انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

شاکله مفهومی (۳)

روبرت دآمیکو ترجمه ابوالفضل رجبی

برداشت کواین از شناخت به عنوان نظامی که در مقابل بازبینی حفظ می‏شود، علاوه بر نظریه معنای تحصل‌گرایان، [مفهوم] ابطال پوپر را نیز از میان بر می‏دارد. نظامهای مفاهیم پیوندی سست میان مفهوم و جهان لحاظ می‏کنند و به آن وابسته اند. بنابراین کواین نیز همچون کونانت به چندین شاکله بدیل ممکن قائل است. راهی برای تثبیت ارجاع مفاهیممان و فراهم آوردن میزانی مستقل و پایدار برای «تطبیق» مفاهیم و جهان در کار نیست. به تعبیر کواین، ارجاع «دست نایافتنی» است.

یکی از نتایج کاربرد شاکله‏های مفهومی، به شیوه کواین و کونانت، آنست که تمایز میان پژوهشهای علمی و غیرعلمی تضعیف می‏شود. در رهیافت تاریخی کونانت، ارتباطی دایمی میان علم و شعور متعارف در کارست و روشی مجزا برای کسب شناخت وجود ندارد. کونانت صرفاً به پیچیدگی ذاتی تاریخ علمی و به اصطلاح خودش «راهی پر خطا و خطر» اشاره می‏کند که «حتی تواناترین دانشمندان هر نسلی باید از میان انبوه مشاهدات ناصواب، تعمیمهای گمراه کننده، صورتبندیهای ناکافی و پیشداوریهای ناآگاهانه بیابند.» (۱۶) اگر برای تحقق چنین پژوهشی روشی واحد وجود می‏داشت، بررسی تاریخ هر علمی می‏بایست آنرا مدتها پیش از این آشکار می‏کرد.
«بر ضد روش» نوشته پاول فایرابند تازه‌ترین اثری است که در آن تاریخیگرایی دقیقاً به مفهوم عقلانیت بسط داده می‏شود. (۱۷) فلسفه علم سرمشقهای روش‌شناختی رشد شناخت را کشف یا توجیه نمی‏کند، بلکه از تدابیر خطابی یا ترفندی که در تاریخ برای حمایت از فرضیات علمی به کار می‏روند، پرده بر می‏دارد و آنها را نقد می‏کند. فایرابند نمی‏خواهد فلسفه را کوچک بشمارد. وی چنین می‏پندارد که این تصور گل و گشاد و انعطاف‌پذیر از خردورزی دقیقاً کلید فهم این مطلب است که چگونه از میان امکانهای گوناگون تاریخ، مسیرهایی خاص برای تولید علم [برگزیده و] ایجاد می‏شوند.

اخیراً یان هاکینگ «مسأله‏ای نسبی‌گرایانه از کانون عقلانیت» را هم برای تصاویر متداول عقلانیت و هم برای ردیه‏های شکاکیت طرح کرده است. من موضوع پیوند تاریخیگرایی را با نسبی‌گرایی در فصل آینده بررسی خواهم کرد. اما می‏توان با خلاصه مطالب هاکینگ هم گرایشهای تاریخیگرایانه را در معرفت‌شناسی اخیر فهمید و هم انگیزش فایرابند را به نتایجی افراطی درباره نقش تاریخ در شکل‌گیری شناخت هاکینگ در مقام یک نسبی‌گرا مواضعی را در چارچوب نظریه مدرنِ شناخت و تاریخ علم طرح می‏کند. نخستین [موضع] تلقی عقل به عنون «سبکی» است با الگوهای رشد و جایگزینی خاص خود. دوام یا جایگزینی این «سبکهای خردورزی» به واسطه درستی و نادرستی یا انسجام منطقی تعیین نمی‏شود، بلکه در مقام تجلیات [مختلف] جهان‌نگریهایی عمیقتر روی می‏دهند. به نظر هاکینگ معیارهای صدق و کذب این نسبی‌گرایی نوین، خود به‌واسطه همین سبکهای خردورزی ایجاد می‏شوند. این ملاحظات هاکینگ را به گونه‏ای تاریخیگرایی صریح سوق می‏دهند. «بنابراین بسیاری از مقولات امکان- یعنی [بسیاری از مقولات مربوط به] آنچه ممکن است درست یا نادرست باشد- احتمالی [و مشروط به] رویدادهای تاریخی هستند، یا همان تحول سبکهایی خاص از خردورزی.» (۱۸)

به لحاظ سنتی، هرگاه فیلسوفان با امکان چنین نظامهای بدیلی از خردورزی مواجه می‏شوند، در وهله نخست، تمام انواع خردورزی را اساساً همسان می‏پندارند. اما بر اساس این پندار، [نظامهای] بدیل تنها به شرطی بامعنا تلقی می‏شوند که مفهوم روش را- آنگونه که در زمانه فیلسوف رواج دارد- منعکس کنند. بدینسان ورود تاریخیت به این مسأله اثری فرسایشی بر احکام ارزشگذارانه خواهد داشت. هدف از تولید تاریخهای علم، دیگر این طرح سنتی نیست که میزان پیشرفت علم آشکار شود. این هدف، رسیدن به ترفندی شکاکانه و نسبی‌گرایانه برای تضعیف یقینهایی است که در حال حاضر وجود دارند.
فایرابند در بررسی خود، دلایل معتبر را بیشتر محصول سنتهای تفسیری- و نه منطق- محسوب می‏کند. بنابر استدلال فایرابند، مدافعان نظریه علمی جدید، در دفاع یا اثبات آن، همواره نه با اعتراضهای خاص یا مجزا، بلکه با مقاومتی کلی در قبال شاکله جدید مواجه می‏شوند. ایشان برعکسِ [نظریه] انقلابی، نظریه قدیمی را از بیخ و بن نادرست خواهند دانست. داده‏های واقعی سنت قدیمی‌تر در نقش «سدی ذهنی» بر سر راه تغییر ظاهر می‏شوند، زیرا داده‏ها، مشاهدات و خردورزی های قدیمی، به موانعی همچون [مفاهیم] «بدیهی» و آنچه «طبیعی» به حساب می‏آید، آلوده شده اند. شناخت، رسوب‌گذاری سنت است. (۱۹)
نمونه محوری فایرابند برای دلیل تاریخی، تقابل گالیله با پیروان ارسطوست. گالیله می‏بایست کاری می‏کرد که اعتقاد به گردش زمین- به رغم ناسازگاری با واقعیاتِ از دیرباز تثبیت‌یافته، مشاهدات روزمره و فلسفه و علم موجود- پذیرفتنی شود. بنابر تأکید فایرابند، فیلسوفان علم غالباً به این نتیجه رسیده‌اند که ترفند «عقل پسند»، حفظ شناختِ «تثبیت‌یافته» تا سرحد امکان است. بدینسان برحسب این مقیاسِ عقلانیت، گالیله می‏بایست همّ خود را بر حفظ نظام عریض و طویل ارسطویی می‏گذاشت و فرضیه گردش زمین را نفی می‏کرد. ترفند واقعی گالیله، برحسب این روش علم، غیرعلمی بوده است. اما به نظر فایرابند، در این [روش] احکام مربوط به علم را به شیوه‏ای بازنگرانه و از [موضعی] بازاندیشانه صادر می‌شود که در زمان حال برای مؤلفه‏های علم یا خرد امکان دارد. بدینسان برداشت موجود از فرایندهای عقلانی و بهنجار در علم تلویحاً تاریخیگرایانه است. بنابر استدلال فایرابند، کار واقعی گالیله نقض محافظه‌کاری عقلانی و حرکت به شیوه‏ای «خلاف استقرا» بود. گالیله از خود پرسید که اگر عقیده کوپرنیک صحیح باشد، چه چیزی باید تغییر کند و بدینسان در دفاع از نظامی نوین «تفسیرهایی طبیعی» ساخت.
مسأله بنیادین در فیزیک نوین گالیله، ارتباط فرضیه حرکت زمین با مشاهده حرکت بر روی زمین بود. کوپرنیک نشان داد که فرض حرکت زمین و حرکت رصدخانه [بر روی زمین] تبیین برخی از رویدادهای ستاره شناختی- همچون حرکت معکوس سیارگان- را تغییر می‏دهد. اما گالیله به گونه‏ای تمثیلی دلیل می‏آورد که حرکت زمین تبیینهای مربوط به حرکت اجسام روی زمین را- همچون نقطه ضعف نظر ارسطوئیان- دیگرگون می‏کند.
یکی از مشهورترین دلایل علیه حرکت زمین آن بود که [با فرض حرکت زمین] اگر جسمی از ارتفاعی به پایین بیفتد، باید عقبتر از نقطه‏ای فرود آید که پرتاب شده است، زیرا در طی زمان سقوط، زمین حرکت کرده است. این «واقعیت» که شیئی به صورت مستقیم سقوط می‏کند، به عنوان مشاهده‏ای بی‏واسطه، بنیه‏ای روشن بر سکون زمین به شمار می‏رفت. گالیله می‏توانست اعتبار تجربه حسی را نفی کند. به اعتقاد فایرابند اگرچه چنین ترفندی پذیرفتنی بود، اما این استدلال اساسی، استفاده خود گالیله از آزمون را نیز زیر سؤال می‏برد. بنابراین گالیله «تفسیر طبیعی» چنین حرکتی را از طریق تمثیلها و مقایسه‏هایی تغییر داد که به تدریج شاکله مفهومی جدیدی را تثبیت می‏کرد.
گالیله چنین استدلال کرد که هرچند حواس ابزارهایی معتبر برای کسب شناخت هستند، اما صرفاً به کار ثبت حرکتهای نسبی می‏آیند. این نسبیت حرکت ادراک ناپذیری حرکت زمین [توسط حواس] و ادراک ناپذیری حرکتهای نسبی موجود در استدلال برج را توجیه می‏کند. گالیله نمونه‏هایی بدیع از رویدادهای روزمره را تولید می‏کند که در آنها یک جسم تنها نسبت به جسمی دیگر، متحرک به نظر می‏رسد و یا حرکت یک جسم احتمالاً- وقتی از جسم متحرک دیگری به آن می‏نگریم- ادراک ناپذیر خواهد بود. اما این نمونه‏ها بر تغییری مفهومی مبتنی هستند که جدید و ناآزموده است. ترفند گالیله یک «زبان مشاهدتی جدید» و بنابراین یک دامنه مفهومی جدید را تثبیت می‏کند. اما گالیله دلایل مذکور را با این ادعا متقاعدکننده‌تر می‏نمایاند که تمثیلهای وی درباره شعور متعارفِ آشکار، طبیعی و بدیهی است. بدینسان مطابق با تبیین فایرابند، گالیله با توسل به منطق، روش یا حقیقت از حرکت نسبی دفاع نکرد. وی برای این کار در وهله نخست، صرفاً اثبات کرد که این اعتقاد، مؤید نظریه کوپرنیک است و در وهله بعد مدعی شد که در شعور متعارف، مؤیدی برای اعتقاد مذکور یافت می‏شود. «گالیله اصل [اینرسی چرخشی] را نیز نه با ارجاع به مشاهده مستقل یا آزمون، بلکه با ارجاع به چیزی طرح کرد که از پیش فرض می‏شود هرکسی می‏داند.» (۲۰)

پی‌نوشت‌ها:
۱۶- Conant, Science and Common Sense, pp.44-45.
۱۷- Paul Feyerabend, Against Method. (London: New Left, 1975).
۱۸- Ian Hacking, “Language Truth and Reason”, in Rationality and Relativism, ed. Martin Hollis and Steven Lukes (Oxford: Basil Blackwell, 1982), pp. 64-65.
۱۹- در نتیجه یادداشت برداری، تغییری را در حالت اصلی وجود معنا در پی دارد. این [یادداشت برداری] به تعبیری رسوبی می شود.
Edmund Husserl, “The Origin of Geometry” in Crisis of the European Sciences (Evanston: Northwestern University Press, 1970), p.361.
همچنین بنگرید به:
D’Amico, “Husserl on the Foundational Structures of Natural and Cultural Sciences”, Philosophy and Phenomenological Research, vol. XLII, no.1 (September 1981), pp.5-22.

(Robert D’Amico)
منبع: Robert D’Amico, Historicism and Knowledge (London: Routledge, 1989), chapter 3
شاکله مفهومی (۱): http://anthropology.ir/node/12581
شاکله مفهومی (۲): http://anthropology.ir/node/12717

ابوالفضل رجبی: philonousi@yahoo.com