مثلث اندوه محصول ۲۰۲۲ اثر اخیر روبن اوستلوند، که برنده نخل طلای کن شده، داستان زوج جوانی است که هر دو در شغل مدلینگ فعالیت دارند و ماجرای کشمکشهایشان میان خودشان و در اجتماع اطرافشان، ابزاری برای بازنگری به نگاه غالب در دنیای امروز و ذات پیچیده بشر میشود. این فیلم، روایتی است در سه فضای متفاوت که به نابرابریهای بحثانگیز در مصداقهای مختلفِ جهان معاصر میپردازد؛ نقشهای جنسیتی، سرمایهداری، مصرفگرایی، فروش اسلحه، کنترل بدنها.
فیلم با پشت صحنه مدلهای مذکر آغاز میشود و دوربین در میان مردان نیمبرهنهای میچرخد که درآمدشان یک سوم همتایان مونثشان است. اینجا یکی از اندک نقاطی در جهان است که کفه نابرابری جنسیتی به نفع زنان متمایل شده است. یکی از این مردان جوان، کارل نام دارد که بدن و جایگاه جنسیتی او در جامعه و شغلش از طرفی، و در رابطهاش با دوستدخترش یایا، که او هم مدل مشهوری است، بستر روایت فیلم شده است. یک شب بعد از شامی در رستوران این موضوع مطرح میشود که چه کسی باید پول شام را بپردازد، زن یا مرد؟ آن هم وقتی در شغل مدلینگ، زنان بیشتر از مردانِ مدل دستمزد دریافت میکنند و دقیقا در چنین فضایی است که مرد دغدغۀ برابری نقشهای جنسیتی را دارد. گویا فیلمساز عامدانه دنیایی از کلیشه برعکس را متصور شده که در آن همه چیز به نفع زن است و دقیقا به همین خاطر اهمیتی به غیرمنصفانه بودنش نمیدهد. بحث طولانی این زوج در اتاق هتل، همانقدر که حوصله مخاطب را سر میبرد حوصله یایا را هم سر برده است. استدلال پرشور مرد برای برقراری تساوی جنسیتی به نظر زن بیاهمیت و شلوغ کاری اضافه میرسد، ممکن است برای مخاطب یاداور تمامی بحثهای جزیی و کلی باشد که در راستای ستم به زنان مطرح شده و بارها و بارها، توسط بخشی از جامعه غیرضروری و بیاهمیت تلقی شده و در جهان مردسالار اولویت نداشتند. بهانه زن برای حساب نکردن پول شام، نکتهای زیستی است. بزعم او مرد باید قابل اتکا باشد چون در آینده زن طی بارداری و پرورش فرزند نیازمند حامی خواهد بود. این توجیه زیستی هم میتواند یاداور برخی توضیحات جهان مردسالار ازجمله آزارهای جنسی یا عدم تعهد باشد که گفته شده به طبیعت و ذات مرد برمیگردد. حال در اینجا زن است که در کلیشه برعکس، وضعیتی زیستی را دستاویز سوء استفاده مالیاش میکند.
نوشتههای مرتبط
یایا به عنوان اینفلوئنسری مشهور به یک کشتی تفریحی دعوت شده و دوستپسرش را هم به همراه میبرد. نخستین افرادی که در این کشتی لوکس میبینیم، خدمهای هستند که مشغول شستن کف عرشهاند. بدین ترتیب بخش دوم داستان در فضای کشتی میگذرد که دو گروه را در مقابل هم قرار میدهد؛ صاحبان سرمایه و خدمه. شخصیتها و خرده روایتهای کشتی، به گونهای نمادین یادآور جهان امروزند که نئولیبرالیسم درآن غالب است. از یک طرف بخشی از افراد کم درامد به خدمت سرمایه داران درآمدهاند. و از طرف دیگر، گاه یک ثروتمند خَیّر با نیتی به ظاهر مثبت، برای آنان اجازه یا اجبار به تفریح قائل است. سرپرست خدمه، نیز زنی مصمم و وظیفهشناس است که با سخنرانی انگیزشی آنان را به اطاعت بی چون و چرا، به امید دریافت پول بیشتر تشویق میکند. او میتواند یادآور سخنرانیهای انگیزشی رایج در جهان باشد که انسانها را به تلاش بیشتر برای کسب درامد بیشتر و سپس مصرف بیشتر برای هزینه کردن این درآمد تشویق میکند. جهانی پر زرق و برق و پرحسرت، و تصور خوشبختی پوشالی. یایا خود اینفلوئنسری است که بخش عمدهای از زندگیاش نمایشی غیرواقعی است. او اذعان دارد که رابطه با پارتنرش تحت تاثیر تایید فالورهایش است، یا تظاهر به خوردن غذایی میکند که در واقعیت به آن حساسیت دارد. زوج پیری که تولید کننده اسلحهاند، شغلشان را در راستای حفاظت از دموکراسی توجیه میکنند و از قوانین محدود کننده سازمان ملل علیه نارنجک، گله دارند که باعث کاهش ۲۵ درصدی سودشان شده و به سلامتی عشق مینوشند. در ضیافت مجلل شام با کاپیتان، مهمانان که دارند از آشوب دریا بالا میآورند، همچنان به خوردن تشویق میشوند و ادامه میدهند. تمامی این افراد و موقعیتها، نمادی از دنیای امروزند که چگونه تجملات اضافی سرپوشی میشود بر نابرابری و سایر بحرانهای هر روزه بشر.
کاپیتان هم که مسئول اصلی اداره کشتی است، دائمالخمر است که در اغلب موارد اداره امور را به فراموشی سپرده است. پائولا، همان زن سرپرست خدمه، به بهترین نحوی همه چیز را مدیریت میکند تا کسی متوجه این بیمبالاتی نشود. اما نهایتا به دلیل همین رفتار کاپیتان، و عدم توجه به وضعیت آب و هوایی، مراسم مجللی که مهمانان با او شام میخورند، به هم میخورد و غذاهای گران قیمت و عجیب هم کمکی به بهبود اوضاع نمیکند. در این میان کاپیتان، کشتیِ توفان زده را فراموش کرده به بحث نظری با تاجر روس میپردازد. شاید او یادآور روشنفکران بیمصرفی باشد که عالم بیعملند و تمام مباحثاتشان کمکی به زوال جهان نمیکنند.
موقعیت کاپیتان آمریکایی با تفکر مارکسیستی در مقابل سرمایهدار روس با تفکر نئولیبرالی، مصداق دیگری از وارونه شدن کلیشههاست. در واقع این هر دو منتقد نظامی هستند که آنان را پرورش داده و از طرف دیگر بام افتادهاند. بحث در حالی که مسافران غرق در نگرانی و بیماریاند، ادامه دارد. فاضلاب سرریز کرده، کشتی غرق در کثافت و بینظمی شده و نهایتا با حمله خارجی غرق میشود. خدمه، بیاعتنا و بیخبر از سرنوشتشان تا لحظه آخر مشغول شستن کف سالن و سرویس دادن به مسافرینند. در این فضای آخرالزمانی، کاپیتان که به جای هدایت کشتی به بحث تئوریکش ادامه داده، مشغول شعار دادن بود و نقل قولی از مارکس خوانده بود «آخرین سرمایهداری که دار میزنیم همانی است که طناب دار را به ما فروخته». چند دقیقه بعد زوج تاجر اسلحه مصداقی برای همین اشاره مستقیم شده، در حمله دزدان دریایی به کشتی، با نارنجکی که ساخت کمپانی خودشان است کشته شدند.
بخش سوم و پایانی فیلم، وضعیت نجات یافتگان کشتی را در ساحل متروک روایت میکند. افرادی مستاصل که از روی واماندگی آخرین منورشان را هم شلیک کردهاند و حالا همه امیدشان به توجه ابیگیل، زن نظافتچی کشتی است که می تواند ماهی بگیرد و آتش روشن کند. فیلم در اینجا به تمام فیلمهای ژانر بقا شبیه است. انسان مدرن وقتی در موقعیت ناچاری قرار بگیرد از هیچ خشونت و عمل شنیعی رویگردان نیست. کارآفرین موفقی که روی کشتی، پولش را به رخ میکشید حالا سنگی به دست میگیرد تا الاغی را بکشد و همگان مشتقانه با خوردن گوشتش جشن بگیرند.
اما علاوه بر آن، موقعیت ساحل متروک کلیشه برعکسی را هم به تصویر میکشد؛ حال جهانی با ارزشهای متفاوت خلق شده است. در دنیای جدید زن نظافتچی نقطه مقابل یایا است. او میتواند خوراک تهیه کند و تواناییهای اوست که در این دنیا به کار میآید. شاید غمگینترین و در عین حال واقعیترین صحنه از زوال بشری در این فیلم وقتی است که سرمایهدار روس جنازه معشوقهاش را از آب میگیرد، در آغوش میکشد و جواهر گرانبهایی که برایش خریده را از دستش باز میکند و در جیب میگذارد. او که پیش از این، به واسطۀ سرمایهاش به خود اجازه میداد تا با همسر و معشوقش روی یک میز بنشیند و با هلی کوپتر سفارش نوتلا دهد، حال به همراه سایر مردان، از فقیر تا غنی به هیچ کاری نمیآید. فقط مدل جوان، کارل، است که به واسطۀ جذابیت فیزیکیاش مورد توجه ابیگیل قرار گرفته است. داستان، کلیشه مردسالاری را برعکس کرده که در آن مردانِ شکارچی، تامین کننده غذا و رفاه زنان بودند و در ازای آن طلب رابطه جنسی میکردند. سرمایهدار روس، ناتوان از تهیه مایحتاج اولیه، حال شعار سوسیالیستی که تمام عمرش را برخلاف آن زندگی کرده بود، برای ابیگیل تکرار میکند «هر کسی به اندازه تواناییاش کار کند و به اندازه نیازش مصرف کند». اما ابیگیل میل دارد برتریاش را به رخ همه بکشد، احترام و جایگاه خاص طلب کند و کارل را برده جنسی خودش سازد. حالا زنی میانسال و نه چندان خوشقیافه، رقیب سوپر مدل جوان، یایا شده است.
در آخر یایا دری از ساحل متروک به بقیه دنیا پیدا میکند. دری که نشانی بر پایان فرمانروایی رقیب عشقاش ابیگیل خواهد بود. او فرمانروایی در دنیایی کوچک و متروک را به بازگشت به جایگاه حقیرش در جهان قبلی ترجیح میدهد. پایان فیلم کلیشهای برعکسِ آغاز بشریت است؛ مشاجره دو زن بر سر یک مرد که به قتل با سنگ منتهی میشود و یادآور نزاع هابیل و قابیل است. ابیگیل، یایا را میکشد و برخلاف پایان کلیشهای و خوش فیلمها، تلاش مرد برای نجات او حتی پا نمیگیرد چه برسد به نتیجه.
به طور کلی، در مثلث غم فیلمساز علاوه بر این که نقدی بر قواعد جهان مدرن وارد کرده، تلاش داشته کلیه کلیشه های ذهنی را، در گستره وسیعی از جنسیت تا سبک زندگی و ارزشهای عرفی به چالش بکشد. هرچند فیلم پر است از نمادهای آشکار و نه چندان پیچیده که بشر امروز را به کشتی نشستگان غافل تشبیه کرده، اما مصداقها چنان به انسان معاصر شبیهاند که همچنان جذابیتش را برای مخاطب حفظ میکند.
کلمات کلیدی: مثلث غم، جنسیت، عدالت اجتماعی، نابرابری.