محمدرضا شفیعی کدکنی
دکتر محمدرضا باطنی، استادِ یگانه زبانشناسی دانشگاهِ تهران، در جهتِ پایهگذاری و گسترش دانش زبانشناسی در ایران، بیش از هر کسِ دیگری نقش داشته است. وقتی که در حدود سالهای ۴۵ ـ ۱۳۴۴ از انگلستان برگشت و نظریه استادش هالیدی M. A. Halliday را ــ که یکی از تأثیرگذارترین زبانشناسانِ نیمه دوّمِ قرنِ بیستم در جهان به شمار میرود، در ساختمانِ زبان فارسیِ معاصر ــ بهاصطلاح امروزیان ــ «پیاده» کرد و چندین کتاب و بسیارها مقاله درین باب نوشت، بلندترین صدایی بود که در فضای دانشگاهیِ ایران، درین عرصه، شنیده میشد و بیتردید تأثیرگذارترین کسی، درین میدان بود.
نوشتههای مرتبط
درباره جایگاهِ علمیِ او، و توانائیهای شگرفِ او در تدریس، دیگران باید مقالات و حتی کتابها بنویسند که خواهند نوشت و برای شخصِ بیاطّلاعی چون من، سکوت، درین باره به اَدَب نزدیکتر است و شایستهترین کاری است. امّا بهعنوانِ یک شاهد و گواه، در تاریخ معاصر ایران، و بیشتر برای آیندگان و ثبتِ در تاریخ، میتوانم گواهی دهم که دکتر باطنی یکی از مردانِ آزاده عصر ما و نسل ماست که با پارسایی و زهدی از نوع زهدِ عارفان تذکرهالاولیاء، بیاعتنا و سربلند از کنار تمام وسوسههای قدرتطلبی و جاذبههای حیاتِ اداری و مادّی و نان به نرخِ روز خوردنها گذشت و این جایگاهِ اخلاقیاش، حتی، از جایگاهِ علمی و دانشگاهیاش ارزش بیشتری دارد و میدانم که او بعد از انقلاب درین راه رنجی درازدامن را با شکیباییِ خویش آزموده است.
ما، در آینده، به یاری خداوند، دانشمندان بسیاری در عرصه زبانشناسی خواهیم داشت که در معیارهای دانشگاهی، همچون او، مورد احترام حوزههای زبانشناسیِ جهان خواهند بود، ولی مقام معنوی و آزادگیِ دکتر باطنی و دلیری و دلاوریِ علمی او، چیز دیگری است که غالباً مغفول مانده است و جز اندکی از شاگردان و یارانِ نزدیکِ او و افرادِ خانوادهاش، دیگران، بیش و کم از آن بیخبرند و این چیزی است که هیچگاه کهنه نخواهد شد؛ زیرا نوعی «هنرِ زیستن» است. علم میآید و میرود و کهنه میشود، و همچون فصلی از تاریخ برای اهلش ثبت میشود امّا «هنرِ پاکدامنْ زیستن» و آزادگی، همیشه زنده است. به همین دلیل نامِ دکتر محمدرضا باطنی همچون بُلَنْد «آویسه»ای (یعنی اُلگو و اُسْوهای) برای نسلهای آینده فرزندانِ ایرانزمین همیشه خواهد ماند و ما دعا میکنیم که او خود نیز سالها و سالها با تندرستی «دیر بماناد و شاد…»
سوم خرداد ۱۳۹۹