انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

سیاحت و ماجراهای من در ایران (۹)

برگردان خسرو سینایی

ناراضی، با زشت‌ترین جملات نارضایتی‌اش را از دستگاه اداری ابراز می‌کند. کافیست فقط یک ربع ساعت در این فضای پر از دود و جنجال که مرکز امور حکومتی شهرستان است، حضور داشته باشی تا بدانی مسائل مملکت و مردم چگونه حل و فصل می‌شود . حتی در دربار سلطان پیش می‌آید که یک سند مهم دیپلماتیک از روی میز یک کارمند به داخل کیسه توتون یکی از پیشخدمت‌ها بیافتد و از آنجا هم زیر لباس یکی از پیشخدمت‌ها گم و گور شود. با این وصف باید گفت در مقایسه با اداره یک حاکم در شهرستان ها، ادارات قسطنطنیه در نظم و انضباط نمونه‌اند.

با وصف اقامت کوتاهم در این شهر که فقر در هر کنج آن به شکل‌های مختلف و زشت دیده می‌شد و در من احساس نفرتی غیرقابل توصیف را بر می‌انگیخت ، وقتی می شنیدم که همه آنچه که در آنجا می‌دیدم در مقایسه با شهرهای ایران زیبا بود، وحشت‌زده می‌شدم.

خانه‌های کثیف و آلوده زیرزمینی و به خصوص بوی زننده غذاهایی که روی کود گاوی پخته می‌شوند، قابل تحمل نیستند. علاوه بر این شنیدم که این شهرک کوچک همیشه در معرض حدوث زلزله است، با این شرایط می‌توان حدس زد چقدر خوشحال شدم وقتی همسفران ارمنی‌ام به من گفتند که برای سفر تا «خوی» اسب کرایه کرده‌اند و بایستی بعدازظهر روز بعد حرکت کنیم.
۲۹ مه

نزدیک غروب بود که ما بالاخره از شهر خارج شدیم. آفتاب به سرعت غروب کرد، ولی با وصف آنکه در تیرگی مطلق شبانه و باد و باران شدید بایستی چندین ساعت سواری می‌کردیم، اصلا حسرت محل استراحتم در ارض‌الروم را نمی‌خوردم و کوچکترین شکایتی نداشتم. کمی به نیمه‌شب مانده بود که از صدای عوعو سگ‌ها فهمیدم که به یک منطقه مسکونی نزدیک شده‌ایم. سوار بر اسب از چاله‌ها و خاکریزها گذشتم و پیشاپیش به طرف نوری رفتم که از پنجره منزلی دیده می‌شد و گرچه همه اهالی منزل در خواب بودند، اما تسلط من به زبان افندی‌ها به اندازه کافی کارساز بود تا برای خودم و همراهانم که از باران خیس شده بودند، با عجله سرپناهی فراهم شود. روستایی که به طور اتفاقی به آن رسیده بودیم «کوروچوک» و محل اقامتمان منزل «کیزیل» (۱) یا کدخدای منازل روستا بود. منازل این نواحی که به شکل یکپارچه ساخته می‌شوند برای اقامت آدم‌ها و حیوانات در کنار یکدیگر در نظر گرفته شده‌اند. حیوانات را در آخوری که در امتداد دو طرف خانه قرار دارد می بندند؛ و آدم‌ها در روی یک برجستگی که سکّو نامیده می‌‌شود و در گوشه‌ای از اتاق بزرگی در مقابل در ورودی قرار دارد، زندگی می کنند. برای آنکه بی رودربایستی گفته باشم، به این ترتیب تقریبا همه جا آدم داخل طویله زندگی می‌کند، و اینکه چقدر همنشینی با چهل پنجاه گاومیش و چند گوساله و اسب و حیوانات دیگر در آن اتاق‌های گود و بدون پنجره برای گذراندن شب دلپذیر است را در همین ایستگاه اول تجربه کردم.
علاوه بر بوی بد غیر قابل تحمّل، گرمای فضا به حدّس است که خوابیدن بدون عرق ریختن قابل تصّور نیست. واقعا، خانه‌هایی فقیرتر و دلّت‌بارتر از خانه‌های حومه ارض‌الروم را شاید در تمام آسیا نتوان یافت. به آسانی می‌توان فهمید که چرا مسافر از راه رسیده با خوشحالی از فضای آلوده استراحتگاه شبانه‌اش به هوای معطّر صبحگاه بهاری در فضای آزاد پناه می‌برد و نه فقط آدم‌ها که حیوانات هم در آن فضای باز و معطّر چالاک‌تر می‌شوند.
۳۰ مه
پس از سه چهار ساعت سواری به قلّه کوهی رسیدیم که «حسن کلّه» نام داشت و قلاعی که آنجا ساخته شده بود برای آن بود که ساکنان بتوانند در مقابل کُردهای غارتگری که در اطراف زندگی می‌کردند، مقاومت کنند. البته امروز کردها دیگر جرات نمی‌کنند که به مناطق مسکونی حمله کنند، اما کاروان‌های کوچک‌تر و مسافران تنها، هنوز در معرض غارتگری آن‌ها هستند. از اینجا به بعد به دلایل امنیتی مجبور بودیم دو نفر محافظ همراهمان داشته باشیم. البته خود من چیزی نداشتم که از دزدان بترسم اما همسفران ارمنی من در چمدان‌هایشلن وسایل زینتی گرانقیمتی داشتند که از اروپا آورده بودند و به خاطر آنها برای گرفتن محافظ، فرمانی را که حاکم ارض‌الروم به نام من صادر کرده بود و در آن به من،عنوان «افندی» داده بود، نشان دادم.
در راهمان از «حسن کلّه» به طرف «بالی کوه» که «آمرکوم» هم نامیده می‌شود بر روی یک پل نیمه خراب سنگی از بالای کوه «آراکس» که در اینجا به طرف شمال شرقی متمایل می‌شود، گذشتیم. ولی به دلیل طوفان بادی که می‌آمد، پایین رفتن از کوه را مصلحت ندیدیم. شدت طوفان به حدّی بود که چند چارپا را با بارشان به زمین انداخت و در حالی که ما درگیر بلند‌کردن چارپایان از زمین بودیم، یک ایرانی دوان دوان به طرف من آمد و گفت:« گوش کن توی سیم تلگراف چی دارن می گن، موضوع را به ما بگو!!» آن ایرانی ساده دل، مدتی صدای سیم تلگرافی که از روی پل می گذشت و توسط باد شدیدی به لرزش در آمده بود، گوش کرده بود و خیلی از این دلخور بود که کسی را پیدا نکرده بود که آن صداها را که به خیالش زبان‌های اروپایی بودند ، برایش ترجمه کند.
وقتی که روز ۳۱ مه به راه افتادیم هوای صبحگاه بهاری، که معمولا ملایم بود، توسط باد سرد و منجمد کننده‌ای که از کوهستان سمت راست می وزید، جایگزین آن شده بود. آن کوهستان سرحّد منطقه ترک‌نشین ارض‌الروم است و از آنجا به بعد کردستان شروع می شود که مردمانش از زمان هردودوت به تهّور در راهزنی و غارتگری معروف بوده‌اند و منطقه‌ای است که مسافر هرگز با آرامش خاطر از آن نمی گذرد. حدود بعدازظهر بود که به تنگه «قره بندر» رسیدیم که نام دیگرش «کراوغلو کاپیسی» است، یعنی گذر کوراوغلو، همان ماجراجو و قهرمان معروف ادبیات مردمی مسلمانان مشرق زمین، یکی از همسفران من حتی یک تخته سنگ مرتفع و عظیمی را به من نشان داد که گویا مقر راهزنی این ماجراجو بوده است. کوراوغلو که داستان او را شرق‌شناسی به نام «خودزکو»(۲) منتشر کرده است، حتی نزد ترکمن‌ها و قرقیزها از شهرت فراوانی برخوردار است و عشق سوزان او به «عیوض»، اعمال قهرمانانه اعجازآمیزش و کل زندگی پرماجرای او را بسیاری از اقوام آسیایی تحسین می‌کنند. ترانه‌هایی را که در مورد او ساخته شده را در جشن‌ها و جنگ‌ها، ترک‌های ساخل جیحون، اهالی آناتولی، سواحل دریای مدیترانه و رومانی‌های کناره دانوب می‌خوانند و این «اورلاندی»(۳) بُت‌شده ترک نژادها که داستانش به قدمت دوران تیمور لنگ است، از شهرت بی بدیلی در مشرق زمین برخوردار است.

۱ «کیزیل» در متن به حروف لاتین نوشته شده و به احتمال زیاد منظور کلمه ترکی «قزل» به معنی طلا است.
۲ Chodzko
۳ Orlando
قهرمان منطومه‌ای حماسی به نام «اورلاندی خشمگین» اثر لودویکو آریوستو (Ludovico Ariosto) شاعر ایتالیایی قرن شانزدهم میلادی .