انتهایش پرتگاهی هولناک قرار دارد.

مهم‌ترین و سریع‌ترین ابزار برای تغییر هدفمند و برنامه‌ریزی شده نسل آینده از نظر شما چیست؟

سرعت در اینجا چندان معنایی ندارد، به این دلیل ساده که تغییرات کنشی و ذهنی ولو آنکه با سرعت تغییری سطحی بکنند، با همان سرعت و یا حتی بیشتر بار دیگر از عمق جایگزین خواهند شد و چه بسا که این بار شکل و محتوایی بسیار سخت تر و آسیب زا تر از گذشته خود نیز داشته باشند. بنابراین از سرعت و کارهای اراده گرایانه باید پرهیز کرد. اما مهم ترین ابزار به نظر من، مسئولیت دادن هر چه بیش از پیش به «سوژه» و به «خانواده» و به طور کلی به گروه ها و جماعت های مدنی به جای ادامه به روش تصدی گری دولت بر همه چیز است. مثالی بزنم امروز تقریبا در هیچ کجای دنیا اگر از یکی دو کشور کمونیست بگذریم، دولت ها، تلاش نمی کنند که مصرف رسانه ای مردم را در دست داشته باشند و از طرق آمرانه این یا آن رسانه را ممنوع کنند. به دو دلیل اول غیر کارا بودن این مسئله است ، هیچ نوع ممنوعیتی امروز از لحاظ فناورانه قابل پیاده کردن نیست بنابراین کار به ممنوعیت فناورانه محدود نشده و لزوما بخش بزرگی از انرژی جامعه را صرف اعمال آمرانه ، محاکمه و مجازات شهروندانی می کند که به این ترتیب وارد تنش با سیستم می شوند و بی جهت پیاده نظامی خواهند شد برای هر کسی که بخواهد آن سیستم را به هم بریزد. دلیل دوم هم اینکه ممنوعیت های آمرانه در موج دوم خود بعد از آنکه به ظاهر از یک کنش جلوگیری می کنند بر اثر فرایند واکنش به شدت همان کنش را تقویت می کنن و بنابراین رویکردهای آمرانه و تصدی گری دولتی در این زمینه در واقع راهی نه برای جلوگیری از انتقال میراث منفی از یک نسل به نسل دیگر بلکه راهی برای تسهیل و سرعت بخشیدن به این کار است. هم از این رو بهترین ابزار افرایش آزادی های فردی و اجتماعی همراه با مسئولیت پذیری هر چه بیشتر شهروندان است. در چنین حالتی بدون شک هر چند ممکن است در کوتاه مدت جامعه دچار برخی مشکلات و افراط ها شود امکان در میان مدت و دراز مدت به اهداف خود دست می یابد.

آیا می‌توانید مدل و الگوی مشخصی را با ویژگی‌های ایران برای تربیت نسل آینده پیشنهاد فرمایید.

الگوی مشخصی وجود ندارد. زیرا ایران کشوری بسیار خاص است هم از لحاظ ژئوپلیتیک آن، هم از لحاط میزان تکثر فرهنگی اش و هم از لحاظ تکثر سبک های زندگی و نسلی و سرمایه های اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی . با وجود این، قرار داشتن ما در خاور میانه، در میان کشورهای اسلامی، در میان کشورهای در حال توسعه، و ابزارها و چشم اندازهای ما برای بهبود هر چه سریع تر موقعیت مادی و غیر مادی شهروندانمان ، مشخصاتی هستند که امروز در برخی دیگر از کشورها با تمدن های باستانی نظیر چین و هند نیز دیده می شود به نظر من در مقایسه این دو کشور، مدل چینی مدلی بسیار بد است زیرا دقیقا به راه سرمایه داری آمریکایی رفته است و نتیجه این امر نیز دیر یا زود احتمالا به صورت یک انفجار بزرگ در این کشور ظاهر خواهد شد، انفجاری که جهان را نیز به خطر خواهد انداخت (چون این کشور تبدیل به کارخانه صنعتی دنیا شده است). اما مدل هندی هر چند به دلیل فقر بسیار بالای این کشور با موفقیت کمتری همراه بوده است، اما این موفقیت به جای آنکه مثل چین در ظاهر و در مناطق خاصی همراه باشدف به صورت دموکراتیک در این کشور توزیع شده است و توسعه در دراز مدت و به صورتی پایدار برنامه ریزی شده است. از این رو فکر می کنم این مدل خوبی می تواند باشد. در عرصه ای دیگر برخی از تجربیات در مدل ترکی توسعه و سیاست های اجتماعی با توجه به اسلامی بودن و رو به توسعه بودن این کشور نیز می تواند برای ما قابل تامل باشد. امریکای لاتین نیز از بعدی کاملا متفاوت مثلا در رشد علم به نظر من مدل خوبی است. بهر حال بیشتر از آنکه به دنبال مدل باشیم بهتر است که در فکر تحلیل دقیق وضعیت خودمان باشیم و بتوانیم خودمان را مدیریت کنیم. در طول تاریخ ایران خود به دیگر سیستم ها، مدل می داده است و امروز نیز باید به همین سو حرکت کنیم و نه آنکه چشممان به دست دیگران باشد. بنابراین استفاده از تجربیات دیگران بسیار خوب است اما تقلید نه لزوما به ویژه تقلید از کشورهای سرمایه داری متاخر مثل آمریکا و سیاست ها نولیبرالی آنها به منزله خودکشی سیاسی و اقتصادی و اجتماعی است که اگر انجام شود، بدون شک این کشور را به باد خواهد داد.

این گفتگو با «گفتمان الگو» شماره یک دی ماه ۱۳۹۲ انجام شده است.