گفتوگو با مصطفی رحماندوست، نویسنده و پژوهشگر ادبیات کودک و نوجوان
نوشتههای مرتبط
مصطفی رحماندوست، متولد ۱۳۲۹، کارشناس زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران است. نام او با نشریهی رشد دانشآموز همراه است و همچنین بهواسطهی تألیفهایش در حوزهی شعر و قصهی کودک برایمان آشناست. رحماندوست، اوایل انقلاب، در هیأت مدیرهی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان فعال بود و اینک در انتشارات امیرکبیر مدیر «گروه شکوفه»، شاخهی ادبیات کودک و نوجوان این انتشارات، است که بهپیشنهاد خود رحماندوست آغاز بهکار کرده است. از رحماندوست بیش از ۱۱۶ اثر، بهصورت مجموعه داستان و مجموعه شعر، منتشر شده است.
در نظرپرسی از تاریخ هر رخدادی همواره دقیقتر آن است که نگاههای گوناگون به موضوع را بهعنوان مواد اولیه گردآوریم تا در نهایت شکلی با وضوح بالاتر نسبت به آن رخداد ترسیم شود. یکجا ایستادن و تصور دقتنظر داشتن، سقف بینش و نتیجهگیری ما را کوتاه میکند. بر آن هستیم در حوزهی تاریخ شفاهی، بتوانیم تصور و تصویر شفافتری از پروندهی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که در این شمارهی آنگاه واکاوی میشود، داشته باشیم.
مصطفی رحماندوست معتقد است «اکنون روزنههایی که برای کانون باقی مانده یکی انتشارات کانون است و دیگری کتابخانههایش. در طول سالهای اخیر هم میتوانم به جریان قصهگویی اشاره کنم که بیست سال پیش، به کانون پیشنهاد گسترش آن را داده بودم.» دیدگاههای کارمندان و مدیران کانون از زوایای گوناگون فرهنگی و فکری تکههای پازلیست که شما خواهید چید. مصاحبهی پیش رو کاوشی در سالهای همکاری رحماندوست با کانون است و شنیدن خاطرهها و تجربههای او برای اینکه بهقول خودش: «کانون بماند و خوب بماند.»
* در ابتدا بگویید جنس فعالیتهای امروز خود در حوزهی ادبیات کوک و نوجوان را تا چه حد مرهون تجربههایتان در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان میدانید؟
– قبل از انقلاب، یکیدو سالی کتابهای کانون را خوانده بودم، فقط در همین حد. بعد از انقلاب اما با کتابخانههای کانون آشنا شدم که آن سالها حدود سیصد تا بود، اما شنیدهام که اکنون به هزار تا رسیده است. بحث این پیش آمد که ما هم به کانون بپیوندیم و فعالیتی در این زمینه داشته باشیم. در زمان مرحوم بازرگان، مؤسسهای درست شده بود تا تمام مؤسسههای فرهنگی زیر نظر فرح را منحل کند. فرهنگسرای نیاوران، جشن هنر شیراز، کانون پرورش فکری و … خلاصه همهی اینها را شامل میشد. مرا هم دعوت کردند که دربارهی کتابهای منتشر شدهی کانون کاری بکنیم. آن موقع، آقای تهرانچی نامی مسئول انحلال کانون بود. من رفتم و دیدم که کانون واقعاً حیف است و پیرو این ماجرا رفتم به دیدار مرحوم مطهری و مرحوم بهشتی و گفتم که شورای انقلاب فرهنگی گویا مصوبهای داشته که میشود طبق آن مواردی را در نظر گرفت و این تلاشی که در کانون شده حیف است متوقف شود. بعد از این دیدار، موضوع دوباره به شورای انقلاب فرهنگی برده شد و نتیجه این شد که کانون برقرار بماند.
* همگام با پیشنهاد شما دوستان دیگری هم این موضوع را پیگیری کردند؟
– نه، اتفاقی را هم که در کانون افتاده بود، لازم است ذکر کنم. با اینکه همهی کانونیها اهل کتاب کودک بودند، اما در روزگار انقلاب به چپ گرایش یافتند و اعتصابهای خاصی راه انداختند. ما هم به این نتیجه رسیدیم که اصلاً کانون را ببندیم حالا که کارمندانش هم اینچنیناند! اما این رویکرد اتخاذ شد که کانون متناسب با آن روزگار بازسازی شود. هیأت مدیرهای برای کانون در نظر گرفته شد، از این قرار: دکتر خرازی (وزیر امور خارجه)، دکتر عبدالکریم سروش، دکتر شریعتمداری (روانشاس)، دکتر فیض (عضو یونسکو)، دکتر گلزاده غفوری، من و اگر اشتباه نکنم حسینی که اخلاق در خانواده را درس میداد. اینها اعضای هیأت مدیرهی کانون بودند.
* غیر از شما که در حوزهی ادبیات کودک کار کرده بودید، بقیه دوستان در این وادی صلاحیت داشتند؟
– نه، نه، بیشتر قصد داشتیم کانون مدیریت شود تا برقرار بماند. آقای خرزای و شریعتمداری تعلیم و تربیت خوانده بودند. آقای گلزاده غفوری هم نوعی از تعلیم و تربیت را کار کرده بود. بههرحال اینها بودند … خلاصه کانون ماند. جنگ که شد در اوایل جنگ، آقای خرازی وزیر تبلیغات جنگ شد. خیلی هم خوشبینانه فکر میکرد که جنگ بهزودی پایان میگیرد. به همین دلیل مدیر عامل کانون باقی ماند؛ اما وقتی کارش زیاد شد از کانون رفت و ادامه نداد. بعد از ایشان آقای زرین مدیر عامل کانون شدند.من وقتی آقای زرین هم مدیر عامل شدند، همچنان در کانون کار میکردم و مدیر نشریات بودم؛ ولی بیشتر در مدیریت برنامهی کودک تلویزیون حضور داشتم. یک مدیریت سه نفره که طبق مد آن روزگار نوعی مدیریت شورایی محسوب می شد. بعدها که تصمیم گرفتم نشریه رشد را منتشر کنم، با همکاری کانون این پروژه عملی شد. رشد نشریهای بود که آموزش و پرورش و کانون با هم منتشر کردند.چند شمارهای منتشر شد و در ادامه کانون نتوانست همکاری کند.
* برای انتشار رشد اول به کانون پیشنهاد داده بودید؟
– بله، چون مدیر نشریههای کانون شده بودم و میخواستم برای گروههای سنی متنوع نشریه داشته باشیم. آقای محمود حکیمی مدیر نشریهی پیک دانشآموز پیش از انقلاب بود. حکیمی با کارشکنی قدیمیترهای پیک مواجه شده بود و در مقالههایی او را زیر سوال برده بودند. این اتفاقها به تعطیلی پیک منجر شد. من وقتی خواستم نشریهای راهاندازی کنم، پیشنهاد دادند که در محل پیک این نشریهها را منتشر کنم. من هم قبول کردم و فقط نام مجله را تغییر دادم و اینطوری پیک به رشد تبدیل شد. دوسه شمارهی اول رشد با همکاری کانون منتشر شد، ولی بعد این همکاری قطع شد و من هم چون درگیر انتشار رشد بودم، همکاریام با کانون را قطع کردم.
* فعالیت کانون را در دوره جنگ و بحران های اول انقلاب چطور ارزیابی میکنید؟
– خیلی راحت بگویم در آن زمان برنامهای برای آینده کانون نداشتیم. بیشتر مسایل روزمرهی کانون را حلوفصل میکردیم. برای نمونه عرض کنم، آن زمان یعنی اوایل انقلاب، گروههای سیاسی کتابخانههای کانون را در شهرها اشغال کرده، مرکز پایگاه خودشان قرار داده بودند. کلی انرژی گذاشتیم تا کتابخانهها را از این گروهها پس بگیریم.
* رویکرد شما برای پس گرفتن کتابخانهها از دست جریانهای سیاسی چه بود؟
– این مراکز کتابخانههای کانون بود. کتابخانهی بچهها بود. چرا باید مرکز فعالیت نیروهای سیاسی باشد؟
* خب خود کانون هم که رویکردی کامل سیاسی داشت و اکثر کارکنانش هم پشتوانهی فعالیت ادبی کودک و نوجوان نداشتند. حتی هیأت مدیرهی کانون هم رویکردی کامل سیاسی و اسلامی داشت و میخواست این رویکرد را در کانون پیش ببرد، اینطور نیست؟
– سعی میکردیم این کار را بکنیم و رویکردی کامل اسلامی به کانون بدهیم. برای همین حتی به این فکر افتادیم که دو تا کانون درست کنیم.
* ببینید باتوجه به رویکردی که اتخاذ کردید تا مراکز کانون را از دست جریانهای سیاسی دیگر درآورید، دو موضوع مطرح است؛ اول اینکه «دیگری نباشد و ما باشیم» و دوم اینکه «رویکرد ادبیات کودک را پیش ببریم». بین این دو فرق هست. این را لطفاً توضیح دهید.
– حدوداً بیست ساختمان کانون، در شهرهای مرزی، در اختیار گروهکها بود. ما با این رویکرد رفتیم سراغ پس گرفتن کتابخانههای کانون که بگوییم اینجا کتابخانه است و باید کتابخانهی بچهها باشد و گروهکها باید جای دیگری برای خودشان پیدا کنند.
* شما مدیریت کانون را وابسته به جریان سیاسی تلقی نمیکردید؟
– نه اصلاً حزب سیاسی نبود. افکار متفاوتی در کانون وجود داشت.
* حضور تیم عبدالکریم سروش و خرازی در مدیریت کانون رویکرد سیاسی و دینی مشخصی را نمایندگی میکند.
– بله، این افراد واقعاً رویکرد سیاسی و دینی مشخصی داشتند؛ اما همیشه در جلسات کانون این مطرح میشد که بچهها سیاسی نیستند! آقای دکتر خرازی آدمی نبود که بخواهد کانون را سیاسی کند، شاید کسی امروز این حرف را نزند. بیشتر به جنبهی پرورشی کانون در مقابل جنبهی آموزشی آموزش و پرورش فکر میکرد. تا آنجایی هم که توانست و حضور داشت همین رویکرد را پیش برد. البته بعد از دکتر خرازی، وجه دینی کانون بیشتر شد و اتفاقاً آسیب زد. آقای زرین آمد و حدود هفدههجده سال مدیر کانون بود. بعد از زرین، چینیفروشان آمد. در زمان چینیفروشان این موضوع تعدیل شد. با اینکه چینیفروشان در ابتدای حضورش در کانون پیشنهاد داد که به کودکان آموزش نظامی داده شود. آن روزها در مساجد محلی آموزش دفاعی رواج داشت. این آموزش، در اوایل مدیریت چینیفروشان، مدت کوتاهی شکل گرفت؛ اما هم خود مدیریت و هم دیگران به این نتیجه رسیدند که باید خون تازهای در رگ کانون دمیده شود. لذا مشغول دعوت از کسانی شدند که بتوانند با کودکان کار کنند و مربیان کانون نام گرفتند.
* حدود چه سالی؟
– تقریباً شصت، یعنی پنجاهوهشت یا نه دیگر این ماجرا شکل گرفته بود.
* این رویکرد در دوران خودش نقطهی عطف مدیریتی محسوب میشود، اینطور نیست؟
– بله، کاملاً. آقای غلامرضا امامی تاریخها را خیلی بهتر از من در خاطر دارند. ایشان آن زمان مدیر انتشارات کانون بودند و من مدیر نشریات. هرچند بیشتر در جایگاه عضو هیأت مدیره همکاری داشتم.
* پس بههرحال، در سالهای شصت این رویکرد شکل گرفت که کانون به ادبیات کودک بهای بیشتر و مشخصتری بدهد.
– با حضور دکتر خرازی که تحصیل کردهی تعلیموتربیت بود، این فکر نهادینه شد که کانون باید رشد پرورشی داشته باشد؛ ولی بهقول معروف آدمش را نداشتیم. شاید در دورهای که آقای چینیفروشان مدیر کانون شد، این فکرها خودش را نشان داد و به فیلم و به تئاتر فکر شد. درعینحال، من روزی رفتم به دیدار آقای چینیفروشان مدیر عامل کانون که پیش از آن مسئول نشریات رشد هم بود. به ایشان عرض کردم که شما فقط از ۲۵درصد ظرفیت کانون استفاده میکنید. هنوز هم تأسف میخورم برای همان ۲۵درصد! چراکه بعدازآن، کانون مدام افت کرد و این درصد هم به حداقل رسید. الان در کانون خیلی از بخشهایی که سابق بر این فعال بود، دیگر فعالیتی ندارد. بعد از تعطیلی این بخشها، یادم هست با زندهیاد کیارستمی کلی گپ میزدم و میپرسیدم حالا میخواهید چه کنید. اکنون روزنههایی که برای کانون باقی مانده یکی انتشارات کانون است و دیگری کتابخانههایش. در طول سالهای اخیر هم میتوانم به جریان قصهگویی اشاره کنم که بیست سال پیش، به کانون پیشنهاد گسترش آن را داده بودم که متأسفانه توجه نشد تا اینکه خود آقای چینیفروشان به فکر راهاندازی جشنوارهی قصهگویی افتاد و از من دعوت کرد که اولین جشنوارهی قصهگویی را برپا کنیم و چنین هم کردیم؛ حوالی سال ۶۷ بود.
* در مقاطعی که در کانون حضور داشتید، ارتباط کانون با شورای کتاب حفظ شد؟
– ذکر این نکته ضروری است که شورای کتاب کودک، در اوایل انقلاب، کامل در حال از بین رفتن بود! بهدلیل وابستگیهای خاصی که سران شوراء در آن روزگار داشتند –میشود به کتاب رضا رهگذر مراجعه کرد در این باب– علیه شوراء خیلی کار میکردند. یادم هست پیش از انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاهها، درسی در دانشگاه علامه طباطبایی داشتم به نام «قصهگویی». همزمان خانم توران میرهادی هم در همان دانشگاه درس داشتند که عنوان آن را به یاد ندارم. از پیش از انقلاب، من آشنایی بسیار مختصر و رفتوآمد اندکی با شوراء داشتم. روزی در اتاق نشسته بودیم و چای مینوشیدیم که خانم میرهادی با شناختی که از زمینهی فعالیتی من داشتند، فرمودند:«آقای رحماندوست کاری کنید که شوراء از بین نرود.» من هم به ایشان گفتم: «من نمیتوانم کاری کنم؛ شوراء باید کاری کند که مقبول واقع بشود. درعینحال، هر کاری از من ساخته است بفرمایید.» بهجد بگویم که هیچگونه ارتباطی بین شوراء و کانون نبود.
* پیش از انقلاب چطور؟
– پیش از انقلاب را خبر ندارم. البته آن موقع هم مدیریت کانون که خانم امیرارجمند بود، خیلی کلهشقتر از این بود که بخواهد به همکاری با گروهی تن بدهد؛ خیلی دیکتاتور بود. من هم خیلی از پیش از انقلاب خبر ندارم، اما بعدش، یعنی تا پایان دورهی آقای چینیفروشان هم همکاری نزدیکی وجود نداشت.
* البته پیشنهاد شما هم قابل بررسی است؛ اینکه به زندهیاد توران میرهادی گفتید «شوراء باید کاری کند که مقبول واقع بشود». بهنظر شما بالاخره مقبول واقع شدند یا راه دیگری انتخاب کردند؟
– بهنظر من هر کار فرهنگی مستمری جای خودش را پیدا میکند. شوراء هم به حرکت خودش ادامه داد و فرهنگنامه حاصل آن روزگارست. بعدها البته کارهای شوراء وجوه دیگری هم پیدا کرد و تا حالا هم این فعالیت ادامه دارد.
* میدانید که کانون روندی ثابت نداشته است، بلکه در دورههای گوناگون رویکردهای گوناگون داشته است و میتوان این تفاوتها را براساس دورههای تاریخ سیاسی و فرهنگیمان تفکیک و شناسایی کرد. شما براساس تجربهی خودتان چه سالهایی را پربارترین دورهی فعالیت کانون میدانید؟ و چرا؟
– من اوایل انقلاب، در زمان آقای خرازی، را انتخاب میکنم که همت عجیبی شده بود کانون سرپا بماند و به مرور گسترش پیدا کند. این دوره را خیلی خوب میدانم. اما خب دورهی جنگ بود و امکانات محدود. حتی بهیاد دارم تئاتر سیار سه تریلی داشت که در زمان جنگ به آنها نیاز پیدا کردند و بهدستور فرماندهی آنها را از کانون گرفتند. لندرورهایی هم موجود بود که کتابخانههای سیار کانون محسوب میشدند و همهی آنها را هم به جبههها ارسال کردند. بعد از جنگ بود که دوباره در کانون تعدادی لندرور برای کتابخانهی سایر تهیه شد. بههرحال، امکانات بسیار محدود بود. بودجه هم بسیار ناچیز بود، اما این مدیریت وجود داشت که کانون بماند و خوب بماند. من این دوره را دورهی سخت و موفقی میدانم. بعد در دورهی آقای چینیفروشان بود که تازه به اعتقاد من از ۲۵درصد ظرفیت کانون استفاده میشد. تقریباً تمام مؤسسههای کانون در این دوره فعال بود، حالا خوب و بدش جای خود دارد. اما از دورهای که رویکردها یکسویه شد و مثلاً فقط سراغ رمان نوجوان رفتند، این ظرفیت بسیار کمتر از قبل شد. الان کانون تمام و کمال تحت پوشش آموزش و پرورش است. ما در آن دوره خیلی تأکید و تلاش داشتیم که کانون مستقل باشد و کار پرورشی انجام دهد. حتی در اساسنامه این مورد را قید کردیم. در سالهای گذشته هم بودجهی کانون دو قسمت بود. یک بخش آن را از آموزش و پرورش میگرفت و یک بخش دیگر را از مجلس در ردیفهای بودجهای دریافت میکرد. سابق بر این بخش نیروی انسانی و مدیریتی کانون ربطی به آموزش و پرورش نداشت، اما شنیدهام اکنون اگر مدیران کانون میخواهند به سفرهای خارجی بروند، لازم است از آموزش و پرورش اجازه بگیرند؛ یا بسیاری از مدیران کانون اگر نگاه کنید میبینید که بیشتر سابقهی آموزش و پرورش دارند تا کار در کانون. اکنون کتابخانههای کانون خیلی فقیر است، حتی از نظر کتابهای خود کانون که تازه منتشر میشود. بودجه برای این کار ندارد. کانون گسترهی خوبی پیدا کرده، اما خیلی جای کار دارد تا مثل سابق در حوزههای گوناگون به تولید و پرورش خلاق برسد. مستقل عمل کردن مهم است وگرنه نیروهای کانون که همه خوب هستند. مثلاً در همین قصهگویی همهی مربیان خیلی خوب کار کردند. قصهگوهای خیلی خوبی هم تربیت شده است در کانون در سطح بین المللی .
* تأسیس انجمن کودک و نوجوان را آیا براساس رویکرد جبرانی میدانید؟ یعنی آنجایی که کانون دیگر جوابگو نبود، خود نویسندگان سعی کردند دور هم جمع بشوند و نقصانها را جبران کنند.
– من از بنیانگذاران انجمن کودک و نوجوان هستم. تا دوسالی هم خیلی فعالیت داشتم، اما کارهای دیگرم مانع از ادامهی همکاریام با انجمن شد. میتوانم بگویم بهطور کلی به این موضوعی که اشاره کردید مربوط نمیشود. من و دوستان دیگری که در آن روزگار این انجمن را ایجاد کردیم فقط به این فکر بودیم که تشکل صنفی درست شود که نویسندگان بتوانند مستقل بدهبستانهای صنفی خود را باقوت پیش ببرند و این انجمن مدافع حقوق صنفی آنها شود. شما اگر بگردید دنبال نویسندگان کودک و نوجوان، در دوران پیش از انقلاب، تعداشان به انگشتان دست هم نمیرسد. همین تعداد را هم بااحتیاط میگویم. زمان قدیم اینطور بود که هر نویسندهی بزرگسالی یکیدو تا اثر کودک هم مینوشت؛ ولی نمیشود به اینها نویسندهی کودک و نوجوان گفت. کسی که کمر همت بسته و اعلام کرده باشد نویسندهی کودک و نوجوان است واقعاً کم بود. در مجلههای پیک آن روزگار افرادی مانند فردوس وزیری یا جهانشاهی یا پروین دولت آبادی یا محمود کیانوش بودند که بهطور مشخص کار کودک میکردند. الان شنیدهام که انجمن کودک و نوجوان حداقل شصت نویسندهی عضو دارد. لزوم گردهم آمدن این نویسندگان برای پیگیری مصادیق صنفی انگیزهی ایجاد انجمن بود. در این انجمن حتی متن قرارداد نویسندگان با ناشران تنظیم شد.
* هیچ وقت تمایل داشتهاید کتابهایی را نقد کنید که پیش از انقلاب نویسندگان بزرگسال برای کودکان تألیف میکردند؟
– من خیلی اهل نقد نیستم. در طول فعالیت کاریام، شاید دو یا سه متن از من در حوزهی نقد پیدا کنید. بیشتر هم از کارهایی که خوشم آمده نام بردهام و رویکردم تشویقی بوده است تا تخریبی. در مجموع با «پنبهزنی» موافق نیستم. هر کاری را در زمان خودش باید در نظر گرفت. معتقد به فرآیند حرکتهای اجتماعی هستم. بستر اجتماعی و تاریخی را نمیشود نادیده گرفت. افت بسیار زیاد فعالیتهای کانون را هم اکنون میشود با همین رویکرد بررسی کرد. مثل پدیدهی جنگ. وقتی جنگ باشد همهجا بوی جنگ میدهد و ادبیات کودک هم بوی جنگ میگیرد.
* در حال حاضر رابطهی شما با کانون چطور است؟
– سلام علیکی با هم داریم. بعد از اینکه از رشد بیرون آمدم یکدفعه رشد خیلی افت کرد؛ نه چون من رفته بودم، به این دلیل که مدیران خوبی انتخاب نکرده بودند. ولی با این حال رفتم به دیدار سردبیران و نظراتم را با آنها مطرح کردم. من مثل زنی میمانم که بهزور طلاقش دادهاند. از دم در خانهاش رد میشود میبیند آبدماغ بچهاش درآمده. نه میتواند برود، نه میتواند دماغ بچه را پاک کند، نه میتواند به شوهر سابقش چیزی بگوید؛ اما با همهی این اوصاف آمده بگوید دماغ این بچه را پاک کنید؛ آنها هم خوشبختانه استقبال کردند. به آنها گفتم من رشد را با بدبختی منتشر میکردم، در یک اتاق دوازه متری؛ حالا شما یک ساختمان چهارطبقه دارید. به من حق بدهید برای این بچه نگران باشم. به مدیران کانون هم نظراتم را گفتم که در مجموع بهنظرم تأثیری نداشت. یادمان باشد رویکرد ما نسبت به کانون باید رویکردی ملی باشد.
نویسنده (مصاحبه گر) متن کبوتر ارشدی است و مطلب بر اساس همکاری رسمی و مشترک با مجلۀ آنگاه بازنشر می شود.