داود ارسونی
هیچ چیز بدتر از این نیست که شلوار محمدرضا نعمتزاده را بر روی بند ببینی و نتوانی ثابت کنی که او در منزل منتظر دفترچهی اشتباهی خود است. هیچ چیزی بدتر از این نیست که بدانی سگ خفته در کوچه هیچ از گاز گرفتن نمیداند و فقط گرسنه است. هیچ چیز سختتر از این نیست که در مدرسه با یک عینک تیره از تو بازجویی کنند. همه اینها نفرین میکنند، همه اینها از ته دل آهی میکشند و چنان داغی بر دل مینهند که هیچ بنیبشری را یارای گریز از این عقوبت دنیوی نیست.
نوشتههای مرتبط
نفرین از مدرسه جم شروع شد. هم آنجا که اولین فرد ایرانی از تو خوشش نیامد. هم آنجا که آیدین بدبخت را محکم به دیوار کوبیدی و با مداد سوسمار نشان زدی چشوچالش را نابود کردی. حیف آن چشمان سبز زمردین نبود؟[۱]هرچند بعدها بهخاطر «گسترش فرهنگ و هنر» این کتککاری فراموش شد. فقط بهخاطر فرهنگ و هنر بعدها گفت: «پسربچه سخت ساکت و آرامی را مییابم که پوستی تیره و بینی صاف و زیبایی دارد. با وقار و تودار هنر را دوست دارد و نقاشی خوب را که میبیند در او آرامش گذار و برقی را میبینی، درخشش گوهری گاه و بیگاه در افق شبی ساکت» اما از عینکت نمیگوید!
بعد دیپلم رفتی نقاشی. نه سر چهارراه، بلکه در دانشگاه و این نفرین را به جان خریدی که هنر فقط بر روی دیوار نیست و روی بوم است. دانشگاه چهارساله را سیزدهساله خواندی و نفرین پشت کنکوریها را نشنیدی.[۲] برای تیتراژ فیلم وسوسهی شیطان نفرین دکتر هوشنگ کاووسی را به جان خریدی و به حفظ و اشاعهی فیلم فارسی تا ساخت تیتراژ قیصر ادامه دادی. هنوز عینکت معروف نیست.
برای یک فیلم ده دقیقهای چهل روز یک سگ بدبخت گرسنه را زجر دادی، چون دلت نمیخواست کات بدهی. بعد هم که کات میدهی، میگویی: «برداشت دوم!» و فیلمبردار بینوا قهر میکند و میرود. یعنی اینها نفرین ندارد؟[۳]
دارا و اکبر را سر زنگ تفریح چنان با آن عینک سیاه به نفرینگویی انداختی که هیچ منتقدی حاضر نشد بگوید این هم فیلم است؛ اما خودت میدانستی همهی اینها فیلم است! برای جر خوردن یک کتاب فیلمی میسازی تا دارا و نادر همدیگر را جر ندهند و همین نفرین سؤالبرانگیزی را بر دوش منتقدان انداخت که: «حالا اینم فیلمه؟» و تو در پشت آن عینک تیره با چشمانی بسته میگفتی: «این هم فیلمه».
گزارش را گفتی به صورت حسی ساختی و کسی هم حس نکرد چه ساختی.[۴] انقلاب شد و گفتی: «این انگیزههای مشروع غیرعقلانی و احساسی است». عین فیلم گزارش ملت هم «حسی» انقلاب کردن و تو حس نکردی چرا نفرین به جانت میخری؟[۵] بعد هم که رفتی سراغ خلخالی، صادق قطبزاده و کیانوری که خودشان استاد نفرینگیر و نفرینکن بودند و انقلابی با مداد در فیلمسازی ایجاد میکنی و عینکت تازه دیده میشود.[۶] تا اینکه نگران شلوار محمدرضا نعمتزاده میشوی و طفلی را پانصد بار از تپهی تک درخت بالا و پایین میبری تا خانه دوست را نشانش دهی. دریغ از اینکه باید جای دشمن را نشانش میدادی. پس مشق شب را ساختی تا دشمنهای تازهای برای فیلمسازی حسی و پشت عینکیات پیدا کنی. متأسفانه نفرین «مایهداران» هم از همینجا آغاز شد.[۷]
همیشه از اینکه امکانات کانون و پرورش سه سوته در اختیارت قرار میگرفت نفرین میشدی. «ذکاوت روشنفکریات» چطور چنین مضامین نفرینبرانگیزندهای را برمیانگیخت؟[۸]
حسین سبزیان را بازیگر کردی و بر تَرک موتور مخملباف نشاندی تا نفرین ستاره نشدنش را به جان بخری. نفرین زمین، رودبار و منجیل را ترکاند و برخاستی به «کوکر» بروی تا بهدنبال محمدرضا نعمتزاده و احمدپورها بگردی و زیر آوار پیدایشان کنی. آهنگسازت برایت موسیقی ساخت، اما چون طرف قراردادت کانون پرورش بود آن را پس گرفت. چون تو فیلمساز باهوشی بودی، اما چون موسیقی را نمیشناختی نفرین موسیقیدانان را نیز به جان خریدی.[۹]
لج فیلمبردار پشت دوربینت را دوباره درآوردی و باد تو را با خود برد.[۱۰] کار باد و لعن و نفرین تا جایی رسید که این بار تو به لعن نگاتیو سینمایی پرداختی و با دیدن دوربین دیجیتال گفتی سی سال عمرم بر باد رفت.[۱۱] اما چرا به نفرین هموطنانت بسنده نکردی و نفرین ونیزیها را درآوردی؟ مگر نمیدانستی در ایتالیا اسپرسو تلخ میخورند نه شیرین.[۱۲]
با «بینوش» دیزی خوردی و توجهی به بوی قرمهسبزی پیچیده در سینمای ایران نکردی. چون در سینمای ایران فیلم نامرئی میساختی.[۱۳] فیلمهای نامرئی تو بیشتر از مرئیها دیده میشدند و باز هم نفرین و نفرین و نفرین. همچنان عینک سیاه بر چشم کفر همه را درمیآوری. همه؟ بله همه! از قدیم میگفتند کفر همه را در بیاور الا دکتر جماعت تیغ بهدست. از ختنهسوران تا تختهشوران. نفرینها به شکل چنگال به جانت افتد. برایت آوای مهر سروده شد. عینک دودی دوباره در کانون مد شد. کسی از عینک دودی کفری نبود، چون چشمان خیس و خجل عینک سیاه میخواهند نه عینک دوربین. هنرمند و شاعر شدی. تصویرگر و عکاس و نقاش شدی. همه اینها شدی و نشدی.[۱۴] ۲۰ ساعت از ۲۴ ساعت را چه میکردی؟ فیلمسازی؟ چطور پلانهای داخلی و خارجی نامریی فیلمهایت را هماهنگ میکردی؟ نفرین بر سنگ اثر نمیکند. فیلمهایت هم سنگ! فیلمهایت ماندند و خودت رفتی.[۱۵] فیلم کارمندی ساختن همین است. اگر کانون نبود هیچ نبودی[۱۶] مسأله و دغدغهات هم فیلمسازی نبوده است، بلکه فقط جذب نفرین بوده است. گاهی نفرین گروهی تأثیرش مانند دعا و نیایش گروهی بسیار مؤثرتر است.[۱۷] همانطور که حضور عینک دودیها در روز آخرِ بودنت در کانون، بسیار مؤثرتر از زمان بودنت در کانون بود. عینک دودیات را بردار، کانون را ببین کارمند کانون، دیگر نوری نیست که چشمهایت را بزند، اما همه عینک دودی زدهاند.
[۱]. خاطره آیدین آغداشلو: «یکی از آنها به دورانی مربوط است که در دبیرستان جم قلهک تحصیل میکردیم و اتفاقاً خیلی هم از یکدیگر خوشمان نمیآمد و کار و اختلافمان بهجایی رسید که در زنگ تفریح داخل یک کلاس رفتیم و نیمکتها را پشت در چیدیم تا کسی نیاید و همدیگر را کتک مفصلی زدیم.
[۲]. کیارستمی: فکر میکنم چون نمیتوانستم نقاشی کنم به ساخت فیلم رو آوردم. نقاشی من خیلی بد بود؛ بهطوریکه دورهی چهارساله را در سیزده سال در دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران به پایان رساندم.
[۳]. فیلمبرداری صحنهی مربوط به سگ (ورود پسر به خانه و سپس لمدادن سگ پشت در) چهل روز بهطول انجامید، چون کیارستمی حاضر نبود از کات استفاده کند! صحنه مذکور بالاخره ضبط میشود، اما کیارستمی با خونسردی اعلام میکند که به برداشت دومی نیاز داریم چون ممکن است فیلم در لابراتوآر خراب شود. این مسأله موجب میشود تا فیلمبردار (مهرداد فخیمی) گروه را ترک کند.
[۴]. کیارستمی در گفتوگویی که با ایرج صابری بعد از ساخت فیلم گزارش داشت، عنوان میکند:«من فیلمهایم را بهطور حسی ساختهام.»
[۵]. کیارستمی انقلاب را با انگیزههای مشروع ولی غیرعقلانی و احساسی میدانست که باعث از بین رفتن قانونگرایی میشود.
[۶]. داستان فیلم قضیه اول قضیه دوم: هفت پسر دبیرستانی از کلاس درس اخراج میشوند. معلم تهدیدشان میکند که اگر اسم کسی را که با صدای ضرب مداد روی میز نظم کلاس را برهم میزده به او نگویند، یک هفته از حضور در کلاس درس منع خواهند شد. کات. گفت وگو با دهها نفر از مطرحترین سیاستمداران و روشنفکران دوران انقلاب دربارهی اینکه راه حل صحیح اخلاقی برای این مسئله چیست. نورالدین کیانوری اعتقاد دارد که فرد خاطی را باید بلافاصله لو داد تا نظم کلاس دوباره برقرار شود. آیتالله خلخالی اعلام میکند که این وضعیت با «انگیزاسیون» تفاوتی ندارد. صادق قطبزاده با او موافق است. فیلم به مدت ۵۳ دقیقه این دیدگاهها را بالاوپایین میکند و نکاتی را در مورد بینش سیاسی و اجتماعی جامعهی ایرانی برملا میکند که تا امروز نظیرش را ندیدهایم. روی تصاویر پایانی فیلم دومرتبه صدای ضرب گرفتن مداد روی میز را میشنویم. رفتهرفته به تعداد مدادها اضافه میشود تا اینکه همهمهی انقلابی به اوج میرسد و دیدگاه فیلمساز در مورد این قضیه با ظرافت و ایجاز برملا میشود.
[۷]. مسعود فراستی تعریف میکند: «یک روز حوزهی هنری فیلم مشق شب را در تالار اندیشه به نمایش گذاشت. من در تالار نشسته بودم. در میانهی فیلم یک نفر شروع کرد به علیه فیلم موضع گرفتن. ما صدایش را میشنیدیم که خیلی آتشین علیه فیلم حرف میزد. من هم به همان شکل داشتم هرچه از دهنم درمیآمد به فیلم و کارگردان میگفتم. آن بندهی خدا که پشتش هم به ما بود، عرقچین سیاهی به سر داشت. به بغل دستیام گفتم ”این مرتضی آوینی نیست؟“ گفت ”از کجا متوجه شدی؟“ گفتم ”این «مایه» فقط میتواند مال او باشد.“»
[۸]. به عقیدهی شهید آوینی: «مشق شب یک فیلم معمولی تلویزیونی است؛ منتهی آنچه این کار را از دیگران تمایز میبخشد ذکاوت روشنفکرانه ایشان در انتخاب مضامین است و اینکه ایشان هر موقع اراده بفرمایند همهی امکانات فیلمسازی کانون پرورش فکری در اختیارشان قرار میگیرد.»
[۹]. حسین علیزاده موسیقی فیلم زندگی و دیگر هیچ را میسازد. وی در گفتوگویی با ماهنامهی فیلم میگوید: «من موسیقی فیلم را میخواستم پس بگیرم و او پس داد بعداً خودم آن را با عنوان آوای مهر منتشر کردم. اول همهچیز خیلی خوب پیش رفت و با عشق طی دو هفته موسیقی را ساختم و اصلاً بحث مالی هم مطرح نبود. فقط من نمیخواستم طرفم در قرارداد کانون پرورش فکری باشد».به گفتهی علیزاده: «در فیلمهای کیارستمی چیزی که بلاتکلیف است موسیقی است؛ آقای کیارستمی متوجه نیست که در تصویرهایش چقدر موسیقی نهفته است. پس دست به دامان موسیقیهای دیگر میشود و اصلاً از اساس آن را حذف میکند.» به اعتقاد علیزاده در فیلمهای کیارستمی موسیقی حذف شده است، همانطور که بقیهی قواعد کلاسیک نیز در کارهایش حذف شده است. به اعتقاد این آهنگساز: «آقای کیارستمی کلاً نگاه خاصی به موسیقی نداشتند یا اینقدر نگاه خاص داشتند که خودشان را با هیچ موسیقیای نتوانستند تطبیق دهند.» البته از نظر علیزاده کیارستمی فیلمساز با هوش و ذکاوتی است ولی درزمینهی موسیقی او اعتقاد ندارد که همیشه این هوش را به خرج داده است. شاید او از دید سینمایی دلایل خودش را داشته باشد، اما علیزاده میگوید خود او هم درموقعیت تماشاگر دلایل خودش را دارد. بهنظر علیزاده: «آقای کیارستمی نمیتواند ادعا کند همانقدر که پایههای ادبیات و شعر را میشناسد موسیقی را هم میشناسد.»
[۱۰]. کیارستمی در مورد عدم علاقهاش به فیلم باد ما را خواهد برد گفت: «اولین کسی هم که دوست نداشت فردی بود که آن را از پشت دوربین نگاه میکرد، یعنی محمود کلاری که فیلمبردار ی را برعهده داشت. او اولین فردی بود که این فیلم را دوست نداشت.»
[۱۱]. طعم گیلاس باعث علاقه کیارستمی به سینمای دیجیتال شد. بهگفتهی کیارستمی در نقطهای که او سکانس پایانی فیلم طعم گیلاس را فیلمبرداری کرده، برای اولین بار از دوربین هندیکم (دیجیتال) استفاده کرده است. دور بین دیجیتالی که باعث شده بود او خطاب به نگاتیو لعنونفرین بفرستد و آن را باعث تباه شدن سی سال از عمر فیلمسازیاش بداند. فصل پایانی طعم گیلاس در لابراتوار خراب میشود و گروه فیلمسازی او فصل بهار را برای فیلمبرداری از دست میدهد و او مجبور میشود که از راشهای دوربین هندیکم که از پشت صحنهی این فیلم تصویربرداری میکرده، استفاده کند. او پس از فیلمبرداری فصل پایانی طعم گیلاس بود که به مزایای استفاده از دوربین دیجیتال پی برد.
[۱۲]. تماشاگران فیلم شیرین را در جشنوارهی ونیز هو کردند و خواهان بازگشت پول بلیط خود شدند.
[۱۳]. کیارستمی در مصاحبهای مطبوعاتی در مراکش با اشاره به برخی ممیزیها در ایران گفته بود:«من خودم را بهسوی ادامه دادن سوق دادهام و این واقعیت را قبول کردهام که فیلمهای من دوازده سال است نامرئی شدهاند.»
[۱۴]. پرویز پرستویی در مراسم تشییع کیارستمی: «هنرمندی که تنها یک فیلمساز و شاعر نیست. او فقط یک تصویرگر و عکاس نیست. او همهی اینها هست، اما فقط همه اینها نیست.»
[۱۵]. سیفالله صمدیان: «کیارستمی ۲۰ ساعت از ۲۴ ساعت شبانهروز را کار میکرد و در مصاحبهای گفته بود دوست دارم خودم زنده بمانم تا اینکه آثارم زنده بمانند.»
[۱۶]. مسعود فراستی در برنامهی هفت، ۱۹ اسفند ۹۰: «من تعبیر خسرو دهقان را از اینکه سینمای کیارستمی سینمای «کارمندی» است، قبول دارم. چون سینمای کیارستمی با پشتوانهی شخصی او آغاز نشده بلکه به دلیل کارمند کانون پرورش فکری بودن وارد عرصه فیلمسازی شده است.»
[۱۷]. نیما حسنینسب در همان برنامه: «در دورهای با سردبیر شدن فراستی در فصلنامهی نقد سینما فرصتی پیدا شد تا یک گروه از منتقدان با مواضع مشخص و نزدیکی سلیقه کنار هم جمع شوند و دسته و گروه خاصی را تشکیل بدهند. این گروه برای کسب اعتبار و اسم درکردن در فضای نقد کوبیدن و نگاه کاملاً منفی و نفی کردن فیلمسازان بزرگ و معتبر را در پیش گرفت که مهمترینشان عباس کیارستمی بود و در شمارهی اول مجلهی نقد سینما همین گروه منتقدان، ازجمله مسعود فراستی، بهزاد رحیمیان، داود مسلمی، خسرو دهقان، محمد عبدی و چند نفر دیگر مفصل و با دست باز به کیارستمی و آثارش تاختند.»