انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

سفری به اردهارِ اسطوره‌ای

اَشَی ِنیک، شهریار بزرگوار ِبُرزمند ِخوب ستوده را می ستاییم که چرخ‌ها [ی ِگردونه اش]، خروشان [ است ]؛ که نیرومند، پاداش بخش، درمانگر، بسیار هوشمند و تواناست.

اشی دختر اهوره مزدا وخواهر امشاسپندان است. اوست که با خرد سوشیانتها فراز آید.(اوستا،ارت یشت(اشی یشت)، کرده یکم،بند ۱و۲)

در ناحیه ای ازجبال کهن، دو کوه  همنشین  وموسوم به اردهال کوچک و بزرگ(تیز و کُل)،خواهر وبرادر وار، افراشته بر یک تن و پیکر ، از دور ابهت و عظمت دیگری دارند. رستاق وَرِاَردِهار( بقول مولف تاریخ قم،ص۱۷۷)، تا قم و کاشان واصفهان شهره تاریخ و جغرافیا و فرهنگ است که اگر چنین نبود جغرافیدانان و مورخان سده ۳تا۷ نامی از عجایب قرای آن نمی بردند. اینک که ازپس قرون  و اکتشافات، راهها، شاهراه شده و آهن و خودرو جای استر و قاطر را گرفته و بشریت مدرن طبیعت زدایی کرده، جبر جغرافیا هم در پای اختیار و هجوم تکنولوژی زانو افکنده و بظاهر کوه و عوارض جغرافیایی دیگر نباید از مهابت دیروز برخوردار باشد، اردهال هنوز مهیب است و ستبر. ایستاده، آهنین، قامت افراشته و متین.  در انتظار و در تیررس چشم های  دور و نزدیک. این را از همان شاهراه  های آسفالته دور تا دورش هم میتوان دید؛ که از هر کدام از جاده های کمربند و حولش بنگریم،تن و قامت و ستیغش  خود می نمایاند. چه از جاده دلیجان -اصفهان، چه کاشان- نراق- دلیجان،چه کاشان- میمه  و  چه آزادرا های کاشان- تهران. روستاها و ده های آرمیده بر دامنه های چند جانبه آن که جای خود دارد. دامنه هایی که راحترین محل صعود را از روستای مزوش و سخت ترین را از قالهر  فراهم می کند(دو مسیر آسان/عمومی/دیونوسی در مقابل مسیر دشوار/فنی/ آپولونی!) وما  با اقبالی که به همراه  داریم، راه دشوارتری را بر می گزینیم  تا دو کوه را همیشه در قاب روشن و کامل دیدمان داشته باشیم. چه نام و چشم انداز و منظر روستای قالهر هم  در مناسبت و پیوند تاریخی وهمنامی با این قله تاریخی است(در نام هردو برخورداری ازپسوند« هر=هار=هال =خانه» بمعنای مامن و خانه مشترک است) و هم مسیرش صاحب جغرافیایی منحصر بفرد و صعب اما پردستاورد است.

وما زمانی به پایانِ سواره روی و پیشگاه قله  و آستانه درهِ ایستگاه اول میرسیم که خورشید از این دره، رخت بربسته و شب تیره  وتار بر آن  دامن افکنده  وجز آتشی  ونیم شعله ای از کاروان باقی نمانده. آتشی ز کاروان قبلی جدا مانده و ما را از زیر خاکسترش نور و گرما و طعام و خورش می رساند تا قوت و توش  وتوان  ساییدن سر بر آستان قله را  در روشنای روز بعد داشته باشیم. در میان این دره احاطه شده با سلسله و زنجیره ای از تپه ها و کوههای کوچک و متوسط،در بستر دوشکافی که شاید همان دو قاچ شکل یافته بر دامنه کوه اردهال است ونام محلی «دوقاشی» را گرفته ،اتراق می کنیم تا با آرمیدنی  شبانه، سرِ پرسودایی خویش را در روز به عزم قله بازگیریم و هدف را بسوی  اوجِ اردهار راست کنیم. در هجوم تاریکی و دریای قیراندود شب و خسته و رها شده در این دره، انچه لذت و زیبایی می اورد و شبِ مرداد گرمِ اینجا را از هرکجا متمایز و منحصر بفرد میکند، یکی وزشِ بادی است که گاه از حد نسیم درمی گذرد و دیگری سیمای چلچراغی آسمان است  که در دل تاریکی،ضیافت و شکوهی می سازد مینوی و کیهانی. گویی ما در اینجا نه صرفا آمدگانی، پس از کاروان و برگذشتگانِ قبلی، که میراث دارِ کاروانیان کهن تاریخ و سیر و تفرجکنانِ  سفره و مصباحِ شب هستیم. در این باغ آسمانی که هر کجا دست دراز کنی ستاره و نوری می چینی، مشتری چنان نور می افشاند که گویی روی ما را به مجلس سماع منظومه شمسی چرخانده اند، زهره و زحل خود می نمایاند و صور فلکی قوس و عقرب  و دب های اکبر و اصغر هرکدام  در صحنه جاگیر شده اند و خبر از رویت وانوار  هزاران انسان گذشته می دهند. انسانهایی که نپاییده اند و با نظاره این سیاره و ستارگان، گاه برق تلالو خیره و نوری شدند در میان میلیونها انسان قبل وبعد  ما و آنها و صرفا درصدی واندکی به یاد ماندند و بس. سو سوی  این  شب زنده داران، نه صرفا نورِ کهن؛ که پیام جاودانگی، نماد رویت جهان و انسانها و تبار قبلی ماست. گویی آنان به خاموشی و بی زبانی، مولوی وار می گویند «ما سمعیم و بصیریم و هشیم» لیک بر شما نامحرمان ما خاموشیم. در نگاهشان رویت و نظاره بزرگان و شب خیزان و آگاهان و آزادگان است که در غوغا و غبارِ همج الرعاع و عوام کالانعام و روزمرگی وبطالت ، خوش درخشیدند و اگر کالبد و تن ،  رها و درخاک کردند اما درخشش شان بسان و حدی بود که نه تنها نسلهای بعد  بل این مصابیح آسمانی را هم  دربرگرفته و نوربر نور افزوده و انها را به ناظران بعدی جهان هدیه خواهند کرد. اینک ماه هم سر می رسد و نورافشانی کامل میشود. جشن و ضیافت نجومی با درخشش و تلالو اعجاب آور وشفاف کهکشان راه شیری و تکانه «انتهای هستی کجاست؟» اغاز میشود:چنان مستم من امشب که از چنبر برون جستم من امشب. خلوت، بی کرانگی و جاودانگی در یک قدمی است، همچون  انحلال صفر در بی نهایت. دست که دراز کنی از اسمان ستاره  وگوهرخواهی چید. انگار دو قاشی را نورباران و ستاره چرخان کرده اند. از هرسو نور و ستاره و سیاره و صور فلکی، شور و عشق  وتلالو و رنگی افریده. ما با تمام جهان، گیتی، گذشتگان، زندگان و هستی یکی می شویم و شعفِ وحدت وجود و انجذاب در نور و هستی کمترین لذت این شبگردی با ستارگان و اسمان شب اینجاست. گویا سوار بر صورت فلکی ذات الکرسی و گردونه اَشی(اَرد) جهان و اساطیر را می توان مرور کرد(۳). « اَرد»  وگردونه اش بر پهنه« اردهال» بیتوته کرده و ما بر آستانه  وگردنه تاریخ واسطوره فرود آمده ایم.

اما نسیم شبانگاهی گاه با تبدیل به باد، زوزه کشان از قله سرازیر میشود. باید تنِ خسته از حرکت و امتداد و راه را به خواب و استراحت سپرد.نه در چادر و کیسه خواب بل خودرو و زیر سقف آهنین اما غرق زوزه های باد مردادی اینجا که بطور متناوب  ازنسیم تا باد دگرگون میشود و گاه صفیر صوتِ شمال به جنوب  و گاه نوازش ملایم و خنک تابستانه را به ارمغان می آورد. گاه در تاریکیِ مطلق شب و سکوت ممتد دره، ریزش ترس و مغاک تنهایی، احاطه گر ماست، اندک نوا،صدای رادیواست.اگر صدای رادیویی را خاموش کنیم که مدعی پخش صداهای ماندگار گذشته است، هجوم سکوت و شب،هراس می آفریند. اما گویا نور اسمان طبیعی  بیش از صدای  بشر ساخته رادیو توان به سخن دراوردن ماندگاران را دارد. یاد ناصرخسرو شاعر و سیاح در زیر ستارگان شب جهان اسلام قرنش، تازه می شود که گویی روحش در سوسوی این ستارگان با ماست. از دره سمنگان تا قبه الصخره و جامع دمشق و مکه جهان اسلام. با همان کاروانیانی که از انها آتشی به جا مانده و باید ما از آن شعله ای بر گیریم چون شعله کوه طور و موسی وار به سخن آییم و با گشودن عقده و گره ها، در کنار عِقدِ ثریا زبان بگشاییم و از درخت و سنگ و دریا و کوه، درسِ نور بیاموزیم :الله نور السموات والارض مثل نوره کمشکات فیها مصباح …..

اما هر ضیافتی در این جهان خاکی و هاویه‌ و تبعیدگاه بشر، موقتی است و باید درنهایت عزم رفتن کرد. صبحگاهان در هوای گرگ و میش و سایه های بلند این بچه کوه ها، باید از تپه و دامنه ها  وشیب های تند گذشت و قبل طلوع  و سرزدن خور ، به قافِ قله مقصود رسید. تا ظهر و صلاتش وقتی نیست جز پرکردن فاصله و فراز ۳۵۰۰ متری قله اردهال.

ابتدای صعود راحت و پرشور است و توان و توشه از اواسط راه چشمک و غرغرِ تهی شدن می زنند. تپه های کم ارتفاع رودررویِ این دو قاچ را بالا رفته و کوهچه های پایِ اردهال را در مینوردیم و به دره ای میرسیم که  محلیها بدان ظاهرا چال عاقل(یا چاله آغل و گوسپندسرای چوپانان؟!) گفته اند. سوای از تفاوت های تنگه، دره وچاله و تغییرات آوایی و معنایی و سماعی این واژه، تامل برصفت عاقل(که بازمانده کاشفان گذشته این منطقه است) جالب  می نماید.چراکه فرد هوشیار نباید از این دره پاپس نهد که اگر نهد کاری غیرعقلانی و عاشقانه کرده است. بزرگترین  چاله و مغاک بازشده برروی دامنه اردهال کوچک و نخست(ارهال تیز) ، این ورودی است. کمرکشی دارد کمرشکن،که از کمر ادمی توان و نیرو می کشد، کشیدنی! توان فرسایی ای که عاقل واردش نمیشود، عاشق می خواهد تا همچون مجنون و بیستون، سینه خیز از این کمرکش خود را به نزدیکی قله نخست رساند و گمان کاذب برد که به فتح رسیده است. زهی خیال باطل، ای عاقل! که هنوز  نه درگردنه قله که ابتدای راهی. از اینجا بسوی قله اصلی اردهال مسیری است سنگلاخی که بدوا چو «عشق اول نمود اسان» است و بعدها می افتد مشگل ها. فاصله دو قله مسیری است سنگفرش شده از صخره های هوا زده و باران و برف و یخ خورده و سیاه شده در ستیغ گرمای تابستانها که جریانی ممتد از باد انرا نوازش و چون آهنِ آبدیده سخت کرده است. رفتن از این مسیر، هرچند که یالِ پیوند دهنده دو قله (کوچک و بزرگ) است ودلنواز، اما عشق و عزم رفتن میخواهد تاسودای رسیدن. چه مقصد با هر رفتن، نه نزدیک، بلکه صعب تر و دورتر می نمایاند. آهسته و پیوسته باید بر صخره ها گام برداشت و هروله کرد و گاه چنگ یازید و تن برکشید و نفس تازه کرد و قوای رفته  از تن را بمدد دم و بازدم و آب و قوت افزا و تازه کردن کام، بازآورد و ناامید  مشد. رفتن وعظمت مسیر، خودبخود وصال مقصد را هم می اورد. و میشود جبران خستگی ها و تن فرسودگی ها و دم زدنهای  مداوم. کامیابی نزدیک است. قله با غلبه بر ارتفاع ۳۵۰۵ متر و دراویختن  و چنگ یازیدن بر صخره های عمودی  و گذر از سنگ های استوانه های استوار انها،  درزیر  پای ماست. صخره های سیاه نوک تیزی که از رویشان چون بلیدرانر بر گذشتیم و در  لابلای شان  مارهای عظیم پنهان و خواب بودند، اینک محو و ناپیدا شدند و عشق  و انجذابِ وصال همه را هیچ کرد. قوچ و آهوان خرامانی آن سوتر در گله ای بر  همین صخره ها ودر دامنه های سرسبز ییلاق مرق خرامان و چراکنان به کار خویش بودند و با ۴ دست وپای ظریف اما قوی خود،حسرت سرعت در سنگلاخ و سنگ و صخره را بر دل  آدمیان مغرورِ سرعت میگذاشتند  که گاه در حیوانیت فقط دو پا از انان کمتر داشتند.

قله اردهال عظمتی دارد وصف ناپذیر. انچه از پایین دیده میشود گویی از بالا عکس میشود. از فرود و پس دامنه، دو استوانه ستبر و آهنین وش، یکی نوک تیز و دیگری پخ که گاه  محلی های این کوهستان انها اردهال تیز و کل یا دومیر می خوانند، بر قاب زمین استوار شده اند. کوه ها و رشته کوهچه و تپه هایی رنگ و وارنگ و در سیما و  شاکله های مختلف(سرخ، سیاه، کبود،ماسه ای، سنگی، صخره ای، نوک تیز و صعب تا خاکی و نرم به اصطلاح فنی با سنگهای آذرین، دگرگونی و کنگلومرا) اردهال را احاطه و گاه شکوه وبلندایشان را از نظر غایب کرده اند. از فراز و بلندی و کنگره سنگی و صخره ای قله نوک تیز، کوهستان سیما و جهان و منظره ای دیگر دارد. بزرگی و عظمتش از فراز گویی در یک هرم۵ وجهی، شعبه شعبه و شرحه شرحه شده و در جهات اربعه، روستاهاو ییلاقات  و دره هایی منحصر بفرد را ساخته است. دره  های نشلج و مرق و قالهر و دربجوقا و مزوش  ،همنام روستاهایی غنوده و گسترش یافته بر این وجوهند اگر پانورامایی از جانب شمال به جنوب قله  چرخی ۳۶۰ درجه بزنیم هرکدام از شمال تا جنوب غرب توزیع شده اند. در دوردست های کوه و جانب شمال جاده کاشان-نراق -دلیجان خط  مستقیمی است که در حاشیه اش وبا روستاهای بی شمارش، آیین اساطیری، مذهبی و مهرگانیِ  قالیشویان اردهال  را در مهر هرسال جاودانه کرده است. کرانه های غربی  در شفافیت  وبی غباری هوا، نوک قله دماوند را به ما گوشزد و جایگاه اردهال را در قیاس با پایگاه دماوند نشان می کند. در هر کرانهِ یالهای۵ گانه اردهال,دره ای است و رودخانه‌ای فصلی و سبزی و درخت و دشت و مزرعه و روستای مهمی. گیاهان و جانوران هم ازخوانِ این کوهستان مقدس نصیب برده و بر دامنش استقرار و قرار یافته اند. از مارهای فراوان  و مشهور دامنه سرسبز وپرآب مرق گرفته تا آهوان و بزهای کوهی، وگون،آویشن وبومادران و باریج های معطری که جابجا خودنمایی می کنند. دو قله که با یک یال و خط فرضی کاملا صخره ای و صعب العبور  بهم متصل میشوند، چونان بند و پلی سنگی، به چشم می خورند.این مسیری صخره ای یاداور فاصله های تاریخی است.توگویی می توان برفاصله دو قله سعی و صفایی کرد انگار بر مروه، درصعوبت و تیزی ونازکی، چینود  آخرالزمان را ماند و در گذر کردن و لذتِ طبیعت بردن، رنگین کمان قوس زده را بردو دامنه به ذهن آرد و در حظ بردن، وتاب خوردن  ننو وتاب را تداعی کند و در غنودن وآرامش و سفرکردن، کوهستانهای مقدسه و«الهه ارد/اشی» را راه می برد. کمتر مسیر اتصالی دو قله همنام و  مجاور را در ایران می توان دید که از دور ساده و کوتاه و خطی اید و از نزدیک سنگلاخ و بلند ومنحنی(از تیزی تا کلی). کوه ها و سنگها وخستگی و هن هن کوهنوردان فراز امده در پای قله، در پای صعود و شادی فتح و چشم انداز متعالی و پانورامایی اینجا دود میشود و به هوا می رود. باد خنک و ممتد تمام گرما و عرق جانکاهنده صعود را با خود می برد و شعف وشور،بر درد و تعب و زور پیروز میشود تادر عیشی با حافظ و ناصرخسرو گفته شود: امروز همه روی زمین زیر پر ماست، سلطان جهانم به چنین روز غلام است.

کوههای دیگرنیز در اینجا ادمی را تنها نمی گذارند و اورا شریک آن حکمت وتنهایی شاعر گلستانه و آرمیده بر پای این کوهستان می کنندکه معتقدبود«آدم اینجا تنهاست ودر این تنهایی سایه نارونی تا ابدیت جاری است». گرگش ، دماوند، ولیجیا، انگوره، مارفیون و…  از برزگاتشان هستند و گندم و گاه و ماسه ها  از خردهاشان.  کوه ها هر چه بلندتر، به آسمان نزدیکتر. وهرچه  رفیع تر، رواق منظر باد وباران و برف ولذا تردامن تر، و لاجرم ارزانی کننده ابادانی وحیاتندو رونقِ پویش بیشتر به اطراف و اکنافند. درهای آسمان  ودستان خدایان و یدالله در کوهها بیش از هرجایی تجلی کرده و نزول  وحی و رحمت  و فیض را تسریع کرده اند و شاید از این روست که نه تنها در افسانه ها بلکه در ادیان الهی و غیرطبیعی  ونامتشخص ابراهیمی، پیامبران بر کوه رفتند واز فراز کوه بر خلقِ پرت، فرود امده اند ودر دامنه غار و کوه نزول معرفت و و حی و بشارت کرده اند.

کوهها در بیشتر فرهنگها از ابعاد اساطیری و مقدس هم برخوردار شده اند که شاید یک علتش، دست نیافتنی بودن و قدسیت، استعلا و بلندی ناظر به کوههاست که  علاوه بر ساختن پاکی با انزوا و دوری(چله نشینی و ریاضت) از خود خیر وبرکت و مامن رویش و حرکت را بهمراه دارند. استعلا و بلند نظری و نگاه فرامکان و زمانی یا ازلیت وابدیت نیز از خصایص متناظر با قلل است که این ابعاد معنوی و پیامبرانه را بیشتر می کند. اما چرا از میان این همه کوه، گاه یک نام برجسته میشود و می ماند؟ یک دلیلش  قداست و اسطوره است. در اینجا اردهال/اردهار  متشکل از دو جز اردی و هر /هری است. این دو جز در اوستا و زبان فارسی باستان  نیز امده و اردی(سوای از ارتباط احتمالی با اله ارته و اشی) به معنی مقدس وپاک و هرا  به معنی سرا وخانه بوده است.(۲).لذا مقدس  بودن این کوهستان  امری کم تردید است.

با رسیدن خورشید به میانه آسمان وگردون سپهر، و نورانی شدن کل این کوهستان،کم کم باید عزم نزول و فرود کرد. چه بشر را توان همیشه ماندن در ابرها، وبعدها وبلندی ها نیست و تا جسم خاکی و اسیر جاذبه ها در اوست، روانِ نا ارام و سبک جو، توان خلود نخواهد داشت. زمین وخاک، جسم خاکی را فرا می خواند و آسمان و کیهان روان سیال و بی وزن را. باید با بلندی و دیدگاه استعلایی و تمام-بین اردهال که مشرف به تمام پستی و بلندی جبال است  وادع کرد و سنگ و صخره و کوهک های نابسوده و ناهموار را درنوردید و بازگشت. سرازیری گرچه اسان تر از سربالایی و نفسگیری آن می نمایاند اما در دامنه شیب های تند دره ها و تنگه ها و چاله هایِ پر از سنگ و صخره سیاه و هوا زدهِ نوک تیز، بسان گام زدن و سرخوردن در میدانی پر از سوزن است.اینجاست که انگشتان پینه وتاول زده پا و استخوانهای بدرد وفشار امده ران، به شکوه و درد می ایند که ای کاش جای چارپایان  چهارچنگولی بودند و ریاضت فرود را بر دنایت وحوش نمی خریدند و ترجیح نمیدادند!.

مسیر بازگشت همان است که بود.و چال عاقل، دلیل دم زدن از عقلانیت(و شاید هوسِ آغل!) را در بازگشت به کوهنوردان خسته و فرسوده  یاداور می شود. با برداشتن گامهای لرزان و خسته و آرام  وسبک، از شیب تپه های کوچکتر  ولای خارها و تیغچه ها  با رسیدن به قاچ پای کوه؛ رضایت این صعود موفق  و اول بار وبدون سانحه از پرتگاه ها و صخره ها ، برای ما جبران خستگی و ناتوانی وبی خوابی این دو روز می شود. حلاوتی که حتی افزودن سختی پیمایش۹۰۰ کیلومتر رفت و برگشت تا تهران را هم در این امرداد گرمایی ناچیز و کوچک می کند. در کوران گرما و تابش آفتابِ میانه مردادو نیمروزش، گرسنگی هم بی تاثیر است و به شامگاهان حواله میشود وخود را به صبحگاهان این دره که هرز آبی کوچک سیرابش می کند وصل خواهد کرد. روندگان می روند و در این سودایند که آیا بازهم مجالی دوباره  برای برگرفتن نور و سرور از آسمان و کوه و سرودِ اشه و اردهال فراهم خواهد شد؟

مراجع:

۱ – اوستا ،ارت یشت(اشی یشت)، کرده یکم،بند ۱و۲، ج۱،ص۴۶۷،گزارش جلیل دوستخواه،انتشارات مروارید،چاپ دهم، ۱۳۸۵

۲-  اشی یا ارد یا ارت، نام ۲۵ ام ماه در گاهشماری کهن ایرانی بوده است،علاوه بر ارد یشت(یشت شماره۱۷ )، در مهریشت نیزاین الهه  از یاوران میترا شمرده شده و ستایش گردیده است. بعلاوه صورت فلکی ذات الکرسی  که  قرینه ستاره قطبی جدی و دب اکبر دانسته  شده یکی از درخشان ترین صور فلکی است که یونانیش کاسیوپا  و فارسی اش همان  اشی  یا الهه فراوانی وبرکت  (دختر زیبای فروغمند و  خوش فراز و شادی فشان و نگهبان شکوفه های بهاری  و زندگی شاد و آرام آور است که بر کرسی کیهانی برنشسته) است.  (رجوع  شود به مرادی غیاث ابادی،سایت پژوهش های ایرانی)

۳-  فریدون جنیدی در پیشگفتار کتاب تاریخ و فرهنگ دلیجان،معتقد است ارد  در نام هایی چون اردستان،اردکان و…همان آرت پهلوی و اشی اوستایی است که نیروی نگهبان خانواده و شکوه ودارایی و یاور جنگاوران در نبرد با بیگانگان است (ص۱۲). او پسوند هر را در نام رستاها و شهرها نیز  سبک شده  هار=هال=خانه  میداند که با کال و کل و کلاته  وکلا ی گیلان به معنی  ده و روستا یکی می داند (همان، ص ۱۹.)