انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

شهری در غربت: “آن طرفی ها” یا فرهنگ شهر و شهروندی ایرانیان آمریکا

طبق آخرین گزارش های رسمی, تعداد ایرانیان مقیم ایالات متحده آمریکا حدود ۱ میلیون نفر تخمین زده شده است که از این تعداد تقریبا یک پنجم در ایالت کالیفرنیا, و عمدتا در لس آنجلس و اطراف آن, زندگی می کنند (Iran Census Report, By Soraya Fata and Raha Rafii, September 2003). طبعا, اکثر پژوهش های علوم اجتماعی انجام شده درباره ایرانیان مقیم ایالات متحده نیز بر لس آنجلس و حومه آن تمرکز داشته است (به عنوان مثال, پژوهش های جامعه شناسانه مهدی بزرگمهر و جرج سباغ, ۱۹۸۸ و ۱۹۹۱؛ کتاب حمید نفیسی در مورد فرهنگ سازی در غربت, ۱۹۹۳؛ رساله دکتری آرلین دلال فر, ۱۹۸۹؛ و البته مجموعه حجیم “ایران جلس: ایرانیان در لس آنجلس” به کوشش ران کلی و دیگران, ۱۹۹۳). مقاله حاضر ابتدا به طور خلاصه به تصویری که از لس آنجلس و رابطه ایرانیان مقیم این کلان شهر با آن در دهه های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ میلادی از خلال این مطالعات ساخته می شود می پردازد. سپس, به شهری کاملا متفاوت یعنی پایتخت آمریکا در شرق این کشور رو می کند تا برخی مشاهدات نگارنده را از نزدیک به دو سال (۲۰۰۶-۲۰۰۴) مطالعه و پژوهش در میان ایرانیان مقیم واشتگتن و حومه آن با خوانندگان شریک شود. کنار هم گذاشتن این دو تصویر (لس آنجلس یکی دو دهه پیش و و اشنگتن امروز) از منظر ایرانیان مقیم این شهرها نه تنها تنوع جامعه ایرانی مقیم آمریکا و تغییرات آنها را در طی این سالها که تفاوت های ساختاری و فرهنگی دو شهر از مطرح ترین شهرهای آمریکا را در شرق و غرب این کشور پهناور نشان می دهد.

لس آنجلس بزرگ, این کلان شهر چند فرهنگه با جمعیتی تقریبا به اندازه جمعیت تهران, مهاجرینی از ۱۴۰ کشور مختلف را در خود جای داده و ساکنین آن به ۲۲۴ زبان مختلف سخن می گویند (آمار رسمی ایالات متحده, ۲۰۰۷-۲۰۰۵). در این میان, ایرانیان از سطح ثروت, تحصیلات, و مهارت های حرفه ای بالایی برخوردار هستند. در سال ۲۰۰۷, جیمی دلشاد به عنوان شهردار بورلی هیلز (Beverly Hills), یکی از ثروتمندنشین ترین مناطق آمریکا و اقامتگاه بسیاری از ستاره های هالیوود انتخاب شد که خود نمایانگر تمرکز جمعیت ایرانیان و قدرت آنها در این منطقه است. حضور ایرانیان در این منطقه به قدری پررنگ است که در صحنه ای از فیلم معروف “از همه جا بی خبر” (Clueless) که در سال ۱۹۹۵ ساخته شد, بازیگر اصلی فیلم به گروهی از دانش آموزان دبیرستان بورلی هیلز اشاره می کند و می گوید: “این هم مافیای ایرانی! دور و بر اینها نمی توانی بپلکی مگر اینکه بی.ام.و. داشته باشی”! لس آنجلس همچنین بزرگترین مرکز تولید محصولات فرهنگی و خوراکی مورد نیاز ایرانیان است. کارخانه مواد غذایی “صدف” که عمده ترین تامین کننده محصولات غذایی ایرانی از سبزی آش و کوکو و قرمه سبزی گرفته تا کنسرو کله پاچه و از سماغ گرفته تا آجیل و ترشی و شربت آلبالو در ایالات متحده است در این شهر قرار دارد, و شباهت آب و هوایی این منطقه به بعضی نقاط حاصلخیز ایران آن را به محل مناسبی برای کشت انار و لیموشیرین و به و سایر میوه ها و سبزیجات محبوب ایرانی که در سایر نقاط آمریکا کمیاب و کم طرفدار هستند تبدیل کرده است. صنعت موسیقی پاپ ایرانی از دوران شکوفایی “آهنگ های لس آنجلسی” در دهه ۱۹۸۰ تا رپ و هیپ-هاپ و رگه (reggae) و گونه های ترکیبی امروز در لس آنجلس چنان گسترده است که خود می تواند موضوع مقاله جداگانه ای باشد. حمید نفیسی در کتاب خود, “فرهنگ سازی و ساختار فرهنگ های در غربت,”[۱] به ۸۵ نشریه فارسی زبان چاپ لس آنجلس, ۱۸برنامه رادیویی و ۵۷ برنامه تلویزیونی هفتگی یا بیشتر تهیه شده در لس آنجلس, و ۲۳ انجمن یا مرکز مربوط به مسائل ایران در دانشگاه کالیفرنیا در لس آنجلس (UCLA) فقط از سالهای ۱۹۸۰ تا ۱۹۹۲ اشاره می کند (Naficy 1993: 199-209). بلوار وست وود (Westwood) که از دانشگاه UCLA به سمت جنوب کشیده شده چنان از رستوران ها, گل فروشی ها, سوپرها, دفاتر رسمی, کتاب فروشی ها, و سایر عرضه کنندگان خدمات و کالاهای ایرانی پر شده که نزد ساکنین لس آنجلس به “ایران کوچک” معروف است, جایی که زبان فارسی قدم به قدم و از پنجره های باز ماشین ها و آپارتمان ها به گوش می رسد. حوالی عید نوروز , تابلوهای تبلیغاتی عظیم الجثه به تبریک سال نو با خط فارسی مزین می شوند و مغازه دار ها میزهای لوازم هفت سین خود را بیرون مغازه ها می چینند و پیاده روها بوی شب بو و سبزه می گیرد. در حالی که برگزاری مراسمی چون مراسم چهارشنبه سوری و سیزده به در توسط ایرانیان و ایرانی تباران مقیم لس آنجلس کاملا جا افتاده است, بعضی از نشانه های آیینی ایرانیان در بستر فرهنگی جدید قابل ارائه نبوده اند, مثلا استفاده از “حاجی فیروز” در جشن های خیابانی نوروزی, چرا که بازآفرینی شخصیتی مضحک با چهره سیاه شده که کارش خنداندن تماشاچیان با حرفهای بی ربط و حرکات اغراق شده است در کشوری مثل آمریکا با پیشینه تاریخی نه چندان دور در برده داری و تبعیض نژادی بیش از اندازه حساسیت برانگیز است (Naficy 1993: 19).

باید توجه داشت که لس آنجلس دهه ۱۹۸۰ و اوائل دهه ۱۹۹۰ عرصه پر تنش غلیان عقاید و احساسات سیاسی در میان ایرانیان در غربت هم بود. عقاید و احساساتی که نه تنها در محصولات فرهنگی چون برنامه های تلویزیونی, نشریات, کلیپ های ویدیویی, آهنگ ها, و غیره بیان می شد, بلکه به اشکال مختلف به سطح خیابان ها هم راه پیدا می کرد: نیوشا فرحی, کتاب فروش سی و یک ساله, در سال ۱۹۸۷ در اعتراض به سفر مقامات بلندپایه ایران به سازمان ملل خود را در جلوی چشم عده بیشماری در بلوار وست وود به آتش کشید. برخی سازمان های سیاسی خارج از کشور در طول دهه ۱۹۸۰ در خیابان های لس آنجلس و بعضی دیگر از شهرهای مطرح اروپا و آمریکا به اجرای نمایش های اعتراضی خیابانی از مراسم اعتراف, شکنجه, اعدام, و غیره می پرداختند و رهگذران را به لحظه ای توقف و تماشای نمایش ها و آلبوم های عکسی که ارائه می شد وامی داشتند. آنچه در خیابان های غربت بازتولید می شد تصویر و روایت غالبی از وطن (و فضاهای عینی آن چون شهرها, بناها, طبیعت…) بود که حمید نفیسی در “فرهنگ سازی و ساختار فرهنگ های در غربت” با بررسی دقیق شکل و محتوای تعداد قابل توجهی از محصولات فرهنگی ایرانیان مقیم لس آنجلس, و به خصوص “برنامه های تلویزیونی لس آنجلسی,” آن را تبیین و تحلیل می کند: اول, پاره پاره بودن تجربه غربت به تلاش برای تولید نوعی همبستگی از طریق کلمات و تصاویر می انجامد؛ نه تفاوت ها و سایه روشن های فرهنگی وطن که حقیقت مشترک دور بودن از آن برای ایرانیان مقیم خارج مورد تاکید قرار می گیرد. مثلا به این قطعه از یکی از آهنگ های لس آنجلسی دقت کنید:

“تو اهل خوزستانی, بچه آبادانی

تو اهل کرمانشاهی یا اهل کردستانی

اهل آذربایجانی یا بچه کرمانی

اهل بلوچستانی یا بچه سیستانی

اهل هر کجا که باشی ما همه ایرونی هستیم

واسه رفتن به خونه به انتظار نشستیم ”

دوم, نوعی زیباشناسی بر اساس بتواره سازی فقدان, ویرانی, و جدایی در گونه های فرهنگی تولید شده در غربت شکل می گیرد؛ به عبارت دیگر, هر چه گذشته از دست رفته با شکوه تصویر می شود, زمان حال تنها در فقدان, ویرانی, و جدایی از آن گذشته معنا می یابد. مثلا, بسیاری از برنامه های تلویزیونی و کلیپ های ویدیویی تصاویری از جنگ ایران و عراق و ویرانی شهرها را به عنوان پس زمینه برای آهنگ ها و مطالبشان درباره زیبایی های طبیعی ایران و شکوه بناهای تاریخی اش به کار می بردند, گویی تقدیر از زیبایی و شکوه وطن تنها در سایه تصویر ویرانی و جدایی از آن ممکن بود.

حمید نفیسی از وضعیت غربت به عنوان وضعیت آستانه ای (liminality) یاد می کند, وضعیتی که سرمایه گذاری در زمان حال را مشکل می کند چون همه چیز هنوز موقتی و تازه در حال تکوین به نظر می رسد, در حالی که گذشته هم در پشت سر فروریخته است؛ یکی تبلور آوارگی ست و دیگری مصداق آوار. بتواره سازی دقیقا در چنین وضعیتی در میان آوارگی و آوار شکل می گیرد, در غیاب یک “اصل” و در تمنای آویختن به چیزی ثابت که فرد را حداقل در همین آستانه نگاه دارد و از قطع ارتباط کامل با دنیای گذشته یا استحاله کامل در دنیای جدید حفظ کند. در این میان, نادرند افرادی چون ایرانی لس آنجلسی, فریدون اسفندیاری, که در تلاش برای تبدیل شدن به گونه ای جهان شمول فارغ از تمایزات قومی, ملی, جنسیتی, و غیره نام خود را به FM-2030 تغییر داد و در سال ۱۹۸۹ کتابی درباره “فرا-انسان” بودن نوشت[۲]

و گفت: “فراانسان‌ها مردمانی‌اند با اندام‌هایی جدید, کسانی که مرده‌اند و دوباره به دنیا بازگشته‌اند, مردمانی که در مایع تعلیق غوطه‌ورند, مردمانی که در فضا بسر می‌برند.” برای دیگران, غوطه وری در مایع تعلیق چنان ته رنگ آرمانشهری ندارد, چنان که غلامحسین ساعدی در “شرح احوال” خود می گوید: “تمام ساختمان‌های پاریس را عین دکور تاتر می‌بینم. خیال می‌کنم که داخل کارت پستال زندگی می‌کنم. از دو چیز وحشت دارم: یکی خوابیدن, دیگری بیدار شدن.” یا “غربت خرابه ای ست پر از کژدم” (ساعدی ۱۳۶۴). با چنین روایتی از شهر و شهروندی, بی مناسبت نیست که “فرهنگ سازی و ساختار فرهنگ های در غربت” با شرح خوابی آغاز می شود که در آن نویسنده در آسانسوری قرار دارد و هر چه دکمه ها را فشار می دهد نمی تواند آن را متوقف کند. آسانسور دارد از ساختمانی نیمه تمام و در حال ساخت بالا می رود. وقتی آسانسور بالاخره می ایستد و او پیاده می شود, خود را در شهری باستانی ولی بی نام می یاید, با کوچه های تنگ و تاریک و دیوارهای گلی و زمینی که از خشکی ترک خورده است. زمانی که ساعت مچی او نشان می دهد با زمانی که ساکنین شهر به او می گویند نمی خواند. ناگهان موجوداتی دورگه چون قورباغه هایی با چنگال هایی خرچنگ مانند به او حمله می کنند و سعی می کنند دسته کلید او را از دستش بیرون بکشند. نویسنده در اینجا از خواب می پرد: آسانسور, ساعت, موجودات دورگه, کلید, ساختمانی نیمه تمام, و شهری بی نام و باستانی که یادآور کوچه های تنگ و دیوارهای گلی و زمین ترک خورده وطن است.

واشنگتن, اما, با تنها ۶۰۰ هزار نفر سکنه و ۱۷۷ کیلومتر مربع مساحت, شهر کوچکی ست که در سال ۱۷۸۹, همزمان با انقلاب فرانسه, به پایتختی ایالات متحده برگزیده شد و دو سال بعد به افتخار یکی از “پدران بنیانگذار” این کشور (امضا کنندگان بیانیه استقلال و تدوین کنندگان قانون اساسی), جرج واشنگتن, نام گذاری گردید. ساختار شهر واشنگتن به عنوان پایتخت کشوری جدیدالتاسیس در “دنیای نو” که قرار بود طرحی نو درافکند و بهشتی برای مهاجرین و تهدیدی برای دول قدرتمند وقت باشد بسیار مورد بحث قرار گرفته است. به عبارت دیگر, واشنگتن شهری ست که همه چیز آن, از نقشه خیابان ها گرفته تا سبک بناها, نشانه و استعاره ای ست برای نوع قدرتی که آمریکا قرار بود باشد و بشود. این شهر به خصوص برای فرانسوی ها که خود تازه انقلاب کرده بودند و مشغول تعریف و تعیین حدود و ثغور دموکراسی به عنوان حاکمیت سیاسی برای خود بودند جذابیت خاصی داشت, مخصوصا که ایالات متحده در مقابل دشمن مشترک, انگلیس, هم قد علم کرده بود. پی یر شارل لانفان (Pierre Charles L’Enfant) فرانسوی که در جنگ استقلال در کنار جرج واشنگتن جنگیده بود طرح اولیه شهر واشنگتن را ارائه کرد که در آن یک میدان بزرگ با استخری عظیم در میان آن برای جایگاه دولت در نظر گرفته شده بود و قرار بود در راس آن ساختمان کنگره و در سمت چپ آن کاخ ریاست جمهوری ساخته شود. لانفان برای سکونت گاه رئیس جمهور باغهای گشاده و تفرج گاه های عمومی طراحی کرده بود و در واقع هدف او این بود که این پایتخت نوپای غرب مفهوم شفافیت و دسترسی مستقیم به دولت را القا کند. گرچه طرح لانفان کاملا پیاده نشد, قسمت عمده آن به اجرا درآمد و امروز جایگاه دولت آمریکا زمین چمن بزرگی ست به وسعت سه کیلومتر که آن را “مجموعه ملی” یا به عبارتی “بازارچه ملی” (National Mall) می نامند و در میان آن استخر بزرگی وجود دارد که نقش آسمان را بازمی تاباند. در بالای استخر بنای یادبود جرج واشنگتن, در پایین آن بنای یادبود آبراهام لینکلن, در سمت راست آن بنای یادبود تامس جفرسون, و در سمت چپ آن کاخ سفید قرار دارد. مشرف به این زمین و در بالای تپه کاپیتول (Capitol Hill) دادگاه عالی قضایی و کتابخانه کنگره در میان ساختمان های کنگره و سنا قرار گرفته اند. دور تا دور این میدان را موزه های ملی و بناهای یادبود جنگ های جهانی دوم, کره, و ویتنام اشغال کرده اند. بر خلاف کسانی که این طرح را نشانه فضای باز و رابطه نزدیک دولت و ملت در آمریکا می بینند, کسانی هم هستند که در همین طرح نمادهای راز آمیز و شیطانی فراماسونی را می بینند (جرج واشنگتن و لانفان هر دو از فراماسون ها بودند), مثلا نماد ابلیسک (obelisk) یا ستون سنگی با نوک هرمی که نشانه دخول روح شیطان در انسان است و در بنای یادبود جرج واشنگتن به کار رفته است, ستاره پنج پر وارونه (pentagram) که نشانه ستاره صبح متعلق به شیطان است و با وصل کردن نقاط چهار میدان مهم واشنگتن و کاخ سفید در روی نقشه به دست می آید, و یا سمبل شیطانی ۶۶۶ که در اتصال دقیقا شش خیابان به هر کدام از سه میدان مهم واشنگتن تجلی می یابد (کتاب “نماد گمشده”[۳] اثر دن براون, نویسنده کتاب مشهور “رمز داوینچی,” درباره همین اثر فراماسون ها بر شکل گیری پایتخت و اصولا قدرت ایالات متحده است). انسان شناس آمریکایی, جک ودرفورد, کنگره آمریکا را به قبیله ای تپه نشین در آمازون و نمایندگان را به شمن ها و جادوگران بومی تشبیه می کند که از ترس مردم از شکست و بر باد رفتن سرمایه و خانواده استفاده می کنند تا در آنها ایمان و باور در مورد سیاست هایی که می خواهند در پیش بگیرند ایجاد کنند (Weatherford 1985: 69).

گرچه ایرانیان مقیم حومه واشنگتن در ایالتهای ویرجینیا و مری لند دومین یا سومین اجتماع بزرگ ایرانیان در آمریکا را تشکیل می دهند (بعد از نیویورک که خود ۳۰۰ کیلومتر بیشتر با واشنگتن فاصله ندارد) و طبیعتا شباهت های زیادی بین آنها و آنچه در بالا راجع به جامعه ایرانیان لس آنجلس گفته شد وجود دارد, در شهر واشنگتن “ایران کوچک” وجود ندارد, یا اگر دارد محله ای نیست که در آن خدمات ایرانی ارائه می شود و زبان فارسی به گوش می رسد. “ایران” واشنگتن در دفاتر سازمان های دولتی و غیردولتی, در سخنرانی ها, و اتاق های فکر توسط “متخصصین” خاورمیانه و ایرانیان یا ایرانی تباران مشتاق به تاثیرگذاری در سیاست های دولتی و اوضاع مدنی تولید و بازتولید می شود. فعالیت غالب ایرانیان مقیم این شهر در این دفاتر و سازمان ها انجام می گیرد و ترکیب جمعیتی آنها بسیار با فعالین ایرانی مقیم لس آنجلس دهه های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ متفاوت است. این ایرانی ها تازه-شهروندان آمریکا یا نسل دومی ها یا دو رگه ها و چند رگه هایی هستند که نه از طریق محصولات فرهنگی چون نشریه و کلیپ ویدیویی یا تظاهرات خیابانی که از طریق قوانین و راهکارهای مدنی پذیرفته شده آمریکا سعی می کنند صدای خود را به گوش برسانند و تغییر ایجاد نمایند(در آمریکا و/یا ایران). پژوهش های نگارنده نشان می دهد که آنچه در میان اکثر این سازمان ها مشترک است, علی رغم جهت گیری های سیاسی مختلف و اغلب کاملا خصمانه شان نسبت به هم, بیمار انگاشتن فرهنگ سیاسی ایران و تلاش در جهت ترمیم و درمان آن از طریق آموزش ها و فعالیت های مدنی ست. از نظر آنها تربیت فرهنگی, شرایط اجتماعی, و تجارب تاریخی ایرانیان به گونه ای بوده که به تلقی خاصی از سیاست به عنوان فرایندی بسته, مبهم, آشفته, غیر حرفه ای, و پر هزینه انجامیده است. برای تغییر این تلقی که از نظر آنها مسئول ضعف و عقب ماندگی جامعه ایرانیان است, ایرانیان باید از تجربه شهروندی در آمریکا بیاموزند که می توان با استفاده از راهکارهای مدنی قابل یادگیری و قابل دسترس در روندهای سیاسی تاثیر گذاشت . برخی از سازمان های ایرانی-آمریکایی کار خود را آموزش حقوق و راهکارهای شهروندی (مثلا نوشتن نامه و جمع آوری امضا, تلفن به نمایندگان خود در کنگره, شرکت در انتخابات…) به ایرانیان تعریف می کنند؛ مثلا به این راهنمای تماس با قانونگزاران آمریکا که در وبگاه شورای ملی ایرانی-آمریکایی (NIAC), بزرگترین سازمان ایرانیان مقیم آمریکا, در اکتبر ۲۰۰۳ آمده است توجه کنید:

فقط بر یک نکته اصلی تمرکز کنید.
فقط حرف نزنید –سوال کنید و جواب بخواهید.
مجادله نکنید و همیشه جانب ادب را نگه دارید.
هرگز بی تربیتی یا تهدید نکنید.
به نماینده خود نشان دهید که قانون مورد نظر در صورت تصویب چگونه بر زندگی شما و دیگران تاثیر خواهد گذاشت.
مکالمه را کوتاه نگه دارید –بیشتر از شش دقیقه نشود.
همیشه, نتیجه هر چه که شد, در آخر از طرف مقابل تشکر نمایید.
برخی دیگر از این سازمان ها آموزش این راهکارها را به تنهایی کافی نمی دانند و معتقدند که مجموعه ای از ارزش های بنیادین به عنوان زیرساخت های تربیتی پیش نیاز دموکراسی باید در ایرانیان نهادینه شوند, و برای نیل به این هدف نمونه هایی از آثار فیلسوفان لیبرال عصر روشنگری و نوزایی در اروپا و زمینه آشنایی ایرانیان با تعابیر این فیلسوفان از فرد, مالکیت, حق, و آزادی را در وبگاه ها و سایر برون دادهای خود فراهم می آورند. یکی از نویسندگان ایرانی مورد پژوهش در واشنگتن در پاسخ به این سوال که چرا ایرانیان داخل یا خارج کشور آنقدر که انتظار می رود از برخی سازمان های آمریکایی مدعی طرفداری از دموکراسی تقاضای بودجه برای فعالیتهای مدنی شان نمی کنند, به مفهوم “کتمان” در کتاب “ذهن دربند”[۴] چسلاو میلوش (Czeslaw Milosz) اشاره کرد و گفت “چون این یک خصوصیت ریشه دار ایرانی و شیعی ست که به طور آشکار رابطه خود را با چیزی اعلام نکنیم و به طور مستقیم چیزی را از کسی نخواهیم, تا همیشه امکان کتمان مسئولیت خود در قبال نتایج اعمالمان را حفظ کنیم.” رئیس یکی از سازمان های بسیار مطرح ایرانیان در واشنگتن اظهار کرد که “آمریکایی بودن یعنی باور به شفافیت و در دسترس بودن دولت و اینکه می توان در راهروهای کنگره راه رفت و جلوی دفتر نماینده برگزیده خود توقف کرد و با او حرف زد و مسائل را تغییر داد؛ اگر ایرانیان این حقیقت را جایگزین اسطوره های فعلی خود کنند, می توانند منشا تغییرات مهمی برای اجتماع خود شوند.” رئیس یکی دیگر از سازمان های ایرانی در حالی که به نقاشی های مینیاتور ایرانی و فیگورهای داخل نقاشی که از میان پرده های نیم کشیده و درهای نیمه باز و بالای پشت بام ها و پشت تپه ها نظاره گر صحنه اصلی نقاشی بودند اشاره می کرد, گفت که “ایرانیان اصولا عادت دارند در امور سیاسی و مدنی وارد گود نشوند و همینطور از دور نظاره گر باشند؛ دست خود را جلوی دهانشان بگیرند و در گوش بغل دستی شان پچ پچ کنند.”

پرداختن به نمونه های بیشتری از این نوع نگاه غالب فعالین مدنی ایرانی-آمریکایی به فرهنگ سیاسی ایرانی (به عنوان بیمار) و ساز و کارهای شهروندی آمریکایی (به عنوان درمان) از حوصله این مقاله خارج است, اما چیزی که واضح است این است که تصویر خاصی از شهروند ایده آل در برون داد های سازمان های ایرانی مقیم واشنگتن تولید می شود که به صورت آشکار و پنهان به تصویر این شهر گره خورده است: در حالی که خود این سازمان ها, حداقل در دورانی که این نگارنده در واشنگتن به سر می برد, در محیط هایی چون اتاق خواب منزل یا اتاق کار مشترک در بالاخانه یک رستوران فعالیت های سازمانی خود را انجام می دادند, وبگاه های آنها اغلب ایرانیانی را با لباس های رسمی و لبخند پیروزی در حال بالا و پایین رفتن از پله های ساختمان های سبک یونان و رم باستان در واشنگتن, مثل ساختمان کنگره و دادگاه عالی قضایی, نشان می دهد. کاملا واضح است که اگر قرار بود به جای “آهنگ های لس آنجلسی” چیزی به اسم “آهنگ های واشنگتنی” داشته باشیم آنها نه آهنگ هایی (ولو با ریتم شاد) از آوار و آواره که آهنگ هایی از توانمندی و رسیدن به سرمنزل می بودند. اما داستان اینجا تمام نمی شود و همانطور که عده ای طرح لانفان برای شهر واشنگتن را نه نشانه شفافیت و در دسترس بودن دولت که نشانه نقشه های شیطانی فراماسون ها برای قدرت و غلبه بر جهان می بینند, فعالیت های ایرانیان مقیم واشنگتن هم حتی اگر با هدف یا ادعای شفافیت سازی یا توانمند سازی انجام می شود از برچسب ارتباط با دست های پنهان قدرت و نقشه های شیطانی در امان نیست. در این شهر کوچک که فعالین سیاسی و مدنی همه هم را می شناسند و در جلسات, مهمانی ها, رستوران ها, و نمایشگاه ها به هم برمی خورند, در شهری که “بازارچه ملی” اش هر روز صبح از کارمندان کارت به سینه و جهانگردان نوشیدنی به دست پر می شود و غروب ها در سکوتی مرگبار فرو می رود, شهری که با وجود داشتن ۶۰ درصد جمعیت سیاهپوست و فقر افزاینده هم سیاهان خود و هم فقر خود را در حاشیه پنهان می کند, شهری که در آن ایستگاه مترو هر روز به رنگی از رنگهای احتمال خطر حمله تروریستی (سفید, زرد, نارنجی, قرمز) مزین می شود و اگر بسته ای بی صاحب روی زمین های آن بماند حتما به سر رسیدن تیم سرا پا مسلح خنثی کننده بمب می انجامد, شهری که در آن صدای هلکوپتر ها هیچوقت قطع نمی شود و ساکنینش بر سر تلفظ صحیح اسم کشورهایی چون عراق و افغانستان با هم رقابت می کنند, ایرانیان نیز خود را همواره آماج برچسب ها و استفاده های ابزاری دیگران می یابند: اگر از ایران انتقاد کنند مزدور نومحافظه کاران آمریکا شناخته می شوند و اگر از آمریکا انتقاد کنند حتما مواجب بگیر دولت ایران اند. در تلاش برای آشنا ساختن ایرانیان مقیم آمریکا با ساز و کارهای مدنی این کشور, اتهام منحرف کردن حواس ایرانیان از مسائل سیاسی وطن را دریافت می کنند و در تلاش برای جلب توجه آمریکایی ها به مسائل سیاسی ایران اتهام خود فروشی و وطن فروشی را. به نظر می رسد که در پایتخت “دنیای آزاد,” شیطان همواره در کمین است.

در طی نزدیک به دو سالی که در واشنگتن به پژوهش مشغول بودم, با ترومپت نوازی آشنا شدم که با خنده می گفت “واشنگتن شخصیت خودش را دارد.” او این را از نواختن در خیابان ها و مجتمع های تجاری و ایستگاه های متروی این شهر فهمیده بود و گرچه من هیچوقت کاملا نفهمیدم که از نگاه او واشنگتن چه “شخصیتی” دارد, حرف او باعث شد که در مطالعه مفاهیم شهروندی هرگز از خود شهر و ویژگی های آن منفک نشوم. این مقاله تنها مقدمه ای بود بر مطالبی که امید است در مورد ایرانیان مقیم خارج از کشور نوشته شود؛ باشد که در روایت هایمان از “آن طرفی ها” به دام بتواره سازی ها و کلی گویی هایی که گاهی دامنگیر روایت خارج نشین ها از وطن می شود گرفتار نیاییم.

منابع

ساعدی, غلامحسین. ۱۳۶۴. “شرح احوال,” الفبا دوره جدید. شماره ۷, پاریس
Bozorgmehr, Mehdi, and George Sabagh. 1988. “High Status Immigrants: A Statistical Study of Iranians in the United States,” Iranian Studies 21:3-4. 5-35.
Bozorgmehr, Mehdi, and George Sabagh. 1991. “Iranian Exiles and Immigrants in Los ngeles,” in Iranian Refugees and Exiles Since Khomeini. Asghar Fathi, ed. Costa Mesa, Calif.: Mazda Publishers. 121-44.
Brown, Dan. 2009. The Lost Symbol. Doubleday Books.
Dallalfar, Arlene. 1989. Iranian Immigrant Women in Los Angeles: The Reconstruction of Work, Ethnicity, and Community. Ph.D. Dissertation in Sociology. University of California, Los Angeles
FM-2030. 1989. Are You a Transhuman?: Monitoring and Stimulating Your Personal Rate of Growth in a Rapidly Changing World. New York: Warner Books.
Kelley, Ron, Jonathan Friedlander, and Anita Colby, Eds. 1993. Irangeles: Iranians in Los Angeles. University of California Press.
Naficy, Hamid. 1993. Making of Exile Cultures: Iranian Television in Los Angeles. University of Minnesota Press.
Weatherford, Jack McIver. 1985. Tribes on the Hill: The United States Congress–Rituals and Realities. Bergin & Garvey Paperback.

پی نوشت

[۱] “Making of Exile Culture: Iranian Television in Los Angeles”

[۲] “Are You A Transhuman?”

[۳] “The Lost Symbol”

[۴] “The Captive Mind”

 

ایمیل نویسنده

nahalnaficy@gmail.com

این مطلب متعلق به ویژه نامه «شهر و فرهنگ» است.

http://anthropology.ir/publication/10240