انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

صنعت فرهنگ و بحران سوریه

مقدمه:

بحران سوریه که بیش از هفده ماه از شروع آن می گذرد، بیش از آنکه واقعیتی تمام عیار باشد، ساخته رسانه های نظام سرمایه داری مدرن است. اگر چه نمی توان وقوع درگیری های شدید و کشته شدن بیش از ده هزار نفر در جریان این درگیری ها را انکار کرد، اما واقعیت آن چه در سوریه اتفاق می افتد، چیزی متفاوت از “فراواقعیتی” است که در رسانه های غربی-عربی به تصویر کشیده شده و می شود. نوشته حاضر با بازخوانی آرای مکتب فرانکفورت در حوزه فرهنگ و ابزارهای سلطه نظام سرمایه داری مدرن و در راس آنها رسانه ها، در پی به دست دادن خوانشی جدید از بحران سوریه و نقش رسانه ها در آن است.

مکتب فرانکفورت و نقد رسانه های مدرن

بی تردید یکی از جدی ترین نقدها نسبت به وضعیت رسانه ها در غرب، توسط مکتب فرانکفورت و نظریه پردازان جنجالی آن نظیر تئودور آدورنو، ماکس هورکهایمر و هربرت مارکوزه صورت گرفته است. عمق فلسفی و درک والای اینها از وضعیت فرهنگی جوامع غربی در اواسط قرن بیستم، آنها را بر آن داشت تا نسبت به پیامدهای سیستم فرهنگی غرب که آنزمان در سیطره سرمایه داری انبوه قرار داشت، هشدار دهند. سبک فکری و شیوه نقد و روش های تحلیل اعضای این مکتب که همگی در دوران نازیسم تجربه یک حکومت دیکتاتوری را از سر گذرانده بوده، و همزمان شاهد حکومت پارادایم مارکسیستی در نیمکره شرقی زمین بوده وخود نیز به دامن لیبرالیسم توام با کاپیتالیسم افسارگسیخته پناه برده بودند، از آنان منتقدان تمام عیاری ساخت تا با حملات سهمگین بر پیکره این سه ابرپارادایم ( مارکسیسم، فاشیسم و لیبرالیسم)، هر سه را جوامعی توتالیتر بخوانند که با ابزاری واحد در سودای تسخیر فردیت فرد و تحمیق و تخدیر ذهن وی و در نتیجه استثمار وی بودند.
نظریه پردازان این مکتب، که آنان را در زمره چپ جدید می دانند، اساس نظری و نقطه حرکت خود را در نقد مارکسیم ارتودوکس و شالوده های نظری آن همچون تفکیک حوزه های زیر بنا و روبنا، و همچنین پیش بینی های باصطلاح پیامبرگونه مارکس از انقلاب کارگری جهانی که هرگز به وقوع نپیوست، قرار داده و تلاش داشتند با ریشه یابی مصیبت های انسان غربی در قرن بیستم، به نظریه ای دست یابند که رهایی از مصیبت دامن گیر بشر در نتیجه حاکمیت این سه پارادایم را تحقق بخشند.
در این راستا، آنان به خلق واژه هایی همچون صنعت فرهنگ (Adorno & Horkheimer, 1987, pp.146-204) و انسان تک ساحتی (Marcuse, 1967)، گریز از آزادی (Fromm, 2000) و مضامینی از این دست پرداختند تا از روند نقد فرهنگی غرب در بستر تاریخ پسا روشنگری، به وسیله این واژه های بتوانند راهی برای توضیح اضطراب بشر مدرن دریابند.

هربرت مارکوزه در کتاب انسان تک ساحتی به نقد شدید جامعه مدرن تکنولوژیک (اعم از سرمایه داری و کمونیستی و فاشیستی) پرداخته و تاکید می کند آنچه در جامعه صنعتی پیشرفته اتفاق می افتد، سلب عقلانیت فرد و در محاق رفتن اندیشه های انقادی و رهایی بخش توسط توده های مردم است. در واقع، از نظر وی جامعه صنعتی پیشرفته به دلیل سیطره همه جانبه تکنولوژی و عقلانیت ابزاری (بنگرید به Weber, 1980, 44-59) بر تمامی حوزه های زندگی فرد مدرن، گسترش شبکه های نامرئی سلطه، از دست رفتن آزادی و استقلال افراد و مسلط ساختن الگوهای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی که تنها به حفظ وضع موجود می اندیشند؛ سرانجام به سلطه سیاسی و همه جانبه توتالیتاریسم می انجامد. سلطه ای که بر تمام وجوه بشری سایه افکنده و راه گریزی از آن باقی نمی ماند.

در واقع، تکنولوژی مدرن با ایجاد مکانیسم های کنترل، اِعمال سلطه بر انسانها را ممکن ساخته و آنها را بصورت بردگانی مدرن درآورده است. ایجاد سرگرمی های عمومی و تفریحات پوچ و بی معنی و ساختن یک زندگی به اصطلاح مرفه، یعنی پدیده هایی که در مراحل پیشین تمدن بشری برای وی امری ناشناخته و عجیب و غریب می نمود، همه در تمدن مدرن به لطف تکنولوژی ممکن شده و از سویی دست به دست هم می دهند تا با تضعیف عقلانیت اصیل انسانی، وی را موجودی منفعل و همنوا با جامعه تکنولوژیک سازند.

تکنولوژی از نظر مارکوزه امری بی طرف نیست، و ابزاری برای کنترل و سلطه سیاسی محسوب می شود (Marcuse, 1967, pp. 22-47). در واقع، سلطه تکنولوژی بر جوامع مدرن، با ایجاد یک نظارت اجتماعی همه جانبه توسط نهادهای اجتماعی و در راستای مصالح و منافع نظام حاکم، و عمدتا از طریق رسانه های جمعی اتفاق می افتد و در اینجا نقش رسانه های اجتماعی برجسته می شود. رسانه های اجتماعی (که خود نشات گرفته از تکنولوژی مدرن هستند)، در یک جریان کاملا برنامه ریزی شده فرایند جامعه پذیری (Sozialisation) افراد را رقم می زند و از این طریق با تربیت کردن توده های رام، تحقیر شخصیت افراد، سرکوب فردیت آنان و تهی ساختن وجود آنان از هویت، سبب تداوم نظم موجود می شود. در واقع، از نظر مارکوزه و سایر نظریه پردازان مکتب فرانکفورت، رسانه های اجتماعی به تجاوز به حوزه های خودآگاه و ناخودآگاه وجود فرد دست زده و بر جامعه اثر می گذارد. دست اندازی و تجاوز تکنولوژی مدرن به حوزه خصوصی زندگی انسانها، موجب از بین رفتن آزادی درونی آنها و یکدست شدن نحوه اندیشدن و نگاه کردن آنان به مسائل شده و افراد، دیگر هیچگونه قدرت اندیشه و انتقاد از وضعیت موجود را ندارند و این، سبب ساخته شدن چیزی بنام “انسان تک ساحتی” یا “جامعه تک ساحتی” می گردد.

صنعت فرهنگ، رسانه های جمعی و سلطه فرهنگی
نظریه پردازان مکتب فرانکفورت بر خلاف اسلاف راست اندیش خود در حوزه تفکر چپ، معتقدند که کانون سلطه در دنیای مدرن، از حوزه اقتصاد به حوزه فرهنگ تغییر یافته است و از نظر آنان، سلطه در عصر مدرن یک سلطه فرهنگی است و جامعه مدرن با کمک تکنولوژی مدرن و فرایند دستکاری در اذهان عمومی، به سرکوب فرهنگی فرد مدرن، و نهایتا استثمار وی مبادرت می ورزد. در این راستا، آنان به خلق واژه ای به نام “صنعت فرهنگ” (Kulturindustrie) پرداختند.
صنعت فرهنگ به پدیده شیئی شدن فرهنگ و تبدیل شدن فرهنگ به نوعی کالای قابل مبادله در جامعه سرمایه داری اشاره دارد. فرهنگ در این مفهوم تبدیل به یک صنعت می شود که هدف اصلی آن افزایش هر چه بیشتر سود به نفع صاحبان جوامع سرمایه داری است. صنعت فرهنگ با تولید انبوه (Mass Production) کالاهای متعدد فرهنگی، و با کمک رسانه های اجتماعی همچون تلویزیون، مطبوعات، رادیو و سینما، از سویی به بازاریابی برای کسب سود بیشتر، و از سوی دیگر به فریب افکار عمومی و تربیت افرادی منفعل و ترسو و تسلیم طلب در برابر نظم سرمایه سالار حاکم می پردازد.
نکته ای که بیش از هر چیز در پدیده صنعت فرهنگ مورد توجه فرانکفورتی هاست، فرایند جامعه پذیری افراد توسط رسانه هاست. توجه آنان در این زمینه معطوف به بررسی و ارزیابی روش هایی است که طی آن افکار و عقاید و اعتقادات به کمک چیزی که آنرا “فرهنگ عامه پسند” یا “فرهنگ انبوه” می نامند، انتقال یافته و نهادینه می شود. یعنی روش هایی که طی آنها حیطه های شخصی و خصوصی افراد تحت فشارهای روند اجتماعی شدن فرد و در اثر اعمال مدیریت بوروکراتیک و تکنوکراتیک توسط جامعه توتالیتر سرمایه داری به شدت ضعیف می گردد. آنان معتقدند که در این جامعه حوزه های خودآگاه و ناخودآگاه زندگی افراد عمیقا و بطور روزافزون مورد دخالت، دستکاری و تجاوز سازمانها و نهادهای رسانه های اجتماعی همچون تلویزیون، رادیو، مطبوعات، ورزش حرفه ای و سینما قرار می گیرد و این رسانه ها با خوراندن محصولات صنعت فرهنگ به افراد، آنان را منفعل و غیرانتقادی و احمق بارمی آورند. صنعت فرهنگ، که پدیده ای است مخرب و ویرانگر، بصورت مجموعه ای از عقاید از پیش بسته بندی شده، تولید انبوه شده و به کمک رسانه های جمعی به خورد توده های مردم داده می شود.
در نتیجه، افراد در جامعه مدرن، افرادی سرکوب شده، احمق، منفعل، و غیر انتقادی می شوند و به راحتی می توان آنان را از طریق رسانه ها فریفته و کنترل آنان را در دست گرفت.
نقش بی بدیل رسانه ها در جامعه سرمایه داری غرب، نکته ای است که نظریه پردازان فرانکفورت را بر آن می دارد که نقطه حرکت و مرکز ثقل مباحث خود را بر آن گذاشته و به افشاگری در مورد آن بپردازند. از اینرو بیراه نخواهد بود اگر بگوئیم کلیدواژه حفظ نظام سلطه، رسانه ها هستند.

نظام جهانی مدرن و لزوم انحصار رسانه ای
آنچنان که ایمانوئل والرشتاین می گوید، سیستم اقتصاد سرمایه داری یا نظام جهانی مدرن که قدمتی بیش از ۴۰۰ سال دارد، با ابزارهای خاص خود بر تمامی دنیا سلطه پیدا کرده و در پی بازتولید سلطه خویش است (Wallerstine, 1991, pp. 23-38). بازتولید این سلطه در حوزه افکار عمومی را رسانه ها بر عهده دارند و این رسانه ها هستند که در دنیای مدرن، عهده دار نمایاندن چهره بیرونی نظام جهانی سرمایه داری هستند. از اینرو، رسانه ها عهده دار بازتولید نظام سرمایه داری مدرن، و عهده دار بازتولید نظام ارزشی، و در نتیجه پایایی آن هستند. بازتولید این نظام از طریق صنعت فرهنگ ممکن است و از اینرو، صنعت فرهنگ در گام اول نیاز به انحصار رسانه ای دارد. انحصار رسانه ای یعنی اینکه تمامی ورودی ها و خروجی های صنعت فرهنگ تحت کنترل این نظام باشد و هیچ صدای مخالفی شنیده نشود. تنها در این صورت است که نظام سرمایه داری موفق خواهد شد خود و سلطه خود را بازتولید کرده و حتی در مواقع بحران بتواند براحتی بحرانها را کنترل کرده و بر آنها فائق آید. سلطه رسانه ای سرمایه داری غرب، با ارائه تصویری دلخواه از جهان، افکار عمومی مردم دنیا را در دست گرفته و در دراز مدت، با دست اندازی در حوزه های خودآگاه و ناخودآگاه شهروندان جهان، آنها را در فرایند اجتماعی شدن، اجتماعی کرده و نظام ارزشی و نحوه تفکر و سبک زندگی خاصی را به آنها آموزش می دهد و با ارائه این استانداردها و کلیشه ها، هر که را از این نظم های از پیش طراحی شده سرپیچی کند، احمق و دیوانه و شایسته مجازات می داند.

مراحل بازنمایی بحران سوریه در رسانه های سرمایه داری
انقلاب ایران یکی از نقاط مقاومت و به اصطلاح بحران در نظام جهانی مدرن بود، که این نظام علیرغم تلاش های سه دهه ای خود نتوانست آنرا کنترل کند. بررسی این انقلاب و نسبت آن با نظام جهانی سرمایه داری مدرن فرصتی دیگر را می طلبد اما آنچه در این مبحث مورد توجه ماست، تلاش های امروز نظام مدرن جهانی برای براندازی حکومت سوریه، به عنوان همپیمان ایران در بر هم زدن نظم نظام سرمایه داری مدرن است. چیزی که قبل از آنکه واقعیت بیرونی تمام عیاری (Parexcellence Reality) (Berger & Luckmann, 1967, p.35 ) باشد، یک بازنمود رسانه ای و خلق یک فراواقعیت(Hyperreality) (Baudrillard, 1981, pp. 10-15) است. بحران سوریه که بیش از ۱۷ ماه از وقوع آن می گذرد، تاکنون سه فاز مهم را از سر گذرانیده است و هر سه مرحله همراه با تلاش های رسانه ای برای سرنگونی نظام آن بوده است: مراحل سیاسی، نظامی و امنیتی.
در مرحله سیاسی که شش ماه ابتدایی این بحران را شامل می شود، تمامی تلاش های نظام سلطه از طریق ابزارهای صنعت فرهنگ، این بود که شبیه سازی تمام عیاری از آنچه در جریان بیداری اسلامی و انقلابهای عربی رخ داد، در سوریه به تصویر کشیده شود. آنان درصدد بودند تا با ایجاد بحران در سوریه، این بحران ساختگی را با تکنیک های رسانه ای برجسته نشان داده و حکومت سوریه را ساقط کنند. برجسته سازی تظاهرات مردمی و اعتراضاتی که بوجود آمده بود، و تعمیم آن به تمامی شهرهای سوریه یکی از این تاکتیک های رسانه ای بود. شبکه عظیم رسانه ای غرب، اعم از آژانس های خبری و سایت های تحلیلی و شبکه های اجتماعی همچون فیس بوک و توئیتر ابزار این براندازی و بحران سازی بودند.
مرحله نظامی بحران سوریه را می توان شش ماهه دوم بحران دانست. یعنی زمانی که صنعت فرهنگ و نظام سرمایه داری مدرن نتوانست در مرحله سیاسی به اهداف خود دسترسی یابد. این مرحله با حضور نیروهای چریکی و ورود تروریست های القاعده از سراسر جهان عرب، با پشتیبانی مالی عربستان و قطر، پشتیبانی اطلاعاتی توسط آمریکا و همپیمانان غربی اش، و با پشتیبانی لجستیکی ترکیه به عنوان قرارگاه ثابت این نیروها و تزریق آنان به خاک سوریه آغاز شد. علاوه بر ورود تروریستهای سلفی، مقادیر زیادی اسلحه و مهمات از مرز ترکیه، لبنان و اردن وارد سوریه شد. حمله به مراکز دولتی، ایست و بازرسی ها، گروگانگیری و کشتار مردم و ماموران دولتی از مهمترین اهداف این مرحله بود. این مرحله نیز توسط رسانه های حمایتگر تروریستها به تصویر کشیده می شد. در واقع، اگر چه ارتش سوریه توانست ضربات سختی به آنها وارد آورد، اما آنچه در رسانه ها مطرح می شد این بود که نظام سوریه تا چند روز آینده سقوط خواهد کرد، چرا که ضربات “مخالفان” آنچنان جدی است، که توان مقاومت را از ارتش گرفته است، در صورتی که این مساله اصلا صحت نداشت و تنها یک بزرگنمایی رسانه ای بود.
مرحله جدید بحران سوریه که شش ماه سوم این بحران را در بر می گیرد و هم اکنون نیز در آن به سر می بریم، مرحله است که می توان آنرا مرحله امنیتی نامید. قتل عامهای دسته جمعی و حملات انتحاری به مراکز امنیتی مهمترین شاخصه این مرحله است. کشتار الحوله و کشتارهایی از این دست، که همزمان با ورود فرستاده ویژه سازمان ملل به بحران سوریه بود، در رسانه های غربی به اسد و ارتش سوریه نسبت داده شد و این رسانه ها تصاویر فجیعی از قتل عام زنان و کودکان نشان دادند، و مردم غربی که در سیطره صنعت فرهنگ و سلطه رسانه ای آن قرار دارند، بدون اینکه از حقیقت ماجرا پرس و جو کنند، آنرا پذیرفتند. کشتارهای روزافزون مردم بیدفاع توسط به اصلاح “مخالفان” و “شورشیان” و انقلابیون”، که در این مرحله صورت می گیرد، و یا اصلا نمایش داده نمی شود، و یا در راستای اهداف آنان و با نسبت دادن آنها به اسد و ارتش سوریه به تصویر کشیده می شود. ساختن ماکت های بزرگ ار مکانهای دولتی و نظامی توسط رسانه های نظام سرمایه داری و استفاده از آنها در جنگ رسانه ای یکی دیگر از شاخصه های این دوره است. این امر با حمایت مالی گسترده چندین میلیارد دلاری قطر و عربستان سعودی و به مرکزیت یکی از مراکز اصلی صنعت فرهنگ، یعنی هالیوود صورت می گیرد و برای القای حس ناامیدی و سقوط حکومت در داخل سوریه، و همچنین بسیج افکار جهانی بر علیه حکومت سوریه انجام می گیرد.
حاکمان نظام سرمایه داری مدرن، در این بحران نوعی تقسیم کار برای پوشش دادن افکار عمومی مردم دنیا ایجاد کردند. از سویی با رسانه های غربی شروع به پوشش اخبار و حوادث کذب و ساختگی نمودند و از سوی دیگر، برای پوشش افکار عمومی جهان اسلام، به دو شبکه الجزیره و العربیه میدان دادند. این دو شبکه که صاحبان آنها یعنی حاکمان قطر و عربستان سعودی متحدانی تمام عیار برای نظام سلطه غرب محسوب می شوند، و در وقایع اخیر در کشورهای اسلامی به ایجاد یک محور عربی-غربی برای جلوگیری از فروپاشی نظم موجود در منطقه و دنیای اسلام روی آورده اند؛ از سویی به شکل دهی افکار عمومی مسلمانان و ارائه اخبار ساختگی در مورد سوریه می پردازند، و از سویی دیگر، منبعی برای شبکه های غربی با زبانهای غیر عربی محسوب می شوند. البته بخش زبانهای غیر اروپایی و بخصوص عربی و فارسی خود شبکه های غربی نیز در این میان نبایستی از قلم انداخته شود.
شبکه های العربیه و الجزیره در راستای هماهنگی با صنعت فرهنگ و سلطه رسانه ای نظام مدرن، به ابتکار جالبی روی آورده اند که از آن با عنوان “خبرنگاری شهروندی” یاد می کنند. آنان از طریق وارونه جلوه دادن تصاویر و وقایع مربوط به سوریه، با روی آوردن به به اصطلاح “شاهدان عینی” و کسب خبرهای لحظه ای از آنها، پازل صنعت فرهنگ را سر و سامان می بخشند. فارغ از کیفیت ضعیف این اخبار و حتی انتقاد علمی به این سبک جدید (که البته بی سابقه هم نبوده و نسخه موفقی از برنامه Ireport در شبکه تلویزیونی CNN است که هر ماه به مدت نیم ساعت به شهروندان زمان می دهد تا گزارش های خود را ارائه دهند)، چیزی که نباید از نظر دور افتد، نحوه اثرگذاری این وارونه سازی رسانه ای است. آنها آنچنان حقایق را به تحریف می کشند، که حتی بعضا کسانی که در مرکز این بحران هستند، به شک می افتند. شکل دهی افکار عمومی مردم مسلمان، از طریق ساختن چهره ای آدم کش و مستنبد و خونریز از حکومت سوریه و شخص اسد نیز، یکی دیگر از خدمات این رسانه ها به صنعت فرهنگ است.

تروریسم صنعت فرهنگ و لزوم بازخوانی مکتب فرانکفورت
تروریسم موجود در سوریه، نسبتی مستقیم با تروریسم رسانه ای و صنعت فرهنگ دارد. تکنولوژی در ذات خود، آنچنان که مارکوزه می گوید امری بی طرف نیست و تکنولوژی رسانه ای که صنعت فرهنگ از دل آن بیرون آمده است، در راستای بازتولید سلطه نظام سرمایه داری است و طبیعی است که در راستای سقوط نقاط بحرانزا در این نظام، و در راستای فرافکنی نظم مورد دلخواه صاحبان نظام مدرن جهانی به کل دنیا باشد. آنچه امروزه در سوریه شاهد آن هستیم، نه تنها یک جنگ رسانه ای تمام عیار، بلکه یک تروریسم رسانه ای است. از اینرو بیراه نخواهد بود اگر این پدیده را تروریسم صنعت فرهنگ بنامیم. آنچه در این راستا اهمیت دارد، شناساندن این پدیده به افکار عمومی مردم جهان است که در در سه سطح می توان آنرا طبقه بندی کرد: در سطح ملی ایران، و در سطح جهان اسلام، با استفاده از تشریح نقشه های نظام سلطه برای در دست گرفتن سرزمین های اسلامی و سلطه بر جهان اسلام، و در سطح بالاتر و بخصوص در سطح غربی آن، لزوم بازخوانی آرای مکتب فرانکفورت در رویکرد به رسانه های مدرن، و احمق کردن مردم و تخدیر افکار عمومی آنان در پروسه حمله تمام عیار به حوزه های خصوصی و عمومی شهروندان و شکل دهی افکار و اجتماعی کردن آنان؛ می تواند امری مفید و راهگشا باشد.

ارجاعات

– Adorno, Theodor W, Horkheimer, Max, 1987, Dialektik der Aufklärung, Frankfurt am Main: Fischer
-Marcuse, Herbert, 1967, Der eindimensionale Mensch, Berlin: Hermann Luchterhand Verlag GmbH
– Fromm, Erich, 2000, Die Furcht vor der Freiheit, übersetz von Liselotte und Ernst Mickel, München: Deutscher Taschenbuch Verlag GmbH & Co. KG
-Weber, Max, 1980, Wirtschaft und Gesselschaft: Grundriß der Verstehenden Soziologie, Tübingen: Mohr
-Wallerstine, Immanuel, 1991, Unthinking Social Science, Cambridge: Polity Press
– Berger, Peter L. & Luckmann, Thomas, 1967, The Social Construction of Reality, A Treatise in the Sociology of Knowledge, London: Penguin Books
– Baudrillard, Jean, 1981, Simulacra and Simulation, Tr. by: Sheila Faria Glaser, Michigan: The University of Michigan