انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

«فردیت» در رمان‌های مستندوار

گفت و گو با گیتا گرکانی

گیتا گرکانی هم نویسنده است و هم مترجم بیش از هفتاد کتاب ترجمه کرده و نویسنده رمان های فصل آخر و پنجره‌های عوضی هم هست، گرکانی مدرس قصه نویسی هم هست و تا به حال دوره های داستان نویسی بسیاری برگزار کرده است.

به نظر میرسد در یک دههی اخیر بیشتر آثار داستانی که زمینهای واقعیتگونه و مستند دارند مورد توجه اهل کتاب و مطالعه قرار گرفته است.

برداشت شخصی من این است که مثل اتفاقی که در تئاتر افتاد که ما قبلاً  خدایان را در صحنه داشتیم و از یک جایی به بعد انسان‌های عادی روی صحنه آمدند و جای آن‌ها را گرفتند و تماشاچی نیز آن را پذیرفت. یک چنین اتفاقی این‌جا هم افتاده است و انسان‌های گمنام و چهره‌هایی که مورد توجه نبوده‌اند، اهمیت پیدا کرده‌اند، همان‌طور که زندگی‌نامه‌های آدم‌های عادی مطرح و پرفروش شد نگاه کردن به شرایط زندگی عادی مردم هم مهم.

خب ما این را قبلاً هم داشتیم، اتوبیوگرافی آدمهای غیرمعروف و عادی را فراوان در جهان داشتیم، در ایران هم علیرغم تابوهای داخلی خیلی از بچههای نسلی که به خارج مهاجرت کرده بودند کارشان را از اتوبیوگرافی شروع کردند.

این‌ها دنباله ی آن موج هستند مثلاً رمان «خاکسترهای آنجلا» که خانم امامی به اسم «اجاق سرد آنجلا» ترجمه‌اش کرده‌اند، بسیار مورد توجه‌شان قرار گرفت. این رمان جذاب زندگی‌نامه ی یک مهاجر فقیر ایرلندی است. تا یک دوره‌ای کسی زندگی‌نامه نمی نوشت که کسی بخرد، همیشه زندگی‌نامه‌ی آدم‌های معروف طرفدار داشت. اما از یک دوره‌ای «فرد» و فردیت مطرح می‌شود.

فکر میکنم با کم شدن سایه ی ادبیات حزبی، زندگی در لایه های واقعیتر آن مورد توجه قرار گرفت؟

در هر دو طرف این اتفاق می‌افتد. در غرب هم همین‌طور است.

منظور من هم هر دو طرف و اصولاً در همه جای دنیاست…

یعنی هم رئالیسم سوسیالیستی که فرد را فقط در ارتباط با جامعه‌اش می بیند قدرتش کم می‌شود و هم فرد اهمیت پیدا می‌کند. رئالیسم سوسیالیستی چه می‌گوید؟ این ایدئولوژی از تفکری ریشه می‌گیرد که به تو می‌گوید جامعه سرنوشت فرد را تعیین می‌کند. این طرف در غرب شکل دیگری از زندگی حاکم بود که می‌گفت هر فردی می‌تواند تبدیل به هر چیزی که خودش می‌خواهد بشود. این‌ها همه زیر سؤال می‌رود.

در این میان رئالیسم جادویی را همه داریم که وجه درونی اش از همهی اینها قوی تر است.

بله، اما درباره‌ی رئالیسم جادویی هنوز این بحث هست که معنی مستقلی دارد یا فقط یک عنوان جعلی است.

حتی اگر آن را یک عنوان جعلی برای یک سبک بدانیم باز هم جنبههای فردی اش یعنی اینکه همهی آنچه در جامعه شکل می گیرد از دریچهی چشم یک فرد انسانی روایت میشود و از فیلتر ذهنی او که آکنده از فضاهای خاص می‌‌گذرد، به خودی خود قوی است.

این نوع داستان‌ها شخصیت‌های قوی دارد اما از یک زمانی به بعد، با بحران‌هایی که جهان با آن روبرو شده فردیت دوباره اهمیت پیدا کرده یعنی در ادبیات مدرن اهمیت فرد به صراحت قابل دیدن است و دیگر فرد صرفاً تابع جمع نیست و سرنوشت او از قبل تعیین شده نیست. مثلاً در ادبیات ناتورالیستی از قبل از تولد سرنوشت هر فرد معلوم است. در کارهای رئالیستی و رئالیسم سوسیالیستی فرد تا یک جایی آزادی حرکت داشت. اما در جهان مدرن – جهانی که اطلاعات به سرعت رد و بدل می‌شود و مانعی برای انتقال اطلاعات نیست انسان با بحران‌های بسیاری مواجه است و نمی‌تواند برود یک گوشه ی امنی و مخفی بشود و همه چیز را با هم می بیند، همه‌ی اضطراب‌ها و اطلاعات را با هم می‌بیند، به این آدم نمی‌شود گفت که فقط باید تابع یک فضای مشخص باشی و بعد همین آدم‌های ساده ی عادی نادیده گرفته شده شروع می‌کنند به روایت خودشان و زندگی‌شان.

جدای از اتوبیوگرافی یک سری نوشته دربارهی جنگ یا وقایعی شبیه ۱۱ سپتامبر داریم که یک اتفاق به خصوص به دهها شکل روایت شده است؟

شاید اتفاقی که افتاده، این است که فرد به خودش اجازه می‌دهد تحلیل کند و وقتی خودت می‌خواهی تحلیل کنی ناخودآگاه به اطلاعات نیازداری بنابراین وقایع روز به صورت کتاب درمی‌آید با تحلیل‌های مختلف.

چرا این فضا خواننده دارد؟

چون فرد آن‌قدر به خود اهمیت می‌دهد که می‌خواهد خودش تحلیل کند در گذشته اطلاعات علمی خیلی جدی به شکل‌های پیچیده و مخصوص طبقه‌ی خاصی نوشته می‌شد. الان جدی‌ترین اطلاعات به ساده‌ترین زبان برمی‌گردد و در اختیار آدم‌ها قرار می‌گیرد. تعداد کسانی که می‌خواهند بدانند و به فردیت خود متکی هستند زیاد است. آدم‌ها بیشتر می‌دانند و می‌خواهند تحلیل کنند هرچند که همیشه سطح بالاتر و تخصصی تری از اطلاعات هست و همیشه آدم‌هایی هستند که می‌خواهند برای آدم‌ها زندگی بهتر را تعریف کنند.

مسئلهی دیگری هم هست و آن، اینکه بعد از جنگ جهانی دنیا به یک آرامش نسبی رسید. البته مسایلی مثل جنگ ویتنام یا جنگ سرد بود. اما بعد از واقعهی ۱۱ سپتامبر و خشونتهای پس از آن جهان بیشتر به سمت داستانهای با زمینهی مستند که نویسندهای به عنوان شاهد از بطن یک ماجرا قصهای را برجسته میکند علاقه نشان میدهند؟

نمی‌شود بی‌تفاوت بود… جهان، جهان آرامی نیست و مدام دارد. اتفاق‌های جدید در آن می‌افتد هر روز یک پیشرفت جدید چه از لحاظ تکنولوژی چه از لحاظ پزشکی و … از طرف دیگر تشنج‌های عجیبی نیز وجود دارد و این تشنج‌ها به طور مدام است مثل بحران پناهنده‌ها این چیزی نیست که بگویی من نسبت به آن موضع‌گیری ندارم چون تعیین می‌کند. تو انسان هستی یا نیستی مجبوری موضع داشته باشی. چون این یقین می‌کند که تو انسان هستی یا انسان نیستی. مجبوری موضع‌گیری داشته باشی.

آنچه که تا به حال گفتی در دنیا و در روال طبیعی جهان غرب و برخی از کشورهای شرقی درست اما در جوامع سنتیتر مثل ما، هند، پاکستان یا … طبیعتاً این اتکاء به خود با آن سرعتی که در آنجاها افتاده در این بخش از جهان هنوز کاملاً نیفتاده اما، ما هم این داستانها را میپسندیم.

ما از دنیا جدا نیستیم.

منظورت سکوت کردن است؟

هم سکوت کردن، هم جرأت برای نوشتن از خود، درباره‌ی خود و … ، اتفاقی که برای ما افتاده این است که هنوز مفهوم گفتن از خود را نفهمیده‌ایم این‌که تو به همه‌ی کس و کارت بد و بیراه بگویی، مفهومش از خود گفتن نیست این‌که بتوانی به شکلی منطقی از خودت فاصله بگیری و دوباره به خودت نگاه کنی و تحلیل داشته باشی می‌شود یک بحث دیگر. اما در نهایت نویسنده اگر نتواند راست بگوید، یعنی از چیزی که می شناسد بنویسد قطعاً نمی‌تواند خوب بنویسد. خیلی وقت‌ها در مورد ما مانع اصلی سنت‌هاست که بدون آن‌که متوجه باشیم. ما را می‌کشد به این سمت که یک چیزهایی را نگوییم. وقتی فکر می‌کنیم راست می‌گوییم فقط داریم حمله می‌کنیم. حمله کردن راست گویی نیست  اول باید خشم ناشی از قرن‌ها سکوت بیرون بریزد و بعد به تحلیل برسیم. برای همین است که تحلیل بلد نیستیم.

اگر بخواهیم تصویری از دنیای داستاننویسی داشته باشیم یک بخشی که داستانهای مستند است. پرفروش شده از آن طرف رمانهای کاملاً تخیلی مثل هری پاتر به شدت فروش میکند چرا دو سر این ضلع آنقدر متفاوت است یا تخیل صرف یا واقعیتگرایی صرف؟

هری‌پاتر یک واکنش شدید است به نگاهی در دنیای کودک که منکر تخیل بود. سال‌ها ادبیات کودک گرفتار فضایی بود که تخیل را خطرناک می‌دانست و می‌خواست بچه‌ها را واقع‌گرا پرورش دهد طرفداران این نحوه‌ی تفکر اعتقاد داشتند انسان سالم، انسانی است که تخیل کمتر داشته باشد و واقع‌گرایی بیشتر. هری پاتر نشان داد این درست نیست. در هر دوی این کارها یعنی ارباب حلقه‌ها و هری پاتر عمیقاً در مورد انسان بحث می‌شود و برای همین بزرگسالان هم آن‌ها را می‌خوانند. به نظر من هری‌پاتر کتابی است که در آن نبرد خیر و شر را داریم که وجه غالب با خیر است که در غالب قصه به تاریک‌ترین نقاط روح انسان هم نگاه می‌اندازد. در ذات هر دو سر این طیف به هم مربوط هستند حتی ما در رمان‌های مستند‌گونه نیز نبرد خیر و شر را داریم. در عین حال که خواننده در فضای امن خودش است می‌تواند به خاص‌ترین نقاط روح انسان نگاه می کند. خب این کاری است که ادبیات باید بکند در داستان های مستندگونه آن فردیت حاکم است که می‌خواهد فرد از خودش تحلیل داشته باشد در کار فانتزی انسان را فارغ از فضای مادی ملموس که می‌بینی می‌شناسی. عشق، حسد، خشم، محبت ذات آن را می‌بینی که می‌گوید انسان نباید مغلوب قدرت شود وقتی رمان‌های مستندگونه را می‌بینیم در این‌ها «فرد» را از داستان خارج می‌کند و به مخاطب نشان می‌دهد یعنی وقایع را برای مخاطب از دید نویسنده روایت می‌کند.

گزارشی هست از یک خبرنگار آمریکایی درباره‌ی جنگ بوسنی که فقط درباره‌ی آدم‌هایی صحبت می‌کند که جنگ بر آن‌ها گذشته است. اما تصویری را به فرد ارائه می‌دهد که محال است فراموش کنیم. این اتفاق هیچ وقت در مقاله نمی‌افتد و یک نویسنده می‌تواند این کار را انجام دهد.

درواقع در این نوع روایتها بخشی از یک واقعهی بزرگ بولد میشود و تخصصی تر میشود.

جهان به سمت تخصصی‌تر شدن می‌رود. ما از یک طرف بمباران اطلاعات داریم و ما را متوجه این مسئله می‌کند که چه‌قدر اطلاعات دروغ دریافت می‌کنیم چون هر کسی می‌تواند موضوع را مطابق میل خودش برای ما تفسیر کند مثلاً قتل عامی که مائو در چین انجام داد، حیرت‌انگیز بود و وسیله‌ای برای انتقال اطلاعات وجود نداشت در نتیجه بعدها به تدریج اطلاعات آن مطرح شد. که چه قدر افراد کشته شدند.

چاپلین بعد از این‌که دیکتاتور بزرگ را ساخت گفت اگر می‌دانستم این فرد چه‌قدر جنایت کرده است، نمی‌توانستم به آن بخندم. اما در آن زمان این اطلاعات را نداشت چون اطلاعات را نداشت توانست به هیتلر بخندد اما الان اطلاعات خیلی زیاد است و اطلاعات غلط هم بسیار است و طبیعتاً ما به عنوان یک فرد تمایل پیدا می‌کنیم به این‌که سره و ناسره را از هم جدا کنیم. بنابراین وقتی رمان مستندگونه عراق از یوسا را می‌خوانیم من به عنوان یک فرد تصور می‌کنم که یوسا راست است و او به عنوان یک فرد چه‌گونه به این قضیه نگاه می‌کند این اتفاق اگر ۵۰ سال پیش بود یا اصلاً اسم این شخص را نشنیده بودم یا این‌که تصور نمی کردم راست و حقیقت باشد. بنابراین وقتی اطلاعات زیاد می‌شود باید انتخاب کنم چه حد اطلاعات به من داده شود. چون وقتی اطلاعات بیش از اندازه شد فرد دچار تشنج می‌شود و نمی‌تواند درست فکر کند. دانستن هم مسئولیت می‌آورد و هم اضطراب و وقتی می‌دانی وادار به عمل کردن می‌شوی بنابراین انسانی نیستی که بتوانی در جهان خودت زندگی کنی و ذات این قضیه برمی‌گردد به فردیتی که ارزش پیدا کرده امروز دیگر نمی‌‌توانی بگویی تصویر خبرنگار زنی را که به پناهنده‌ها لگد زد را ندیده‌ای. پس دانستن ارزش پیدا کرده است و فرد محق است که اعتلا پیدا کند بنابراین اثر چه فانتزی و چه غیرفانتزی باشد این اهمیت دارد که قابل فهم باشد این اتفاق در نقاشی هم افتاد روزگاری نقاش‌ها آبستره می‌کشیدند. و می گفتند هرکس برداشت خودش را می‌کند، در شعر دیگر هم همین‌طور بود، اگر جویس و ویرجینیا وولف با کلمات بازی می‌کنند این‌ها همه حکم آزمون‌هایی برای این هنرمندان را داشت اما امروز مهم است که یک اثر قابل فهم باشد. امروزه متونی که می‌خوانیم ساده است. طرز تفکر پیچیده این مهم است که اگر ما پدیده‌ای را دیدیم روایت فردی خودمان را از این ماجرا داشته باشیم. و این دیدگاه فرد است که اهمیت دارد.

این مطلب اولین بار در نشریه آزما منتشر و از طریق دفتر نشریه برای بازنشر در اختیار انسان٬شناسی و فرهنگ قرار گرفته است.